eitaa logo
"مَعا الی الجنَّه"
292 دنبال‌کننده
111 عکس
31 ویدیو
0 فایل
"مَعا الی الجنَّه" باهم به سوی بهشت🕊 رسانه ی "راهیان نور"واحد خواهران بسیج دانشجویی دانشگاه شهید باهنر کرمان https://eitaa.com/joinchat/4209246561C1af05e7e05
مشاهده در ایتا
دانلود
به یاد دارم زمانی که دخترم را از زیر قرآن یادگار مادرم رد کردم و کوله اش را به دستش سپردم... حس عجیبی بود ... آشوبی در دلم بود و چشمانم از دلتنگی اش مدام تر میشد ... با گوشه روسری ام اشکم را پاک میکردم تا نبیند و این لحظات خداحافظی غمگین نشود... دخترم را راهی سفری میکردم که ۴۰ سال پیش،با همین قرآن ، مادرم ،بابا را راهی این سفر کرده بود ... از آن روزها دلتنگی های کودکانه ام و اشک هایی که مادرم سعی در پنهان کردنش را داشت تا مبادا در این راه دل کسی بلرزد را به خاطر دارم ... اشک های که نشانه قدرت و شهامت زنانه اش بود ! و هیاهوی مسجد محله را... جایی که بعد از بدرقه بابا آنجا بسته های پشتیانی را میبستیم... حال جگر گوشه ام را راهی این سفر میکنم تا با عطر ایثار قد بکشد،با رزق شهادت رشد کند، نفس های جوانی اش را آنجا معطر کند و به سمت آرمان های مسیر درست زندگی اش گام بردارد... به راهی که میرود ایمان دارم ،همانطور که مادرم ایمان داشت! موقع خداحافظی در آغوشش گرفتم و کنار گوشش زمزمه کردم : از اینجا به بعد ماجرا با توست ...🌱 @moosbat240
چهار اتوبوس شدیم و راهی گردان تخریب... دو اتوبوس نرسیدند و ما به نیابتشان گام های مان را نظر ظهور کردیم ... هم نفس شدن نفس های مان در آن شبِ تاریک با هوایی که شهدا نفس کشیدند، تصاویر شهدا و شهیده هایی که دیده بودم پیش چشمانم زنده می کرد... همه ی آن مجاهدت ها، مادرانه مقاومت کردن ها و همسرانه صبوری کردن ها... حالا پس از سالها،من اینجا قدم میگذارم و قدم هایم را با آنان همراه میکنم... قدم هایی که استوارتر، با صلابت تر، با بصیرت تر از دیروز همانند بانوان مجاهد این راه برخواهم داشت، برای رسیدن به آرمان های مان... درمسیری که مسیر بندگی است ... و مسیری که مسیر ایثار است، ایثاری که آمیخته با مهر و محبت خواهرانه، مادرانه و بانوانه‌ی من ... و انتهایش نگاه حضرت زینب(س)... از اینجا به بعدماجرا با من است...🌱 @moosbat240
بوی خون و رد خون همه جا مانده بود حتی بر روی دیوار ها... دیوارها شهادت میدهند از اتفاقات آن دوران در این مکان... این مکان چه چیزها که ندیده است... این مکان رشادت، ایستادگی، مقاومت و زنانگی زنانی را دیده است که در جبهه ای دیگر ایستادگی کردند... تصور کن که چند سال جز بوی خون و وایتکس، بوی دیگری به مشامت نرسد، دستانت جز خون رنگ دیگری نگیرد، و دیدگانی که جز خون و تکه های بدن چیز دیگه ای نبیند، تکه ای که ممکن است از جگر گوشه ات، پدرت، همسرت، یا برادرت باشد، اینها را ببینی و... اضطراب عمیق آن لحظات، ترسی متفاوت و فشاری سنگین... تصورش هم قلب آدم را به درد می آورد... و به تدریج آنچه بدست می آوری هم آرامش میان آنهمه خون است و هم غلبه با اضطراب و وسواسی که بود... اینجا جایی است که همه ی شهدا جمع اند... از هر شهید تکه ای... و جایی است که تاریخ رشادت های بانوان اندیمشکی را گواهی می‌دهد... و حالا گواهیِ تاریخ ِ زمانِ ما، از من و تو چه خواهد بود؟!... از راه های نرفته و کار های انجام نشده؟! نقش ما در حوضِ خونِ زمانمان؟! از اینجا به بعد ماجرا با من و توست...🌱 @moosbat240
قدم به قدم که روی رمل های فکه میگذاشتم خاطرات شهدایی را به یاد می آوردم که از اینجا میگفتند...از سختی راهی که داشتند و از شیرینی وصالی که تجربه کردند... خاطرات مادرانی که از دوری فرزند میگفتند و از چشم براهی ای که سالیان سال است طول کشیده... همان ها که جوانشان را میان این رمل ها فدای وطن کردند و فدای راه حق ... زمان برگشت از یادمان به این فکر میکردم که من هم قرار است مادر شوم! قرار است فرزندان این میهن را تربیت کنم... و قرار است همین راه را ادامه دهم... مجاهدانه،مقتدارنه و مادرانه..‌. و از اینجا به بعد ماجرا با من است!🌱 @Mosbat240