eitaa logo
"مَعا الی الجنَّه"
283 دنبال‌کننده
114 عکس
31 ویدیو
0 فایل
"مَعا الی الجنَّه" باهم به سوی بهشت🕊 رسانه ی "راهیان نور"واحد خواهران بسیج دانشجویی دانشگاه شهید باهنر کرمان https://eitaa.com/joinchat/4209246561C1af05e7e05
مشاهده در ایتا
دانلود
من مادران و پدرانی را ملاقات کردم که احساس عزت و افتخار میکردند، به خاطر اینکه فرزندانشان در راه خدا شهید شدند. البته حق هم با آنهاست، عزت و افتخار است؛ همان طوری که عمه‌ی ما زینب کبری‌ (سلام الله علیها) فرمود: «ما رأیت الّا جمیلا»؛ جز زیبائی ندیدم. حادثه‌ی کربلا چیز کوچکی است؟ این چشم خدابین، از این حادثه، از این خونهای ریخته شده، از این مصیبت سنگین، یک حقیقت زیبا مشاهده میکند؛ «ما رأیت الّا جمیلا». من خانواده‌های بسیاری را دیدم که همین احساس زینب کبری‌ در آنها هم بود؛ آنها هم میگفتند: «ما رأینا الّا جمیلا». بیانات در دیدار خانواده‌های شهدا و جانبازان قم‌ ۱۳۸۹/۷/۲۸ @moosbat240
به یاد دارم زمان اعزام آخرین پسرم یعنی علیرضا، خبرنگاری با من مصاحبه کرد و از من پرسید شما همسرتان در جبهه است؟ گفتم: بله. دوباره سوال کرد: پسر بزرگتان شهید شده و دومین پسرتان در جبهه است؟ پاسخ دادم: بله سوال کرد:الان برای چه به اینجا آمده‌اید؟ گفتم: آمده‌ام سومین پسرم را راهی کنم. سوال کرد:باز هم پسر دارید؟ پسر کوچکم که در آن زمان دو سال داشت را نشانش دادم و گفتم یک دختر هم دارم. پرسید: الان ناراحت نیستید؟ گفتم خیلی ناراحتم. گفت: اگر ناراحت هستید، چرا رضایت دادید که پسر سومتان هم به جبهه برود؟! گفتم: از این ناراحتم که چرا پسر کم دارم و‌ ای کاش به تعداد موهای سرم پسر داشتم و در این راه فدا می‌کردم... بعدها فهمیدم که آن خبرنگار شهید آوینی بود🌱 @moosbat240
هفت زن شدیم و تلاش و پیگیری شبانه روزی را آغاز کردیم. به بیمارستان‏ها می‏رفتیم زخمیان جنگ را تسلی می‏دادیم و دوری مادر و خانواده‏هایشان را با محبت پر می‏کردیم. لباس‏هایشان را می‏شستیم میوه و شیرینی بین آنها تقسیم می‏کردیم و آنهایی که خود نمی‏توانستند غذا بخورند در دهانشان غذا می‏گذاشتیم. کار دیگرمان رفتن به جبهه‏ها بود. از مردم کمک مالی فراوان گرفتیم دولت نیز به ما کمک کرد به جبهه‏ها لباس می‏بردیم و به رزمندگان هدیه می‏کردیم. به خط مقدم می‏رفتیم و در سنگر با آنها غذا می‏خوردیم یک بار 5 هزار نان و پیت حلب خیارشور بردیم ... شهید چمران می‏گفت شما با این کارتان مانند مادر برای بچه‏ها هستید...🌱 @moosbat240
 مادرى که جوان خودش را، عزیز خودش را، دسته ى گل خودش را هجده سال، بیست سال (کمتر، بیشتر ) پرورش داده، با آن محبت مادرانه او را به ثمر رسانده، حالا او را به طرف میدان جنگ میفرستد، که معلوم نیست حتّى جسد او هم برخواهد گشت یا نه. این کجا، رفتن خود این جوان کجا؟ که خوب، این جوان، با شور و هیجان جوانى، همراه با ایمان و روحیه ى انقلابیگرى، حرکت میکند و میرود. کار این مادر، از کار آن جوان اگر بزرگتر نباشد، کوچکتر نیست. بعد هم که جسد او را برمیگردانند، افتخار میکند که بچه ى من شهید شده. اینها چیز کمى است؟ این، حرکت زنانه، حرکت زینبگون در انقلاب ما بود. @moosbat240
آب حوض را خالی کردیم.ته حوض تکه استخوان و پوست و مو بود. حالم بدترشد.چشم هایم تار میدید.از سالن رخت شویی رفتم بیرون.چندمتر دور تر شدم .نشستم روی زمین. روده هایم را توی گلویم حس میکردم. اما بالاخره سبک شدم. دست هایم را رو به آسمان گرفتم و گفتم : "خدایا تورو به آبروی حضرت ابوالفضل بهم توان بده .نزار از خونی که تو راه تو ریخته شده فرار کنم..." برگشتم داخل ،با خانمها صلوات فرستادم و نوحه خواندم تا حالم بهتر شود . @moosbat240
  فرمانده شون حتي كروكي هم كشيد... اينكه بچه‌ام كجا بود، كدوم سنگر بود، بالاي سرش درخت بود. گفت :"رفتيم برانكارد بياريم، ديديم همه رو دارن مي‌زنن. فكه ماسه‌هاي ريز داشت ونمي‌تونستيم راه بريم. اين بچه، خط‌شكن بود، نفر اول گردان مي‌رفت، آرپي‌جي‌زن بود كه موند توي خاك عراق، توي فكه. گفت ممكنه هيچ‌وقت نياد. خيليا موندن اونجا... 300 نفر بيشتر مونده اونجا. حيفه اين بچه به اين خوبي، قبر نداشته باشه. برو مادر، برو ساكش رو ببر بهشت زهرا." ما يه سال صبر كرديم، بعد ساكش رو برديم بهشت زهرا، قبر درست كرديم براش. سالگردش، هفتش، سومش، همه رو گرفتم، نيومد ديگه...🌱 @moosbat240
سلام و درود خدای توانا و مهربان بر دلهای صبور و پرظرفیت مادرانی که پس از هجرت جگر گوشه‌گان دلبندشان به نشانه‌ئی از پیکر پاک آنان دل بستند و به آن نیز دست نیافتند؛ و با این همه، با شکیبائی و صبوری خود نقشی بی نظیر و استثنائی از خود بر جای نهادند. پاداش این صبر بزرگ، روشنی چشم آنان به مژده‌ی رحمت الهی خواهد بود ان‌شاءالله.🌱 رهبر انقلاب ۹۳/۰۳/۱۷ @Mosbat240