نمیدانم خود را گم کردهام یا تو را ؛
اما مدت هاست صدایت نکردهام.
صدایت میکنم و جوابی نمیشنوم.
عیب از گوش های من است یا تو آنقدر دوری که انعکاس صدایم را نمی شنوی؟
دلتنگت هستم؛
بسیار دلتنگ!
در خواب یا بیداری فرقی نمیکند،
فقط به دیدنم بیا ..
عزیزِ دیده هایم :) .
_ زینب بهار، به دور از تو؛
هدایت شده از ‹ وُجودیدَردُرون ›
کی فکرشو میکرد مامانبزرگ انقد برام عزیز بوده باشه؟
نُتهآیِموسیقی★
روز سی ام ؛ 19 آذر 1403 • concert ☺️ • هنرررر🛐 • ریاضی🛐🛐 • دبیر ریاضی تا ابد های ابددددددد🛐🛐🛐🛐🛐🛐🛐
روز سی و یکم ؛
25 آذر 1403
• برف اومدن🌨>
• سرمایسوزآن🌬!
• اینکه صُبحگآه نداشتیم🥸>
• امتحان تفکر و مسخره بودنش✅>
• زنگ اول اصن نخندیدیم😧!
• دخترخالش زنگ اول بیرون نیومد🚮؛
• فهمیدن اینکه پمپ بنزین واسه کیه💀
• وقتی متوجه شدم که جواب سوالای ریاضی رو ننوشتم🌹🌹🌹🌹🌹
• گریه ی یکی از بچه ها<
• شدت رو اعصاب بودن یه نفر.
• اینکه برف قطع ش-☺️<
• اینکه دیر رسیدم مدرسه🍋>
• خرِ بیشور.
• تخمه خوردن و گشتن با اکیپ سوسن 🍾؛
• بند عینک🧣
• و در پآیان ضایع شدن خانوم مدیر😼
روز خیلی خوبی بود🐸.