eitaa logo
موزه مجازی حمام قلعه اسیق سو
269 دنبال‌کننده
602 عکس
369 ویدیو
17 فایل
هدف این کانال حفظ داشته های فرهنگی،هنری،دانش بومی، فولکلور، معرفی دیدنی های طبیعی،تاریخی و گردشگری کلات بخصوص حمام قلعه ارتباط با ما @Mozemajazi
مشاهده در ایتا
دانلود
ازدهه پنجاه درحمام قلعه مسلماً بسیاری از شما گرامیان که از متولدین دهه چهل وقبل از آن می باشید خاطرات زیادی از بارندگی های برفی دهه چهل وپنجاه به خاطر دارید بارش برف در این روزهای سال موجب شد مرغ خیال با پرواز به گذشته ما را،به سفری خاطره انگیز همراه خود سازد تا دمی از،مشغله های فکری رهایی یافته بتوانیم خاطرات آن زمان را،برای شما گرامیان نیز، یادآور شویم باشد که مقبول خاطر عزیزتان واقع گردد. آن روزها همه چیز، وبی آلایش بود از معماری ساده روستایی گرفته تا سبک زندگی تا وقایع طبیعی و ... طبیعتی که هیچگونه آلودگی زیست محیطی را،نداشت هیچ نوع مواد شمیایی آلوده کننده جز یک و دو مورد سمپاشی برای مبارزه با پشه آنوفل(مالاریا)که به سم د.د.ت معروف بود در طبیعت صورت نگرفته بود از دود و دم ماشین آلات،کودهای شیمیایی،سموم آفت کش و قارچ کش، موادپلاستیکی و ... اصلاً خبری نبود.زیست بوم ها،مناظر و مواهب طبیعی جز مواردی از جنگل ها که از چوب و بوته ها برای سوخت مورد بهره برداری قرار می گرفت دستکاری نشده بودند لذا مردم در محیطی کاملاًطبیعی و بدون آلودگی زندگی می کردند. البته آلوده نبودن محیط زیست به معنی آن نبود که مردم درسلامت کامل بودند بلکه حداقل از بیماریهای ،تاحد زیادی در امان بودند درهمان حال با بیماریهای ویروسی و میکروبی که گاهی به صورت اپیدمی و ایجاد عفونت های مرگبار،پدیدار می شدند دست و پنجه نرم می کردند. مع الوصف طبیعت هم ازلحاظ زیست محیطی،هم زیست بوم و هم چشم اندازهای های طبیعی کاملاً دست نحورده و بکر بود به همین جهت اکوسیستم طبق روال طبیعی خود عمل می کرد و چشمگیر،نبودلذا بارندگی های قابل ملاحظه ای اتفاق می افتاد.از جمله بارندگی های سال های آخر دهه چهل وسالهای آغازین دهه پنجاه مثال زدنی بودند. در آن سالها در حمام قلعه چنان برفی می بارید که گاهی درشبانه روز تا پشت بام ها را،برف روبی می کردند به گونه ای که بر اثر این برف روبی، در برخی از کوچه های حمام قلعه تا سطح بام ها،برف انباشته می شدکه بر اثر آن احشام درطویله ها محبوس می ماندند تا مردم با ذوب کردن برف،دامهای خود را،سیراب نمایند.بعضی اوقات برای عبورشیاری یا ایجاد می کردند تا بتوانند دامهایشان را،برای خوردن آب به کنار روخانه ببرندکه البته این کار نیز، با داستانهای خاص خودش روبرو می شد ترافیک در تردد احشام از آن حکایات بود به طوری که گاهی گروهی از دامهای در حال رفت و برگشت به یکدیگر برخورد می کردندوساعتها برای عبور،معطل می ماندند. مردم دراین فصل عمدتاً چکمه های پلاستیکی ساق بلند می پوشیدند با این حال وقتی که به رفت و آمد می کردند یا برای برف اندازی به پشت بام منازل یا خانه باغها می رفتند به سبب بالا بودن ارتفاع برف، چکمه ها پراز برف گردیده سرمازده می شدند. دراین سالها رودخانه حمام قلعه کاملاً یخ می زد تا محلی برای اسکی بازی کودکان تبدیل شود آن هم با پلاستیکی که در نوع خود بی نظیر بود.گاهی از ناودان خانه ها وکنگره کوه ها،قندیل های دومتری آویزان می شدند شاخه و سرشاخه های درختان و بوته ها کاملا یخ می بست از آنجاکه گاهی زمان بارندگی ها وسرمای زمستان طولانی می شد دامداران با مشکلات زیادی در تعلیف دامهایشان در یاتاقها و طویله ها روبرومی شدند زیرا،ذخیره علوفه هایشان به پایان می رسید لذا برای سیر کردن دامها وچهار پایان به باغات روی می آوردند وبا بریدن سرشاخه های نازک وپوست درختانی مانند بید و سپیدار به دامها علوفه تهیه می کردند.گاهی هم برای گاوهای بندی،بوته های را،می سوزاندند پس از سوختن خارهایش،ساقه اش را،به عنوان علوفه به مصرف گاوها می رساندند. درآن سال های پربرف که جاده کلات خاکی بود فقط خودروهایی مانندجیپ،کامانکارهای ژاندارمری،ماشین باریهای ماک و اتوبوسهای جمع وجوری که گفته می شد تردد می نمودند.اتوبوسها اغلب در آبریزها گیر می کردند ماشینهای باری نیز غالباً،درفصل بهار وزمستان در تخته اجرم بخصوص در که گل چسبناک داشت می ماندند زمانی یاتاقان می زدند زمانی دیگر سرپیستون ذوب می کردند،گاهی هم صفحه کلاچ صاف می نمودندو ... درمواقعی ماه ها جاده بسته می ماند قند و شکر که از مصرف بالایی در میان روستاییان برخوردار بود کمیاب می شد مردم روزگارشان به خرما،کشمش،سنجد و ... می ماند شاید شما هم خوردن چایی با ایده(سنجد)را،تجربه کرده باشید که یکی از به یاد ماندنی ترین دوران کودکیمان است زیرا کودکانی که تا دیروز چایی را با قند و آبنبات و که مادرانمان ازشکر درست می کردندو بسیار شیرین بود می خوردند حالا مجبور بودندبا اکراه تمام بخورند. ✍علی کوهستانی اسیق سو🌹 موزه مجازی حمام قلعه ۱۴۰۲/۱۱/۱۴ https://t.me/hammamghaleh https://eitaa.com/moozehmajazi
،ائل بیلیمی،دانش عامه و تجارب چوپانی یکی از سرگذشت های جالب توجه بنده در دوران کودکی ام آن است که تقریباً جز روزهای جمعه که دبستان تعطیل بود و با بازیهای کوکانه آن زمان مانند لو(الک دولک) توشله بازی،آشوق(بجول بازی)،چوب پا،شوشنماق(سرسره بازی) و ... می گذشت هیچ گونه اوقات فراغت دیگری نداشتم زیرا درتعطیلات عید پدرم گوسفندان را،از گله جدا می کرد من باید آنها را، به صورت می چراندم و شب هنگام به روستا می آوردم تا پس از تعطیلات عید دوباره قاطی گله شوند. درتعطیلات تابستان نیز، باید بره های پرواری را، در زراعت ها می چراندم که البته باید در همان حال به درو نمودن زراعت هم کمک می کردم. در یکی از این سالها که تعطیلات عید سپری شده و گوسفندان قاطی گله شده بودند هوا نیز،روبه گرمی گذاشته بود تمام دامداران، بره هایشان را،به همراه گله به چوپان سپرده بودند بوءلکه به نصف نصاب یک گله دو چوپانه گفته می شد که فقط یک چوپان آن را، می چراند تا زمانی که دو بوءلکه ادغام گردند و (گله) را، تشکیل دهند آنگاه گله با دو چوپان اداره می شد لذا چون چوپان تنها بود بایستی هرشب یکی از (دامدارها)، با به همراه بردن مواد غدایی برای چوپان، به عنوان کمکی به پیش گله می رفتند. آن شب که پنجشنبه شب و فردایش، دبستان تعطیل بود مصادف شده بود با نوبت پدرم تا به عنوان کمکی به پیش گله برود چوپان که کسی جز برادرش شادروان محمدعلی کوهستانی(مدعلی) نبود به جهت مشغول بودن به امور کشاورزی از من خواست تا به جای او، با به همراه داشتن آذوقه، به پیش عمویم بروم. آن روزها عمویم گله را، به منطقه ی بئش قوز، بُرده و در محدوده ی سیدزوئی مستقر شده بود من هم که تجربه چوپانی در شب را، نداشتم روی حس کنجکاوی، پذیرفتم اما از پدرم پرسیدم من (خامینه) ندارم باید در چی بخوابم؟ گفت هوا خوب است لباس گرم بپوش پالتو بلند مرا هم بردار شب در لای پالتو بخواب.لذا بعداز ظهر پنجشنبه پس از آن که از دبستان آمدم، موادغذایی و پالتو را، برداشته سوار بر اسب،به پیش عمویم رفتم. حدود اذان شب بود که به مقصد رسیدم محلی که عمویم گله را،در آنجا استراحت می داد و گفته می شد پیاده شدم، اسباب و اثاثیه را، از روی اسب پایین آوردم، افسار اسب را، به بوته ای بسته برایش علوفه ریختم، طولی نکشید که عمویم گله را، به مغل آورد. پس از عرض سلام و خوش و بش،آتش روشن کرده و مشغول درست کردن چایی و گرم کردن غذا شدیم که باران شروع به باریدن کرد خود را، به پای کمر و زیر صخره ای کشیدیم  عمویم مجهز به خامینه بود اما من فقط یک پالتو،بیشتر در اختیار نداشتم. شام خوردیم اما هوا رو به سردی گذاشت باد سردی همراه با باران، وزیدن گرفت اول شب چندان مشکل نبود عمویم گله را، به (چراندن گله در شب) برد و من هم در لای پالتو در کنار اجاق ماندم اما وقتی که گله برگشت پاسی از شب گذشته بود اجاق خاموش و سرما شدیدتر شد، من به شدت سرما می خوردم. عمویم بسیار نگران حال من بود باید برایم چاره ای می اندیشید. اول قسمتی از خامینه خود را، به روی من کشید تا قدری گرم شوم که البته، گرم هم شدم اما با این کار خودش نیز، سرما می خورد باید فکر دیگری می کرد تا هردو از گزند سرما در امان باشیم. درحالی که به فکرچاره بود کلماتی را نیز، با خود می گفت که حاکی از، گله مندی وی، از پدرم بود این که چرا خودش نیامده و کودکی عاجز، آن هم بدون خامینه را، به نزدش فرستاده است. من که زیر خامینه گرم شده بودم کم کم خوابم می برد ناگهان عمویم صدا کرد عموجان پاشو این طور نمی شود اگر فکری نکنیم هر دویمان، سرما می خوریم بیا بریم توی بخوابیم. گورگنج به جمع گوسفندان گفته می شود که در گرما یا سرما درکنار هم جمع می شوند تا از شدّت اثراتش، بکاهند. تعدادی از گوسفندان در پای کمر در کنار هم، خوابیده بودند به آنجا رفتیم گفت:پالتو را، بپوش و خودت را، به گوسفندان بچسبان، خودش هم، با خامینه در کنار من خوابید و به من تکیه داد تا از سرما جلوگیری کند، ترفندش کارساز شد گرمای بدن گوسفندان مانند بخاری مرا،گرم کردند اما گرمایی که باعث می شد رطوبت بدنشان بخار شده به من سرایت کند و به همراه نیش کک ها خواب را، از چشمانم بربایند به گونه ای که تقریباً آن شب را، تا صبح، بیدار ماندم و به این طرف و آن طرف تاب می خوردم و بدن خود را، می خاراندم. عموی عزیزم روحت شاد و یادت گرامی باد!❤️💐 خاطره ای که بعد از پنجاه و اندی سال، هر وقت به یادش می افتم این ابیات از شعر حافظ را، در ذهنم تداعی می کند. خوش بودگرمحک تجربه آیدبه میان تاسیه روی شودهرکه درو غش باشد نازپرورد تنعّم،  نبرد  راه  به  دوست عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد ✍علی کوهستانی اسیق سو🌹 موزه مجازی حمام قلعه ۱۴۰۳/۱/۹ https://t.me/hammamghaleh https://eitaa.com/moozehmajaz