eitaa logo
مروج توحید
7.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
437 ویدیو
12 فایل
نشر سلسله جلسات سخنرانی علامه حمیدرضا مروجی سبزواری کانال تلگرام 👇 t.me/moravej_tohid کانال آپارات https://www.aparat.com/moravej_tohid_archive دانلود و نصب اپلیکیشن مروج توحید www.moravejtohid.com/app
مشاهده در ایتا
دانلود
... سالک سفر از ظلمت به نور را با سختی به پیش می‌آید و با اکراه. این سفر بر مبنای نفی و طرد است و خود را نفی کردن و خود ظلمانی را ویران کردن و خود حیوانی را کشتن و معلوم است که انسان که سال‌ها که با این خود زندگی کرده سخت است که دست از آن بردارد. ولی چاره‌ای نیست و کسی که می‌خواهد به نور برسد و از جهنم خود و از خودِ جهنمی برهد باید این خودسوزی و خودکشی را انجام دهد. ولی در این سفر است که باید با عمل به پیش رفت: انجام اعمال واجب، انجام اعمال مستحب، انجام دستوراتی که شیخ معین می‌کند، ترک محرمات، ترک مکروهات، ترک حلال‌های لغو و هکذا. آنگاه سالک از این خود ظلمانی، سیرش را آغاز کرده و شیخ او را در مراتب ظلمت خود سیر می‌دهد و سالک بر دو اساس جذبی که از سوی نور شیخ بر او وارد می‌شود و اعمال و افعالی که انجام می‌دهد تا زمینۀ جذب را در خود بیشتر کند، در مراتب ظلمتش به پیش می‌رود، ظلمت کمتر می‌شود تا به نقطۀ نور می‌رسد که این نور، نور شیخ است و سالک در این نور فانی شده و از خود مرده و به شیخ زنده شده و عشق شدیدی را به شیخ احساس می‌کند. زیرا وقتی با خود حساب می‌کند که چه بود و چه شد، و ظلمت بود و نور شد، جهنم بود و بهشت شد، حیوان بود و انسان شد، شیطان بود و فرشته شد، معلوم است که چه عشقی نسبت به شیخ خود که او را منجی خود می‌بیند احساس می‌کند. پس سیر از ظلمت به نور، تحت تأثیر جذبی است که از ناحیۀ نورانیت و روحانیت شیخ بر او وارد می‌شود. چون سالک به نقطۀ نورانیت شیخ رسید، اکنون در تحت جذب امام سیر خود را انجام می‌دهد. پس می‌گوییم سالک مادام که در مراتب نوری وجود شیخ حرکت می‌کند، جذبی از سوی امام او را می‌کشد. و چون شیخ سالک را در سیر نوری خود، وارد روح اعظم امامش نماید، از آن به بعد جاذبه‌ای از جانب الله بر سالک اعمال می‌شود. پس حرکت از ظلمت به نور، یا به عبارت دیگر حرکت در مراتب ظلمت و حرکت از مرتبۀ قوی ظلمت خودش به مرتبۀ ضعیف ظلمت خودش، در اثر جذب شیخ است. حرکت از نور به نور، و حرکت در مراتب نور و حرکت از مرتبۀ ضعیف نور شیخ به مرتبۀ قوی نور شیخ، در اثر جذبی است که از سوی امام بر سالک وارد می‌شود. حرکت از نور به نور، یعنی حرکت از مرتبه‌ای از نور امام که همان مرتبۀ قوی روح شیخ است، به ذات خدا، که نورالانوار و روح الارواح و حقیقه الحقایق است، در اثر جذبی است که از سوی الله بر سالک وارد می‌شود. (این سفر زین پس همه جذب خداست) پس سالک سه سفر دارد: ١) سفر از ظلمت خود به نور شیخ. (این نور شیخ در واقع همان روح سالک هم هست). ۲) سفر از نور شیخ به نور مهدی. ۳) سفر از نور مهدی به نور الله. در سفر اول، سالک است. در سفر دوم است. و در سفر سوم . ولذا معلوم می شود که سیر انفسی بر مبنای جذب و عشق است و همۀ این اسفار ثلاثه در خود سالک انجام می‌گیرد و با عوض شدن‌های متوالی و مردن‌های پی در پی است و بدست آوردن حیات‌های جدید. آری شیخ، مرید را از مراتب ظلمانی خودش سیر داده تا به نور خودش (یعنی به نور شیخ) برساند، و در مراتب نوری خودش هم آن‌قدر او را سیر داده که به نور امام برساند، و سپس تحویل امامش می‌دهد و این معنای گذر از شیخ است که در عرفان شنیده‌ای... برگرفته از شرح داستان اول مثنوی ( ) اثر قلمی 🆔 @moravej_tohid
هوالحکیم اشتباه فلاسفه غرب ... خیلی ها میگویند ، حتی ها افتخار هم میکنند و میگویند که نگذار آن روی من بالا بیاید ... یعنی خودش قبول دارد که این صفت در درونش هست ، این سگ در درونش وجود دارد ( خودش قبول دارد ) ، خُب بگو پس چرا در پی علاجش بر نمیایی ؟ تو خودت میگویی نگذار آن روی من بالا بیاید ، خُب یعنی چه ؟ یعنی " یک روی دیگر گرگی دارم ، یک روی دیگر سگی دارم ، یک روی دیگر اژدهایی دارم " ، خُب تو میگویی پس چرا در پی علاج برنمیایی ؟ چرا این سگ را نمیکُشی ؟ چرا این گرگ را نمیکُشی ؟ چرا ؟ چون تبدیل به من شده است ، تبدیل به منِ خودش شده است ، اینست که حاضر نیست . لذا کسی حاضر نیست یک مقدار به محدودهء وجودش وارد بشود ، بعد میبینی که چنان به جانش می افتد ... خیلی وقت ها همین داستان حضرت موسی را میخواندم که حضرت موسی سگ را با خودش به پیشگاه خدا نمیبرد ، میگوید شاید من بدتر باشم ، همین را با خودم میگفتم چطور آدم از سگ بدتر باشد ؟ به همین نتیجه رسیدم که سگ هر چه هست ، آلودگیش در ظاهر هست ، نجاستش در ظاهر هست ، آن دندانهای تیزش در ظاهر هست ، خشمش در ظاهر هست ، هر چه بدی دارد در ظاهر هست ، لذا تا مردم میبینندش دور میشوند ، خودشان را دور میکنند " سگ نفاق ندارد ، اینطور نیست که ظاهر زیبایی داشته باشد و تا وقتی که پیشش بروی انسان را بدرد ! خیر ، از همان اول میگوید من همینطوری هستم " ، اما بسیاری از ما آدمها این سگ در درون ما هست . صد هزاران سگ در این تن خفته اند چون شکاری نیستشان ، بنهفته اند آرام خفته اند ، چون موقعیت پیش نیامده ... چون درون من چو بیرون سگ است چون گریزم زو که با من هم تگ است فرقی نمیکند ، فرقمان در اینست که او نجاستش در ظاهر هست ، من در باطن ، پس چرا خودم را از او دور کنم ور پلیدی درون اندکیست صد نجس بیشی که این قله یکیست گرچه اندک حیرت آمد بند راه چه به کوهی بازمانی چه به کاه در این راه یکطوری هست که هم کوه انسان را از راه باز میدارد و هم کاه . خیلی وقت ها انسان که میمیرد ، بعد میبیند که به یک سنگ تعلق دارد ، مثلاً فرض کنید که به یک آهن تعلق دارد ، به یک فلز تعلق دارد ، به همان طلایش ، به یک چیز پست تعلق دارد ... راه سلوک ، همینست که انسان از همین من دربیاید ، از این منی که تشکیل شده است از همین حیوانات وحشی ، یعنی انسان به قول نیچه مجمع الحیوانات است " حیوان جامع هست و یا اَبر حیوان هست " ، واقعاً هم همینطور هست . اشتباهی که فلاسفه غرب میکنند همینست که آنها مثلاً توماس هابز میگوید انسان گرگ هست ، یک اصطلاحی هم دارد میگوید انسان گرگ انسان هست ، ماکیاول میگوید انسان روباه هست و یا مثلاً فروید میگوید انسان خوک هست ، داروین میگوید انسان از نسل میمون هست . هر کدامشان یک چیزی میگویند ، بعد نیچه میگوید که انسان اَبر حیوان هست ، یعنی همهء این حیوانات هست . منتها چیزی که هست راست میگویند و یا ؟ اینها یک چیز را نفهمیدند ، درست هست انسان همه اینها هست ، اما اینها از آن بُعد روحانی انسان غافل ماندند . درست هست که انسان این حیوانها هست ، اما در بُعد نَفسانی حیوانات متمرکز شدند . انسان اگر بتواند از بُعد حیوانی خودش بگذرد ، از این بُعد ظلمانی خودش بگذرد ، به آن بُعد نورانیش برسد ، بعد میبینی که انسان در آنجا خداست ( خداست ، نه کمتر از خدا ) . اینها از همین بُعدش غافل شدند و لذا انسان را که تفسیر میکنند ، فقط انسان را یک حیوان میدانند ، بنابراین میایند از انسان در علم جانور شناسی بحث میکنند ، اما اختلافشان با ما همینست که ما میگوئیم که بله درست هست ، انسان حیوان جامع هست ، اما در منطقه ظلمتش ، در منطقه نَفْسانیتش . اگر کسی بتواند از این منطقه بگذرد ، همه این حیوانات را بکُشد ، به آن منطقه نورش وارد بشود ، در آنجا دیگر انسان حیوان نیست ، در آنجا انسان خداست و سلوک همین هست ، عرفان همین هست که شما را عبور بدهد ، برساند به آن منطقه ای که اگر به آنجا رسیدی دیگر تو خدا هستی ، تو اسماء الله هستی ، تو میشوی صاحب مقام ولایت ( میخواهد انسان را به اینجا برساند ) . برگرفته از جلسه ۴۳ منطق_الطیر @moravej_tohid
هوالحکیم به دوستان عرض کرده ام ، گفته ام بالاخره هر دو هفته یکبار حتماً به مشهد تشریف ببرید ( از این مسئله غفلت کنید ) ، باید انسان خودش را در پرتو نور قرار بدهد ... به هر حال مرکز انوار آنجاهاست ... ... اینست که عرض میکنم هر دو هفته یکبار ( هر ده روز یکبار ) حتماً تشریف ببرید " یک دو سه ساعتی را در حرم بنشینید " ، غیر از اینکه زیارت میکنید ، اصلاً در آنجا بنشینید ، یک جایی پیدا کنید ، در آنجا بنشینید " تفکر کنید " ... اینها خیلی مهم هست ، اینها را از دست ندهید ( از اینها غفلت نکنید که بعد از کیسه تان میرود ) ... ... در احوال بعضی از عرفا هست که اینها وقتی میخواستند قضای حاجت بکنند در خود محدوده حرم اینکار را نمیکردند ، چون از خود کعبه تا یک فاصله خاصی حرم هست ( یک شعاع خاصی حرم هست ، انگار تا ۴ فرسخی ... ) ، اینها بیرون حرم میرفتند " بیرون آن محدوده " ، در خود آن محدود اینکار را نمیکردند . اینها ادب هست ، ادب در عبودیت خیلی مهم هست ( حرف زدنش معلوم باشد که این بابا عبد هست ) ، لذا اینست که ... ... به هر حال کسی که در صراط عبودیت حرکت میکند ، اینها را باید خیلی دقت کند ( خیلی رعایت کند ) حرف زدنش ، نگاه کردنش ، نشستنش ، برخاستنش ، تند از جایش بلند نشود ، تند ننشیند ( اینها خیر ) ، خیلی به آهستگی بلند بشود ، به آهستگی بنشیند ( تازه اینها تعالیمی هست که برای عموم مسلمان هاست ) باز کسی که دارد در صراط عبودیت حرکت میکند ، در راه سلوک الی الله حرکت میکند ... عبودیت بر افعالش خیلی قوی تجلی داشته باشد ( خیلی قوی ) ، یعنی باید در یک مجلسی که نشسته است ، بین این شخص و دیگران تمایز باشد ... مردم واقعاً تشخیص بدهند که او با دیگران فرق میکند ، " ادبش " ، نه ادبی که بین مردم هست ... خیر ادب عبودیت ، این یک چیزی ورای ادبی هست که در میان جامعه و عرف ما هست ... ... زیاد تذکر میدهم خدمتتان ، تکرار میکنم ، باز هم اینها تکرار میکنم ، اینها باید ملکه ذهنتان بشود ، مسئله ادب عبودیت باید ملکه ذهنتان بشود ، اینها را خیلی دقت بفرمائید ، اینها را خیلی رعایت بفرمائید که انسان در این راه ادب نداشته باشد به جایی نمیرسد .‌‌.. به هر حال یک راهی هست که آن فرعونیت ها ، آن تفرعن ها ، آت تبختر ها ... اینها را از وجود خودش دور بکند ، اینکه حرف میزند ، یکطوری حرف بزند که شایسته عبد باشد " داد نزند ، قهقه نکند ، حتی وقتی میخندد دندان هایش دیده نشود ... " اینها سنت های پیغمبر ما بوده هست ( اینقدر تاکید داشتند در مسئله ادب عبودیت ... ) . خودتان هم به خودتان خیلی احترام بگذارید ، خیلی با ادب ، با حرمت ‌... انسان باید با خلق خدا هم این ادب را داشته باشد ، با کسی اهل دعوا نباشد ، اهل مخاصمه نباشد ... بالاخره اینها بندگان خداوند هستند " اینها خلق خداوند هستند " ... تکرار میکنم ، این مسائل را خیلی رعایت بکنید ، چه در خانه ، چه در جامعه و مخصوصاً این مجالسی هم که به نام توحید تشکیل میشود ... مجالسی هست که انسان در صراط توحید حرکت میکند . یک نکته خیلی مهمی را دقت بفرمائید ، معرفت توحیدی یک معرفتی هست که " نه اینکه خیلی متعالی هست " یعنی ما دیگر بالاتر از معرفت توحیدی هیچ چیزی در عالم نداریم " ( نه از مقوله علم و نه از مقوله عمل ) یعنی حتی هیچ عملی به پای معرفت توحید نمیرسد " شما اصلا بروید در کنار خانه کعبه ، بروید در زیر ناودان طلا ، بروید در پشت مقام ابراهیم ...خلاصه در مقدس ترین مکان روی زمین بایستید ، از صبح شروع کنید نماز بخوانید ، در هر رکعتی یک دور قرآن را تمام کنید ( دیگر از این بالاتر ) روزه هم بگیرید ، یکسال هر روز روزه بدارید ، بروید اصلاً در درون خانه کعبه ، صبح شروع کنید نماز بخوانید ، در دو رکعت نماز یک دور قرآن را تمام کنید ( دیگر از این بالاتر ) بروید تمام اموالتان را در راه خدا صدقه بدهید ... هیچ کدام اینها ارزشش به اندازه علم توحید نیست( اینقدر مهم هست ) . ... این را دقت داشته باشید ، نه اینکه معرفت توحیدی که در جامعه ما هست ( یا در حوزه ها خوانده میشود و یا در دانشگاه ها خوانده میشود ) که بیشتر اغراض دنیایی در آن هست " اینها خیر " ، آن معرفت توحیدی که... برگرفته از جلسه ۴۴ منازل_السائرین @moravej_tohid
... انسان امتحان هایی هم میشود که محکش بزنند ، ببینند تا کجا میتواند ... لذا خودمان را در زمان حضرت علی " ع " بگذاریم که وقتی حق را از او گرفتند ، حاضر بودیم دورش برویم ( در راهش واقعاً از همه چیزمان بگذریم ) . مثلاً ابوذر را به یک بیابان تبعیدش کردند ، حتی وقتی که عثمان به او گفت که باید بروی ( زبانش را نگه نمی داشت دیگر ) ، گفت باید بروی ، گفت ... به بیابان ربذه فرستادش ، یک بیابان خشک ... ( چند نفر اینطوری دور حضرت امیر بودند ) ، نبودند دیگر ... مسلمان خیلی اند ، اما کسی که تا آخر بخواهد از همه چیزش بگذرد " خیر " اینطوری ها کسی پیدا نمیشود ... ... مراعات میکنند آقا ، مراعات خودشان را میکنند ، خیال میکنند راه خدا راهی هست که با نگه داشتن آبرو و اعتبار حرکت بکنند " پولشان هم باشد ، موقعیتشان هم باشد ، شغلشان هم باشد ، آبرویشان هم باشد و حرکت هم بکنند ، خیر از آدم میگیرند . امتحاناتی که از آدم به عمل میاید همین هست و در همین ۳_۴ ماه اخیر بعضی ها را میدیدم ( از دوستان ما نه ، از دیگران ) میدیدم از کنارم که رد میشوند فقط یک سلام میکردند و نمی ایستادند حرف بزنند ... میدانستند که خلاصه آدم بی آبرویی هست ، اگر ما کنارش بایستیم و حرف بزنیم ما را ببینند که ... نمی ایستادند ، میگفتم الحمدالله ... خیلی ها هستند همینکه آبرو و اعتبار دارند مردم به اینها اعتماد میکنند ( سر مردم کلاه میگذارند ) ، میگویند هر شب دارد به نماز جماعت میاید ، نماز جماعتش ترک نمیشود ، ظاهرش هم درست مطابق شریعت هست و بعد به او اطمینان میکنند " گول میخورند ... الحمدالله اگر خدا یک بساطی پیش بیاورد که آبروی آدم برود که مردم بگویند این آدم بی آبروست ، دیگر حداقل کلاه سر کسی ... ... یکبار هم در جلسه خانوم ها خدمتشان عرض کردم ( صریح خدمتشان گفتم ) که به هیچ وجه نمی خواهم بگویم که این تهمت هایی که به من زده اند در حق من نبوده است ، شما با فرض اینکه بوده است بیائید " اگر واقعاً میتوانید بیائید " . اصلاً شما فرض صدرصد بگذارید همه این حرف هایی را که گفته اند درست بوده ( حالا هر کسی میخواهد بیاید ، بیاید ) یعنی اینجا بی آبرویی دارد ... این هم مشکل آخری نبوده ، بقیش هم هست ، هنوز هم پیش میاید . یعنی این غربیل اینقدر میچرخد و میچرخد که هر چه ناخالصی هست بریزد ، باید بریزد ، باید خالص بشود تا بعد آن باب باز بشود ... و این غربیل هم همین امتحاناتی هست که به عمل میاید تا ... چه کسی وابستگی دارد ، چه کسی مشکل دارد ... همه اینها کنار میروند ، آنهایی هم که رفته اند آخرین افرادی نبوده اند که رفته اند ... به هر حال باید خالص بشود . اینست که خدمت شما هم عرض میکنم با همه این تفاسیر ، با همه این مسائل اگر کسی میخواهد بیاید ، بیاید . خداوند کسانی را که وارد طریقت میشوند ، بعضی ها را با ریاضت پیش میبرد و بعضی ها را با امتحانات سخت پیش میبرد . ریاضت با بلا فرق میکند ، ریاضت فعل عبد هست در حق خودش ، بلا فعل خدا هست در حق عبد ، یعنی ریاضت را من خودم مینشینم و به خودم ریاضت میدهم ( چله مینشینم ، ذکر میگویم ... ) ولی بلا را خدا در حق من وارد میکند ... آن مسلک هایی از طریقت که از راه بلا و مصیبت پیش میروند ، آنها موفق تر هستند از آن مسلک هایی که بر مبنای ذکر و اینها پیش میروند . آنهایی که وقتی به حرکت می افتند ، هِی بلاها پشت سر هم برای اینها میاید ( اینها در سلوک موفق تر هستند ) عرض کردم ریاضت فعل عبد هست در حق خودش ، اما بلا فعل خدا هست در حق عبد " این بیشتر کار میکند ، بیشتر اثر دارد " . در طول این چند سالی که خدمت دوستان بودیم مشخص شده که بارها این مسائل اتفاق افتاد ... آخریش هم نیست و هر باری هم که میاید سنگین تر از دفعه قبل هست ( مشکل تر هست ، نفس گیر تر هست ) ، افرادی حذف میشوند " آبروها برباد میرود ، اعتبارها برباد میرود ، موقعیت ها ... آن کسانی که تعلقی دارند به کنار میروند تا بالاخره ببینیم که تهش چند نفر میمانند و آن باب اعظم برای چند نفر باز میشود ... نیت ها را خالص بکنید که ذره ای نیت ناخالص باشد پس میخورید ، ناخالص بودن نیت هم در عمل معلوم میشود ، تا یک پیامی برایش میاید فوری خودش را کنار میکشد ... تا حالا میامدی پس چه ؟ معلوم میشود برای خدا نبوده ... خداوند انشاالله به همه ما آن صبر و استقامتی را بدهد که فرمود : سوره هود ، آیه ۱۱۲ فاستقم كما أُمرت ومن تاب معكَ حالا معنی این آیه برایتان روشن بشود که رسول خدا میفرمود که " شیبتنی سورة هود " سوره هود مرا پیر کرد ، این امر به استقامت در چند جای قرآن هست که ... آنها خیر ، در سوره هود میفرماید که ... استقامت کن با کسانی که همراه تو آمده اند ، پیغمبر که از خودش مطمئن بود ، از کسانی که دور و برش هستند از آنها مطمئن نبود ... برگرفته از جلسه ۴۹ منازل_السائرین @moravej_tohid
هوالحکیم ... آتش وجود اولیا غیر از آتش های معمولی است .آتش های معمولی فقط میسوزانند و نیست میکنند و حیات را می برند و مرگ میاورند ، اما آتش وجود اولیا وجود دنیایی انسان را میسوزاند و وجود الهیش را آزاد میکند . ظلمت های وجود دنیاییش را می برند و نورانیت وجود الهی بدو میبخشند . حیات طبیعی و حیوانیش را میگیرند و به حیات الهی ارتقائش میدهند . باید دانست که آتش اولیا فقط قلب را میسوزاند . اما به شرطی قلب را میسوزاند که روی قلب کاملاً باز باشد و آتش به آن برسد . اما کسی که عمرش را در دنیا و به فکر دنیا و مشغول انجام کارهای دنیوی بوده و روی قلبش را لایه های بسیاری از غبارها و رسوبات دنیایی انباشته کرده است چگونه آتش میتواند آن را بسوزاند ، این بدان میماند که روی پنبه ای را مقداری خاک ریخته باشند ، در اینجا هر چه آتش را به پنبه نزدیک بکنند در پنبه نمیگیرد . عرفات محلی است که قلب انسان به آتش وجود اولیا و مخصوصاً حضرت قطب الاقطاب نزدیک میشود . اگر قلب حاجی کاملاً رویش باز باشد و حجاب و عایقی رویش ، یا اطرافش را نگرفته باشد ، در عرفات که محل جمع شدن انسان با اولیا هست و محل نزدیک شدن آتش وجود اولیا به قلب انسان ها است ، حاجی به ناگاه در خودش سوزشی عجیب ، نه از قِسم سوزش های دنیایی ، همراه با نورانیتی شدید را احساس میکند . عرفات برای حاجی باید بسان طور باشد برای موسی که همچنان که در وادی مقدس ، وجود موسی علیه السلام با آتش الهی تماس یافت و در اثر این تماس وجود دنیایی موسی علیه السلام سوخت و روحش آزاد شد و به مقام توحید رسید ... برگرفته از ص ۷۲۲ و۷۲۳ اسرار_حج اثر قلمی @moravej_tohid
هوالحکیم سالک مجذوب و مجذوب سالک ... همان اول که سالکان قدم در راه میگذارند ، البته غالباً اینطور هست ( قاعده کلی ندارد ) ، غالباً یک عده زیادی را اسم العزیز استقبال میکند و این هم از اسماء جلالی هست که خیلی ها در همین مرحله دیگر نمی توانند حرکت بکنند و باد استغنا میوزد و خیلی از اینها در همان اول راه از بین میروند ..‌. عشق از اول سرکش و خونی بود روی همین هست ، تا گریزد آن که بیرونی بود ، اینها بر روی همین هست که اول که سالک میخواهد وارد بشود ، نمیگذارند که خیلی راحت بیاید و تا هر کجا که میخواهد ... خیر ، آن اسم العزیز ، اسم القهار ، بر اینها تجلیات قوی میکنند و او را همان اول راه زمینگیرش میکنند ( فقط کسانی حق دارند عبور بکنند ، از همان اول که اینها یک قدرتی داشته باشند ، یک ظرفیتی داشته باشند ) هر کسی را راه نمیدهند " البته عرض کردم این قاعده کلی نیست " . بعضی از سالکان با جذبه حرکت میکنند ، آنها اینطور نیستند ، خود جذبه اینها را میبرد . لذا سالک مجذوب داریم و مجذوب سالک داریم ، بعضی ها مجذوب هستند ، یعنی از اول با جذبه حرکت میکنند ( اینها حالتی مثل از خود بیخود بودن دارند ) اینها میروند ولی خیلی قدرت ندارند ، درست است که حتی تا مرحله فنا فی الله هم میروند ، ولی آن قدرت را که باید سالک بدست بیاورد را ندارند ، اینها به مرتبه ولایت کلی نمیرسند که بتوانند بعداً برگردند و تکمیل نفوس بکنند ، اینطور نیستند . بیشتر آنهایی که با اسماء جلالی حرکت میکنند موفق تر هستند ، چون آنها آن چین و شِکَنج های راه ، آن تپه ماهورهای راه ، آن وادی های پر از آتش و ... اینها را عبور میکنند و خودشان ورزیده میشوند . آنی که مجذوب هست اصلاً از راه خبر ندارد . علت اینکه سالکانی که با جذبه حرکت میکنند ، اینها قدرت تکمیل نفوس ندارند به خاطر اینست که اینها اصلاً راه را ندیده اند . بالاخره از اینجا که میخواهیم تهران برویم و سوار اتوبوس میشویم ، راننده باید راه را بلد باشد ، حالا شما فرض کنید مسافری برای اولین بار میخواهد تهران برود ، توی اتوبوس بنشیند و پرده ها هم کشیده است و او هم خواب هست ، اتوبوس تهران برود و برگردد ، آیا او میتواند کسی را تهران ببرد ؟ آنهایی که با جذبه حرکت میکنند اینطور هستند ، مثل اینکه خوابی آنها را بگیرد و وقتی چشم باز میکنند خودشان را در کنار خدا میبینند ( اینها به مرتبه ولایت کلی که بتوانند بعداً قدرت دستگیری از نفوس داشته باشند " قدرت تکمیل نفوس داشته باشند ، نمیرسند ) چون راه را بلد نیستند . آن کسانی میتوانند به مرتبه تکمیل برسند که با ( از ناحیه خودشان ریاضت ها ، مجاهدت ها و از ناحیه خدا هم بلاها ، مصیبت ها ) اینها وارد بشوند و در تحت عنایت اسم العزیز حرکت بکنند و جلو بروند ، اینها موفق تر هستند ( البته سختی خیلی زیاد هست ، خیلی مشکلات زیاد هست ) . به هر حال انسان خیلی چیزهایش را در زندگی از دست میدهد ، اما قدرتی پیدا میکند ، قدرت نَفْسانی پیدا میکند ، به مرتبه ولایت کلیه میتواند برسد ، به مرتبه فنا فی الله میتواند برسد و بعد که از فنا فی الله برگشت ، از مقام محو به مقام صحو رسید ، اینجا دیگر میتواند دستگیری بکند و نفوس مستعد را تکمیلشان بکند . اینست که غالباً ، بیشتر سالکان اینطور هستند که با همان اسماء جلالی روبرو میشوند و این اسماء جلالی اینها را در همان اول نگهشان میدارند ، فشارهای سختی بر آنها وارد میکنند که هر که اهل راه ( مرد راه ) هست بیاید و قدم در راه بگذارد ( خیلی ها نمی توانند و اینجا ریزش میکنند ) ... برگرفته از جلسه ۱۹ منطق_الطیر @moravej_tohid
... ( حرف یک ولی خدا با این آدم چه کرد ) چه کرده با بسیاری از انسانها در طول تاریخ ( اینها عجیبند ) . هین که اسرافیل وقتند اولیاء مرده را زیشان حیات ست و نما ای کاش گاهی وقت ها انسان از ته دل آروز بکنند نَفَس یک ولی به من بخورد " خیلی عجیب هست " ، یعنی بخوانید داستان کسانی که اینها در درگاه اولیاء منقلب شده اند و برگشته اند ، آدم های فاسق ، فاجر برگشته اند . خیلی وقت ها از ته دل آرزو میکنم نَفَس یک ولی به من بخورد ( اصلاً به من فحش بدهد ) ، یک فحش بدِ آب دار بدهد ، اشکالی ندارد ، نَفَسش به من خورده است ... فحش اولیاء ... ...اینست که میگویم واقعاً انسان بخت یاری باشد که یک ولی خدا پیدا بشود که فحش هم بدهد " فحشش هم غنیمت هست " ... واقعاً عرض میکنم گاهی وقت ها از ته دل آرزو میکنم نَفَس یک ولی " در یک اتاقی که یک ولی خدا نفس میکشد ، من هم نفس بکشم " ، بالاخره نفسش میپیچد ... اگر چنین چیزی گیرتان آمد قدر بدانید و ... برگرفته از جلسات مثنوی @moravej_tohid
هوالحکیم غرور علوم ظاهری ... اینها را درک نمیکنند ، مگر عالمان ، مگر عارفان ، مگر محبان و عاشقان ... بعد از اینکه خداوند اینها را برگزیدشان ، اینها را تصفیه شان کرد ، اینها را خالص شان کرد ( بعد اینها میفهمند که منِ امام صادق چه گفته ام ) . اینست که با این طور علم انسان میتواند این مسائل را بفهمد والا گفت : قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس نه هر آنکه ورقی خواند معانی دانست قدر گل را که میداند ؟ آن مرغ سحر ( بلبل ) میداند ، او میفهمد که گل چه است و چه ارزشی دارد والا " نه هر آنکه ورقی خواند معانی دانست " ، این شعر را حافظ برای ابن سینا میگوید ، نه اینکه ابن سینا مقامات العارفین نوشت ، میخواهد بگوید تو به این حرفها کاری نداشته باش ، تو چکار داری ، تو برو همان فلسفه ات را بخوان ، تو به عرفان و عرفا کاری نداشته باش . لذا میگوید قدر مجموعه گل مرغ سحر داند ، مرغ سحر " آن کسانی سحر دارند و در سحرگاهان برمیخیزند و با خدایشان راز و نیاز عاشقانه میکنند ، آنها این حرفها حالیشان هست ، تو برو دَرسَت را بده و ... ... همین مسئله علوم ظاهری را که در کتاب میخوانیم ، از استاد یاد میگیریم ( اینها متاسفانه آدم رو مغرو میکند ) ، نه اینکه انسان ها تصفیه شده نیستند ، وقتی که این علوم را میخوانند ، وهم شان قوی میشود " یک منِ کاذب و مجازی برای خودشان تشکیل میشود " ، خیلی غرور پیدا میکنند و ... یکوقتی یکی از دوستان میگفت با یک کسی صحبت میکردم ، خیلی اصرار میکرد و میگفت که اینطور نیست ، و اینطور هست و در نهایت میگفت که تو به اندازه من کتاب نخوانده ای . به او گفتم برو به آن بنده خدا بگو عیب تو همین هست که کتاب خواندی ، ای کاش نمیخواندی . برای اکثر مردم خود خواندن کتاب ، خود یاد گرفتن علم واقعاً سَم هست ، چون اینها تصفیه شده که نیستند ، مثل مقام میماند ، مثل پول میماند ، چقدر پول مردم را خرابشان میکند . سوره تکاثر آیه ۱ و ۲ أَلْهاكُمُ اَلتَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ اَلْمَقابِر پولداری ، ثروت اندوزی شما را به لهو انداخت تا قبرها ... اینست که وقتی نَفْس پاک نیست " تزکیه شده نیست ، تصفیه شده نیست " ، مقام به دستش میاید خراب میکند ، پول به دستش بیاید خراب میکند ، علم هم به دستش بیاید خراب میکند . اینست که ای کاش خیلی ها علم نداشته باشند ، همانطور که ای کاش خیلی ها پول نداشته باشند ، ای کاش خیلی ها مقام نداشته باشند ، ای کاش خیلی ها علم نداشته باشند ( همین علم کارشان را خراب میکند ) که میگوید تو به اندازه من کتاب نخواندی ، بنده خدا اصلاً مشکل تو همین هست که کتاب خوانده ای ، ای کاش کتاب ها را نمی خواندی ، جاهل بودی بهتر بود . خیلی وقت ها جهل از همین علم ها بهتر است ( خیال نکنیم که همیشه علم از جهل بهتر هست ) ، خیر ، علمی که در جان تصفیه شده بنشیند از جهل بهتر است و الا خیلی وقت ها جهل بهتر هست ، خیلی وقت ها فقر از دارایی بهتر است ، بله دیگر آدم فقیر خیلی وقت ها نمی تواند خیلی از جنایت ها را بکند ، نمی تواند خیلی از گناه ها را انجام بدهد ، پس پول خوب است ، اگر در جانی وارد بشود که تصفیه شده باشد . اینجا میشود : رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّه کسانی که نه بیع ، نه خرید و فروش ، اینها را از یاد خدا باز نمیدارد ، برای اینطور آدمها تجارت خوب است ، بیع خوب است ، خرید و فروش خوب است ، اما سوره جمعه آیه ۱۱ وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِمًا اینها هم یکطورند . پیغمبر داشتند نماز جمعه میخواندند ، یک کاروان از دور آمد ( آن سابق ها رسم بود که کاروان تجاری میخواست وارد شهر بشود طبل میزدند که مردم بشنوند و بیایند ) ، به یکدفعه همه رفتند ، پیغمبر ماند و ۳_۴ نفر ( این هم یک طور ) . میگوید وقتی اینها تجارتی را دیدند و یا لهو ( اینجا قرآن تجارت را با لهو یکی آورده است ) . آیا تجارت لهو است ؟ بله برای اینطور آدم ها لهو هست ، لهوی یعنی امری که انسان را غافل میکند ، معنای لهو یعنی غافل کننده ... در اینجا تجارت آنها را از نماز جمعه ... تجارت خوب است اگر در جان تصفیه شده بنشیند ، علم خوب است اگر در جان تصفیه شده بنشیند و الا چه بسیار فقرهایی که از غنا بهترند ، چه بسیار مریضی هایی که از صحت و سلامتی بهترند ... برگرفته از جلسه ۳۸ منازل_السائرین @moravej_tohid
هوالحکیم به دوستان عرض کرده ام ، گفته ام بالاخره هر دو هفته یکبار حتماً به مشهد تشریف ببرید ( از این مسئله غفلت نکنید ) ، باید انسان خودش را در پرتو نور قرار بدهد ... به هر حال مرکز انوار آنجاهاست ... ... اینست که عرض میکنم هر دو هفته یکبار ( هر ده روز یکبار ) حتماً تشریف ببرید " یک دو سه ساعتی را در حرم بنشینید " ، غیر از اینکه زیارت میکنید ، اصلاً در آنجا بنشینید ، یک جایی پیدا کنید ، در آنجا بنشینید " تفکر کنید " ... اینها خیلی مهم هست ، اینها را از دست ندهید ( از اینها غفلت نکنید که بعد از کیسه تان میرود ) ... ... در احوال بعضی از عرفا هست که اینها وقتی میخواستند قضای حاجت بکنند در خود محدوده حرم اینکار را نمیکردند ، چون از خود کعبه تا یک فاصله خاصی حرم هست ( یک شعاع خاصی حرم هست ، انگار تا ۴ فرسخی ... ) ، اینها بیرون حرم میرفتند " بیرون آن محدوده " ، در خود آن محدود اینکار را نمیکردند . اینها ادب هست ، ادب در عبودیت خیلی مهم هست ( حرف زدنش معلوم باشد که این بابا عبد هست ) ، لذا اینست که ... ... به هر حال کسی که در صراط عبودیت حرکت میکند ، اینها را باید خیلی دقت کند ( خیلی رعایت کند ) حرف زدنش ، نگاه کردنش ، نشستنش ، برخاستنش ، تند از جایش بلند نشود ، تند ننشیند ( اینها خیر ) ، خیلی به آهستگی بلند بشود ، به آهستگی بنشیند ( تازه اینها تعالیمی هست که برای عموم مسلمان هاست ) باز کسی که دارد در صراط عبودیت حرکت میکند ، در راه سلوک الی الله حرکت میکند ... عبودیت بر افعالش خیلی قوی تجلی داشته باشد ( خیلی قوی ) ، یعنی باید در یک مجلسی که نشسته است ، بین این شخص و دیگران تمایز باشد ... مردم واقعاً تشخیص بدهند که او با دیگران فرق میکند ، " ادبش " ، نه ادبی که بین مردم هست ... خیر ادب عبودیت ، این یک چیزی ورای ادبی هست که در میان جامعه و عرف ما هست ... ... زیاد تذکر میدهم خدمتتان ، تکرار میکنم ، باز هم اینها تکرار میکنم ، اینها باید ملکه ذهنتان بشود ، مسئله ادب عبودیت باید ملکه ذهنتان بشود ، اینها را خیلی دقت بفرمائید ، اینها را خیلی رعایت بفرمائید که انسان در این راه ادب نداشته باشد به جایی نمیرسد .‌‌.. به هر حال یک راهی هست که آن فرعونیت ها ، آن تفرعن ها ، آت تبختر ها ... اینها را از وجود خودش دور بکند ، اینکه حرف میزند ، یکطوری حرف بزند که شایسته عبد باشد " داد نزند ، قهقه نکند ، حتی وقتی میخندد دندان هایش دیده نشود ... " اینها سنت های پیغمبر ما بوده هست ( اینقدر تاکید داشتند در مسئله ادب عبودیت ... ) . خودتان هم به خودتان خیلی احترام بگذارید ، خیلی با ادب ، با حرمت ‌... انسان باید با خلق خدا هم این ادب را داشته باشد ، با کسی اهل دعوا نباشد ، اهل مخاصمه نباشد ... بالاخره اینها بندگان خداوند هستند " اینها خلق خداوند هستند " ... تکرار میکنم ، این مسائل را خیلی رعایت بکنید ، چه در خانه ، چه در جامعه و مخصوصاً این مجالسی هم که به نام توحید تشکیل میشود ... مجالسی هست که انسان در صراط توحید حرکت میکند . یک نکته خیلی مهمی را دقت بفرمائید ، معرفت توحیدی یک معرفتی هست که " نه اینکه خیلی متعالی هست " یعنی ما دیگر بالاتر از معرفت توحیدی هیچ چیزی در عالم نداریم " ( نه از مقوله علم و نه از مقوله عمل ) یعنی حتی هیچ عملی به پای معرفت توحید نمیرسد " شما اصلا بروید در کنار خانه کعبه ، بروید در زیر ناودان طلا ، بروید در پشت مقام ابراهیم ...خلاصه در مقدس ترین مکان روی زمین بایستید ، از صبح شروع کنید نماز بخوانید ، در هر رکعتی یک دور قرآن را تمام کنید ( دیگر از این بالاتر ) روزه هم بگیرید ، یکسال هر روز روزه بدارید ، بروید اصلاً در درون خانه کعبه ، صبح شروع کنید نماز بخوانید ، در دو رکعت نماز یک دور قرآن را تمام کنید ( دیگر از این بالاتر ) بروید تمام اموالتان را در راه خدا صدقه بدهید ... هیچ کدام اینها ارزشش به اندازه علم توحید نیست( اینقدر مهم هست ) . ... این را دقت داشته باشید ، نه اینکه معرفت توحیدی که در جامعه ما هست ( یا در حوزه ها خوانده میشود و یا در دانشگاه ها خوانده میشود ) که بیشتر اغراض دنیایی در آن هست " اینها خیر " ، آن معرفت توحیدی که... برگرفته از جلسه ۴۴ منازل_السائرین @moravej_tohid
هوالحکیم ... بنابراین اینست که انسان تسلیم بشود . تسلیم در مقابل خداوند علامت عبودیت هست ( که ما عبد هستیم " عبد باید تسلیم باشد " ) . همچنین دیگر مرض های قلبی " کینه ، حَسَد ، نفرت از مردم و ... " ، همه اینها علامت مریضی قلب است ( قلب ساخط ، چنین قلبی هست ، قلبی که ساقط هست ، ساخط هست ) ، اینست که باید روی قلب کار بشود . در شریعت روی جسم کار میشود ، در طریقت روی قلب کار میشود ، یعنی در شریعت انسان اعمال جسمانی را انجام میدهد " جسمش را از حرام دور میدارد و جسمش را به واجب نزدیک میکند " ، یعنی در شریعت ما باید واجب ها را روی جسم مان پیاده بکنیم " مثلاً نماز بخوانیم ، روزه بگیریم ، حج برویم ، دروغ نگوئیم ، غیبت نکنیم و امثال اینها " ( کارهایی که با بدن انجام میشود ) . اما در طریقت روی قلب کار میشود ، یعنی باید صفات نیک خدائی بر روی قلب پیاده بشود و قلب انسان درونش رحمت ، مهربانی ، عطوفت ، مهر ، وحدت ، نورانیت و امثال اینها باشد و از آنطرفت باید کینه ، حَسَد ، نفرت و اینها دور بشود . طریقت اینست که انسان روی قلبش کار بکند ( فقط روی جسم نباشد ) . باید کثرت دور باشد ، خودتان را محاسبه کنید ( شب به شب خودتان را محاسبه کنید ) که امروز اعمالم از دیروز بهتر بود یا نه ؟ امروز قلبم از دیروز بهتر بود یا نه ؟ اینها را محاسبه کنید و الان هم امسال را نسبت به سالهای قبل که گذشت محاسبه بکنید که آیا توجه به رخت و لباسم از سال قبل کمتر شد و یا نه ، همان بود ( بالاخره عید که میشود ، حواسش به همین هست که آیا لباس نو بپوشم ، لباسی بپوشم که تا حالا نپوشیدم ... ) به خاطر همین چیزها آدم راهی بازار بشود و حواسش به ... ، آیا این از سال قبل کمتر شد یا نه ؟ قبل از سال هم خدمتتان عرض کردم ، همه ما که اینجا نشسته ایم ، لباس داریم ، کفش داریم ، همه چی داریم . پس خریدنش دیگر برای چیست ، حالا صِرف نو بودن که ملاک نیست . شما الان در نظر بگیرید مثلاً عید ۵ سال قبل را در نظر بگیرید ( مثلاً عید ۸۷ ، ۸۵ ) را در نظر بگیرید ، آن زمان رفتیم و لباس نو خریدیم ، شیرینی های چطوری خریدیم ، فرش خانه مان را عوض کردیم ، پرده های خانه مان را عوض کردیم و ... ( زحمت ها کشیدیم ) . همین الان که ۷_۸ سال گذشته است ، اگر آن کارها را نمیکردیم ، الان در ما خللی ایجاد شده بود ؟ خیر هیچ فرقی نمیکرد ، همین الان که ما اینجا بودیم ، همان هم هستیم " فرقی در ما ایجاد نشد " . اینست که آدم ها بر روی وَهم دارند کار میکنند که حتماً پرده چطور باشد ! فرش چطور باشد ! لباسم چطور باشد ! لباس نو داشته باشم ! مجلس که میروم دیگران ببینند ( خُب حالا دیدند ، چه فرقی میکند ! ) ... برگرفته از جلسه ۴۲ منطق_الطیر @moravej_tohid
هوالمحبوب ... اینست که عارف کارهای مردم را کار نمیداند، اینها را بیکاری میداند. به قول مولانا دنیا مانند کیسه ای میماند که هزاران گره به سرش زده اند و مردم گره گشایی میکنند و این کیسه درونش هیچی ندارد. از اوّل عمر تا آخر عمر یک کیسه به دست انسان داده اند، هزار تا گره هم به سرش زده اند، هی گره ها را باز میکند و باز میکند تا اینکه مرگ به سراغش میاید و این کیسه چه داشت؟ هیچی نداشت. رزق را میدهند و انسان باید دنبال کار دیگری باشد. کار آن چیزی است که اثرش تا ابد همراه انسان باشد. اگر کار کردید و توانستید حقیقت عبودیّت خودتان را بر خودتان منکشف بکنید، حقیقت ربوبیّت خدا را بر خودتان منکشف بکنید و در نتیجه محبّت خداوند وارد دل شد، این کار است و اثرش تا ابد همراهتان میماند. والّا انسان پول درمیآورد و وقت مرگ میگویند همه اش را بگذار و بیا برویم.( کلّی زمین خرید ولی وقت مرگ گفتند زمین هایت را بگذار و بیا برویم و..‌.) وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ( میراث آسمان و زمین از آن خداست.) بیخودی جمع نکنید، برای خدا جمع میکنید و خدا چه نیازی دارد. کار بکنید امّا طور دیگری کار بکنید، کار بکنید تا اینکه بتوانید حقیقت نَفْس خودتان را بر خودتان آشکار بکنید، بتوانید آن خود عبودی خودتان را بر خودتان آشکار بکنید، آن حقیقت ربوبیّت خداوند را آشکار بکنید تا محبّت خداوند وارد قلبتان بشود. اگر این محبّت وارد قلبتان شد دیگر راحت میشوید. دیگر در شب های قدر لازم نیست که صد رکعت نماز بخوانید، دیگر نیازی نیست که اعمال امّ داود را انجام بدهید، نیازی به اینها نیست، همینکه صفت حب وارد قلبتان بشود، خودش برایتان همه کارها را انجام میدهد. این حقیقتی است که باید انسان به آن برسد و گرنه نماز خواندن بدون محبّت، روزه گرفتن بدون محبّت فایده ای ندارد. انسان بیاید و ۳۰ روز به خودش گرسنگی بدهد، امّا قلبش را محروم نگه دارد. گوشم شنید قصه ایمان و مست شد کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست قلب میگوید: سهم دهانت را دادی و بستی، سهم چشمت و زبانت و گوشت را هم دادی و بر حرام بستی، پس سهم منِ قلب کجاست؟ من سهمم محبّت خداست. چرا این روزه تو در من محبّت به خدا ایجاد نکرد. برگرفته از جلسه پنجم محبت در محضر 🆔️ @moravej_tohid
هوالحکیم شرح اسم ... پس بنابراین اینست که به نام هایی که بر روی این بزرگواران گذاشته میشود باید توجه کرد ، لذا علی " علیه السلام " که علی میگویند ، این را باید دقت بکنیم که در حدیث حدوث الاسماء که مرحوم کلینی در کافی نقل کرده است که مثلاً اسماء الله چطوری پدید میایند که در آنجا میفرمایند که اول مقام احدیت هست که خداوند در آنجا هیچ اسمی ندارد " هیچ رسمی ندارد " ، خداوند در مقام احدیت نه اسمی دارد ، نه وصفی دارد ، مطلق هست ، وجود مطلق هست ، وجود خالص هست ، صرف الوجود هست و ... این مرتبه احدیت یک ظهوری میکند و اسم الله از آن ظهور میکند ، الله که همان وجود الاهی هست در حالی که جامع همه اسماء هست ، بعد این الله دوتا تجلی میکند " تبارک " و " تعالی " ، دوتا اسم از الله منشق میشوند " اشتقاق پیدا میکنند " ، اسم تبارک و تعالی . تبارک منشاء میشود برای همه اسم های جمالی مثل " رحمان و رحیم و ودود و لطیف و سلام و مؤمن و ... ) و تعالی منشاء میشود برای همه اسماء جلالی ، بنابراین تعالی یعنی آن ذاتی که دارای علو هست ، دارای قدرت هست ، دارای هیمَنه هست " قهر هست " ، دارای یک حالت برتری و تفوق هست ، بر همه علو دارد ، همه موجودات را مقهور خودش میکند ، عزیز هست ، همه را در ید قدرت خودش دارد و همه ... همه گردن ها در مقابل او به زیر افکنده شده است ، همه وجوه " صورت ها " پیشانی ها در مقابل او بر خاک هست ، هیچ کس در مقابل خدا نمیتواند اظهار قدرت و ... علی از این تعالی نشأت گرفته هست ، یعنی علی مظهر آن علو خداست ، علی مظهر آن تعالای تعالی بودن خداست ، علی مظهر آن بُعدی از وجود خداست که همه موجودات را خاضع کرده است . بنابراین در قیامت همین هست که میفرماید که " وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّوم " ، همه خاضعند ، همه سرها به زیر افکنده شده است ، "  لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار " مُلک امروز مال کیست ؟ در قیامت وقتی برپا میشود ، مُلک مال کیست ؟ مُلک مال الله هست که واحد و قهار هست ، همه را مقهور خودش کرده است ، به طوری که " فَلَا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْسًا " هیچکس جرأت نمیکند حرف بزند ، هر کس حرف میزند " زیر زبانی حرف میزند " نجوا ، آهسته با رفیقش حرف میزند ( مثلاً مثل یک آدم بزرگ که وقتی یک نفر مقابلش قرار میگیرد ) و با رفیقش میخواهد حرف بزند ، آهسته و درگوشی حرف میزند ، آن علوش ، آن هیمنه اش اجازه نمیدهد که بخواهد بلند حرف بزند . لذا علی وقتی به او میگویند ، علی یعنی مظهر علو خدا ، مظهر آن قهر خدا ، مظهر عزت خدا و علی کسی هست که علو خدا در او یک تجلی تام پیدا کرده و همه موجودات عالَم در مقابل آن روح علی خاضع هستند . البته شما نفرمائید که پس چرا خیلی ها در مقابل علی ایستادند ؟ بُعد باطنی اش هست ، بُعد قیامتی اش هست ، یعنی وقتی که صحنه قیامت بر پا بشود و باطن ها آشکار بشود ، خواهیم دید که همه در مقابل علی خاضع شده اند " همه در مقابلش خضوع کرده اند " جرأت نمیکنند که به صورت او نگاه بکنند ، یک هیمَنه ای دارد ، یک علوی دارد ، یک قهری دارد که همه را مقهور خودش کرده است و همه در مقابل علی خاضع و خاشع هستند و جرأت حرف زدن در مقابلش را ندارند ، جرأت اینکه بلند حرف بزنند را ندارند . اینست که هر امامی اسمی که دارد این اسم از آن خصوصیت ذاتیش و از آن تجلی قوی اسمی از اسماء الله در او غلبه کرده و این اسم محصول آن هست ... برگرفته از جلسه شرح اسم جواد @moravej_tohid
38.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در محضر ✨میلاد با سعادت امام علی (ع) مبارک باد✨ در دایره ی وجود موجود علیست اندر دو جهان مقصد و مقصود علیست گر خانه ی اعتقاد ویران نشدی من فاش بگفتمی که معبود علیست کلیپ_تصویری_کوتاه 🆔 @moravej_tohid
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 طی این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی دوستان و همراهان عزیز سلام خداوند حکیم را شاکریم که توفیق نصیب ما کرد تا بر خوان گسترده و پر نعمت شرح داستان اول مثنوی نشسته و دست در دست عارف کامل، استاد حمیدرضا مروجی، گذری بر گوشه های پیدا و پنهان این دریای کرانه ناپدید داشته باشیم. ⛔️دوستان توجه بفرمائید نطق برداری و کپی از مطالب حضرت استاد بدون ذکر منبع مورد رضایت ایشات نمی باشد. اثر ارزشمند 📜 لطفا با ما همراه باشید.‌ (🙏💐) @moravej_tohid 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
💎📖💎📖💎📖💎📖💎 📖 کتاب شریف مثنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی ثمّ الرومی، از زمانی که توسط خود آن وجود شریف تقریر شد و توسط شاگرد و مرید جلیل القدرش، جناب حسام الدین چلپی تحریر گردید، الی زماننا هذا، مورد اعتنای عارفان بزرگ و حضرات اهل الله بوده و در مجامع بسیاری، از مجامع علمی و خانقاهی و مراکز تجمع صوفیان و مدارس و حوزه‌های علمیه گرفته تا بین مردم عوام به آسانی راه پیدا کرده و جای خود را باز نمود و شاید به حقیقت بتوان گفت که بعد از قرآن و کتب مذهبی، مثنوی تنها کتابی است که از سوی تودۀ مردم گرفته تا عالمان و عارفان، بدان اقبال شد و تا قبل از این‌که مظاهر کاذب و مجازی تمدن مثل تلویزیون و ماهواره و اینترنت جای خود را در آغوش خانواده‌ها باز کنند، کتاب مثنوی در هر خانه‌ای در کنار قرآن به چشم می‌خورد، برخلاف امروز که اقبال به دنیا و گرفتاری‌های فراوان دنیایی به مردم فرصت مطالعه‌ی هیچ کتابی را نمی‌دهد. 🔥💐 در گذشته مردم نسبت به مثنوی دو گروه بودند: عده ای قلیل از عالمان، که اکثرا از میان فقیهان و محدثان بودند و مخالف با مثنوی بودند (که یا با فلسفه و عرفان و مبانی قویمه‌ی عرفان، از قبیل وحدت وجود، مخالف بودند و یا از جهت سنّی بودن مولوی با او بر سر نزاع بوده و گاه حتی کتاب مثنوی را نجس می‌دانستند.) و عدۀ کثیری از عالمان و عامیان که موافق آن بودند. ☀️🕊 البته یک گروه سوم هم بودند که عبارت بودند از عارفان و صوفیان و اهل اللّهی که توشه‌ی خود را از این کتاب بر می‌گرفتند و اسرار و حِکَمی که مولانا در این کتاب آورده، حلّال بسیاری از مشکلات سلوکی آن‌ها بوده و سالکان را طی اسفار انفسی خود کمک می‌کرده است. 🍂🍂 اما امروزه مثنوی نمود دیگری پیدا کرده است. از یک طرف مخالفان گذشته‌ی آن، امروز هم هستند، و اما در میان اقبال کنندگان به مثنوی، دیگر نمی‌توانیم کسی را بیابیم که از این کتاب، برای احیای شخصیت روحانی خود و به عنوان نسخه‌ای برای درمان دردهای روح خویش استفاده کند. همان‌طور که مثنوی در میان مردم عامه دیگر جایگاهی ندارد، در حوزه‌های علمیه نیز تدریس کتاب های عرفانی همچون مثنوی مولوی، فصوص الحکم حضرت شیخ بزرگ ابن عربی، تمهید القواعد ابن ترکه و مصباح الانس ابن فناری، منسوخ شده است. و اگر در دانشگاه‌ها، مثنوی رونقی دارد، به هدف خواندن و گرفتن مدرک و کسب درآمد از آن است. 🥀🥀 این وضعیت اسفباری است که امروزه این کتاب پیدا کرده است و ما به خواست خداوند متعال خواهیم گفت که جناب مولانا در خطاب خود که می گوید:" بشنو"، چه کسانی را مخاطب خود قرار داده است که متأسفانه چنین افرادی امروز شاید بندرت پیدا شوند. ⁉️ به راستی اگر امروز کسی را درد روحانی پیدا شود، برای معالجۀ این درد به که رجوع کند؟ آیا امروزه هستند آن‌هایی که خاک را با یک نظر کیمیا کرده و صد درد را به گوشۀ چشمی دوا کنند؟ 🕌 خداوند متعال فرصتی را از سال ١۳٨۴ تا ١۳۹۴، به مدت ده سال برای این عبد عاصی حقیر فراهم فرمود که در شهرستان سبزوار، تفسیر مثنوی بگویم و این رساله را در تفسیر اولین بیت مثنوی یعنی: بشنو از نی چون حکایت می‌کند وز جدائی‌ها شکایت می‌کند و اولین داستان آن، یعنی داستان پادشاه و کنیزک به نگارش درآورده‌ام. 💎📖💎📖💎📖💎📖💎 🆔 @moravej_tohid
لگدکوب خیال.mp3
1.85M
در محضر جان همه روز از لگدکوب خیال وز زیان و سود وز خوف زوال نی صفا می‌ماندش نی لطف و فر نی بسوی آسمان راه سفر 🆔 @moravej_tohid برگرفته از جلسات تفسیر مثنوی
شرح اسم علی ....mp3
2.18M
برگرفته از جلسه ۱۴ معاد @moravej_tohid
ثنای علی ....mp3
5.17M
تا صورت پیوند جهان بود علی بود تا نقش زمین بود و زمان بود ، علی بود مسجود ملائک که شد آدم ، زعلی شد آدم چو یکی قبله و معبود ، علی بود موسی و عصا و ید بیضا و نبوت در مصر به فرعون که بنمود ، علی بود عیسی به وجود آمد و فی الحال سخن گفت آن نطق و فصاحت که در او بود ، علی بود جبرئیل که آمد زبر خالق یکتا در پیش محمد شد و مقصود ، علی بود آن معنی قرآن که خدا در همه قرآن کردش صفت عصمت و بستود ، علی بود آن قلعه گشایی که در قلعهء خیبر برکند به یک حمله و بگشود ، علی بود چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم از روی یقین در همه موجود ، علی بود این کفر نباشد، سخن کفر نه اینست تا هست علی باشد و تا بود ، علی بود سِرِّ دو جهان جمله ز پیدا و ز پنهان شمس الحق تبریز که بنمود ، علی بود @moravej_tohid
... بنابراین هر انسانی که در راه مجاهده و ریاضت (خلوت ، ذکر ، فکر و ... ) پا میگذارد ، بالاخره به یک جایی میرسد که نا امید میشود ( رَد خور ندارد ) همه آنهایی که پا در راه گذاشته اند ، میگویند با مدد ولایت حرکت بکن ، با مدد مولا حرکت بکن . مولا در مصداق اتَمِّ خودش امیرالمؤمنین است ، امام زمان است ، امّا در مصداق نازلترش هم انسان هایی هستند که خودشان این راه را رفته اند و بازگشته اند ، اینها میگویند در سایه حمایت ما بیائید و جلو برویم و آن جایی که تو خسته و مأیوس شدی من کارد را بر دست میگیرم . آن ضربه آخر را باید مولا بر حیوان نَفْس وارد بکند ، قدم آخر باید در تابعیّت مولا برداشته بشود ... ... " طی این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است ، بترس از خطر گمراهی " میخواهید از مراتب نَفْس بگذرید ، میخواهید این حیوان نَفْس را بکشید ، این را بی همرهی خضر نکنید ،بی همرهی ولایت نکنید که خطر دارد ... برگرفته از جلسه ۹ محبت @moravej_tohid
💎📖💎📖💎📖💎📖💎 📖 بشنو از نی چون حکایت می‌کند ❓مراد مولانا از 'نی' چیست؟ همان‌گونه که نی، زمانی که از مواد چوب پنبه‌ایِ داخلش خالی می‌شود، قابلیت پیدا می‌کند که بر لب های نوازنده گذاشته شود و از دَم‌های او پر گردد، انسان هم اگر از زواید نفس حیوانی و رذایل نفسانی و توجهات به دنیا و غفلات از خدا پاک شود، به جایی می‌رسد که خداوند او را قابل می‌بیند که نَفَس خود را در او جاری کند و سخنان و پیام‌های خود را از طریق او به خلقش برساند. در این‌جا به قول مولانا، این انسان دو دهان دارد. یک دهانش بر دهان خداست و دهان دیگرش به سوی مردم است؛ درست مثل نی که دارای دو دهنه است. یک دهانش بر لب‌های نوازنده است و دهان دیگرش به سوی مردم است که نفس‌های نوازنده از طریق این دهان به مردم می‌رسد. البته نی (فقر انسان)، عرضی عریض و دامنه‌ای وسیع دارد. ابتدای آن از زمانی آغاز می‌شود که انسان خودش را مالک هیچ چیز نداند. نه مالک عَرَض خود و نه مالک جوهر خودش. هیچ استقلالی برای خودش نبیند و خود را بالکل مملوک خدا و عبد خدا بداند: « لایقدر علی شی‌ء و هو کَلٌ علی مولاه» بر هیچ چیزی قدرت ندارد. نه مالک حیات خودش است و اگر حیّ و زنده است، از خداست که حیات را در او بر پا نگه داشته، نه خودش را قادر بر نگاه کردن می‌بیند و نه حتی نگاه کردن خودش را به اختیار خودش می‌داند و کاملا ادراک می‌کند که اگر نگاه می‌کند به اذن الله نگاه می‌کند، یعنی با قدرتی که خدا در او نهاده قدرت نگاه کردن دارد. این است که عبد عبارت است از این‌که: « لایقدر علی شی‌ء» « هو کَلٌ علی مولاه» و او به طور تام و بالکل، کَلّ(۱) بر مولایش و متوجه خدایش است که خدایش به او قدرت نگاه کردن بدهد. قدرت فکر کردن بدهد، قدرت بر ادامۀ حیات و ادامۀ وجود بدهد. اینجاست که کاملا احساس می‌کند که اگر نگاه می‌کند، خداست که نگاه می‌کند. اگر می‌شنود، خداست که می‌شنود و اگر نطق می‌کند، خداست که از زبان او نطق می‌کند. لذا بالله می‌بیند. بالله می‌شنود و بالله سخن می‌گوید. این همان 'قرب نوافل' است. چنین انسانی می‌شود نی؛ و نی هر چه گوید و هر صدایی از او خارج می شود، از خودش نیست و از نوازنده است. ------------------------------------------------- (۱) کَل: سربار، تحت تکفل، نان خور 💎📖💎📖💎📖💎📖💎 🆔 @moravej_tohid
امراض روحی.mp3
2.02M
در محضر نحل ۱۰۸: أُولَئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصَارِهِمْ وَ أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ 🆔 @moravej_tohid برگرفته از جلسه بیست و یکم تفسیر مثنوی
وفات حضرت زینب س.mp3
10.48M
در محضر فاتحه ۲: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ 🆔 @moravej_tohid
امام عالم.m4a
3.91M
امام عالم و باطن همه پیامبران ابن عربی : فتوحات مکیه : باب شش : چاپ دارالطباعه بولاغ مصر : سال ۱۲۶۹ هجری قمری : صفحه ۱۳۱ تا ۱۳۴ پیغمبر با عقل اول یا صادر نخستین اتحاد محض دارد و نزدیک ترین کس به پیغمبر علی ابن ابی طالب(ع) است که او امام عالم و سرّ همه انبیا است(امام العالم و اسرار الانبیاء اجمعین). »»» امام العالم و اسرار الانبیاء اجمعین ««« در چاپ های اخیر فتوحات مکیه که در مصر انجام شده است عبارت « امام العالم » حذف شده است ! ولی در چاپ های قبلی و آدرسی که در بالا آمده است کلمه «امام عالم» هست. مقامات_حضرت_زهرا (س) جلسه ۷ 🆔 @moravej_tohid
روضه حضرت زینب.mp3
1.37M
...یک مرد شامی آمد و وارد همان سالنی شد که یزید آنجا بود و ( اُسرا هم آنجا بودند ) ، به اُسرا که نگاه میکرد ، چشمش به حضرت فاطمه " دختر مکرمه امام حسین علیه السلام " افتاد... البته مردم در ذهنشان این بود که اینها کسانی هستند که آمدند و بر علیه خلیفه خروج کردند و... بنابراین قانون هم اینست که وقتی در جنگ... به اسارت میگیرند... و به عنوان بردگی به دیگران میدادند... ...آن مرد شامی از گفتگوی حضرت زینب با یزید فهمید که اینها اسرای معمولی نیستند ، گفت یزید ، اینها چه کسانی هستند که اینطور در مقابلت ایستاده اند و حرف میزنند ، گفت : این فاطمه ای که تو میخواستی به کنیزی ببری ، دختر حسین ، فرزند فاطمه زهراست که نوه پیامبر اکرم هست . مرد شامی خیلی عصبانی شد ، به یزید گفت تو واقعاً خجالت نمیکشی که خاندان اهل بیت را ، دختران پیامبر را میخواهی به مردم به کنیزی بدهی و یزید را لعنش کرد... ...و همانطور که این چوب را داشت بر لبها و دندانهای امام حسین " علیه السلام " میزد... با اینکه از دوستان یزید بود گفت یزید این کار را نکن ، من خودم شاهد بودم که پیامبر خدا بر آن لبها و دندانها بوسه... @moravej_tohid