✍️ طرحِ جالبِ #شهید_چمران برای ریزشِ غرور
.
#متن_خاطره:
ماهی یکبار بچههای مدرسۀ جبل عامل رو جمع میکرد ، می رفتند و زبالههای شهر رو جمعآوری میکردند. میگفت: با اینکار هم شهر تمیز میشه و هم غرور بچهها میریزه...
🌷خاطره ای از سردار
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
📚 منبع: مجموعه یادگاران، جلد یک «کتاب شهید چمران» صفحه 22
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:6⃣2⃣
🍃وقتی رسیدم ، #مصطفی نبود و من نمی دانستم اصلاً زنده است یا نه .سخت ترین روزها ، روزهای اول جنگ بود . بچهها, خیلی کم بودند، شاید پانزده یا هفده نفر .در اهواز اول در "دانشگاه جندی شاپور"، که الان شده است #شهید_چمران، بودیم .بعد که بمبارانها سخت شد به استانداری منتقل شدیم .خیلی بچه های پاکی بودند که بیشترشان #شهید شدند. وقتی ما از دانشگاه به استانداری منتقل شدیم ، #مصطفی در "نورد" اهواز بود درحال جنگ .یادم هست من دو روز #مصطفی را گم کردم . خیلی سخت بود این روزها ، هیچ خبری از او نداشتم ، از هم پراکنده بودیم .موشک هایی که می زدند خیلی وحشت داشت . هر جا می رفتم میگفتند: #مصطفی دنبالتان می گشت. نه او می توانست مرا پیدا کند نه من اورا.بعد فهمید که ما منتقل شدیم به استانداری، که شده بود ستاد جنگهای نامنظم .
🍃در اهواز بیشتر با مرگ آشنا شدم .هرچند اولین بار که سردخانه را دیدم در کردستان بود، وقتی که در بیمارستان سردشت کار میکردم .
🍃آنها در لبنان چیزی به اسم سردخانه نداشتند و آن روز وقتی به غاده گفتندباید جسد چند تا از #شهدا را از سردخانه تحویل بگیرید اصلاً نمی دانست با چه منظره ای مواجه میشود. به او اتاقی را نشان دادند که دیوارهایش پر از کشو بود .گفتند #شهدا اینجایند . کسی که با غاده بود شروع کرد به بیرون کشیدن کشوها .جسد ، جسد ، جسد . غاده وحشت کرد ، بیهوش شد و افتاد .اما کم کم آشنا شد .
🍃 در اهواز خودم کشو می کشیدم و بچه ها را دانه دانه تحویل می گرفتم .شبها که می رفتم می گفتم فردا جسد کی را باید پیدا کنم ؟روزهای اول جنگ در رادیوی عربی کار می کردم و پیام عربی میدادم.بخاطر بمباران هر لحظه و هرکجا مرگ بود؛ جلوی ما ، پشت سر ما ، این طرف، آن طرف .
🍃 دراهواز با مرگ روبرو بودم و آنجا برای من صد سال بود .خیلی وقت ها دو روز، چهار روز از #مصطفی خبر نداشتم ،پیدایش نمی کردم و بعد برایش یک کاغذ کوچک می آمد که "اترکک لله" .در لبنان هم این کار را می کرد ، آن جا قابل تحمل بود . ولی یکبار در سردشت بودم .فارسی بلد نبودم وسط ارتش ، جنگ و مرگ ، یک کاغذ می آید برای من "اترککِ لله"می رفت و من فقط منتظر گوش کردن اینکه بگویند که #مصطفی تمام شد. همه وجودم یک گوش می شد برای ترقی این خبر و خودم را آماده می کردم برای تمام شدن همه چیز ....
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه #شهدا🍃
#صلوات
@moridanoshohada❤️🇮🇷
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:7⃣3⃣
🍃از خانه ما در لبنان که خیلی مجلل بود همیشه اکراه داشت . ما مجسمه های خیلی زیبا داشتیم از جنس عاج که بابا از آفریقا آورده بود.#مصطفی خیلی ناراحت بود و خودمان دو تا همه آن ها را شکستیم .می گفت: این ها برای چی ؟ زینت خانه باید قرآن باشد به رسم اسلام .وقتی مادرم گفت: شما پول ندارید من وسایل خانه برایتان می آورم .#مصطفی رنجید ، گفت: مسئله پولش نیست.مسئله زندگی من است که نمی خواهم عوض شود.ولی من مثل هر زنی دوست داشتم ومی گفتم مستضعف قاشق و چنگال دارد ، ولی ما نداریم .شما اگر پست نداشته باشید ، ما چیزی نداریم . همان زیرزمین دفتر نخست وزیری را که مال مستخدم ها بود به اصرار من گرفت .قبل از اینکه من بیایم ایران #مصطفی در دفترش می خوابید.زندگی معمولی که هر زن وشوهری داشتند ما نداشتیم .#مصطفی حتی حقوقش را می داد به بچه ها .می گفت: دوست دارم از دنیا بروم و هیچ نداشته باشم جز چند متر قبر و اگر این هم یک جور نداشته باشم بهتر است .اصلاً در این وادی نبود ، در این دنیا نبود #مصطفی .
🍃در این دنیا نبود ،اما بیشتر از وقتی که زنده بود وجود داشت ، اثر داشت و چقدر غاده خوابش را می دید .یک شب خواب دید #مصطفی در صندلی چرخ داری نشسته و نمی تواند راه برود .دوید ، گفت: #مصطفی چرا اینطوری شدی ؟گفت: شما چرا گذاشتید من به این روز برسم ؟چرا سکوت کردید ؟ غاده پرسید مگر چی شده ؟گفت :برای من مجسمه ساخته اند .نگذار این کار را بکنند برو این مجسمه را بشکن !بیدار که شد نمی دانست که #مصطفی چه می خواسته بگوید .پرس و جو کرد و شنید که در دانشگاه #شهید_چمران از #مصطفی مجسمه ای ساخته اند .می دانست در تهران هم یکی از خیابان های آباد وزیبا را به اسم #مصطفی کرده اند .این ظاهر شهر بود و او خوشحال می شد ولی ای کاش باطن شهر هم این طور بود .گاه آدم هایی را در این خیابان ها می دید که دلش می شکست .می ترسید ، می ترسید #مصطفی بشود یک نام و تمام ...
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه #شهدا🍃
#صلوات
@moridanoshohada❤️🇮🇷
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران
بہ روایت غاده جابر
قسمت:8⃣3⃣ (اخر)
🍃این که خواب مجسمه #چمران را دیدم این است که،گاهی فکر می کنم اگر تمام ایران را به اسم #چمران می کردند این دلم را خنک می کند؟آیا این ، یک لحظه از لبخند #مصطفی، از دست دادن محبت #مصطفی را جبران می کند؟ هرگز !اما وقتی دانشگاه #شهید_چمران مثل چمران را بپروراند، چرا .#مصطفی کسی نیست که مجسمه اش را بسازند و بگذرند .این یک چیز مرده است و #مصطفی زنده است .
در فطرت آدم ها و در قلب آن ها است . آدم ها بین خیر و شر درگیرند و باید کسی دستشان را بگیرد ، همانطور که خدا این مرد را فرستاد تا مرا دستگیری کند.
🍃در تهران که تنها بودم نگاه می کردم به زندگی که گذشت و عبور کرد .من کجا ؟ ایران کجا؟ من دختر "جبل عامل"و جنوب #لبنان ؟ من همیشه می گفتم اگر مرا از "جبل عامل" بیرون ببرند میمیرم ، مثل ماهی که بیفتد بیرون آب . زندگی خارج جنوب لبنان وشهر "صور" در تصور من نمی آمد.به #مصطفی می گفتم: اگر می دانستم انقلاب پیروز می شود و قرار به برگشت ما به ایران و ترک "جبل عامل" است نمی دانم قبول می کردم این ازدواج را یا نه . اما آمدم و #مصطفی حتی شناسنامه ام را به نام "غاده چمران" گرفت که در دار اسلام بمانم و برنگردم و من ،مخصوصاً وقتی در مشهد هستم احساس می کنم خدا به واسطه این مردم دست مرا گرفت ، حجت را برمن تمام کرد و ازمیان آتشی که داشتم می سوختم بیرون کشید .
🍃پــــــــــایـــــان🍃
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه #شهدا🍃
#صلوات
@moridanoshohada❤️🇮🇷