eitaa logo
مریدان الشهدا دعای کمیل امامه تاسیس۱۳۷۵
129 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
804 ویدیو
5 فایل
جهت ارسال عکس،مطلب وهرگونه نظر وپیشنهاد با مادر ارتباط باشید مدیریت @Alamdar83_313 ⚘کپی مطالب باذکر "صلوات" بلامانع است⚘ تاسیس کانال ۳ مرداد ۱۳۹۸ شبهای جمعه فصل تابستان،مزار شهدای گرانقدر روستای امامه بالا،ساعت ۲۲
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی خوشحال میشیم و دوست داریم بدونیم که شما از بین عزیز روستامون ،بیشتربه کدوم یکی از اونها ارادت دارید و به قول بچه های امروز حال میکنید😅 میدونید که زنده اند و حاضر و ناظر ما هستند و خیلی وقتا دستمون رو گرفتند،پس همراه فیلماتون به ما بگید که: رفـیــ💔ــق شــهـــ🌹🕊🌹ــــیـدت کیه؟ 🔽🔽🔽
✍ مـــتــــــن شــــــعـــــــــر خدمت شما🌸 هر قسمت که خودتون باهاش راحت ترید رو انتخاب کنید و اون قسمت رو همخوانی کنید☘ 🔽 رفــــیـــ💔ـــق شــــهـــیــ🌹🕊🌹ــــدم🕊🌹 ❁〰🕊❀🌹❀〰❁ جون میذارم برا کشورم، من رگ و خونم اینکه می بینی چند بچه نیست، نسل این که می بینی چند بچه نیست، نسل آلاله ریخت رو زمین، تا تو دنیا شدیم رو سفید واسه هر کرسی مملکت، دادیم هفتاد و دو تا واسه هر کرسی مملکت، دادیم هفتاد و دو تا ✿  ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ أینَ عمّار؟ أینَ عمّار؟ أینَ عمّار؟ منم ، یه عمّار از نسل منم میرزا، همون کوه غیرت منم ، همون سلمانٌ مِنّا از تبار ✿  ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ منم ، منم  یک دهه هشتادی که دیده یک دهه ی نودی که الگوش یک ✿  ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ یادم داد؛ اگه عشق باشه راحته عاشقی حاج قاسم یادم داد؛ باید جون گذاشت بابت عاشقی حاج قاسم یادم داد؛ یک و بیست بشه ✿  ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ♫♫♫♫♫♫♫♫♫♫♫♫♫♫ رفیق ، بهشت رو تو چشمِ تو دیدم دفتری که عکس تو رو داشت خریدم رفیق ، غرق شور و شِینیم با پرواز تو زیر دِینیم ما ملت امام حسینیم ، [ای مرد غیور، رو منم حساب کن واسه ی ظهور رو منم حساب کن]2 اصلاً همه جور رو منم حساب کن @moridanoshohada🇮🇷
1_1575964259.mp3
2.71M
🎼 صوت سرود بسیار زیبای رفـیــ💔ــق شــهـــ🌹🕊🌹ــــیـدم☝️ حـاج ابــــوذر روحــــی♥️ تقدیم شما عزیزان میگردد @moridanoshohada💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۸ شوال سالروز تخریب قبور ائمه بقیع تسلیت باد.🏴 علیه السلام علیه السلام علیه السلام علیه السلام @moridanoshohada🖤❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌷🌿❤️🌿🌷🌿 اولین ارسالی از دهه نودی عزیزمون😍 🔽🔽🔽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚜🌿⚜🌿⚜🌿⚜🌿⚜🌿⚜ "یک دهه نودی ،که الگوش یک " ✅اولین شرکت کننده دهه نودی⬇️ { علیرضا ورزاوند }◇{⃣0⃣2⃣ } رفـیــ💔ــق شــهـــ🌹🕊🌹ــــیـد : @moridanoshohada🇮🇷💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚜🌿⚜🌿⚜🌿⚜🌿⚜🌿⚜ "، آلاله ریخت رو زمین...." ✅دومین شرکت کننده دهه نودی⬇️ { حسنیه گندمی}◇{⃣0⃣2⃣ } رفـیــ💔ــق شــهـــ🌹🕊🌹ــــیـد : @moridanoshohada🇮🇷💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 بسم الله الــرحمن الرحیم 💫 * کهکشان نیستی* (قسمت۱) ذی حجه ۱۲۸۵/ سید حسین قاضی طباطبایی🦋 🌿عاقبت از میان رستخیز هستی ها، گردباد تقدیر ها، مسافری کوچک، اما عظیم را از مکنون مکتوم عالم غیب در آغوش خویش یافتم. که ۹ ماه و ۹ روز صبح و شب در انتظار به دنیا آمدنش بودم. کودکی که فریاد قابله ها خبر از پسر بودنش می داد. مادرش را دیدم که از به دنیا آمدن او اوج لبخند بر لبهایش خودنمایی می کرد و پسرش را که هشتاد و یک سال بعد در هنگامه وفاتش کنار قبری عمیق در وادی السلام می‌گریست. 🌿پدر شدن آن حقیقتی است که فرصت تجلی رؤیت خویشتن در چشمان دیگر را به انسان می‌بخشد. ترنم گوشنواز گریه هایش جانم را مدهوش خویش می کرد. اما چشم‌هایش همچون جوانی من، آیه‌های خواهش ساییده شدن به خاک را تلاوت می‌کرد؛ همان تراوشات، همان نغمه‌ها و همان بهانه‌ها، اما در مقیاس بیکران که نظیر آن را ندیده بودم. نامش را گذاشتم تا مقصدش حقیقت مسمایش باشد. 🌿در پیش چشمانم به سرعت قد می‌کشید و بازی های کودکانه‌اش، چون برق تبدیل به درنگ‌های حکیمانه در مَدرس‌ها و مجامع علمی تبریز شد. آن چهره معصومه کودکانه به مردی با محاسنی مشکی رنگ و ابروانی به هم پیوسته تبدیل شد که اراده‌ای نافذ را به نمایش می‌گذاشت. تا توانستم او را زبده و آبدیده پرورش دادم. ✍ نوشتـه محمدهادی اصفهانی 📗 انتشـارات فیض فرزان ادامه دارد.....‌ 🍃❤️🍃〰〰〰〰〰 @moridanoshohada 〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"انا لله وانا الیه راجعون" باخبر شدیم ،"ابوالشهید"؛ آقای حاج شیخ اسدالله بابایی پدر بزرگوار شهید عزیز در جوار رحمت الهی آرام گرفته اند ، این غم بزرگ را تسلیت عرض نموده واز خداوند متعال علُّو درجات برای ایشان وصبر جمیل برای خانواده محترم ایشان مسئلت داریم. •-------••🍂🔷🍂••-------• @moridanoshohada •-------••🍂🔷🍂••-------•
مردانه بمیرند زنانی که به سختی پیغام را به جهانی برسانند  متولد ۳ ژانویه ۱۹۷۱ – و شهیده ۱۱ مه ۲۰۲۲ وی خبرنگار شبکه الجزیره، روزنامه‌نگار  و گزارشگر اهل فلسطین بود. ابوعاقله، در حال گزارش حمله اسرائیل در شهر جنین در کرانه باختری به ضرب گلوله به رسید.،سفیر آمریکا دراسرائیل با توجه به این که شیرین ابوعاقله دارای تابعیت آمریکا بود، خواهان انجام تحقیقات در رابطه با نحوه مرگ وی شد. ➖➖...🍃🌷🍃...➖➖ @moridanoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به تو از دور سلام✋🏻 ❤️«السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه‌السلام السلام علیک و رحمة الله و برکاته» ❤️ ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── @moridanoshohada ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠بسم الله الزحمن الرحیم 💫 * کهکشان نیستی* (قسمت ۲) ۱۳۱۱/سید علی قاضی🦋 🌿درخشش آفتاب سوزان بیابان، کم کم رو به کاستی می گذاشت. بیابانی وسیع در پیش چشم می دیدم؛ راهی دراز در مسیر تبریز به که انتهای آن کوه‌های عظیم قد علم کرده بودند.. من بودم و درد پای راه و هزار و یک اندیشه کوچک و بزرگ که درونم را به شلوغی کشانده بود. 🌿در اندیشه بودم که نگاهم به دامنه تپه‌ای افتاد. کاروانسرای قدیمی، امید برای اقامت شبانه را در دل زنده می‌کرد. به راستی این من بودم که تکاپوی دامنگیر را در وجود خویش احساس می‌کردم من برای ایستادن عازم نگشتم و بی‌تاب و رنجور رسیدن به آن دیار شگفت انگیز بودم. چه میکردم نوری مرا میکشید و از خود بیخود می‌کرد چقدر پدر برای من زحمت کشید؛ چقدر دوست داشت کنارش باشم و و محراب تبریز را آباد کنم. 🌿با صدای شیهه، افسار اسب در دستانم کشیده شد و مرا از سیطره افکار بیرون آورد. صورتم را برگرداندم و به بالای اسب نگاه کردم چشمانم با چشمان همسرم رخشنده تلاقی کرد. صلابتی عظیم و قلبی مصمم در صورتش پیدا بود. لبخند و آرامش استواری و انگیزه‌ای بی‌مثال را در این سفر و در این راه به ارمغان می‌آورد؛ اما از آنجا که سه دختر بچه قد و نیم قد را مادری می‌کرد آثار خستگی از چهره‌اش هویدا بود. هر گاه به سیمای او نگاه می‌کردم، زنی را می‌دیدم که با آن مال و منال و جاه و جلال خانواده‌اش معامله بزرگ با خدا کرده بود و جهادی طاقت فرسا در پیش داشت. 🌿پدر سال‌ها به من سخت می گرفت و می‌خواست بار علمی‌ام را در تبریز برداشته باشم و سپس عازم عراق شوم. گویا خود می‌دانست که در سرم اندیشه جلای وطن را می پرورانم. مجبور شدم حاشیه‌ای بر کتاب ارشاد بنویسم تا به او نشان دهم از نظر علمی به کرسی‌های عمیق تر و گسترده تری از دروس حوزوی احتیاج دارم. ، خواهر میرزا باقر آقای قاضی را به همسری گرفتم. در اصل به برکت او و خانواده و کاروان‌شان بود که روزی پدر صدایم زد و تقاضای مردم برای روحانی شدن برای کاروان عازم را مطرح کرد و پس از مدت کوتاهی مرا با هزار امید و چشمانی پر مهر، با کاروانی که عمده افرادش را ثروتمندان تبریز تشکیل می‌دادند، به عنوان روحانی قافله روانه ی نجف اشرف کرد. ادامه دارد.... 🍃❤️🍃〰〰〰〰〰 @moridanoshohada 〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠بسم الله الرحمن الرحیم 💫 * کهکشان نیستی* ( قسمت ۳) ۱۳۱۱/رخشنده سادات 🦋 🌿چه مهتابی، ماه چه درخششی داشت. از دریچه اتاقک یک کاروانسرا در نزدیکی نور مهتاب، صورتم را نوازش می داد. هنوز خسته راه بودم باورم نمی‌شد که و و را زیارت کرده باشم، من کجا، کربلا کجا و تبریز کجا! 🌿فردا غروب پس از هشتاد و یک روز از عازم دیار سلطان می‌شدیم. به سیدعلی و دختر ها نگاه می کردم که دور و برش روی زمین خوابیده بودند، حال او را نمی فهمیدم؛ خوشحال بود که به مرادش می‌رسید اما چرا غصه داشت؟ چرا مضطرب بود؟ حالا که نزدیک به ۱۴ فرسخی بودیم، باز هم آثار غصه را در چهره‌اش میدیدم. 🌿یاد روز خواستگاری افتادم؛ لبخند شیرینش از پیش چشمانم محو نمی‌شد. مردی که نمیدانستم در پیچ و تاب روحش آتشی زیر خاکستر نهفته است. کم کم دلم برای تبریز تنگ شده بود اما همیشه برق نگاه محبت آمیز و نهاد پاک برای ماندن در کنارش مجابم می‌کرد. مردها مثل کودکان اند اما باید کنارشان باشی. حتی اگر بنا بود از دنیا و دارایی هایم دست بکشم، او را میخواستم و در کنارش آرام بودم. او چیزی کم نداشت اهل فکر و ذکر و درس و تقوا بود و از همه مهمتر، من را دوست می داشت و در محبت کردن کم نمی گذاشت. محبت خوب است؛ اما تا آدمش که باشد زمانی دلی تو را دوست دارد که قد خواسته هایش به اندازه همین دنیاست، و زمانی قلبی دوستدار توست که زلال و آسمانی شده است. 🌿خاک چه بهت آور بود؛ از سویی انگار وسط نشسته ای و از سوی دیگر انگار کوه غم روی دوش هایت سنگینی می‌کند. اما شنیده بودم طور دیگری است؛ سبک و آرام، انگار در خانه پدری ات نشسته ای و در خنکای نسیم محبت، آرام می شوی. هیچ وقت گمان نمی‌کردم که برای من آخرین مقصد باشد و دیگر تبریز را نخواهم دید. 🌿در این فکرها غوطه ور بودم که صدای آمد: "رخشنده سادات بیداری؟" گفتم:" خواب بودم، اما بیدار شدم، کمی دلشوره دارم!" گفت:" چرا عزیز من؟" گفتم:" تو مگه دلت نمیخواست به این سفر بیاییم؟ پس چرا هنوز دلت غمگین است؟" نگاهم کرد و چشمانش پر از اشک شده بود. به سمتم آمد و دستانش را دراز کرد و دستم را در دستش گرفت و گفت: "من شیفته این خاکم نمی‌توانم و نمی‌خواهم به تبریز برگردم. می‌خواهم همینجا بمانم. اگر برگردم تلف می شوم" متحیر نگاهش کردم.نمیدانستم چنین قصدی دارد،با این احوال گفتم : "سیدعلی! تو هر جا باشی من کنارت هستم". 🌿 نگاهم کرد و با اشک خوشحالی گفت: "نمی دانی چه آرامشی به قلبم دادی و تا چه اندازه خوشحالم کردی. اما پدر راضی نمی‌شود در نجف بمانم". درمانده شدم اما نمی‌دانم باید چه کنم؟ سرم را به سوی حرم (علیه السلام) برگرداندم و با اعتماد کامل گفتم: "از این آقا می‌خواهیم همه چیز را برای ما درست کند". انگار روح تازه‌ای در جانش دمیده شده بود، نگاهم کرد صورتش را نزدیک آورد و پیشانی ام را بوسید و گفت:" از اینکه همسری مثل تو دارم خدا را شکر می‌کنم". بلند شد به سوی بارگاه قمربنی هاشم (علیه السلام) به راه افتاد تا او را واسطه کند که سالار برای باقی ماندن مان در ، قلب مولی الموحدین (علیه السلام) را راضی گرداند. ✍ادامه دارد.... 🍃❤️🍃〰〰〰〰〰 @moridanoshohada 〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا