eitaa logo
مرسلات مدیا
1.2هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
987 ویدیو
374 فایل
﷽ 📎 #موشن_گرافیک 📎 #کلیپ 📎 #عکس_نوشت 📎 #متن 💠 کانالی پر از آموزش‌های جذاب و ساده✅ 🇮🇷 اداره فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان eitaa.com/morsalatmedia 🌍 ارتباط با مدیر، نظرات و تبادل: https://eitaa.com/resaneh_tablighateslami
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 صدای سنج،صدای زنجیر،صدای نوحه، مگه چه خبر شده بچه ها؟🤔🤔 آخه اربعین امام حسینه..😭 بچه ها کی میدونه اربعین چه روزیه؟؟؟ پس داستان و گوش کنید تا بفهمیم اربعین چه روزیه😔😔 🔹گوينده وتدوین:نفیسه شامحمدی @taaghcheh
✅💠 گرچه دوریم به یاد تو قدح می‌گیریم خالقان اثر: سید علی محمد حسینی مصطفی خاشعی محمد مهدی قربانی @taaghcheh
✅💠 اربعین حسینی و هفته دفاع مقدس 🔹 خالق اثر : زهره عنایتی @taaghcheh
✅💠 بابا نیامد... خالق اثر : سید امین علمداری @taaghcheh
✅💠 پای رفتن نبود در سفر روحانی 🔹 خالق اثر : زهرا اسحاقیان @taaghcheh
✅💠 " همراه قافله‌ی کربلا " مریم خانم با همسرش آقا مرتضی و دختر و نوه کوچک‌شان زینب راهی پیاده روی اربعین شدند، دامادشان آقا محمد چون خادم موکب بود زودتر رفته بود و در موکب قمربنی‌هاشم منتظر خانواده‌اش بود. در بین راه زینب بهانه‌ی پدر گرفت، آقا مرتضی برای مدت کوتاهی از همسر، دختر و سایر همسفران خداحافظی کرد و کالسکه را از بین جمعیت به حاشیه‌ی جاده برد تا وقتی زینب به خواب می‌رود، نزد همسفران برگردد و گلوئی نیز تازه کند. اما برای تجدید وضو دیگر چاره‌ای نبود باید با وجود بیدار بودن زینب بین جمعیت می‌آمد. ظهر که برای تجدید وضو به جمعیت پیوست، از دور پدری را دید که فرزندش را در کالسکه گذارده بود، سریع به بهانه‌ی گرمی هوا چفیه‌اش را مقابل کالسکه گرفت، چون اگر چشم زینب به آن کالسکه می‌افتاد باز بی‌تاب پدر می‌شد. گریه‌های زینب سنگ را به گریه وامی‌داشت، پدر بزرگ که جای خود داشت. بالاخره به موکب قمر‌بنی‌هاشم رسیدند؛ آقا مرتضی، زینب و مادرش را به آقا محمد سپرد، زینب مثل تشنه‌ای که آب دیده باشد پرید بغل پدر، دیگر گریه‌های زینب و ماموریت آقا مرتضی به پایان رسیده‌بود، اما از اینجا به بعد آقا مرتضی وقتی پدری را به همراه دخترکش می‌دید گریه می‌کرد.... ✍به قلم: مرضیه‌ رمضان‌قاسم @taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 همه دنیا را نمیدم به یه لحظه حرمت آقا... 🔹 تدوینگر: سمیرا حاج محمدی @taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 اولین زائر امام حسین در روز اربعین که بود؟ 🏴به یاد کربلا دل ها غمین است دلا خون گریه کن چون اربعین است. 🔹 تدوینگر : فاطمه زمانی @taaghcheh
✅💠 اربعین؛ افتخار ملت ما 🔹 خالق اثر : زهره عنایتی @taaghcheh
✅💠 لبیک یا حسین خالق اثر : محمد بهشتی زاده @taaghcheh
✅💠 این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست 🔹 خالق اثر : سمیرا حاج محمدی @taaghcheh
zaer.mp3
12.2M
✅💠 زائر ▪️اجرا: محمد نعیم کاوسی 🔹ضبط و مسترینگ وکال: دانیال دفتری @taaghcheh
✅💠 به یاد علی لندی؛ مرد بودن به سن و سال نیست علی لندی قهرمان نوجوان ایرانی ، چهره‌ای زیبا و ماندگار از نوجوان ایرانی را به منصه‌ی ظهور رسانید و مهری ماندگار را در ماه مهر برای همگان به یادگار گذاشت. 🔹مریم رمضان قاسم، عضو گروه نویسندگی صریر https://hawzahnews.com/xbmn8 @taaghcheh
✅💠 زیارت نیابتی نبضش تند شد. -: «مرزهای زمینی بسته است.» قلبش توی سینه یخ بست. صدای تلویزیون را قطع کرد. با هر قدم زائران، اشک روی گونه اش می افتاد. تلویزیون را خاموش کرد. دست روی چشم ها کشید: « اربعین شده فقط برا پولدارا!» موبایل توی جیبش به لرزش افتاد: «سلام... هیچ جا، خونه ام... روضه دارین؟ امشب؟ ... باشه. میام. خداحافظ.» وضو گرفت. لباس سیاهش را پوشید. نگاه به نگاه توی آینه انداخت:«مگه روضه ی امام حسین مثل حرمش نیست؟!» لبخند روی لبش جا خوش کرد. از خانه خارج شد. خدا صدای بوق تاکسی... نگاهش افتاد به تیر چراغ برق: «عمودِ اول، موکب مختارثقفی، لبیک یا حسین... دومین تیر چراغ برق؛عمودِ دوم، موکب میثم تمار، لبیک یا حسین ... ؛ آخرین عمود... السلام علیک یا اباالفضل العباس!» @taaghcheh
✅💠 امام حسین علیه السلام چراغ هدایت است 🔹 ۴ اختلاف تصویر را پیدا کنید. ▪️خالق اثر : ملیحه نبی @taaghcheh
چقدر حوصله تا شور عاقلی بکند؟ به پای عقل بیاید عزا دلی بکند مسیح اشک به شط شناخت تن شوید برای شور وعزا حس کاملی بکند حماسه های حسینی یکی یکی خواند فرزدقی بگذارد که  دعبلی بکند ✍ شعر از محمد رحیمی @taaghcheh
✅💠 « ای کاش» دهانم را باز کردم، می خواستم همه ی آنچه میبینم را در سینه ام جای بدهم. ولی دیگر پر شده بود. دوست داشتم سینه ام را هزار برابر کنم. یا هزار تایش را از خدا هدیه بگیرم. ولی افسوس فقط یکی بود. وقتی سیر شدم. دهانم را مهر کردم و دستانم را به بازویش گره زدم. سرم را بر شانه هایش گذاشتم. چقدر غمگین بودم. ای کاش او لبی بر لبم می گذاشت. مرا از جانش بیشتر دوست داشت و من او را. می تاخت و مرا با عشق می برد. ولی مسیر عبورش را نفرت ها بسته بود. در میان بارش خشم با ضربه ای که فرو آمد بازویش از دستم رها شد. به بازوی دیگرش چسبیدم، آن هم با ضربه ای دیگر از میان دستانم فرو افتاد. با شکم بر زمین افتادم، دهانم را باز نکردم. ترسیدم مبادا چیزی از دهانم بریزد که نباید. در خودم فریاد میزدم: مرا رها کن.... برووووو.... برو..... تو را بیش از من می‌خواهند.... برووووو ولی خم شد و من را به دندان گرفت. چقدر نفسش داغ بود. لبهایش خشک و بازوهایش پر از خون بود. با من می دوید. او چشمهایش به سمت خیمه ها بود و من چشمهایم به لبهای خشک و سیمای باوفایش.... ناگهان تیری بر چشمش نشست، خونِ چراغِ خاموش شده اش بر گلویم چکید، گلوی سردم با خونش گرم شد. ولی متوقف نشد. طولی نکشید، که تیری دیگر سینه ام را به سینه اش دوخت. بی رنگی امانتی که در من داشت با رنگ سرخ خونش رنگین شد. در کمال حیرت ماه، بر روی زانوهایش بر زمین افتاد، نه به خاطر زخم هایش، نه، فقط به خاطر سینه ی من که شکافته شد. شرمنده‌ام که بیش از این نتوانستم همراهیت کنم. فقط ای کاش میشد، لبت را کمی تر کنم. ✍ نویسنده : آمنه خلیلی @taaghcheh
آن عزیز خدا1.mp3
6.94M
✅💠 آن عزیز خدا 🔹داستانی عملیاتی،حرکتی ✍نوشته کلر ژوبرت ▪️ویژه محرم @taaghcheh