eitaa logo
کشکول کودک و نوجوان
327 دنبال‌کننده
260 عکس
84 ویدیو
49 فایل
شعر و قصه کودک و نوجوان، چیستان‌های قرآنی و مهدوی، روش‌های انتقال آموزه‌های دینی به کودکان و نوجوانان، نظریه‌پردازی دینی و تربیتی و...
مشاهده در ایتا
دانلود
‏عکس از مرتضی دانشمند
بسم الله الرحمن الرحیم آماده‌سازی کودکان برای ورود به دنیایِ روزه و رمضان   روزه کله گنجشکی🐣 تعریف: روزه‌ای است که کودک چه پسر یا دختر وقت سحر با تشویق پدر و مادر برای خوردن سحری بر می‌خیزد و تا هر ساعت از روز که می‌تواند(مثلا ظهر یا قبل یا بعد از آن) به روزه ادامه می‌دهد و هرگاه تشنگی یا گرسنگی بر او چیره شد افطار می‌کند. دهخدا می نویسد: روزه ٔ کله گنجشکی  ؛ روزه‌ای تا نیمروز که کودکان نزدیک بلوغ گیرند. دلیل روزه کله گنجشکی از زبان امام صادق علیه السلام:   عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّا نَأْمُرُ صِبْيَانَنَا بِالصِّيَامِ إِذَا كَانُوا بَنِي سَبْعِ سِنِينَ بِمَا أَطَاقُوا مِنْ صِيَامِ الْيَوْمِ فَإِنْ كَانَ إِلَى نِصْفِ النَّهَارِ أَوْ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ أَوْ أَقَلَّ فَإِذَا غَلَبَهُمُ الْعَطَشُ وَ الغرث أَفْطَرُوا حَتَّى يَتَعَوَّدُوا الصَّوْمَ... وسائل الشیعه حدیث ۱۳۲۹۹. ما کودکان خود را به هفت سالگی که برسند تا حدی که طاقت داشته باشند تا نیم روز یا کمتر یا بیشتر به روزه گرفتن فرمان می‌دهیم تا بر روزه گرفتن عادت کنند. هنگامی که تشنگی و گرسنگی بر آنان چیره شد افطار می‌کنند... فلسفه روزه کله گنجشکی🌱 فلسفه این نوع روزه همان‌گونه که از سخن امام صادق علیه‌السلام پیداست تمرین روزه‌گرفتن در زمان پیش از تکلیف است تا بدن و روح کودکان برای روزه گرفتن در هنگامی که به  سن تکلیف می‌رسند عادت و آمادگی پیدا کند.  پیشنهاد پیشنهاد می‌شود پدر و مادر نسبت به روزه‌ای که کودکشان به ویژه در سال اول می‌گیرد جدی بوده و با این که کودک هنوز به سن تکلیف نرسیده اما برای کار بزرگِ کودک خود احترام قائل شده و همان‌طور که به بزرگ‌ترها قبول باشه می گویند به کودکان نیز بگویند و با این کار، حس خودباوری دینی و معنوی را در فرزند دلبندشان تقویت کنند. سروده 🍃🍃🍃🍃 چیدند با هم یه سفره مامان و آبجی زهره روزه می‌گیرم ولی روزه من تا ظهره از سحری تا افطار روزه می‌گيرم دو بار روزه نصفه‌ روزه خدا خودش بدوزه مرتضی دانشمند @mortezadaneshmand mortezadaneshmand.blogfa.com 🍦🍦🍦🍦🍦🍦🍦🍦🍦🍦
یادی از سحرگاهان آن روزگاران
*بسم الله الرحمن الرحیم* *آموزش احکام روزه به کودک و نوجوان در قالب قصه و داستان* 👇 *روزه گچی* خانم صالحی یکی از معلم‌های عجیب و غریب، در عین حال منظم و دوست داشتنی مدرسه ماست. روز دوشنبه ساعت دوم که دینی داشتیم به کلاس آمد و مثل همیشه با سلامی بلند بچه‌ها را غافلگیر کرد. سپس بدون این‌که منتظر جواب بماند یا نگاه کند کی با کتاب تو سر بغل دستیش می‌زند یا با گرفتن نیشگون دوستش را مثل فنر از جا می‌پراند صاف رفت سراغ تابلو و بدون این‌که ثانیه‌ای وقت را تلف کند ماژیک را برداشت و روی تابلو‌ نوشت روزه گچی. سپس به سمت بچه‌ها چرخید و نگاهش را زوم کرد روی بچه‌ها. هنوز صدای تق و توق صندلی‌ها و پچ‌پچ بچه‌ها می‌آمد. خانم صالحی صدایش را بین سر و صدای بچه‌‌ها رها کرد. -بچه‌ها! کی تا حالا روزه گچی گرفته؟ نگاه چند نفر از بچه‌ها به دیوارهای گچی کلاس افتاد. یکی دو نفر گفتند ما. خانم صالحی گفت:شما می‌دانید روزه گچی چیه؟ سمیه گفت:بله خانم من می‌دانم . روزه گچی یعنی این که از خوردن گچ پرهیز کنیم. بچه‌ها خندیدند. یکی از بچه‌ها گفت:خانم اجازه! مگر کسی گچ می‌خوره؟ خانم رو به سمیه کرد و گفت: سمیه جان! خودت توضیح بده. - خانم یک بار من از امام جماعت مسجدمان شنیدم فرو دادن گرد و غبار غلیظ روزه را باطل می‌کند.من فکر می‌کنم گچ هم مثل گرد و غبار غلیظ است یعنی اگر جایی باشیم که گچ باشه و مواظب نباشیم و گردهای گچ را فرو دهیم روزه‌مان باطل می‌شه. خانم گفت: البته این هم خودش یه حرف درستیه ولی منظور من چیز دیگه است. حرف گاف و چ اشاره دارد به چشم و گوش یعنی دو تا از حواس پنجگانه ما. ریحانه گفت: خانم اجازه من بگم؟ - بگو عزیزم. - یعنی این که چشم و گوش ما روزه بگیره. - چه طوری روزه بگیره؟ سمیه به فکر فرو رفت. یکی از بچه‌ها گفت: یعنی وقتی روزه هستیم گریه نکنیم. بچه‌ها خندیدند. خانم گفت:یعنی اگه گریه کنیم روزه‌مون باطل می‌شه؟ ریحانه گفت: خانم روزه چشم یعنی این که قطره چشم توی چشممون نریزیم. خانم گفت: چه حرف جالبی. ولی چه اشکالی داره؟ ریحانه گفت: مامانم می‌گه اگر قطره که تو چشم می‌ریزیم به حلق برسه روزه رو باطل می‌کنه۱.چون بین چشم و حلق یک راه خیلی کوچولو وجود داره. خانم گفت: درسته ولی منظور من از روزه چشم و گوش چیز دیگه‌ا‌‌‌‌یه. سمیه گفت خانم اجازه ما فهمیدیم. بگیم؟ روزه چشم یعنی به چیزهای حرام نگاه نکنیم و روزه گوش یعنی به چیزهای حرام گوش نکنیم. خانم گفت آفرین سمیه جان آفرین بچه‌های گلم منظور من از روزه چشم و گوش دقیقا همینه. می‌دونید قلب ما مثل یک باغ پر از گل و شکوفه است. این باغ زیبا دو تا در داره می‌دونید درهاش کدومند؟ - بله چشم و گوش. می‌دونید باغبون باغ کیه؟ - خود ما. - بله خود ما. اما...خدا از ما خواسته در باغ را روی موجودات بد ببندیم. یعنی مثل یک نگهبان شجاع و هوشیار دَم در بایستیم و اگر موجوداتی مثل بدگویی غیبت تهمت دروغ‌گویی خواست از در گوش وارد باغ بشه بگیم ورود ممنوع. اگر چیزهای بد از راه چشم خواستند وارد باغ بشند کرکره پلک‌ها را پایین بکشیم و آنها را راه ندهیم. درس امروز را با سخنی زیبا از امام صادق علیه السلام به پایان می‌بریم.فقط یادتون باشه دفعه بعد لیستی تهیه کنید از همه موجوداتی که از آمدن به باغ ممنوع الورود هستند. قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: إِذَا صُمْتَ فَلْیَصُمْ سَمْعُکَ وَ بَصَرُکَ امام صادق علیه السلام فرمود: وفتی روزه می‌گیری باید چشم و گوش تو هم روزه دار باشند. الکافی ج ۴ ص ۸۷، ح ۱ مرتضی دانشمند ۱. بعضی از علما گفته‌اند: ریختن دوا در چشم برای روزه دار اشکال ندارد. چنانچه مزه یا بوی آن به حلق برسد، کراهت دارد. عده‌ای هم گفته‌اند: اگر یقین دارد به فضای حلق می‌رسد و فرو می‌رود برای روزه اشکال دارد. @mortezadaneshmand Mortezadaneshmand.blogfa.com
*بسم الله الرحمن الرحیم* *سرزمین شگفتی‌ها* *بخش اول* 👇 *ناپدید شدن دو مرد* هزاران نفر پای صحبت حضرت موسی(ع) نشسته بودند و با دقت گوش می‌دادند.موسی(ع) از گذشته قوم بنی اسرائیل می‌گفت و از فرعون که حتی نامش یادآور ترس و نفرت در دل‌ها بود. *-به یاد دارید چگونه شکم زنان را می‌درید و کودکان را از شکم مادران بیرون می‌کشید و سر می‌برید؟ یادتان هست چگونه جوانانتان را به بردگی می‌گرفت و به بیگاری و بریدن سنگ‌های بزرگ و بردن آنها وا می‌داشت...؟ فکر می‌کنید چه کسی ما و شما را نجات داد؟ آیا حتی برای یک بار نعمت‌هایش را به یاد آورده و از او تشکر کرده‌اید؟* اشک در چشم مردم جمع شده بود.مردی که تا آن لحظه با علاقه به سخنان موسی گوش می‌داد یکدفعه از جا برخاست. *-جناب موسی من پرسشی دارم.* موسی(ع) سکوت کرد.همه نگاه‌ها به طرف صدا بر گشت.همان مرد گفت:  *دوست دارم بدانم داناترین فرد در جهان چه کسی است؟ می توانی او را به من معرفی کنی؟* موسی لحظه‌ای به سوال مرد فکر کرد. می‌دانست که پیامبران، داناترین افراد هستند.خود او هم یک پیامبر بود.اما نمی‌دانست چرا مرد وسط صحبتش حرف زده و منظورش از این سوال چیست.با این حال در پاسخ مرد گفت: *-من. من داناترین هستم.* مرد برای این که مطمئن شود پرسید: *شما؟* موسی گفت: *بله من- موسی، پسر عمران – پیامبر خدا.* مرد چند بار سر تکان داد و دیگر چیزی نگفت، همان وقت فرشته‌ای از آسمان آمد و گفت: *موسی! چرا گفتی "من"؟* *-باید چه می گفتم؟* *-باید می گفتی "خدا". فقط خدا می داند چه کسی داناتر است.* *-خداوند همه چیز را می داند. ولی مگر داناتر از من وجود دارد؟* *-بله.* *-چه کسی؟* *-خِضر.* موسی یک لحظه به خضر فکر کرد. این نام برایش خیلی عجیب بود.با شنیدن آن، احساس خوبی پیدا می‌کرد. خضر داناتر از خود او بود و حس کرد اگر او را پیدا کند می‌تواند به عمر و دانشی تازه دست یابد. به فرشته گفت: *او کیست و کجا زندگی می کند؟ دوست دارم او را پیدا کنم و تا پایان عمر از او دانش بیاموزم*. فرشته نشانی‌های خضر را گفت و از پیش موسی رفت.موسی نیز سراغ دوستش یُوشَع رفت. روز بعد خبری در شهر پیچید. - موسی و یوشع، ناگهان ناپدید شده اند. ادامه دارد... مرتضی دانشمند منبع: مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏ ۶، ص ۷۴۳. @Mortezadaneshmand Mortezadaneshmand.blogfa.com
بسم الله الرحمن الرحیم سرزمین شگفتی‌ها *بخش دوم* 👇 *زنده شدن ماهی پخته* سفر موسی(ع) و یوشع یک سفر معمولی نبود.هر دو می‌دانستند در این سفر با شگفتی‌های فراوانی رو به رو خواهند شد. حضرت موسی(ع) یک بار دیگر نشانه‌هایی را که فرشته به او گفته بود به خاطر آورد، سپس رو به دوستش کرد و گفت: *یوشع! فکر می کنی تا محل رسیدن دو دریا به یکدیگر چه قدر فاصله است؟* یوشع فکری کرد، به اطراف نگاه کرد و گفت: *شاید یک روز شاید هم کمتر و یا بیشتر.* موسی گفت: - *صد سال هم که باشد این راه را خواهم رفت*. یوشع از علاقه موسی به خضر که هنوز او را ندیده بود تعجب کرد و گفت: *هیچ نشانی از او داری؟* موسی به سبدی که در دست داشت اشاره کرد.رو پوشی را برداشت و چیزی را به یوشع نشان داد.یوشع با تعجب نگاه کرد و پرسید: *-ماهی پخته؟* موسی سر تکان داد. یوشع گفت: *غذای ماست؟* موسی اول گفت:غذای روح ماست. اما وقتی سردرگمی دوستش را دید لبخندی زد و گفت: *-وقتی که زنده شود خضر را پیدا خواهیم کرد.* *- چگونه؟* *-نمی دانم.* یوشع دانست که این یک سفر معمولی نیست و حس کرد پا در سرزمین شگفتی‌ها گذاشته است. دیگر از موسی چیزی نپرسید و موسی هم چیزی نگفت.ساعتی که رفتند دریایی از دور پیدا شد. برقی در نگاهشان درخشید، به یکدیگر نگاهی کردند و با هم گفتند: *دریا.* سرعتشان را بیشتر کردند تا به دریا رسیدند. کنار دریا نشستند و پاهایشان را در آب رها کردند، موج‌ها روی هم می‌غلطید و نسیم خنک و مرطوبی را به پیشانی آنها می‌رساند. سبد را کناری گذاشتند و به امواج نگاه کردند.موسی به یوشع نگاه کرد و گفت: *گرسنه‌ایم.غذامان را بیاور.* یوشع سبد را جلو کشید و روپوش را برداشت.اما ماهی نبود. یک دفعه چیزی را به یاد آورد و از تعجب دهانش باز ماند. موسی گفت: *چه شده؟* یوشع گفت: *یادت هست در راه که می آمدیم خسته شدیم؟* *-بله.* *-صخره‌ای را که به آن تکیه دادیم یادت هست؟* یک دفعه موسی همه چیز را به یاد آورد. کنار صخره، هر دو دیده بودند ماهی از سبد بیرون پریده و خود را به دریا انداخته و در دریا رفته بود.هر دو تعجب کردند که چگونه هر دو قصه شگفت انگیز زنده شدن ماهی را فراموش کرده بودند. یوشع، حرف موسی را به یاد آورد که در آغاز سفر گفته بود: *جان گرفتن و پریدن ماهی در آب نشانه دیدار با خضر است.* موسی با اندکی ناراحتی گفت: *مگر قرار نبود مواظب ماهی باشی؟ چرا کوتاهی کردی؟* *-بله. اما نمی دانم چه شد که یک لحظه همه چیز را فراموش کردم. بی گمان شیطان سبب شد هر دوی ما چیزی را که با چشممان دیده بودیم فراموش کنیم.* *-حالا چه کنیم؟* هر دو پشت به دریا مسیری را که آمده بودند برای دیدن خضر باز گشتند. ادامه دارد... مرتضی دانشمند منبع: مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏۶، ص ۷۴۳. @mortezadaneshmand Mortezadaneshmand.blogfa.com
پاسخی مختصر، مفید 👆و قاطع به یک شبهه لوس آفرین بر طراح ناشناس پاسخ🌸🌸
*بسم الله الرحمن الرحیم* *حدیثی بسیار زیبا از امام حسن مجتبی علیه‌السلام در ۷ فراز* لا تَتَكَلَّف ما لا تُطيقُ، آنچه در توانت نيست بر دوش مگير، ولا تَتَعَرَّض لِما لا تُدرِكُ، و در پى چيزى كه بدان نمى‌رسى مباش ولا تَعِد بما لا تَقدِرُ عَلَيهِ، و وعده چيزى كه بدان قدرت ندارى، مده ولا تُنفِق إلّا بِقَدرِ ما تَستَفيدُ، و جز برابر با بهره‌اى كه مى‌برى هزينه مكن ولا تَطلُب من الجَزاءِ إلّا بِقدرِ ما عِندَكَ مِن العَناءِ، و جز به اندازه زحمتت پاداش مخواه ولا تفرَح إلّا بِما نِلتَ مِن طاعةِ اللّهِ تبارَكَ وتَعالى، و جز با نيل به فرمانبردارى خداى متعال شادى مكن ولا تَتَناوَل إلّا ما تَرى نَفسَكَ أهلاً لَهُ ؛ فَإنَّ تَكَلُّفَ ما لا تُطيقُ سَفَهٌ، والسَّعيُ فيما لا تُدرِكُ عَناءٌ، وَعِدَةُ ما لا تُنجِزُ تَفضيحٌ، والإنفاق مِن غَيرِ فائدةٍ حَربٌ، وطَلَبُ الجَزاءِ بِغَيرِ عَناءٍ سَخافةٌ، وبُلوغُ المَنزِلةِ بِغَير استحقاقٍ يُشفي على الهَلَكةِ. و فقط در پى جايگاهى باش كه لياقت آن را در خود مى بينى كه به دوش گرفتن بيشتر از توان، نابخردى است و كوشش در راه رسيدن به چيز دست نيافتنى رنج [بيهوده]، و وعده دادن آنچه از عهده‌اش برنيايى مايه رسوايى، و هزينه كردن بدون بهره بردن به تاراج دادن دارايى، و پاداش خواستن بى زحمت سبكسرى، و رسيدن به جايگاهى بدون لياقت، درآمدن بر لبه پرتگاه است. منبع نزهه الناظر و تنبیه الخاطر ابو عبدالله الحسین بن محمد ابن الحسن الحُلوانی با ترجمه فارسی تحقیق و ترجمه: عبدالهادی مسعودی، ص ۱۲۰. Mortezadaneshmand.blogfa.com
بسم الله الرحمن الرحیم قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): أَيْنَ مِثْلُ خَدِيجَةَ صَدَّقَتْنِي حِينَ كَذَّبَنِي النَّاسُ. کجا مانند خدیجه پیدا می شود؟ روزگاری که مردم انکارم کردند باورم کرد. (بحارالأنوار، ج ۴۳، ص۱۳۰). رحلت بانوی بزرگوار اسلام؛ حضرت خدیجه کبری(سلام الله علیها) بر همه سروران تسلیت باد! مرتضی دانشمند @mortezadaneshmand mortezadaneshmand.blogfa.com
بسم الله الرحمن الرحیم سُفره احسان کرد بر خود، خالقِ عالَم نگاه جلوه‌گر شد از نگاهش نورِ ماه یک نظر انداخت بر روی حَسَن تا شود کامل به هنگامِ پگاه سفره احسان او گسترده شد میهمانش، بینوایِ بی‌پناه می‌رود همواره در تالار او صبح و شب هر سائلِ بی‌سرپناه می‌شود آیا مرا مهمان کنی، در شبِ میلادِ خود با یک نگاه؟ مرتضی دانشمند 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 میلاد گلِ عاطفه‌ها؛ امام حسن مجتبی علیه‌السلام در نیمه ماه خدا بر شما سروران مبارک! 🌕 @mortezadaneshmand Mortezadaneshmand.blogfa.com 🌺 🍀 🍀 🍀🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺💐💐💐
بسم الله الرحمن الرحیم غریبه آشنا در این روزها و شب‌های رمضان، انگار عادت کرده‌ایم علی(ع) را از هفدهم ماه به بعد ببینیم و احساس کنیم! این روزهای روزه و شب‌های مهتاب، علی کجاست؟! مرغ خیال، مرا با خود به نخلستان می‌برد. نیمه‌شب است و ماه به علی(ع) نگاه می‌کند و علی بر لب چاه می‌نشیند، دلو بالا می‌آید و علی(ع) وضو می‌گیرد، رو به قبله می‌ایستد و دست به دعا بالا می‌برد. 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 به رکوع می‌رود و گویی همه نخل‌ها و همه دنیا و همه هستی و همه کهکشان‌ها با او به رکوع می‌روند. بر می‌خیزد و همه برمی‌خیزند، به خاک می‌افتد و همه به خاک می‌افتند... و شبی دیگر، سحرگاهان است، او را می‌بینم که از کوچه‌ها می‌گذرد،تحفه‌ای در دست دارد؛ شاید اناری که انگار برای بیماری به خانه می‌برد! شاید برای همسرش؛ هم‌او که در بستر است. به خرابه‌ای می‌رسد. پا در آنجا می‌گذارد... نجوایی به گوش می‌رسد، بینوایی نابینا سر بر می‌گرداند و لبخند می‌زند.نابینا آن‌گاه به سخن لب می‌گشاید. - ای غریبه آشنا! ای آشنای دل‌های ناآشنا! پا به سرای من گذار! حالت خوب است؟ امشب از کجا می‌آیی؟ گرمایت را حس می‌کنم. با دیدگانی که ندارم و با قلبی که در سینه دارم! مرتضی دانشمند @kashkoolkoodak mortezadaneshmand.blogfa.com
بسم الله الرحمن الرحیم همای رحمت "علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را" تو چنان که آفتابی همه گرمی و صفا را "برو ای گدایِ مسکین درِ خانه‌ی علی زن" نه فقط نگینِ شاهی، دهدت علی، خدا را "دل اگر خدا شناسی همه در رخِ علی بین" در خانه یتیمان تو ببین، صفا صفا را زن بی پناه و گریان به جز از علی که جوید؟ ز ستم رها شود او چو رساندش ندا را به دو چشمِ خون فشانت اگرش صدا زنی تو به ندای "یا علی" او بنوازد آشنا را مرتضی دانشمند @kashkoolkoodak mortezadaneshmand.blogfa.com
*نشست شب هیجدهم ماه مبارک رمضان ۱۳۹۹ با عنوان پرسشگری؛ روشی برای انتقال آموزه های دینی به کودکان و نوجوانان در پژوهشکده فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم* بخش اول 👆🏻
*بخس دوم؛ اهمیت پرسش و منظور از پرسش‌های آغاز سوره‌ها*
*بخش سوم؛ بررسی دو نوع نظام آموزشی؛ اطلاعات محور و خلاقیت‌پرور*
👆بخش چهارم؛ فبک یا فلسفه برای کودکان
بسم الله الرحمن الرحیم سربازِ علم و مُعَمایِ مُعَلِم📚 چون چراغی در دل شب‌های تار حرف‌های دلربایت شد چهار اولت میم است و پایانِ تو میم صد سخن گفت از تو قرآن کریم دومین حرف تو شد آغاز علم بهترینی؛ بهترین سرباز علم سومین حرف تو اما درکلام دومین حرف است اگر گویی سلام! کار تو مانند کار انبیاست ارزشت را آن که می‌داند خداست روز زیبایت چو باغی در بهشت می رسد هر سال در اردیبهشت آمد اوصاف تو اینجا در کلام بر تو بادا ای معلم! صد سلام! مرتضی دانشمند معلم روزت مبارک 💐 @mortezadaneshmand mortezadaneshmand.blogfa.com
بسم الله الرحمن الرحیم ✅ در شب های قدر، عبادت‏ها خوب است. ذكرها خوب است. توجه‏ ها، قرآن، همه اينها درست، ولى يك مسأله اساسى اين است كه آدم بايد جمع ‏بندى كند، ببيند چقدر شادى در دلش هست، چقدر رنج هست، چقدر آدم‏ها را دوست دارد، چقدر كينه دارد، چقدر نفرت دارد. ✅ اينها را جزو موجودى خودش بگيرد؛ ببيند دلش براى چه كسانى مى‏ سوزد. مادرش گرفتار است، دعايش كند. فلانى گرفتار است ... اگر در نجد يا يمامه گرفتارى باشد، على علیه السلام آرام نيست. ✅ اگر خلخال از پاى ذميه ‏اى در آمده باشد، آرام نيست. من نمى‏ دانم، ما چقدر محدوديم؟! امام صادق علیه السلام مى‏ گويد: اگر در دور دست، در آن طرف عالم، دلى از دلهاى شيعيان ما رنج ببرد، ما محزون مى‏ شويم و اگر شاد بشود ما شاد مى‏ شويم. ✅ در آن داستانِ على بن يقطين هست كه على بن يقطين به آن گرفتار محبتى كرد و جبرانى، رضايتى از او گرفت و خشنودى ‏اش را فراهم كرد، وقتى خبرش را حضرت صادق علیه السلام شنيدند، خوشحال شدند. ✅ راوى مى‏ پرسد شما خوشحال مى‏ شويد؟ حضرت مى‏ گويند: من كه هيچ، رسول خدا هم خوشحال شد، خدا هم خوشحال شد. اگر امام، خوشحال مى ‏شود، پس ما چرا محدوديم؟ ✅ اين كه معونه ‏اى ندارد و از تو چيزى كم نمى ‏شود. آيا نمى‏ شود در اين شب توجهى بكنيم؟ ما واقعاً چقدر غصه داريم؟ چقدر شادى داريم؟ چه كسانى را دوست داريم، از چه كسانى رنج مى ‏بريم؟ ✅ اينها را مى‏ شود جمع بندى كرد، مى ‏شود اين ديوارها را ريخت. لااقل اگر عاجز شدى، شكستى، بگو خدايا! تو بيا بردار. سيل غم گو تو بيا خانه ز بنياد ببر! 📚📕 خط انتقال معارف ص 151 🆔👉 @cheshmeyejarie