eitaa logo
مروارید های خاکی
510 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
3 فایل
امت حزب الله پیرو ولایت فقیه باشید، تا برای همیشه فاتح و رستگار شوید. ولایت فقیه هست که راه کمال را به ما نشان می‌دهد. 🥀 #شهید_اسکندر_بهزادی ارتباط با ما ← کانال دوم با موضوعی بسیار متفاوت ← @Safir_Roshangari @ye_loghmeh
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت رمان🍃
مروارید های خاکی
#قسمت_پنجاه_ودوم: من، مرد این خانه ام ... دایی یه خانم دو استخدام کرده بود که دائم اونجا باشه و ت
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : تاج سر من مادربزرگ با اون چشم های بی رمقش بهم نگاه می کرد ، وقتی چشمم به چشمش افتاد خیلی خجالت کشیدم - ببخشید جلوی شما صدام رو بالا بردم. دوباره حالتم جدی شد - ولی حقش بود نفهم و بی عقل هم خودش بود شما تاج سر منی ... بی بی هیچی نگفت شاید چون دید نوه 15 ساله اش هنوز هم از اون دعوای جانانه ملتهب و بهم ریخته است ... رفتم در خونه همسایه مون و ازش خواستم کمک خواستم کاری نبود که خودم تنهایی بتونم انجام بدم ... خاله، شب اومد و با ندیدن اون خانم ، من کل ماجرا رو تعریف کردم هر چند خاله هم به شدت ناراحت شد و حق رو به من داد اما توی محاسبه نفس اون شب نوشتم... - امروز به شدت عصبانی شدم ، خستگی زیاد نگذاشت خشمم رو کنترل کنم، نمی دونم ولی حس می کنم بهتر بود طور دیگه ای حرف می زدم ... اون شب خاله پیش ما موند هر چند بهم گفت برم استراحت کنم اما دلم نمی خواست حتی یه نفر دیگه به خاطر اون بو و شرایط به اندازه یک اخم ساده یا گفتن کوچک ترین حرفی توی دلش حرمت مادربزرگ رو بشکنه حتی اگر دختر مادربزرگ باشه رفتم توی حمام و ملحفه و لباس ها رو شستم ... نیمه شب بود دیگه قدرت خشک کردن و اتو کردن شون رو نداشتم هوا چندان سرد نبود اما از شدت خستگی زیاد لرز کردم ... خاله بلافاصله تشت رو از دستم گرفت منم یه پتوی بزرگ پیچیدم دور خودم کنار حال، لوله شدم جلوی بخاری. از شدت سرما فک و دندون هام محکم بهم می خورد حس می کردم استخوان هام از داخل داره ترک می خوره ... 3 ساعت بعد با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم دیدم خاله دو تا پتوی دیگه هم روم انداخته تا بالاخره لرزم قطع شده بود ... ... 🥀 @morvaridkhaky
: میراث خاله با یکی از نیروهای خدماتی بیمارستان هماهنگ کرده بود بنده خدا واقعا خانم با شخصیتی بود تا مادربزرگ تکان می خورد، دلسوز و مهربان بهش می رسید. توی بقیه کارها هم همین طور حتی کارهایی که باهاشدهماهنگ نشده بود. با اومدن ایشون حس کردم بار سنگینی رو که اون مدت به دوش کشیده بودم سبک تر شده اما این حس خوشحالی زمان زیادی طول نکشید. با درخواست خاله پزشک مادربزرگ برای ویزیت می اومد خونه من اون روز هیچی ار حرف هاش نفهمیدم جمالتش پر از اصطلاح پزشکی بود فقط از حالت چهره خاله می فهمیدم اوضاع اصلا خوب نیست ... بعد از گذشت ماه ها بدجور با مادربزرگ خو گرفته بودم خاله با همه تماس گرفت بزرگ ترها هر کدوم سفری چند روزی اومدن مشهد دیدن بی بی دلشون می خواست بمونن ولی نمی شد از همه بیشتر دایی محمد موند یه هفته ای رو پیش ما بود موقع خداحافظی خم شد پای مادربزرگ رو بوسید بی بی دیگه حس نداشت ... با گریه از در خونه رفت، رفتم بدرقه اش دستش رو گذاشت روی شونه ام - خیلی مردی مهران خیلی برگشتم داخل که بی بی با اون صدای آرام و لرزانش صدام کرد - مهران بیا پسرم - جونم بی بی جان چی کارم داری؟ - کمد بزرگه توی اتاق یه جعبه توشه، قدیمیه، مال مادرم، توش یه ساک کوچیک دستیه ... رفتم سر جعبه اونقدر قدیمی بود که واقعا حس عجیبی به آدم دست می داد ساک رو آوردم درش رو که باز کردم بوی خاک فضا رو پر کرد - این ساک پدربزرگت بود با همین ساک دستی می رفت جبهه. شهید که شد این رو واسمون آوردن ولی نزاشتم احدی بهش دست بزنه همین طوری دست نخورده گذاشتمش کنار آب دهنش به زحمت کمی گلوش رو تر کرد ... - وصیتم رو خیلی وقته نوشتم لای قرآنه هر چی داشتم مال بچه هامه بچه هاشونم که از اونها ارث می برن اما این ساک، نه دلم می خواست دست کسی بدم که بیشتر قدرش رو بدونه این ارث، مال توئه علی الخصوص دفتر توش ... ... 🥀 @morvaridkhaky
دستم نمیرسد به بلندای آسمان شهادت اما دست به دامان شما میشم تا شاید مرا ضمانت کنید 🌙 🥀 @morvaridkhaky
سلام امام زمانم ❣ مهدےجان، مولاے‌من... دلتنگ آمدنت هستم کاش آنگونه باشم که تو می خواهی 😔 امامم مرا از نفس، رهایم ده جز تو که طبیب قلب من باشد کسی را زین میان نمی بینم....... 🌷 اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ 🌷 🥀 @morvaridkhaky
هرگاه خواستید درمورد کسے قضاوت کنید، حتما خودتان را به جای آن شخص بگذارید و بعد قضاوت کنید ! ‌ 🌱 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای عکس معروف بغل کردن جانباز ویلچرنشین توسط حاج قاسم سلیمانی نکته اینکه در آن زمان حاج قاسم به علت وجود ترکش در کمر و نزدیک نخاعشان ۵ ماه استراحت مطلق داشته‌اند... 🥀 @morvaridkhaky
🌺 امام صبح فردا در تهران است💗 🌹امام خمینی: من یک طلبه‌ام، تشریفات را کم کنید 🔴بختیار تهدید کرد هر هواپیمایی را در آسمان ایران می‌زند❗️ ♦️بازاریان ایرانی چکی ۲میلیون دلاری به دادند و هواپیمای حامل امام خمینی را بیمه کردند.. 🥀 @morvaridkhaky
✳ این شرمندگی را چه کنم؟ 🔻 در حالات بزرگان و هست که خدایا از آن جهت که عذابم می‌کنی حالت ترس و بیمی در من نیست؛ بلکه شرمنده‌ام و خجل از آن جهت که چرا خلاف فرمان تو را انجام داده‌ام. بحث نیست. بحث و است از این‌که چرا کرده‌ام. چرا در دستگاه تو، در نظام عالم، در محضر و پیشگاه تو کار خلاف انجام دادم؛ ولو این‌که مرا ببخشی؛ ولو این‌که عذابم نکنی؛ ولو این‌که از تقصیرم درگذری اما این را چه کنم؟ 👤 (ره) 📝 📚 🥀 @morvaridkhaky
🕊 ✨‌شهــید سيد مرتضي آوینی: آرمانخواهی انسان مستلزم صبر بر رنــج‌هاست. پس برادر خــوبم، برای جان‌بازی در راه آرمان‌ها ياد بگير كه در اين سيّــاره‌ی رنــج، صبـــورترين انســان‌ها باشــی.🌷 🥀 @morvaridkhaky
به وقت رمان🍃
مروارید های خاکی
#قسمت_پنجاه_وچهارم: میراث خاله با یکی از نیروهای خدماتی بیمارستان هماهنگ کرده بود بنده خدا واقعا خ
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 ☕️ : دستخط تمام وجودم می لرزید ساکی که بیشتر از 20 سال درش بسته مونده بود. رفتم دوباره وضو گرفتم وسایل شهید بود ... دو دست پیراهن قدیمی که بوی خاک کهنه گرفته بود اما هنوز سالم مونده بود و روی اونها یه قرآن و مفاتیح جیبی با یه دفتر ... تا اون موقع دستخطی از پدربزرگم ندیده بودم ، بازش که کردم تازه فهمیدم چرا مادربزرگ گفت باید به یکی می دادم که قدرش رو بدونه. کل دفتر، برنامه عبادی و تهذیبی بود از ذکرهای ساده تا برنامه دعا، عبادت، نماز شب و نماز غفیله ریز ریز همه اش رو شرح داده بود حتی دعاهای مختلف. چشم هام برق می زد و محو دفتر بودم که بی بی صدام کرد - غیر از اون ساک اینم مال تو ... و دستش رو جلو آورد و تسبیحش رو گذاشت توی دستم. - این رو از حج برام آورده بود طواف داده و متبرکه، می گفت کربلا که آزاد بشه اونجا هم واست تبرکش می کنم. خم شدم و دست بی بی رو بوسیدم . دلم ریخت تازه به خودم اومدم و حواسم جمع شد داره وصیت می کنه گریه ام گرفته بود ... - بی بی جان این حرف ها چیه؟ دلت میاد حرف از جدایی میزنی؟ - مرگ حقه پسرم خدا رو شکر که بی خبر سراغم نیومد امان از روزی که مرگ بی خبر بیاد و فرصت توبه و جبران رو از آدم بگیره ... دیگه آب و غذا هم نمی تونست بخوره. سرم هم توی دستش نمی موند می نشستم بالای سرش و قطره قطره آب رو می ریختم توی دهنش لب هاش رو تر می کردم اما بازم دهانش خشک خشک بود ... ... 🥀 @morvaridkhaky
اَفَنَضرِبُ عَنكُمُ الذِّكرَ صَفحًا اَن كُنتُم قَومًا مُسرِفِينَ الزخرف/۵ چرا فکر می‌کنید به خاطر اینکه گناهکارید رهاتون می‌کنم؟! 🥀 @morvaridkhaky
❣ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ سَلامَ مُخْلِصٍ لَكَ فِى الْوَِلايَةِ... سلام بر تو ای مولایم، سلام بر تو از سوی قلبی، که جز تو در آن راهر ندارد! بپذیر سلام کسی را که قلبش، خانه محبت توست و چشمهایش مشتاق دیدار تو... 📚 صحیفه مهدیه اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج 🥀 @morvaridkhaky
هوایت ‌مےزند بر سر💠 دلم‌ دیوانہ‌ مےگردد!🕊 چہ‌ عطرۍ در💚🌸 هوایت‌ هست؟!🌹✨ نمےدانم... نمےدانم...🌷 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳ بزرگ‌ترین مصیبت 🔻 بزرگ‌ترین برای انسان این است که از با خدای خویش نبرد. حضرت موسی علیه السلام برای مناجات با خدا می‌رفت، یک بی‌ادبی به او گفت: از طرف من به خدا بگو: چقدر گناه کنم و تو کیفر نکنی؟! حضرت موسی علیه السلام رفت، مناجات کرد و قصد بازگشت داشت که از سوی خدای متعال خطاب آمد: چرا پیام بنده‌ام را نمی‌رسانی؟ گفت: خدایا تو می‌دانی او چه گفت. خداوند فرمود: به او بگو بالاترین را بر تو نازل کرده‌ام و تو نمی‌فهمی! بلا و کیفر تو این است که از مناجات با من لذت نمی‌بری و توجه به این مصیبت نداری. 👤 📚 از کتاب « ارتباط عاطفی با خداوند» 📖 ص ۷۲ 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنان سپهبد شهید درباره نقش مهم امام خمینی(ره) در پیروزی انقلاب به مناسبت آغاز ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ 🥀 @morvaridkhaky
به وقت رمان🍃
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #فنجانی_چای_باخدا☕️ #قسمت_پنجاه_وپنجم: دستخط تمام وجودم می لرزی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : ساعت به وقت کربلا بی حس و حال تر از همیشه روی تخت دراز کشیده بود. حس و رمق از چشم هاش رفته بود و تشنگی به شدت بهش فشار می آورد هر چی لب هاش رو تر می کردم، دیگه فایده نداشت، وجودش گر گرفته بود. گریه ام گرفت بی اختیار کنار تختش گریه می کردم حالش خیلی بد بود خیلی ... شروع کردم به روضه خوندن هر چی که شنیده بودم و خونده بودم از کربلا و عطش بچه ها اشک می ریختم و روضه میخوندم از علی اکبر امام حسین که لب هاش از عطش سوخته بود از گریه های علی اصغر و مشک پاره ابالفضل العباس معرکه ای شده بود ... ساکت که شدم دستش رو کشید روی سرم بی حس و جان، از خشکی لب و گلو صداش بریده بریده می اومد... - زیارت ... عاشورا ... بخون ... شروع کردم ، چشم هاش می رفت و می اومد ... - " اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِ اللهِ ... اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ ... اَلسََّلاٰمُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنین ... به سلام آخر زیارت رسیده بود ... - عَلَیْکَ مِنَّى سَلامُ الله اَبَداً ... چشم های بی رمق خیس از اشکش چرخید سمت در قدرت حرکت نداشت اما حس کردم با همه وجود می خواد بلند شه با دست بهم اشاره کرد بایست ایستادم... دیگه قدرت کنترل خودم رو نداشتم، من ضجه زنان گریه می کردم و بی بی ... دونه دونه با سر سلام می داد دیگه لب هاش تکان نمی خورد اما با همون سختی تکان شون می داد و چشمش توی اتاق می چرخید. دستم رو گرفتم توی صورت خیس از اشکم ... - اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ... وَعَلى عَلِىَِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ... وَعَلى اَوْالدِ الْحُسَیْنِ ... وَعَلى ... سلام به آخر نرسیده، به فاصله کوتاه یک سلام چشم های بی بی هم رفت ... دیگه پاهام حس نداشت خودم رو کشیدم کنار تخت و بلندش کردم از آداب میت فقط خوابوندن رو به قبله رو بلد بودم ... نفسم می رفت و می اومد و اشک امانم نمی داد ساعت 3 صبح بود ... ... 🥀 @morvaridkhaky
🌸 دیروز سَرِ هرچی ناراحت بودی مهم نیست، مهم اینه که الان امروزه و دیروز تموم شده! کی یادشه سه سال پیش روز یک شنبه این موقع سر چی ناراحت بوده؟! خوب و بدشو کار ندارم، فقط میخوام بگم ... 🥀 @morvaridkhaky
*❁ ﷽ ❁ ❣ سلام امام زمانم❣ 🌾 مهدی جان سلام به ٺـ✨ـو اےگل 🌼نرگـس! سلام به ٺــو ڪہ در سيم خاردار گناهانماݩ اسيرے. 🌾ما را ببخش! ڪہ حتي بہ اندازه‌ۍ نجاٺ دادڹ گلے 🌸از مياݩ سيـم خاردارها تلاش نکرده ايم.چہ برسـد بہ تلاش براےرهايۍ شما از زنداڹ غيبــت.😔💔 🌼🍃اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🍃 🥀 @morvaridkhaky
گفٺند شهید گمنامہ ، ‌ پلاڪ هم نداشٺ💔 اصلا هیچ نشونہ ايے نداشٺ ؛ ‌ امیدوار بودم روے زیر پیرهنیش اسمش رو نوشٺہ باشہ🖤 ‌ نوشٺہ بود: ‌ ‌ اگر براے خداسٺ،بگذار گمنام بمانم :)💔 🥀 @morvaridkhaky