💕#آدمها فکر میکنند اگر یک بارِ دیگر متولد شوند، جورِ دیگری #زندگی میکنند، شاد و #خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود. فکر میکنند میتوانند همه چیز را از نو بسازند، محکم و بینقص! اما #حقیقت ندارد. اگر ما جسارت طورِ دیگری زندگی کردن را داشتیم، اگر قدرت #تغییر کردن را داشتیم، اگر آدم ساختن بودیم، از #همین جای زندگیمان به بعد را مىساختيم.
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
💕پنج چیزی که #همین الان باید #متوقف کنید:
▪️راضی نگه #داشتن همگان
▪️ ترس ازتغییر
▪️ #زندگی کردن در گذشته
▪️ کم ارزش کردن #خودتان
▪️فکرکردن #بیش ازحد
#مثبتاندیشی
@mosbat_andishi
🌹🌻🌹
💕زندگی کلبه ی #دنجی ست
که در نقشه خود
دوسه تا #پنجره رو به #خیابان دارد
زندگی کوچ همین #چلچله هاست
به همین زیبایی
به #همین کوتاهی
#محرم
#سلامبرحسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🏴🖤🏴💠====>
💕برای شاد بودن و #زندگی خوب داشتن گاهی لازم نیست کاری کنیم
#همین که کاری نکنیم ، کافیست :
منفی نخوانیم
منفی #نشنویم
منفی نگوییم.
#محرم
#سلامبرحسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🏴🖤🏴💠====>
#یک_دقیقه_مطالعه
اگه 100 تا مورچهی #قرمز رو با 100 تا مورچهی #سیاه بندازی تو یه شیشه ، هیچ کاری باهم ندارن تا وقتی که #شیشه رو تکون بدی...!
اونموقع شروع میکنن به #کشتن همدیگه!
قرمزها فکر میکنن سیاهها دشمنن و سیاهها هم فکر میکنن قرمزها #دشمنن! اما دشمن واقعی اونا #تویی که شیشه رو تکون دادی.
تو دنیای ماهم #همین اتفاق میفته!
دوستیها، رابطهها و حتی زندگیهای زیادی فقط بخاطر حرفهای #اطرافیان خراب شده...
قبل از اینکه به #جون هم بیفتیم باید از #خودمون بپرسیم کی داره شیشه رو تکون میده.
✍بیشتر مراقب #زندگیمون باشیم.
#محرم
#سلامبرحسین
#مثبتاندیشی
@mosbat_andishi
🏴🖤🏴
💕بودنها هم بودنهای #قدیم...!
نه اینترنت بود، نه تلفن...
فقط نگاه بود، روبه رو، #چشم در چشم
به همین خلوص،
به همین کیفیت،
به #همین سادگی...
🦋🔷🦋
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#مثبتاندیشی
@mosbat_andishi
🔶🔺🔶
#دلانه🍀
💠حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
خانهی #دوستم غوغایی بود.
باباجان، پدر دوستم، شب خوابیده بود و صبح دیگر بیدار نشده بود.
همه در ناباوری عمیقشان #سوگواری میکردند و به سر و صورت خودشان میزدند اما هیچکس کاری نمیکرد.
میدانید... #تشریفات، خاکسپاری، پذیرایی... طبیعی هم هست.
هیچکس تصورش را نمیکند که این شتر روزی در خانهی خودش خواهد خوابید، و در چنین روزی باید به چه چیزهایی فکر کند.
ناگهان آقای همسایه #پیدایش شد. خیلی آرام و متین آمد، جلوی مادر دوستم روی زمین زانو زد و گفت اجازه بفرمایید کارها رو من انجام بدم. همسرتون به من وصیت کرده و من از خواستههای ایشان اطلاع دارم.
و آقای همسایه کارها را #دست گرفت. همسر و فرزندانِ خودش را بسیج کرد. غیر از صاحبان عزا به هر کسی مسئولیتی داد. و خلاصه #مراسم تا روز آخر مرتب و منظم و آبرومندانه برگزار شد.
یک روز به دوستم گفتم خوشا به سعادتِ باباجانت که دوست و رفیقی اینچنین #صمیمی و جانی داشتند، انگار خودش صاحب عزاست.
دوستم گفت: راستش ما هم از این رفاقت خبری نداشتیم. باباجانِ من اهل #دوست و رفیق بازی نبود. خانهای بود. ولی یکی دو بار در پارک روبهروی خانه آقای همسایه را دیده بودم کنارِ باباجان روی نیمکتی نشستهاند و گپ میزدند. #همین...
اینها را گفتم تا هرکدام برای خودمان یک آقای همسایه آرزو کنیم.
یکی که سر وقت به دادمان برسد. جلویمان بنشیند، بگوید نگران #هیچ چیزی نباش. بگوید همهچیز را بگذار به عهدهی من.
یک آقای همسایه که بعد از یک پیادهروی نیمساعته #دوستمان داشته باشد. چه در زندگی، چه در مرگ... آن هم بی هیچ منتی.
آخرین سطر: قدر آدمهای #ساده و بیشیلهپیلهی زندگیتان را بدانید. همانها که قادرند روی نیمکتِ یک پارک، از آخرین #وصیت خود صحبت کنند...
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴