دعاى روز هفدهم ماه رمضان
اَللّـهُمَّ اهْدِنى فیهِ لِصالِحِ الاَْعْمالِ، وَاقْضِ لى فیهِ
خدایا راهنماییم کن در آن به کارهاى شایسته و برآور در آن
الْحَوآئِجَ وَالاْمالَ، یا مَنْ لا یَحْتاجُ اِلَى التَّفْسیرِ وَالسُّؤالِ، یا عالِماً بِما
حاجات و آرزوهاى مرا اى کسى که نیازى به شرح حال و درخواست ندارى اى دانا و آگاه
فى صُدُورِ الْعالَمینَ، [صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِهِ الطّاهِرینِ].(۱)
بدانچه در دل مردم جهانیان است درود فرست بر محمّد و آل پاکش
@hedye110
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم
ما شب زدگان درپی نوریم آقا
از هجر تو درحالِ عبوریم آقا
روشن شده آسمان وپایان شب است
ما منتظرِصبحِ ظهوریم آقا
شاعر: علی ساعدی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔷🌷🔷💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بادکنک به ما یاد میده
باید بزرگ بود اما سبک
تـا بـشه بـالا رفـت
رها باش ؛ بخند و
برقص و به آسمون برو
و بدون که نخ زندگيت
دست خداست
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔷🌷🔷💠====>
این دو نکته را به خاطر داشته باشید:
هرچقدر احساس گناه داشته باشید، گذشته تغییر نمیکند
و هرچقدر استرس داشته باشید آینده عوض نمیشود …
🦋🔷🦋
#ایران_قوی🇮🇷
#مثبتاندیشی
@mosbat_andishi
🔶🔺🔶
🍃🌸همه زندگی یک آزمایش است
آزمایش های بیشتر شما را بهتر می کند
“رالف امرسون”
🦋🔷🦋
#ایران_قوی🇮🇷
#مثبتاندیشی
@mosbat_andishi
🔶🔺🔶
Tahdir joze17.mp3
3.8M
#هر_روز_با_قرآن
#ختم_قرآن_کریم_در_رمضان
جزء هفدهم
👤با صدای استاد معتز آقایی
#التماس_دعا_برای_ظهور
@hedye110
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#سكوتآفتاب🪴
#قسمتچهلپنجم🪴
🌿﷽🌿
حسن(ع) قدرى آرام مى گيرد و رو به پدر مى كند و مى گويد:
ــ پدر جان! چه كسى تو را به اين روز انداخت؟
ــ ابن ملجم مرادى. بدان كه او نمى تواند فرار كند، به زودى او را به اينجا خواهند آورد.
بار ديگر على(ع) بى هوش مى شود. حسن(ع) آرام آرام اشك مى ريزد، لحظاتى مى گذرد، هياهويى به پا مى شود: "ابن ملجم دستگير شده و الان او را به اينجا مى آورند".
هيچ كس باور نمى كند كه ابن ملجم قاتل على(ع) باشد، او همان كسى است كه بارها و بارها مى گفت من عاشق على(ع) هستم، آخر چگونه ممكن است او چنين كارى كرده باشد؟
گروهى از مردم ابن ملجم را به اين سو مى آورند، همه تعجّب مى كنند، آخر هيچ كس باور نمى كند ابن ملجم چنين كارى كرده باشد، پيشانى او از سجده هاى زياد پينه بسته است، او روزى عاشق على(ع) بود، چطور شد كه او اين كار را انجام داد؟
حسن(ع) وقتى ابن ملجم را مى بيند به او مى گويد:
ــ تو اين كار را كردى؟ آيا اين گونه، پاداش محبّت هاى پدرم را دادى؟ آيا به ياد دارى كه او چقدر به تو محبّت نمود؟
ــ من مى خواهم حرفى خصوصى به شما بگويم. آيا مى شود بغل گوش شما حرفم را بزنم؟ نمى خواهم ديگران آن را بشنوند.
ــ من مى دانم كه هيچ سخنى براى گفتن ندارى.
ــ مطلب مهمى است كه بايد به شما بگويم.
ــ تو مى خواهى با دندانت گوش مرا گاز بگيرى و آن را از جا بكَنى.
ــ به خدا قسم! من همين كار را مى خواستم بكنم، تو از كجا فهميدى؟
* * *
حسن(ع) به آرامى پدر را صدا مى زند: "پدر جان! ابن ملجم را دستگير كردند"، امّا على(ع) جوابى نمى دهد، او بار ديگر بى هوش شده است.
اكنون كسى كه ابن ملجم را دستگير كرده است، سخن خود را آغاز مى كند، او ماجراىِ دستگيرى ابن ملجم را اين چنين شرح مى دهد:
من در خانه خود خوابيده بودم. همسرم براى نماز شب بيدار بود، او صدايى را شنيد كه از آسمان مى آمد: "ستون هدايت ويران شد، علىِّ مرتضى كشته شد".
او مرا از خواب بيدار كرد و گفت: آيا تو هم اين صدا را شنيدى؟
مى خواستم جواب او را بدهم كه صدايى ديگر به گوشمان رسيد: "اميرمؤمنان را كشتند".
من نگران شدم، سريع شمشير خود را برداشتم و از خانه بيرون دويدم، همين كه داخل كوچه آمدم، ديدم مردى در وسط كوچه بسيار آشفته و مضطرب ايستاده، نزديك شدم، به او گفتم: "كجا مى روى؟"، او گفت: "به خانه ام مى روم". در اين هنگام بادى وزيد و شمشير خونين او از زير لباسش آشكار شد، به او گفتم: "نكند تو قاتل اميرمؤمنان باشى و حالا مى خواهى فرار كنى؟"، او مى خواست بگويد: "نه"، امّا آن قدر مضطرب بود كه گفت: "آرى"، من به رويش شمشير كشيدم، او هم با شمشير از خود دفاع كرد، من فرياد زدم، همسايه ها به كمك من آمدند و ما او را دستگير كرديم و به اينجا آورديم.
* * *
حسن(ع) خدا را شكر مى كند كه ابن ملجم دستگير شده است. او بار ديگر پدر را صدا مى زند، على(ع) چشمان خود را باز مى كند، نگاهش به ابن ملجم مى افتد با صدايى ضعيف به او مى گويد: آيا من براى تو رهبرِ بدى بودم كه تو اين گونه پاسخ مرا دادى؟
بعد رو به حسن(ع) مى كند و مى گويد:
ــ حسن جان! ابن ملجم اسير توست، با اسير خود مهربان باش و در حقِّ او نيكويى كن!
ــ پدر جان! اين مرد شما را به اين روز انداخته است، آن وقت شما از من مى خواهيد كه با او مهربان باشم؟
ــ پسرم! ما از خاندانى هستيم كه بدى را جز با خوبى پاسخ نمى دهيم. تو را به حقّى كه بر گردن تو دارم، قسم مى دهم مبادا بگذارى او گرسنه بماند، مبادا زنجير به دست و پاى او ببنديد.
■■■□□□■■■
#سكوتآفتاب🪴
#امامشناسی🪴
#پانزدهمینمسابقه🪴
#ویژهعیدمیلادامیرالمومنینع
#نشرحداکثری🪴
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌷خدا #تنها کسی است که
وقتی همه رفتند میماند...
وقتی همه #پشت کردند
آغوش میگشاید
وقتی همه تنهايت گذاشتند
#محرمت میشود
وقتی همه تنبیهت کردند
او میبخشد
🟢
🦋🔷🦋
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#مثبتاندیشی
@mosbat_andishi
🔶🔺🔶
🌷ریخت و پاشهای #فکرت رو کم کن
تا هم ذهنت سبکتر شه
و هم آرامشت بیشتر شه.
فکرِ #عمیق کردن در لابهلای شاخ و برگهای زیادِ بهم پیچدهٔ اضافی، سخته.
هر چی از خدا فاصله بگیری،
این شاخ و برگهای #اضافی هم بیشتر میشه.
یاد خدا مثل آتشی میماند که بر جان این شاخ و برگها #میافتد و آنها را سریع میسوزاند.
🦋🔷🦋
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#مثبتاندیشی
@mosbat_andishi
🔶🔺🔶