✅أنس بن حارث کاهلی
طبقات کبری به نقل از عربان بن هیثم،نقل می کند:
پدرم به صحرا می رفت و در منطقه ای منزل می کرد که جنگ حسین علیه السلام در آن جا رخ داد، ما هر وقت وارد آن جا می شدیم مردی اسدی را می دیدیم که در آن جا مقیم شده است.
پدرم می گفت: می بینم که این جا اقامت کرده ای؟
او گفت: به من خبر رسیده که حسین علیه السلام در اینجا کشته می شود. من آمده ام تا با او باشم و با او کشته شوم. وقتی حسین کشته شد پدرم گفت: برویم و ببینیم آیا آن مرد اسدی ، میان کشتگان هست یا نه؟ به آوردگاه آمدیم و گشتیم. دیدیم او جزء کشته هاست.
📖📖طبقات کبری – ج 1 ص 435 ح 424
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
📖ابومخنف و اهل سیر نقل کرده اند: در هنگامه ی عاشورا وقتی که نوبت کارزار به این صحابی کبیر رسید،از حضرت اباعبدالله برای جنگ اجازه خواست، امام اذنش داد با آن که این بزرگوار کهن سال بود به مبارزه بیرون آمد ابروان خود را با دستمال به پیشانی بست و ازمقابل چشمهایش کنار زد، میان کمر را نیز با عمامه ای بست«به علت خمیدگی پشتش »و در همین حال حسین علیه السلام به او می نگریست و گریه می کرد و با گریه فرمود:
شَکَرَ اللهُ لَکَ یا شِیخ
پس به مبارزه بیرون آمد و بعد از رجز خواندن 18 نفر را به هلاکت رساند و بعد به شهادت رسید
❇️هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هرگه که یادروی توکردم،جوان شدم
#اصحاب
#انس_بن_حارث
@maghtal61
✅(محمد بن بشیر)
بشیر حضرمی
(نامهای مختلفی برای او ذکر شده است محمدبن بشیر، بشیربن عمرو و بُشربن عمرو حضرمی)
وقتی شب عاشورا رسید حسین اصحاب خود را جمع کرد و و در انجمن آن ها به سخن ایستاد. نخست خدای را ثنا گفت و سپس رو به یاران کرد و فرمود: اما بعد من اصحابی را شایسته تر از شما نمی دانم ...
راوی گوید : در این حال به بشیر حضرمی خبر دادند که پسرت در مرز ری اسیر شده است. بشیر گفت: نزد خدا او را و نفس خویش را احتساب می کنم که هر دو در راه خداییم. من دوست نداشتم که او اسیر باشد و من بعد از او باقی بمانم.
📖ابصار العین ص 174 ، العوالم ص 244 ، به نقل از عنصر ص229
ارشاد گوید: وقتی امام از مصیبت بشیر خبر دار شد به او فرمود: تو برگرد و برو از جهت بیعت من آسوده باش؛ آن را از گردنت برداشتم و من به قدر فدیه ی پسرت برای آزادی او به تو می بخشم.
بشیر پاسخ داد:
◀️اَکَلَتنی اَلسِّباعُ حَیّاً اِن فارَقتُک▶️َ
درندگان زنده زنده مرا بخورند اگر از تو جدا شوم.
و سپس از آیندگان و شتر سواران و قافله هایی که عبور می کنند خبر تو را بگیرم و تو را با این یاران اندک بی کس و تنها رها کنم.
📖لهوف ص 57
#اصحاب
#بشیر_حضرمی
@maghtal61
✅هفهاف
🏴🏴هفهاف بن مهند راسبی ،مردی شجاع، شهسوار و از شیعیان و مخلصان بود.
از اصحاب امیر المونین بود و با ایشان در جنگهای سه گانه اش (جمل،صفین،نهروان) همراه بود، ملازم ایشان بود تا حضرت علی علیه السلام شهید شد از آن پس منضم به یاران حسن علیه السلام شد و سپس به حسین علیه السلام پیوست.
تا اینکه در بصره خبر به او رسید حسین از مکه بیرون آمده و به سمت عراق می رود از بصره حرکت کرد و راه می آمد تا در پایان روز عاشورا پس از خاتمه ی جنگ به کربلا رسید.
در میان لشکر عمرسعد داخل شد و از مردم پرسید خبر چیست و حسین کجاست؟ گفتند تو کیستی؟ گفت : من هفهافم و برای نصرت و یاری حسین آمده ام گفتند: آیا هجوم مردم به خیمه گاه حسین را نمی بینی؟ و دختران پیامبر را نمی نگری که یغما گران لباس آن ها را می ربایند.
گویند: همین که این خبر جانگداز را شنید و از کشته شدن امام و تاراج خیمه ها آگاهی یافت شمشیر از نیام بیرون کشید و سبان شمشیری که در بیشه باشد (انتضی سیفه کلیث العرین) به لشگر دشمن حمله برد.
📖📖 (مستدرکات علم رجال حدیث جلد 8 صفحه 162) به نقل از کتاب عنصر شجاعت میرزا خلیل کمره ای
⬅️⬅️امام زین العابدین علیه السلام درباره ی او فرمود:
از زمانی که خداوند محمد صلی الله علیه و آله را برانگیخت پس از علی بن ابی طالب مردم جنگاوری مثل او ندیده بودند که این گونه تعدادی را بکشد. به مقابله با او برخاستند و پنج نفر محاصره اش کردند تا او را کشتند. رحمت خدای متعال بر او باد!
📖📖امالی شجری جلد 1 صفحه 173
#اصحاب
#هفهاف
@maghtal61
✅یزید بن ثبیط (امیر بصراوی)
◀️وقتی به ابن زیاد خبر رسید که حسین علیه السلام آهنگ عراق دارد به کارگزار خود در بصره فرمان داد که دیده بان بگمارد و راه را به کسی که می آید و می رود بگیرد. ابن ثبیط تصمیم گرفت که به قصد حسین علیه السلام از بصره خارج شود. 10 پسر داشت که آن ها را دعوت کرد که همراه او شوند. و فرمود: کدام یک از شما با من پیشاپیش بیرون خواهد آمد؟ دو نفر از آن ها عبدالله و عبیدالله دعوت او را پذیرفتند. راه بیابان در پیش گرفت تا خود را به حسین علیه السلام رسانید.
📖اعیان الشیعه 10/305 از تلخیص عنصر شجاعت ص 86
هوای کعبه چنان می دواندم به نشاط
که خارهای مغیلان حریر می آید
حسین علیه السلام در مکه در منطقه بطحاء منزل گرفته بود وی پس از استراحت در بنه ی خویش آهنگ دیدار امام حسین علیه السلام را نمود. به قصد حضرت او بیرون آمده به کوی حسین علیه السلام روان شد.
از طرف دیگر امام هم از آمدن او خبر یافته و در جستجوی او در بنه و آسایشگاه او وارد شده بود و آن جا به انتظار او نزول اجلال کرد. به عرض او رساندند که وی به سوی منزل شما رفته است ابن ثبیط به منزل حضرت رفت که رسید و شنید که آن حضرت به سراغ او بیرون رفته است، به منزل خود بازگشت. وقتی امام را در منزل خویش دید این آیه را تلاوت کرد
"فبفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا" سوره ی یونس آیه 58
به فضل خدا و از رحمت او است باید که بر چنین فضلی شاد بود.
باور از بخت ندارم که تو مهمان منی
خیمه ی سلطنت آن گاه سرای درویش
سپس سلام کرد و روبروی آن حضرت نشست بعد به قصد خویش که برای آن آمده بود امام را خبر کرد حسین درباره ی او دعای خیر کرد. سپس بنه و خرگاهش را ضمیمه ی خرگاه حضرت نمود.
📖عنصر شجاعت ج1 با تلخیص
#اصحاب
#یزید_بن_ثبیط
@maghtal61
✅عمرو بن جناده
مقتل الحسین خوارزمی می نویسد بعد از جناده انصاری که به شهادت رسید عمروبن جناده بیرون آمد ، جوانی بود که پدر او در معرکه شهید شده بود ولی مادرش نزد او بود.
مادر به او گفت: فرزند عزیزم به میدان برو و پیش روی فرزند پیامبر خدا بجنگ تا کشته شوی. او گفت چنین می کنم.
حسین فرمود: این جوانی است که پدرش شهید شده است . شاید مادرش راضی نباشد از اینکه او به میدان برود.
جوان گفت: ای فرزند پیامبر خدا ، مادرم به من فرمان میدان رفتن داده است. و آن گاه به میدان رفت در حالی که می خواند
امیری حسینٌ و نعم الامیر
سرورُ فوادی البشیر النذیر
علیٌ و فاطمه والده
فهل تعلمون له من نظیر
سپس جنگید تا به شهادت رسید. سرش را جدا کردند و به سوی لشکر حسین پرتاب کردند. مادرش سر را گرفت و گفت: آفرین ای پسرم عزیزم ای روشنی چشم و دل خوشی من ...
سپس سر پسرش را به سوی مردی از دشمن پرتاب کرد و او را کشت.
📖مقتل الحسین خوارزمی
#اصحاب
#عمرو_بن_جناده
@maghtal61
✅برادران جابری
سیف بن حرث و برادرش مالک
نقل نموده اند: وقتی که حسین علیه السلام را در روز عاشورا با آن حال دیدند، هر دو گریه کنان پیش آمدند و اجازه جنگ خواستند، این در وقتی بود که لشگر دشمن به خیمه های امام رسیده بود. امام به آنان فرمود: ای پسر برادرانم! گریه شما برای چیست؟
به حق خدا من امید دارم که چشم شما پس از ساعتی روشن شود
گفتند: فدای تو یا حسین! به حق خدا از بیم جان گریه نمی کنیم ولیکن برای تو گریانیم که می بینیم دشمن تو را فرا گرفته و ما جزء یک جان نداریم که با آن از تو دفاع کنیم.
امام فرمود: ای فرزند برادرانم از خدا می خواهم که با این دلسوزی شما برای من و مواسات شما با من نیکوترین جزایی را که به پرهیزکاران می دهد به شما دهد.
📖ابصار العین فی انصار الحسین صفحه 133
مقتل الحسین صفحه 155
#اصحاب
@maghtal61
✅عمروبن قرظه
خون و خانه ام را می دهم اما از حسین دست برنمی دارم.
چون والی زاده ی فارس بود ، جمله ی لشکر به شخصیت او متعرف و از او و پدرش والی فارس اطلاع داشتند همین بس که کوفه در ماتم پدر او یکپارچه حزن و شیون شده بود در مذاکرات، عمرسعد به او گفت: اگر امروز دست به شمشیر نبرم ابن زیاد خانه ام را خراب خواهد کرد. از این جهت عمرو در رجزهایش گفت:
دُونَ حُسِین مُهجَتی وَ داری
یعنی خون و خانه ام را می دهم اما دست از حسین بر نمی دارم.
شیخ ابن نما می گوید: در این رجز که گفت "دون حسین مهجتی و داری" گوشه زد به پسر سعد ناجوانمرد زیرا آن هنگام که حسین به او تکلیف کرد که برگرد و همراه من باش. گفت: از خانه ام بیم دارم.
بعد از این رجز به جنگ پرداخت. ساعتی جنگید سپس بازگشت و ایستاد مقابل حسین که او را از دشمن حفظ کند.
ابن طاووس گوید: در آغاز کارزار در ادای خدمت به پادشاه آسمان مبالغه کرد و بین سداد و جهاد جمع کرد سپس پیش روی امام بازگشت .
📖لهوف ص 64
ابن نما گوید: همی تیرها را که می آمد به پیشانی و به سینه می گرفت از این رو نگذاشت که صدمه یا خدشه ای به حسین وارد شود تا آخر که جراحت زیاد دید و بدنش سوراخ سوراخ شد نگاهی به روی امام کرد و گفت ای فرزند رسول خدا : آیا به عهدم وفا کردم ؟؟
قال: أوَفَیتُ یَابنَ رَسولِ الله؟
📖مثیر الاحزان ص 45
امام فرمود: آری تو پیش از من به سوی بهشت می روی . سلام مرا به جدم پیامبر برسان و آگاهی بده که من به دنبال تو می آیم. سپس عمروبن قرظه به رو بر زمین افتاد در حالی که برادرش در سپاه عمرسعد بود.
علی بن قرظه وقتی که برادرش عمرو شهید شد، از وسط صف خود را بیرون کشید و میان میدان رسید و آشکار داد زد ای حسین ای کذاب بن کذاب برادرم را فریفتی و به کشتن دادی
حضرت در جواب فرمودند: من برادرت را فریب ندادم، لیکن خدا او را هدایت کرد و تو گمراه
علی گفت: خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم
پس به سوی حضرت حمله کرد، نافع بن هلال جلو آمده با سر نیزه او را به زمین انداخت. همراهان او به نافع حمله کردند و علی را از آن ورطه به در بردند.
📖مقتل الحسین ص131
📖تاریخ طبری 4/303
#اصحاب
#عمرو_بن_قرظه
#دون_حسین_مهجتی_وداری
@maghtal61
✅نافع بن هلال
طبری می گوید: در طف کنار فرات آب را بر حسین علیه السلام بستند. امام علیه السلام، عباس علیه السلام را همراه 30 سواره و 20 نفر روانه فرات کرد و 20 عدد مشک خالی به آنان داد. آن ها شبانه تا نزدیک آب آمدند. نافع بن هلال پیشاپیش پرچم را می کشید. عمر بن حجاج که با لشکرش پاسبن آب بود آمدن نفراتی از فوج حق را حس کرد. گفت: کیست؟ نافع در جواب گفت: از قبیله ات از پسر عمو هایت. گفت تو کیستی؟ گفت: نافع بن هلال گفت برای چه آمده ای. گفت آمده ایم از این آب که ما را باز داشته ای بنوشیم گفت بنوش. گوارای وجودت نافع گفت: به خدا تا حسین تشنه است من قطره ای از آن را نمی نوشم ...
سپس حمله کرده مشک ها پر کرده و بازگشتند
طبری 3/324
شیخ مفید می گوید: وقتی حسین علیه السلام در کربلا نزول اجلال فرمود در میان یارانش نافع بن هلال بیشتر از همه توفیق ملازمت حضرت را داشت. به ویژه در مواقعی که بیم غافلگیری می رفت حسین علیه السلام شبی از خیمه ها بیرون آمده به سوی دشت قدم می زد تا دور شد. هلال شمشیر خود را به خود آویخته با شتاب خود را به حضرت رساند. امام را دید که پیچاپیچ صحرا گردنه ها و تپه های اطراف خیمه را رسیدگی می کند. هلال می گوید آن حضرت به پشت سر نگاهی کرد، مرا دیده فرمود: تو هلالی ؟ گفتم : بلی، خدایم مرا قربان تو کند. بیرون آمدن شما در این شب مرا بی قرار کرد. فرمود: ای هلال من بیرون آمدم که به این تل ها رسیدگی کنم. مبادا ان روزی که شما به آن و آن ها به شما حمله می کنند این برآمدگی ها کنید گاهی برای خیمه گاه ما و هجوم دشمن شود. سپس مراجعت کرد در حالی که دست چپ مرا میان دست خود گرفته بود و می فرمود: به ذات خداوند سوگند در وعده ی خدا خلف نیست. سپس فرمود: ای هلال آیا این راه را نمی گیری و بروی؟ میان این دو کوه را بگیر و جان خود را نجات ده. هلال خود را در قدم های امام انداخت و گفت آقای من این شمشیر و این اسب که با من است از این کار سر می پیچند. پس به حق آن خدایی که با وجودت بر سرم منت گذاشته است از تو مفارقت نمی کنم و جدا نخواهم شد تا شمشیر و اسب من خسته و وامانده شوند.
ابومخنف گفته است: نافع پیکان های خود را به زهر آب داده بود و تیر می انداخت و رجز می خواند.
دوازده تن از مردان عمرسعد را کشت و به زمین انداخت آنگاه که تیرها به آخر رسید شمشیر از میان برآورد و به آنان حمله کرد.
سرانجام لشکر ابن سعد قصد جان او کردند و بر سرش ریختند سنگ اندازها سنگ باران و تیر اندازها تیر بارانش کردند. تا آنکه دو بازوی او را شکستند پس از آن او را دستگیر کرده اسیر گرفتند.
نافع با دست شکسته اما با روی سرخ با دشمن روبرو شد شمربن ذی الجوشن او را نگاهداشت و با همراهان خویش او را نزد عمرسعد بردند. عمرسعد به او گفت: ای نافع! خدایت به فریادت برسد چه وادارت کرد که با خود چنین کنی؟ به چه خیال و برای چه؟
نافع با رشادت گفت: پروردگار می داند که چه مراد و مقصودی داشتم. مرد دیگری از همراهان عمرسعد چون نگاه کرد به خون هایی که سیل آسا بر صورت و موی نافع روان بود گفت: آیا خودت نمی بینی که چه بر سرت آمده است ؟
نافع ان مرد رشید که گویی عجز را نمی فهمید و دقت دشمن را به خود نمی خرید غیرتمندانه گفت: به خدا قسم ، کوشش خود را کرده ام. 12 مرد از شما را کشتم به جز آنان که زخمی کرده ام خود را در این کوشش ملامت نمی کنم اگر بازو و دستی برایم باقی مانده بود اسیرم نمی گرفتند.
در آخر شمر او را کشت ...
#اصحاب
#نافع_بن_هلال
@maghtal61
✅آیا غیر حربن یزید ریاحی از لشکر عمربن سعد کسی به امام پیوست؟
✅آیا نام ابوالحتوف را شنیده اید؟
#اصحاب
◀️◀️شرح این واقعه تا ساعتی دیگر در مقتل الحسین و اصحابه
✅سعد بن حرث و برادرش ابوالحتوف
اهل کوفه بودند و همراه عمربن سعد برای جنگ با حسین علیه السلام بیرون رفتند.
صاحب حدائق گفته است: در روز عاشورا هنگامی که یاران حسین علیه السلام به شهادت رسیدند با صدای بلند می فرمود:
اَلا ناصِرٍ فَیَنصُرُنا
آیا کسی نیست که ما را یاری کند؟ زنان و کودکان این را شنیدند و فریاد برآوردند. سعد و برادرش ابوالمحتوف صدای حسین و ناله ی کودکانش را شنیدند و به حسین علیه السلام متمایل شدند و همراه حسین علیه السلام با دشمنان جنگیدند تا اینکه گروهی را کشتند و گروهی دیگر را زخمی نمودند سپس هر دو با هم شهید شدند. رحمت خدا بر آن ها باد.
📖ترجمه ابصار العین ص 161
حدائق الوریه ص 122
#اصحاب
#ابوالحتوف
@maghtal61
✅شب عاشورا
#علی_بن_مظاهر
و از روایات شب واقعه این است که:
فرمود: هر که همسر خود را همراه دارد او را به قبیله بنى اسد برگرداند.
على بن مظاهر(اسدى) برخاست و پرسید: آقا جان! چرا! فرمود: پس از کشته شدن من، زنان اسیر مىشوند. از اسیرى بانوان شما نگرانم. على بن مظاهر به خیمه خود رفت. همسرش با تبسم و ادب نزد او آمد. على گفت: مرا به حال خود گذار. زن گفت: من همه سخنان فرزند فاطمه(ع) را شنیدم. در آخر همهمهاى بود که ندانستم چه فرمود؟ على گفت: خانم! امام(ع) به ما فرمود: هر که همسر خود را همراه دارد او را نزد عموزادگانش برگرداند، زیرا فردا من کشته مىشوم و بانوانم اسیر مىشوند.
زن گفت: تو چه مىکنى؟
گفت: برخیز تا تو را نزد خویشانت در بنى اسد ببرم. زن برآشفت و گفت: به خدا سوگند، اى فرزند مظاهر! با من منصفانه رفتار نمىکنى. آیا مىپسندى که دختران رسول خدا(ص) اسیر شوند و من در امان باشم؟! آیا مىپسندى که چادر از سر زینب برگیرند و من در امان باشم؟! آیا مىپسندى که گوشواره از دختران زهرا(ع) بربایند و من در امان باشم؟! آیا مىپسندى که تو نزد رسول خدا(ص) رو سفید باشى و من نزد فاطمه زهرا(ع) رو سیاه باشم؟! به خدا سوگند شما مردان را یارى مىرسانید و ما نیز بانوان را [ من جز این را نمىپذیرم ]! على بن مظاهر گریان به سوى امام(ع) برگشت. امام(ع) پرسید: چرا گریانى؟ عرض کرد: سرورم! همسر اسدى من جز یارى و همراهى با شما را نمىپذیرد. امام(ع) گریست و فرمود: خدا همه شما را پاداش نیک دهد."
📖📖موسوعه کلمات الامام الحسین علیه السلام، پژوهشکده باقرالعلوم صفحه462
#اصحاب
#شب_عاشورا
@maghtal61
✅أنس بن حارث کاهلی
طبقات کبری به نقل از عربان بن هیثم،نقل می کند:
پدرم به صحرا می رفت و در منطقه ای منزل می کرد که جنگ حسین علیه السلام در آن جا رخ داد، ما هر وقت وارد آن جا می شدیم مردی اسدی را می دیدیم که در آن جا مقیم شده است.
پدرم می گفت: می بینم که این جا اقامت کرده ای؟
او گفت: به من خبر رسیده که حسین علیه السلام در اینجا کشته می شود. من آمده ام تا با او باشم و با او کشته شوم. وقتی حسین کشته شد پدرم گفت: برویم و ببینیم آیا آن مرد اسدی ، میان کشتگان هست یا نه؟ به آوردگاه آمدیم و گشتیم. دیدیم او جزء کشته هاست.
📖📖طبقات کبری – ج 1 ص 435 ح 424
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
📖ابومخنف و اهل سیر نقل کرده اند: در هنگامه ی عاشورا وقتی که نوبت کارزار به این صحابی کبیر رسید،از حضرت اباعبدالله برای جنگ اجازه خواست، امام اذنش داد با آن که این بزرگوار کهن سال بود به مبارزه بیرون آمد ابروان خود را با دستمال به پیشانی بست و ازمقابل چشمهایش کنار زد، میان کمر را نیز با عمامه ای بست«به علت خمیدگی پشتش »و در همین حال حسین علیه السلام به او می نگریست و گریه می کرد و با گریه فرمود:
شَکَرَ اللهُ لَکَ یا شِیخ
پس به مبارزه بیرون آمد و بعد از رجز خواندن 18 نفر را به هلاکت رساند و بعد به شهادت رسید
❇️هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هرگه که یادروی توکردم،جوان شدم
#اصحاب
#انس_بن_حارث
@maghtal61
✅أنس بن حارث کاهلی
طبقات کبری به نقل از عربان بن هیثم،نقل می کند:
پدرم به صحرا می رفت و در منطقه ای منزل می کرد که جنگ حسین علیه السلام در آن جا رخ داد، ما هر وقت وارد آن جا می شدیم مردی اسدی را می دیدیم که در آن جا مقیم شده است.
پدرم می گفت: می بینم که این جا اقامت کرده ای؟
او گفت: به من خبر رسیده که حسین علیه السلام در اینجا کشته می شود. من آمده ام تا با او باشم و با او کشته شوم. وقتی حسین کشته شد پدرم گفت: برویم و ببینیم آیا آن مرد اسدی ، میان کشتگان هست یا نه؟ به آوردگاه آمدیم و گشتیم. دیدیم او جزء کشته هاست.
📖📖طبقات کبری – ج 1 ص 435 ح 424
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
📖ابومخنف و اهل سیر نقل کرده اند: در هنگامه ی عاشورا وقتی که نوبت کارزار به این صحابی کبیر رسید،از حضرت اباعبدالله برای جنگ اجازه خواست، امام اذنش داد با آن که این بزرگوار کهن سال بود به مبارزه بیرون آمد ابروان خود را با دستمال به پیشانی بست و ازمقابل چشمهایش کنار زد، میان کمر را نیز با عمامه ای بست«به علت خمیدگی پشتش »و در همین حال حسین علیه السلام به او می نگریست و گریه می کرد و با گریه فرمود:
شَکَرَ اللهُ لَکَ یا شِیخ
پس به مبارزه بیرون آمد و بعد از رجز خواندن 18 نفر را به هلاکت رساند و بعد به شهادت رسید
❇️هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هرگه که یادروی توکردم،جوان شدم
#اصحاب
#انس_بن_حارث
@maghtal61