🌴 هوس چلو کباب کردم!🌴
#داستان_معنوی
✅ خادم شهید محراب آیتاللَّه مدنى نقل میکند: روزی آقا به من گفت: هوس کباب کردم! مى تونى برام جور کنی؟ البته سعى کن از جایى بخرى که تمیز و غذایش خوشمزه و لذیذ باشد!
من که هیچ وقت ندیده بودم آقا غیر از نان و گوجه یا پنیر و چاى شیرین غذاى دیگرى بخورد، با شوق و عجله گفتم تا منصرف نشده رفتم تهیه کنم.موقع رفتن آقا گفتند: موقع آمدن غذا را در چیزى بپیچ تا دیگران متوجه نشوند. گفتم: به چشم! منم رفتم تهیه کردم و با اشتیاق فراوان برگشتم. سفرهاى در اتاق آقا پهن کردم و غذا رإ روى سفره گذاشتم. عرض کردم: آقا! سفره آماده است. تا غذا سرد نشده بفرمایید.
فرمود: شما تشریف ببرید بیرون، بعد از نیم ساعت بیایید، ظرف و سفره را جمع کنید.
✅ زمان مقرر به اتاق برگشتم، اما با شگفتى و ناراحتى متوجه شدم آقا غذا را میل نکردند! اول خیال کردم لابد چیزى در غذا دیده یا باب میلش نبوده که نخوردند. پرسیدم: غذا باب میل شما نبود؟! فرمود: غذا باب میل بود و هیچ مشکلى نداشت. پرسیدم: پس چرا میل نکردید؟ گفت:
⬅ راستش از اول هم بناى خوردن نداشتم! چند روزى بود این نَفْس، هواى چلوکباب کرده بود. مى خواستم او را ادب کنم و به او بفهمانم اگر بخواهم مىتوانم فراهم کنم، اما این کار را نمىکنم. خواستم غذا را جلوى چشم نفس قرار دهم، تا آن را ببیند و عطر آن را استشمام کند، وقتى به او ندادم، دیگر چنین هوسى نکند.
✅ #راه_تقرب_مبارزه_با_نفس_است. منتها اولیای الهی میگویند باید با نفس کنار آمد و به تدریج رام کرد و گرنه سالک را زمین میزند.
#تهذیب #داستانهای_معنوی
کانال باران معنویت
┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈
@barane_manaviyat