وضعیت بانمکی برقرار است.
نسبتی مثل پادشاه و چاکران دربار. یکی از #کاندیداها خمیازه میکشد، چاکرانِ دربارِ #اصلاحطلبی دلشان قنج میرود و خمیازهی جنابِ سلطان را تفسیرهای آنچنانی میکنند.
نسبتشان شده «هرچه آن خسرو کند، شیرین بوَد». طرف توی دوربین نگاه میکند و میگوید #تخصص ندارم، بلد نیستم. و در واکنش، همانها که در نقدِ #بیتخصصیِ جناحِ رقیب صفحهها سیاه میکردند، حالا برای بیتخصصی و نابلدیِ نامزد مورد حمایتشان غش و ضعف میروند که «اصلا اینها همه فرعیات است، آنچه مهم است، #صداقت است»، «اصلا همین که بلد نیست یعنی با بقیه #متفاوت است»، «اصلا کی گفته تخصص و فهمِ مساله مهم است؟» و اینها را جدی جدی و در قالبی جز #طنز میگویند. در چنین #سیرکی ما داریم زیست میکنیم. در سیرکی که دلقکهایش دارای #مدارک دانشگاهی هستند و خودشان را #روشنفکر و جامعهشناس مینامند. داستان دقیقا شبیه مدح و ذمهای گعدههای روشنفکرانه است. شبِ شعرهایی که در آن یک استاد، #مُهمَل میبافد و باقی آفرین و #مرحبا نثارش میکنند. قاعده این است که جناب استاد اگر #زِر هم بزنند، #دُر و گهر است. واقعا احساس میکنم وسط یک سریال کمدی گیر افتادهام. طرف میگوید «نمیفهمم» و جمعِ چاکران یکپارچه از #نفهمیدنِ استاد ذوق میکنند. یکصدا میگویند «احسنت به این نفهمی، #احسنت»!
#بیسوادی_مدرن
#انتخاب_آینده
@mostafaschool
@hekmathighschool
بسم الله الرحمن الرحیم
«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» (آلعمران، ۱۶۹)
گمان مبر آنان که در راه خدا جان باختند، مردهاند؛ بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزی میخورند.
#این روزها حال دل خیلیهامان، حال آسمانی ابریست که بغض باران😭 را در دل نگه داشته. وطن🇮🇷، پارهی تن ما، درگیر نبردی نابرابر است؛ نبرد حق و باطل.
آتش این جنگ را شبانه، شغالصفتانی از دل ظلمت برافروختند؛ صهیونیست خونریز، اسرائیل خبیث، که آغازگر آن شد. و مردان بیادعای سرزمین من، گرچه دلخون از خونریزیاند، اما به حکم ولی زمانمان، حضرت آقا سید علی، دل به میدان زدند؛ چونان شیرانی در هیبت نور.
#دل، غم دارد از اشک مادران، از گریه کودکانی که خانهشان را گم کردند. اما همین دل، قرص است از دیدن غیرت و شجاعت جوانان ایرانی؛ شیر بچههایی که هرکجا ندای مظلوم بلند شود، بیهیچ تردید، حاضرند.
#در این روزها که شهرها بوی مقاومت میدهند، مدرسهی ما آرام گرفته. در نبود صدای خنده و دویدن بچهها، حیاط مدرسه در سکوتی سنگین فرو رفته. وقتی وارد حیاط میشوی، چشم به باغچههایی میافتد که پریشان و غمگیناند. گویی باغچهها نیز دلتنگند، از تنهایی، دل به علفهای هرز سپردهاند. دیگر آن شادابی روزهای گذشته را ندارند؛ اما هنوز منتظرند... منتظر دوستان قدیمیشان تا باز گردند و دوباره جان بگیرند.
#درست است، باغچهها پژمردهاند؛ اما در دلشان جوانهی امید هست.
همچنین کادر اداری مدرسه، با دستانی پر از کار و دلی پر از شوق، چشمانتظار بازگشت فرزندان مدرسهاند. هرچه در توان بوده، آماده کردهاند؛ بهویژه در بخش ورزش که تمام دلمشغولیشان شده.
#زمین فوتبال حیاط، حالا چون موجی از سبزیست که در نسیم تکان میخورد، گویی سبزهها مشتاقند تا گامهای پرشور دانشآموزان را در آغوش بکشند. در گوشهای دیگر، تور بسکتبال چون دستی بالا رفته است، انگار صدایمان میزند: "بیایید، که جای شما خالیست!"
پایت را که از حیاط به سالن میگذاری، زندگی کمکم رخ مینماید. در یک سوی سالن، فوتبالدستی چون رزمآوری ایستاده و در سوی دیگر، میز پینگپنگ چون سپیدی صبح، نوید جنبوجوش را میدهد.
#همه چیز مهیاست.
همه چیز آماده است تا مدرسهی ما، دوباره نفس بکشد، دوباره جان بگیرد، دوباره پر شود از صدای زندگی.
#بچه ها منتظرتونیم😍
#منتظریم
#اینجا_تابستان_تعطیل_نیست
#طرح_تابستانه
#روایت_فردا
@mostafaschool
#روایت_رویداد
#بخش_دوم
#ساعتی نگذشت که همکاران، یکییکی آمدند؛ و چه شور مشترکی در دلهایمان جاری شد. بچهها هم از راه رسیدند، بیآنکه کسی گفته باشد، هرکس کاری را به عهده گرفت؛ یکی کمک در شستن دیگها، دیگری پاشیدن دارچین روی شلهزرد، آن یکی نوشتن نام "یاحسین" با خلال بادام...
شلهزردها طلایی و برقزننده در قابهای کاسهای نشسته بودند، همانقدر زیبا که بوی گلابشان، روح را سیراب میکرد.
#در حیاط، گروهی از بچهها با کمک مربیان، محل پذیرایی را آماده میکردند و جمعی دیگر، شربت خنک نذری را در لیوانهای یکبار مصرف میریختند. کار گروهی، مهر را میانمان جاری کرده بود.
ساعت حدود ۱۰:۵۰ بود که صدای نوحه، نوای کاروان را نوید داد. دسته عزاداری از کوچه «گل نرگس ۱» به راه افتاد، سربندهای «یا حسین»، «یا ابوالفضل» و «لبیک یا مهدی» بر سر کودکان و پرچمهای سبز و سرخ در دستان کوچکشان، دل را میلرزاند.
از «گل نرگس ۵» وارد حیاط شدند و با شکلی منظم و عاشقانه، دایرهوار به گرد چمن نشستند و با ذکر "یا حسین" و "یا عباس"، سینهزنی کردند. لحظهای ناب بود؛ صدای قلبهای کوچک در کنار نوای حسین، گوش آسمان را پر کرده بود.
ادامه دارد...
#دسته_روی
#محرم
#محله_ما
@mostafaschool
@hekmathighschool