eitaa logo
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
5.3هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
593 ویدیو
0 فایل
سلام دوستان عزیز خوش آمدید/ فعالیت کانال شبانه روزی می باشد لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd لینک اخبار شبانه کانال @sabanhkabar لینک گروه چت https://eitaa.com/joinchat/2156987196Cb75d654c81 آیدی مدیر/ تبلیغات @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
به کارهای ستادی و تبلیغات اختصاص دادیم. یک سنگر زیرزمینی هم بود که مخابرات در آن مستقر شد، لجستیک را
🍂🍂 🔻 1⃣2⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی بچه های جزایری روحیات خاصی داشتند و هر کسی را بین خودشان راه نمی دادند. طول می کشید با کسی صمیمی شوند و او را بپذیرند، اما به لطف خدا وقتی وارد قرارگاه شدند به ما اعتماد کردند و من هم با لبخند و آغوش باز از آنها استقبال کردم. مراسمات خاصی داشتند که در مسجد خودشان برگزار می شد و تقید داشتند که حتما در آن شرکت کنند، مثل سینه زنی محرم، دعای کمیل و ختم شهدا، هنوز هم البته پابرجاست. سعی می کردم اگر فرصتی دست بدهد من هم بروم و در کنارشان بایستم و عزاداری کنم تا مرا از جنس خودشان بدانند و غریبی نکنند. از همین جا باب دوستی بین ما باز شد و اجازه ندادیم سایه ی سنگین فاصله بینمان حاکم شود. در کنار تمام موانع و مشکلات کنار آمدن با طبیعت آرام و در عین حال رمزآلود هور کار آسانی نبود. زمانی که کنارش می ایستادیم و از دور به نیزارها و مرداب هایش چشم می دوختیم باورمان نمی شد که درونش آنقدر سنگین و غیر قابل تحمل باشد. زندگی کردن در این مرداب فقط برای بومی هایی که از ابتدا ساکن آن بودند قابل تحمل بود. روزها و شب هایش سخت میگذشت خصوصا برای نیروهای شناسایی که باید شب ها در دل مردابی می رفتند که بوی تعفنش تمام مشامشان را پر میکرد و هوای شرجی اش سنگین و نفس گیر بود. گاهی تمام تنشان يكدفعه به خارش و سوزش می افتاد و هر چه میگشتند دلیلش را پیدا نمی کردند، مدتی که گذشت فهمیدند اینجا پر است از حشره هایی که میگزند بی آن که دیده شوند. تازه در آن وضعیت که دائما باید مراقب دشمن می بودند تا سر و صدا به پا نشود، موش های بزرگی که تا به حال در عمرشان ندیده بودند، لاک پشت هایی که دو دندان نعل مانند دارند و گوشت خوار هستند و بومیها به آن نیش میگویند نیز دشمن جانشان می شدند. بگذریم از گاومیش ها و هزار نوع جانور دیگر که اینجا را پر کرده اند. عجيب اسرار آمیز است این هور و نیزارها. بعضى تهل هایش چنان ریشه ای دارند که نمی توانی از بینشان عبور کنی و بعضی متحرکند و روی آب شناور. نیروهای شناسایی اگر آنها را برای تشخیص مسیر نشانه گذاری کنند حتما سرگردان خواهند شد. بعضی وقت ها سرمای هور تا مغز استخوان را می سوزاند و بعضی وقتها آنقدر گرم و نفس گیر است که تحملش طاقت فرسا می شود. بچه ها وقتی از شناسایی بر می گشتند پوست بدنشان تکه تکه بلند می شد و باید آنها را تا گردن داخل آب میگذاشتیم تا دمای بدنشان پایین بیاید. خود هور عالمی بود که باید در سكوت با آن کنار می آمدیم. ادامه دارد.... کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂🍂 🔻 2⃣2⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی هفت ماه بعد از اینکه کار در قرارگاه شروع شد، آقا محسن به من گفت: به خدمت امام رسیده و به ایشان گفته است ما داریم مخفیانه کاری انجام می دهیم شما برای ما دعا کنید و تازه نه ماه بعد برادر شمخانی و صفوی در جریان کار قرار گرفتند. یعنی همین چند ماه پیش که نزدیک عملیات شده وقتی مهندسی قرارگاه راه افتاد مقرش نزدیک شط على شد، دسته های شناسایی هم در مناطق "بقایی، شط على، تبور، رفيع، حوضچه، بستان، و پاسگاه زيد" پراکنده بودند و کارهای شناسایی را با مسئول مربوطه پیش می بردند و گزارش آن را برای ما در مقر قرارگاه می فرستادند. خریدن بلم برای کار در هور مسائل خودش را داشت، به غير از آن که سوار شدن در آن هم مهارت خاصی می طلبید، بلم هایی که برای شناسایی درون مرزی میخریدیم با بلم هایی که برای شناسایی برون مرزی خریداری می شد، متفاوت بود. برای بیرون از مرز خودمان بلم بصری میخریدیم که هزینه اش هم بالا در می آمد. در ابتدا نیروهای بومی قابل اعتماد به عنوان راهنما در هور به همراه نیروها می رفتند تا در گذرگاه ها و آب راه ها مشکلی پیش نیاید. همه لباس عربی به تن می کردند و در قالب ماهیگیر وارد آب می شدند. آنقدر مراقب بودند که حتی قوطی خالی کنسرو و چیزهای دیگر را داخل آب نمی انداختند تا دشمن متوجه آنها نشود. شناسایی ها گاهی چند روز طول می کشید و در تمام این مدت باید در بلم زندگی میکردند و به تمام کارهایشان می رسیدند، غذا می خوردند و می خوابیدند. سخت بود اما تحمل می کردند. می خواستند کاری برای جنگ و انقلاب انجام بدهند. نیروهای غیر بومی باید منطقه هور و شکل زندگی در آن و گذرگاههای آبی را می شناختند تا روزی که نیروهای بومی به دلیل اعتقادشان فال بد می زدند و روز را نحس می دانستند و می گفتند کار نمی کنند، کار نخوابد و شناسایی تعطیل نشود. خیلی مسائل در هور تجربی به دست آمد، مثلا تا مدتها نمی دانستیم که اگر روغن کوسه به بلمها بزنیم رطوبت نمی گیرد. گذر زمان و تجربه ی بومی ها این مسائل را به ما یاد داد. ادامه دارد کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂🍂 🔻 3⃣2⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی بعد از مدتی که کار شناسایی جلو رفت یک دوربین فیلمبرداری برداشتم، سوار بلم شدم و داخل هور و نزدیک جزایر مجنون رفتم. از منطقه و نحوه ی شناسایی فیلمبرداری کردم و بعد از آن در جلساتی که با برادر محسن و دیگران داشتیم از روی آن فيلم موقعیت منطقه را توضیح میدادم. همیشه نگران نیروهایی بودم که به شناسایی عمقی میرفتند. کار آنها هم سخت بود و هم خطرناک. هرچند به تمام نیروهایم اعتماد داشتم اما می خواستم کمترین خللی به کار وارد نشود. یک بار یکی از بچه ها را که احساس میکردم شاید شناسایی در عمق برایش مناسب نباشد صدا کردم و گفتم: «دوست داری با هم قدم بزنیم؟» گفت: «آره، چرا که نه؟» رفتیم، یک جایی روی خاکها نشستیم. - چه قدر از خودت مطمئنی؟ - یعنی چی؟! - فرض كن اسیر شی چقدر شجاعت داری که لو ندی؟ - نمیدونم باید اسير شم تا ببینم. - هر چی کمتر بدونی بهتره. - منظورت چیه؟ - از قسمت آب بیا بیرون برو تو قسمت خشکی. مسئولیت آب خیلی زیاده. باید بری تو عراق و اطلاعات بیاری. کمتر بدونی بهتره. بعد از این صحبت رفت و در قسمت خشکی شروع به کار کرد. مرزنشین های هور در ایران و عراق به صورت طایفه ای زندگی میکنند و اصلا کاری به جنگ و این مسائل ندارند. فامیلند و با هم رفت و آمد می کنند. از آن طرف مرز به این سمت می آیند، عروس می گیرند و می برند. در چنین اوضاعی اینکه کارهایمان لو نرود کمی دشوار بود. ما با بومی های ایرانی ارتباط برقرار کردیم. خدا کمک کرد و مشکل بومی های عراقی هم حل شد. یک سری از سربازان عراقی از ارتش عراق فرار کرده بودند و از طریق هور وارد ایران شدند. این سربازان از این جهت که مسیر گذرگاه ها را خوب می دانستند و در عراق آشنا داشتند و می توانستند مشكل اسكان نیروهای ما را حل کنند با ارزش تلقی می شدند. ادامه دارد کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂🍂 🔻 4⃣2⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی طرحی ریختیم تا به نیروهای پناهنده آنها پناهندگی دهیم. در ابتدا میترسیدند و نمی توانستند باور کنند. رفتار ما با آنچه فرمانده هان بعثی برایشان گفته بودند بسیار متفاوت بود. حس بی اعتمادی در چشمانشان موج می زد. می خواستند مطمئن شوند اگر به ایران پناهنده شوند و خواسته های ما را عملی کنند آیا خود و خانواده هایشان در امان هستند یا نه؟ بعد از صحبت با آنان و دادن ضمانت های معمول بالأخره به ما اعتماد کردند و موج عظیمی از ساکنان عراقی هور و سربازان عراقی و خانواده هایشان به ایران پناهنده شدند و به ما در مسیر پیشبرد اهدافمان کمک کردند. البته آنان اطلاعی نداشتند که چه می کنند و هدف از این کارها چیست؟ ما برای آنها در استان خوزستان اردوگاه هایی ایجاد کردیم تا زندگی کنند و در هور هم صیادی می کردند. در مقابل قرار شد آنها امنیت هور را برای ما تأمین کنند. در واقع می خواستیم هور از نیروهای خودمان پر شود تا کار شناسایی راحت تر انجام شود. در عین حال وقتی عراق با موج عظیم خروج مردمش و پناهنده شدن آنان به ایران روبرو شد بقیه هورنشین های منطقه را تخلیه کرد که این اقدام نیز برای ما امتیاز محسوب می شد. در ابتدا وارد کردن این نیروها در جمع نیروهای خودی کار سختی بود. بچه ها در ظاهر مخالفتی نمی کردند اما در ناخودآگاهشان ناراحت و ناراضی بودند. سعی کردم در جلسات مشترک حس اعتماد به این نیروها را در درونشان ایجاد کنم. بعد از مدتی خلقيات و عادات عراقی ها هم تغییر کرده همین همراهی با نیروهای ایرانی سبب شد سبيل را که ما نماد حزب بعث میدانیم دیگر نگذارند. اهل نماز شدند و نسبت به اهل بیت ارادت پیدا کردند حالا هم همینطور هستند. این برای ما بسیار ارزش دارد که چنین با شجاعت و ایثار در شناسایی ها و الآن در عملیات حضور پیدا کرده اند. ادامه دارد کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂🍂 🔻 5⃣2⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی تیم های شناسایی که اعزام می شدند يا 4 نفر بودند یا ۹ نفر، در هر بلم ۲ تا ۳ نفر جا میشدند. بچه ها را با دو قایق با هم می فرستادیم که اگر در مأموریت برای یک بلم اتفاقی افتاد بلم دوم بتواند کمکش کند یا فرار کند و برای قرارگاه خبر بیاورد. نیروها با خود کلاشینکف، کلت دستی، قطب نما دوربین دید در روز و شب، آب و مواد غذایی به اندازه کافی می بردند، تا زمانی که در مأموریت هستند و ارتباطشان کامل با عقب قطع می شود بتوانند خودشان را اداره کنند. چند ماه پیش یک سری عکس هوایی به دستمان رسید که خیلی به کارمان آمد. چندین آبراه و کانال که نیروهای بومی به دلیل پرخطر بودن به ما گزارش نکرده بودند، برایمان کشف شد. شناسایی ها که کامل می شد، آخر هفته گزارش کلی آن را برایم می آوردند و من هم به آقا محسن میدادم. به جهت حفظ مسائل امنیتی گفته بودم که هیچ گزارشی در دسته ها نماند و تمام آنها به مرکز منتقل شود. خیلی از شناسایی ها را فیلمبرداری کردیم تا تمام جزئیات ثبت و ضبط شود. بعد از مدتی به این فکر افتادیم تا براساس شناسایی ها کالک و نقشه هور را ترسیم کنیم. قرار شد تیم های شناسایی از لحظه حرکت تا بازگشت هر چیزی را که می بینند ثبت کنند و زمان را اندازه بگیرند که مثلا پیمودن یک کیلومتر با قایق و بلم چقدر زمان می برد با این کار مقیاس دستمان می آمد. در اتاق نقشه کروکی کشی کردیم و براساس آن کالک تهیه کردیم مقیاس نقشه هم ۵۰ تا ۱۰۰ هزارم شد و چند ماه کار برد. بعد به تعداد فراوانی از روی آن تهیه کردیم. روی کاغذهای رنگی خاک را قهوه ای و نیزارها را نخودی و آب را آبی رنگ کشیدیم خیلی قشنگ شده. گفتیم پلاستیک رویش کشیده شود تا خیس نشود و الآن داده ایم دست فرماندهان گردان و گروهان تا مسیر را تشخیص دهند. با اینکه نیروهای نصرت همراهشان هستند اما نقشه هم کمکشان میکند. همراه باشید با کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
1_4239533429.mp3
5.45M
🍂 نواهای ماندگار 🔹با نوای حاج صادق آهنگران راهیان نور فضا از عطر تو غوغاست می‌دانم که اینجایی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_2344779298.mp3
5.57M
حاج صادق آهنگران 🕌 هنوز از کربلایت 🌴 به گوش آید صدایت حسین جان ها فدایت... 💕 هیهات منا الذلة... 🚩 کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣هرچه انسان عمر کند نتیجه‌اش مرگ است پس هرچه می‌خواهی دوست بدار. ولی بدان روزی از آن جدا می‌شوی. باید آگاهانه به سراغ مرگ سرخ رفت و مرگ را در آغوش کشید و هرچیزی غیر از این برای مجاهدان راه خدا نقص و ناسالم ماندن است چرا که تمام اولیاالله و ائمه معصومین با شهادت از این دنیا رفته‌اند. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷شهید: محسن هاشم زاده تاریخ ولادت: ۱۳۴۹ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۵ محل شهادت: شلمچه نام عملیات: کربلای پنج علت شهادت: جراحات شیمیایی کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣خدایا سه محبت از تو می‌خواهم تا دلم روشن شود اول محبت خودت، دوم محبت آنان که تو را دوست دارند، سوم محبت در کاری که موجب رضایت و خشنودی تو می‌باشد. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷شهید: جهانگیر هاشم زاده تاریخ ولادت: ۱۳۴۷ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۷ محل شهادت: شلمچه نام عملیات: کربلای پنج کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣پاسداری از دین خدا و قرآن عزیز بسته به ریختن خون من و جوانانی همچون من است. پس ای گلوله‌ها و ترکش‌ها بر ما هجوم آورید. ای خدا گواه باش که ما بخاطر تو و به نام تو و برای احیای دین تو به جبهه آمده‌ایم. پس خدایا ما را ببخش و ما و جوانان این مرز بوم را بر ایمانی قوی استوار و پایدار بدار و انقلاب اسلامی که انقلاب جوانان حزب‌الله است را از خطر دشمنان مصون بدار... «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷شهید: ابوالقاسم دهدارپور تاریخ ولادت: ۱۳۴۳/۹/۲۵ تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۶ محل شهادت: شلمچه نام عملیات: کریبلای پنج آرامگاه: گلزار شهدای بهبهان کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣سفارش کرده بود که اگر به شهادت رسید برایش لباس سیاه پوشیده نشود و گریه هم نکنند تا منافقین خوشحال نشوند و برای امام حسین''ع'' عزاداری کنید. خدایا اگر با ریختن خون ناقابل بنده اسلام پیروز می‌شود راضیم و بخاطر تو و در برابر دین اسلام جان ارزشی ندارد. و ای کاش هزاران جان داشتم تا فدای دین اسلام و در راه خدا نثار می‌کردم. خدایا جانم را در راه تو هدیه می‌کنم و امیدوارم که مورد قبول خداوند بزرگ واقع شود. بدانید راهی که بنده انتخاب کرده‌ام آگاهانه بوده است. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷سردار شهید: حاج عبدالخالق اولادی تاریخ ولادت: ۱۳۱۰/۸/۱۸ تاریخ شهادت: ۱۳۶۳/۱/۱۰ محل شهادت:جزیره مجنون نام عملیات:خیبر کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣شهدا 🍂بی عشق پلید می شوی باور کن... با عشق سعید می شوی باور کن 🍂خـود را که شبیه شهـدا گردانی... یک روز شهید می شوی باور کن کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂🍂 🔻 #گمشده_هور 5⃣2⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی تیم های شناسایی که اعزام می شدند يا 4 نفر بودند یا ۹
🍂🍂 🔻 6⃣2⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی ما چندین ماه در سکوت اینجا کار کرده ایم. بدون اینکه کمترین شکی برای عراقی ها ایجاد شود و نزدیک به سیصد شناسایی درون و برون مرزی انجام داده ایم. بچه ها گاهی کلافه می شدند، حق هم داشتند. علی اکبر که برای شناسایی ده روز بود به روستای العماره ی عراق رفته بود، برگشتش خیلی طول کشید. وقتی رسید به قرارگاه با حمید به استقبالش رفتیم، اصلا تعادل نداشت راه برود. همین طور تلو تلو می خورد. بچه های شناسایی رفتند و آبراه های دجله را متر کردند، حتی از اتوبان بغداد- بصره فیلم گرفتند و آوردند. اما هیچ کس از بزرگی کارشان خبر نداشت، فقط دلمان خوش بود به حرف های آقا محسن که وقتی می آمد میگفت، من گزارش کار شما را به امام دادم و امام فرمودند: «سلام مرا به بچه های نصرت برسانید». همین برای ما خیلی ارزش داشت، همین که می دانیم امام برای ما دعا می کند کافی است. یک بار عبدالرضا که از شناسایی برگشته بود آمد کنارم نشست و گفت: علی، به نظرت با توجه به اینکه ما میدونیم داخل دشمن چه خبره و دشمن دشمن اول جنگ نیست. میشه باهاش این طوری جنگید؟ » نگاهش کردم و در سکوت سرم را پایین انداختم و گفتم: «ما یک مقلد هستیم هرچی امام بگند ما همون رو عمل می کنیم». احساس کردم نگرانی اش برطرف نشده، خواستم فضا کمی عوض شود، گفتم: «شما وقتی داخل عراق میری غرور بهت دست میده؟» - نه، نه. - وقتی داری این اطلاعات رو به کسی میدی چی؟ - نه. - الآن که داری ریش هاتو با تیغ میزنی فقط برای مأموریته ها. - میدونم برای ماموریته، میدونی که بعضی از این نیروها مشکل دارند. کار کردن باهاشون سخته على، تو میخوای همشون رو نگه داری؟ - آره، میدونم مسائلی هست. مهم اینه که داریم با نیرویی کار می کنیم که صفره، مشکل داره. اگه خوب بود که دیگه احتیاجی به فرمانده نداشت. دستش را گرفتم و پیش آقا محسن بردم که برای سرکشی آمده بود. به آقا محسن گفتم که عبدالرضا را آورده ام تا از شناسایی اش گزارش بدهد. خیلی ذوق کرده بود که به کارش توجه شده و خودش گزارش را به فرماندهی کل می دهد. چند بار در مورد نیروها این کار را کردم، روحيه می گرفتند و کارهای بعد را خیلی بهتر و دقیق تر انجام می دادند. کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂🍂 🔻 7⃣2⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی هزینه ی قرارگاه بالا بود و تمام نیازها را باید خودمان مستقیما برطرف میکردیم. گرفتن بودجه خودش کار مشکلی بود. هر بار که ما پول می خواستیم چون مقدار زیادی بود با دردسر مواجه میشدیم. این پولها را هم از بند هشت به ما می دادند که مربوط به امور خاص و سری است. قرارگاه از هدایایی که مردم برای جبهه می فرستادند، محروم بود. کسی که ما را نمی شناخت اگر هم می شناخت چون از هر شهری آدم اینجا هست ما شامل هدایای هیچ کدام از استانها نمی شدیم. یک روز از سپاه سوسنگرد تماس گرفتند و گفتند: «علی یک آقایی از چالوس با یک سری پتو، کلاه و... برای جبهه آمده و اصرار دارد که حتما نامه ای بگیرد و ما در آن نامه قید کنیم که این اقلام را از فلانی تحویل گرفتیم. فکر می کنیم قصد سوء استفاده دارد». ما به این هدایا احتیاج داشتیم و نامه نوشتن و اینها هم که مرسوم نبوده و نیست. گفتم: «همه ی جنس ها را بگیرید، نامه هم لازم نیست بدهید بفرستید راننده را برود و بعد وسایل را خرد خرد بیاورید اینجا در هوره آنها هم همین کار را کردند. حالا نمی دانم به شهر رفته و چه گفته است. اما کلاهها و لباس ها به دردمان خورد، خدا خیرش بدهد. ما حتی بچه های خودمان را می فرستادیم تا از بوشهر قایق بخرند. خودشان هم بار می زدند و شبانه اینجا می آوردند و خالی می کردند. نیروهای نصرت هم راننده اند، هم شناسایی، هم عملیات، هم باربر و... بچه ها یاد گرفته اند کارهای بزرگ را در گمنامی انجام دهند. برای همین است که دوستشان دارم و آنها هم با من غریبگی نمی کنند. ما برای این عملیات که تا چند ساعت دیگر قرار است شروع شود، نیاز داشتیم تعدادی پل داخل جزیره بزنيم تا نیروها بتوانند در بعضی قسمت ها خیلی سریع از روی آن بگذرند و ارتباط با عقبه همچنان برقرار باشد. چند ماه پیش هزینه ی زیادی کردیم و پایه پل های فلزی را زدیم اما به دلیل موقعیت خاص و زمین مردابی اینجا کار معطل ماند و پل های فلزی و سنگین جواب نداد. رفتم و به بچه های مهندسی که حالا اسمشان مهندسی امام حسین علیه السلام است گفتم که ما یک پل میخواهیم. آنها هم نشستند و فکرهایشان را روی هم ريختند. تعدادی کاتالوگ از پل هایی که در کشورهای مختلف ساخته شده بود آوردیم. در بین آنها پلی بود که در هندوستان ساخته بودند، شناور بود و قابلیت نصب یک کیلومتر را داشت. بچه ها روی ساخت چنين پلی تمرکز کردند. بعد از چند مدت که صحبت کردیم به این نتیجه رسیدیم که دو گروه شروع به کار کنند. یک عده داخل قرارگاه طرح و ایده ی اولیه را بدهند، یک عده هم بروند و از شرکت های بیرون کمک بگیرند. ادامه دارد https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂🍂 🔻 8⃣2⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی گروه دوم که سیامک هم جزو آنان بود، به یک شرکت کشتی سازی در بوشهر رفتند و در آنجا با یک مهندس طراح صحبت کردند و گفتند: «ما یک مکعبی می خواهیم که وزنش کم و ابعادش m ۱۷۱ باشد و بتوانیم n تا از روی آن بسازیم و به هم وصل کنیم. در ضمن سطح، هم شناور است و قرار است نیرو روی آن مستقر شود». مهندس هم پرسیده بود: «عمق؟» . _گفته بودند: «دومتر»، - آب شیرین یا شور؟ - شیرین. - موج داریم یا نه؟ - كجا رو می خواهید بگیرید در خلیج فارس که هر چه فکر می کنم چنین جایی نداریم. - تو چه کار داری کارت رو بكن. ممكنه بخوایم از اون به عنوان پل هم استفاده کنیم و نفرات دستشون بگیرند و حمل کنند. مهندس همینطور مانده بود و دست آخر گفته بود: «باشه من یک نمونه درست می کنم. شما دو هفته دیگه بیاین سر بزنيد». بچه ها که دو هفته دیگر رفته بودند بعد از سلام و علیک مهندس گفته بود: «من هر چه فکر کردم و نقشه ایران و عراق رو بررسی کردم دیدم دو جا بیشتر نیست که این شرایط رو دارد. یکی آب گرفتگیه بین ایران و عراقه. حالا اونجا دست ماست یا عراقی ها؟» بچه ها هم گفته بودند: «دست ما نیست دست عراقه». او هم با تأسف گفته بود: «حیف شد اگر دست ما بود میتونستیم عراقی ها رو دور بزنیم». مهندس یک طرح داده بود اما به درد ما نخورد. بیشتر از اینکه به پل فکر کند به هدفش فکر کرده بود و این به سود ما نبود. باید در حفاظت کامل کار را جلو می بردیم. بعد از آن تصمیم گرفتیم دیگر به دنبال شرکت های بیرون نرویم. بچه ها طرح این پل را دادند که از فوم ساخته شده و روی آب می ماند و وزن سنگین را هم آن طور که ما امتحان کردیم تحمل می کند. نیروها هم هر کدام میتوانند دستشان بگیرند و با خودشان جابه جا کنند. در کارخانه های تهران و اراک انبوه دادیم از روی آن ساختند. خدا کند در این عملیات آن طور که ما فکر کردیم به کار بیاید. برای این کار و برنامه های دیگر ما پول می خواستیم، شریف زاده را صدا کردم و یک کاغذ دادم دستش و گفتم: «این کاغذ رو ببر و پول بگیر بیار» شریف زاده کاغد را نگاه کرد و گفت: «علی با این پول نمیدند این خیلی کوچیکه، هیچ نشانه ای هم نداره فقط نوشته ای "برادر محسن رضایی به برادر شریف زاده یک میلیون پول بدهید" روی یک کاغذ بزرگتر بنویس و زیرش حداقل یک امضایی بكن». . خندیدم و گفتم: «برو میدند این کاغذ خودش امضاست». او هم کاغذ را برداشت و پیش آقا محسن برد. آنجا هم به آقا محسن گفته بود: «شما که می خواهید برای آقای رفیق دوست بنویسید حداقل روی یک کاغذ بزرگتر بنویسید». آقا محسن هم یک کاغذ ۱۰۷۷ برداشته بود و گفته بود: «بزرگی کاغذ خوبه؟» این بیچاره هم گفته بود: «والله نمی دونم) روی آن برای آقای رفیق دوست نوشته بود و با همان یک میلیون تومان گرفت و آورد. وقتی من را دید گفت: «باورم نمی شد با این کاغذ اینقدر پول بدهند. با این وجود می خواستیم خودکفا باشیم. نیروهای بومی که کار شناسایی می کردند برای خودشان ماهی می گرفتند و می فروختند. تعدادی از نیروهای ما هم شروع کردند به ماهیگیری. یک نفر را مسئول کرده بودم برود و ماهی ها را بفروشد. پول خوبی در می آمد که میشد هزینه ی بعضی کارها را مستقل درآورد. ادامه دارد https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂🍂 🔻 9⃣2⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی تقریبا دو ماه پیش حجم کار خیلی زیاد شد. زمان کم بود و باید به تمام امور سر و سامان می دادیم. کارهای کلیدی و حساس را به نیروهای قدیمی و مورد اعتماد سپردم و برای کارهای دیگر نیاز به نیروی جدید داشتیم. به اقتصاد که مسئول جذب نیرو بود گفتم: «اردو بگذار و نیرو جذب کن» عده ای آمدند. عبدالرضا به اقتصاد گفت: «حالا که این عده جمع شده اند برای اینکه از دستشان ندهیم بگو ما یک هفته ای شما را جذب می کنیم». اقتصاد هم گفته بود: «اینکه اصلا در گزینش سپاه امکان نداره من چنین حرفی نمی زنم». بحثشان بالا گرفت و پیش من آمدند. گفتم: «بگو یک ماهه شما را جذب می کنیم» اقتصاد گفت: «نمی کنند، بعد برای ما بد میشه که این حرف رو زدیم). گفتم: «ما الآن به نیرو احتیاج داریم هر حرفی هم بین ما هست باید همین جا بمونه. گزینش سپاه و بقیه چیزها هم مسائل درون سازمانی است تو بهتره در این مقطع این حرف رو بزنی). اقتصاد هم ناراحت شد و رفت، به نیروها گفت: «ما سعی میکنیم در کمترین زمان شما رو جذب کنیم»، بعد از آن به خاطر اینکه بدقول نشده باشیم و بین بچه ها دلخوری پیش نیاید از طریق فرمانده قرارگاه کربلا پیگیری کردم که ما اسامی را بدهیم و آنها تشکیل پرونده بدهند. خیلی سریع کارها پیش رفت، حتی برای بچه ها پلاک تهیه کردیم که اگر اتفاقی افتاد حداقل تكلیف نیروها مشخص باشد و الآن بین نیروها پخش کرده ایم. نیروهای جدید را در شناسایی هایی که خیلی سری نبود با نیروهای قدیمی می فرستادیم تا زندگی در هور و آب راهها را یاد بگیرند. قایقرانی و کار با پارو و مردی هم از چیزهایی بود که زمان می برد تا به آن عادت کنند. در مدت زمان کوتاهی تجربیات خوبی به دست آوردند. در همین روزها بود که برای شناسایی "القرنه" و جاده اطراف آن و مواضعی که تازه در آن ایجاد شده بود، لازم بود دو نیروی شناسایی باتجربه و مطمئن را به شناسایی عمقی بفرستیم. از "سيدناصر" و "سالمي" که از نیروهای باتجربه شناسایی بودند، خیالم راحت بود. آنها تا به حال کارشان را خیلی خوب انجام داده بودند و همیشه دست پر می آمدند. ادامه دارد https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂🍂 🔻 0⃣3⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی سيدناصر و سالمی را صدا کردم و گفتم: «شما باید برای شناسایی این مواضع بروید و ۷۲ ساعته برگردید». غلامپور که فرمانده قرارگاه کربلا بود از من پرسید: «چقدر به این دو نفر اعتماد و اعتقاد داری؟» گفتم:« اینها از قوی ترین نیروهای اطلاعاتی من هستند و کارشان را خوب بلدند، مسیر را عین کف دست می شناسند». تأییدشان را که گرفتم راهیشان کردیم، رفتند و ارتباطشان با ما قطع شد. ۷۲ ساعت گذشت، اما هیچ خبری از آنها نبود. دلم به شور افتاده بود. اما یک حسی ته دلم گواهی میداد که اتفاق بدی نیفتاده. از قرارگاه کربلا دائما با من تماس می گرفتند و می پرسیدند: «چه شد؟» من هم میگفتم: مطمئن هستم بچه ها بر می گردند». غلامپور میگفت: «میدونی اگر اونها اسير شند چه بحرانی در منطقه میشه؟ جواب آقا محسن رو چی بدیم؟» . آرامش می کردم و میگفتم چیزی نمی شود، بر می گردند. در قرارگاه بچه ها را جمع کردیم و دعای توسل برگزار کردیم. با اینکه زمان می گذشت و همه شرایط عليه ما بود، اما نمی دانم چرا ته دلم قرص بود. هفت روز گذشت و باز خبري نشد. روز هشتم بچه ها با ذوق و شادی ای وصف ناشدنی به من خبر دادند که سالمی و سیدناصر برگشتند. بلند شدم و در حالی که چشمانم از شادی خیس شده بود فقط خدا را شکر کردم. هم عصبانی بودم و هم آرام. فکر میکردم حتما مطلبی بوده است که اینقدر تأخير داشتند. وقتی از نزدیک دیدمشان سرحال بودند و آثار خستگی در چهره شان نبود. آنقدر مهربان و گرم همدیگر را در آغوش گرفتیم که ناراحتی هایم را فراموش کردم، سریع رفتم و بیسیم زدم به قرارگاه کربلا و گفتم: «احمد مژده مژده، بچه ها آمدند سرحال و قبراق»، احمد خیلی سریع راه افتاد و خود را به قرارگاه رساند، داخل سنگر بودم که بچه ها گفتند احمد آمده. بلند شدم و به استقبالش رفتم. دستش را گرفتم و به داخل سنگر بردم. یک لیوان چای جلویش گذاشتم و به یکی از بچه ها گفتم بگوييد، سيدناصر و سالمی بیایند. احمد اینقدر عصبانی بود و آنچنان گارد گرفته بود که احساس کردم میخواهد با سیلی از آنان استقبال کند. گفتم: «آرام باش. حق داری. آنها تقصير داشتند ولی الآن به خیر گذشته». بچه ها که داخل سنگر آمدند، هنوز احمد آرام نشده بود. سید نور گفت: آقای غلامپور تحمل کن توضیح می دهیم». ادامه دارد.... همراه باشید با کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd 🍂 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارش تصویری 🎥 دیدار جمعی از خادمان شهدا از گروه جهادی فاتحین جهرم با مادر شهید عبدالصالح زارعیان برای ثبت خاطرات غواص شهید، شنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۲ کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ به جا مانده از شهید عبدالصالح زارعیان ،شهید غواصی که سالها مفقودالاثر بود وبعد از سالها پیکر مطهرش به وطن بازگشت. شادی روحش صلوات کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا