...هر چه گشتم نبود. تا اینکه یکی شبیهش را دیدم. احتمالا کسی اشتباهی پوشیده بود و رفته بود.
من هم از ناچاری همین تصمیم را گرفتم!
تشنه، گرسنه ، خسته، با دمپایی پلاستیکی تا به تا، وسط شارع الرسول از این سو به آن سو دنبال همسرم میگشتم و نمی دیدمش.
یک ساعتی از قرارمان گذشته بود و تردید داشتم که برگشته خانه ی ابوطالب ( میزبان نجفی مان) یا جایی همین نزدیکی ها دنبال من می گردد.
تصور کنید چه حالی داشتم.
نه اشتباه تصور کردید !!!
اصلا آشفته نبودم.
دلم قرص قرص بود.
من قوی ترین دختر روی زمین بودم !
با همان قیافه و همان حال.
همه ی دختر ها کنار #پدرشان طور دیگری احساس قدرت میکنند.
حالا فکر کنید آن پدر #فاتح_خیبر باشد! دیگر هیچ چیز آن دختر را از پا نمی اندازد.
اگر قبول ندارید، ببینید زینب و خطابه هایش وسط مجلس یزید را...
بگذریم... حاشیه رفتم.
من این دمپایی ها را نگه داشتم تا یادم باشد فقط کنار باباعلی می شود این همه #امنیت و #قدرت را احساس کرد...
وای از دنیایی که تو را نداشته باشد #بابا
#امام_علی
#دلنوشته
#روزمرگی
✨مادربون | مادری و بچه داری
عضو شوید👈
https://eitaa.com/motherboon