فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻اگه کسی حملات اسرائیل برعلیه غزه رو محکوم نکرده باشه...
#کرمان
💚 موعـود 💚
#part550 صدای تک بوق از بیرون یعنی عمو حسین رسیده... احسان میگه: _ ساره به من تهمت نزن هیچ ج
#part551
_اشتباه میکنی منو عصبی میکنی بعدش بد برات تموم میشه
_ تهدید تهدید تهدید
خسته نشدی؟
الکی حالتو بد نکن، مثل همیشه خودتو ترجیح بده منو آدم حساب نکن...
من همش خواستم درست رفتار کنم...
صحیح برخورد کنم...
حالا از الان فهمیدم باید اون کار غلطه رو انجام میدادم
احسان به جون
خودم، اصلا
دنبال جلب توجهت نیستم...
فقط میخوام تو این زندگی آشغال نباشم...
تو نیا باور کن، اومدنو نیومدنت به حالم فرقی نداره...
میدونی چیه؟ تقصیر خودم بود... تقصیر پدرم بود... تقصیر مامانم بود که ولم کرد تا
زیر دست نامادری بزرگ شم
کَکشم نگزید
همین که نبینمت واسم کافیه...
نمیخواد بیای عزیزم...
تلفنو بدون خداحافظی قطع میکنه و سوار ماشین عمو حسین میشه و در میبنده و
ماشین حرکت میکنه
****
رمان در وی ای پی به #اتمام رسیده برای درخواست شرایط رمان #کامل به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part551 _اشتباه میکنی منو عصبی میکنی بعدش بد برات تموم میشه _ تهدید تهدید تهدید خسته نشدی؟ الک
#part552
ساره به رو به روش خیره میشه خیلی محکم به عمو حسین میگه:
_ عمو منو ببرید خونه مامان خودم
_ مامان خودت دیگه کیه
_ مامان واقعی خودم، سلیمه!
_ میبرمت خونه پدرت!
_ نمیخوام اونجا برم
نمیخوام بابا محمد رو ببینم
_ یعنی چی بچه؟ این حرفا چیه... بابات داره به خاطر تو خوب میشه...
_ قهرم باهاش...
اون باعث و بانی اینهمه اذیت من شده...
_ آدم با باباش قهر
نمیکنه که...
اون تو رو خیلی دوست داره...
_ بابامو دوست دارم ها... ولی خیلی در حق منو زندگیم ظلم کرده... عموووو... بس
که صبر کردم خسته شدم... میخوام از حالا من زور بگم...
_ امشب میریم خونه ما... فردا میبرمت پیش محمد!!
باهاش قرار گذاشتم، یه وکیل خوب برات بگیرم...
آشنا زیاد دارم... وکیل خوبم میشناسم...
_ خونه شما هم نمیام
نمیخوام مزاحم
زنعمو بشم...
ممنون که پیشمی عمو... من ناشکری نمیکنم، ولی
این جوری راحت ترم...
_ چه مزاحمتی دخترم؟
میریم خونه ما... مسائل و مشکلات تو، مسائل و مشکلات ، ما هم هستش
_ اما دوست دارم برم خونه مامانم...
_ با من لجبازی نکن بزار کارتو راه بندازم...
_ آدرسشو یاد دارم
لطفا
منو ببرید
اونجا حالم خوب نیست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻از خدا بترسیم...
#حاج_قاسم
وای خدای من..
چقدر این سخن باعظمت و عجیب..
چقدر تجربه شده.
مردی که تمام دنیای ظلم و استکبار از، او میترسند
❣#سلام_امام_زمانم❣
☀️صبحی نو سر زد و زندگی
به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد
و این نهایت امیدواری است
که در هوای یادتان، نفس می کشیم
و در عطر نرگس بارانِ نامتان،
دم می زنیم ...
شکر خدا که در پناه شماییم 🤲
🟡 السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
🟠 یا اباصالحَ المَهدي
🔵 یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
🟢 ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
🔴 سیِّدے و مَولاے الاَمان الامان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#روزتونمهدوی
🌿
❌️تهدید مردم ایران به قتل عام توسط افسر زن موساد: همانند دو هزار سال پیش در ایران جوی خون راه می اندازیم!
🔻یک افسر موساد در توئیتر با اشاره به حادثه تروریستی کرمان و تشبیه آن به قتل عام ۵۰۰ هزار نفری ایرانیان در دو هزار سال پیش توسط یهودیان نوشت:
🔻دو هزار سال قبل در ایران جوی خون راه انداختیم و دشمنانمان را در سرتاسر ایران نابود کردیم، امروز نیز همه ایرانیان باید بدانند ما دوباره به سراغشان خواهیم رفت...
🔴
💚 موعـود 💚
#part552 ساره به رو به روش خیره میشه خیلی محکم به عمو حسین میگه: _ عمو منو ببرید خونه مامان خودم
#part553
حسین کفری از این همه یکدندگی ساره میگه:
_ باشه...
امشب
اونجا بمون ولی فردا میام
دوستم یکیو
میشناسه
خیلی تو کارش ِخبره است
باهاش میام که یک قرارداد طلاق نامه بنویسیم...
اون زمانی که اذیتت میکرد
ازش مدرکی هم داری؟ مثلا زده باشت...
یا از
این قبیل بگو اینا خیلی واسه پرونده خوبه اگه نامه کتکخوردنت باشه...
ساره با ناله بی تابی میکنه:
_ عمو تو رو خدا این جوری نگین
احسان به من دروغ
گفته...
ولی دستش روم بلند نشده...
تو رو خدا واسش نسازین...
نگین تورو خدا...
_ اون زن چی؟ چی بود اسمش... سحر؟
_ نه احسان منو نبرد پزشک قانونی!
_ معلومه دیگه چرا ببره؟
مگه دیوونه است...
پلای پشت سرشو خراب کنه...
تو خانواده ای که َهم
و غمشون، دیسیپلینشونه...
حتی برای مراسم عزیز یه بارم شرکت نکردن... فکر
میکنی به تو بها میدن؟
💚 موعـود 💚
#part553 حسین کفری از این همه یکدندگی ساره میگه: _ باشه... امشباونجا بمون ولی فردا میام دوست
#part554
به خیابون نزدیک خونه سلیمه که
میرسن نق نق، عمو حسینم بیشتر
میشه:
_ آخه اینجا جاییکه تو بمونی میرفتیم شب و خونه خودمون!!!
_ کجاست؟
خونه مادرمه... اگه این حرف شماست پس چه فرقی دارین با سرور خانوم...
_زبونت تیزه دختر....
تیییییز! برو در بزن در که باز شد من برم...فقط برای اون پسر ژیگول پولدار موشی
_ من فقط دوست دارم اینجا باشم...
عمو دلگیرم... ازم ناراحت نشین...
ببخشید
در در خونه، سلیمه ساره رو پیاده میکنه
و با قول اینکه فردا ساعت ده یازده صبح
میاد خونه رو ترک میکنه
ساره وارد خونه میشه...
سلیمه خیلی خوشحاله...
این اولین باری هست که دخترش به خونش اومده
براش شام خوشمزه درست
میکنه قصه
میگه
از خواهراش میگه
ازش خواهش میکنه که حداقل چند روز بمونه
حتی با خوشحالی
میگه:
_ اگه چند روز اینجا بمونی
زنگ
میزنه تا خواهرش از شهرستان بیان...
آخه اینجا زندگی
نمیکن
هر کدوم به یک طرفی رفتن
اما ساره که موقعیتش مشخص نیست
نمیدونه چی میخواد پیش بیاد
سلیمه هم اونقدر به ساره نزدیک نیست که بغلش کنه
نوازشش کنه، یعنی میترسه... ولی دوست داره این کارو انجام بده
اما امید دادن و بلده
ساره داستان زندگیشو برای سلیمه تو این چند ساعت گفته
سلیمه هم بهش قول داده پشتشو داشته باشه و تنهاش نذاره
اصلا
بعد از جدایی شون بیاد پیش خودش زندگی کنه...
اما ساره فقط به حرفاش تلگرافی گوش میده، چون دلش جای یه عدد مرد بی رحمه که
حتما
الان
سردرده...
از الان میدونه اگه یه روزی هم از احسان جدا بشه، هیچکسیو نمیتونه مثل اون تو
زندگیش دوست داشته باشه...
شاید همه مثل ساره نباشن...
اما ساره براش مهمه اولین مردی که موهاشو براش بافته...
مردی که بهش نزدیک ترین بوده...
رمان به #اتمام رسیده برای درخواست شرایط رمان #کامل به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین