💚 موعـود 💚
#part584 احسان از این که پاشا بیشتر از خودش بدونه، و براش کُری بخونه، بهم میریزه اماپاشا ول کن مع
#part585
ولی در مورد ساره، شاید بهش، حق بده که دلش بشکنه، اما بهش حق نمیده که زندگیشو ول کنه و بره
نباید این یک دو هفته اخیر، احسان و ول
میکرد
با خودش تو ذهنش برای ساره خط و نشون میکشه
که وقتی برگرده چطوری کارشو تلافی کنه!
وای از سارهای که عشق احسانو ندید گرفته
بعد از چند روز، برای ساره تایپ میکنه
میدونه که گوشیشو خاموش کرده
اما بالاخره یه روز، اون گوشی رو روشن
میشه!
_ برگردم ایران، حساب تک تک حرف گوش ندادنت و پس میدی !
دو ساعت بعد...
منشی خبر گیر اومدن بلیطو بهش میده و احسانم علی رغم، تاکید رضا به نیومدن، حتی ساکشو نمیبنده
و با کیف دستی و موبایلش دفترشو ،به مقصد فرودگاه، ترک میکنه.
دلش جوش ساره رو میزنه، هوای ارامش کنار ساره شو داره
با توجه به وضعیتش، این لج ولجبازی حتما بهش
آسیب روحی وجسمی میزنه!
کاش میتونست ساره رو با خودش ببره
یوسف این روزا براش سنگ تموم گذاشته، و خبر لحظه به لحظه از ساره رو بهش داده...
**
از هواپیما پیاده میشه وگوشیشو روشن میکنه...
الهه 25 پفعه تماس گرفته
جواب تماس میزنه و منتظر میمونه:
_ الو داداش؟
مامان رفته خودشو معرفی کرده
_ هول نشو اروم بعش خواهر من.
از کی؟
_ دو ساعت میشه...
_ چرا معرفی؟
_ به خدا سر در نمیارم
بهت آدرس میدم، خودتو برسون، شوهرم الان اینجاست.
💚 موعـود 💚
#part585 ولی در مورد ساره، شاید بهش، حق بده که دلش بشکنه، اما بهش حق نمیده که زندگیشو ول کنه و ب
#part586
تلفنو قطع میکنه تا از طریق یوسف احوال ساره رو بدونه،
و بعد از رفتن پیش مادرش، برگرده و ساره رو برداره
سوار ماشین میشه
و به راننده آدرس میده.
در همین حین شماره یوسفو
میگیره، کسی که این روزا زیاد باهاش تماس گرفته
یوسف گوشیو بر میداره و بدون تعلل میگه:
_ به خدا سه ساعته دارم بهت زنگ میزنم
بابام دوباره رفت دنبال همون وکیل، تا ببرتش خونه عمو محمد
من به وکیل گفتم وضعیت آبجیمو
شاید کوتاه بیاد.
ولی نمیدونم چرا رفته.
احسان باشه کوتاهی میگه
و گوشیو قطع میکنه و آدرسو از کلانتری به خونه
محمد، تغییر میده.
اول باید ساره رو از اون خونه بیرون بکشه
وای به حال ساره ...
از ماشین پیاده میشه دستشو روی زنگ میذاره و برنمیداره.
نجمه درو باز میکنه.
حسین از داخل شدن احسان تعجب میکنه.
احسان دور وبر خونه رو نگاه میندازه، همه هستن جز ساره ش!
عمو بلند میشه جلو میاد بی هوا یقه احسانو میکشه، طوری که دکمه اول و دومش
کنده میشه!
دل احسان شور میزنه، دست عمو رو از یقش باز میکنه و بی اهمیت به رفتارش،
به طرف اتاق میره و درو بی هوا باز میکنه و با تصویری که نباید ببینه، رو به رو
میشه...
***
رمان به #اتمام رسیده برای درخواست شرایط رمان #کامل به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
📿 ذکری برای آنان که نمی توانند در ماه مبارک رجب روزه بگیرند ...
هر کسی در ماه مبارک رجب نمی تواند روزه مستحبی بگیرد ولی دوست دارد ثواب آن را ببرد، صد مرتبه ذکر شریف زیر را بگوید:
سبْحَانَ الْإِلَهِ الْجَلِیلِ سُبْحَانَ مَنْ لَا یَنْبَغِی التَّسْبِیحُ إِلَّا لَهُ سُبْحَانَ الْأَعَزِّ الْأَکْرَمِ سُبْحَانَ مَنْ لَبِسَ الْعِزَّ وَ هُوَ لَهُ أَهْل
📚 منبع: مفاتیح الجنان
🌿کانال #امام_زمان_عج
💚 موعـود 💚
#part586 تلفنو قطع میکنه تا از طریق یوسف احوال ساره رو بدونه، و بعد از رفتن پیش مادرش، برگرده و
#part587
مردی که با فاصله ای کم چنبره زده روی دخترکش،داره کنار گوشش لغز میخونه
ورنگ ساره اش پریده
انگار که نفس نمیکشه به طرف وکیل حمله ور میشه و...
یک ربع بعد.......
جلوی در، تازه یادش میاد که با ماشین خودش نیومده
ساره ترسیده خودشو جمع کرده..
در خونه باز میشه و نجمه چادر به سر سراسیمه بیرون میاد
رو به
احسان
عصبانی میگه:
_ آقا احسان بذارین ساره اینجا بمونه.
واله منم نمیدونستم حامله است
با این موقعیت، این طرف واون طرف نره بهتره
خیلی ترسیده رنگ به صورتش نیست
_ من بی غیرت دو عالمم که زنمو تو اون موقعیت دیدمو و هنوز...
_ برین کارتونو انجام بدین، بعد بیاین دنبالش
انگاری نجمه تا الان وقت میخریده واسه محمد، چون محمد با کمک واکر جلوی
در میاد و به ساره اشاره میزنه که به طرفش بره.
احسان چپ چپ، به ساره نگاه میکنه
ساره از این حالی که بینشون گیر افتاده، دلش میخواد خون گریه کنه...
چه قدر سخته که هم به حرف پدرش باشه تا احسان این قدر حق به جانب نباشه.
و دلشم بخواد با همسرش، به خونه برگرده
با خودش فکر میکنه:
این همه روز،خودشو زجر و ناراحتی داد که اعلام نابرابری سپاه تقصیراتو، به
احسان تفهیم کنه...
پس به طرف محمد میاد و جلوی در می ایسته...
محمد انگاری که جون تازه ای گرفته، باشه با همون لکنت زبونش میگه:
_یییییه... موووویه... گگن... گندیده.. ساررره.. رو دیگگگگه بهتتت
نمیدم... بچچچشم.. تااجه.. سرررمه
💚 موعـود 💚
#part587 مردی که با فاصله ای کم چنبره زده روی دخترکش،داره کنار گوشش لغز میخونه ورنگ ساره اش پریده
#part588
احسان بدون توجه به محمد درحالی که با گوشی در حال تماسه میگه:
_ ساره الان تاکسی بیسیم میرسه.
با طعنه دلشکستگی اضافه میکنه:
_ زود دل میکَنی ساره خانوم!!
تموم فکرم، درد میکنه..
میریم خونه.
ساره دلش آروم نیست.
کاش احسان یکم
فقط یکم، حق به جانب نبود!
کاش الان میگفت:
آره اشکال از من بوده
کاش حداقل اینو آروم میگفت...
نه این که ساره رو به زود دل کندن، محکوم کنه...کاااش!
«الان تاکسی میرسه»
یعنی، حق رفتن به داخل خونه رو نداری
بالای لباسش که دکمه هاش کنده شده رو روی هم میاره...
و بدون نگاه کردن نجمه ومحمد، بازوی ساره رو میگیره، و محکم فشار میده. و به
طرف خودش میکشه...
_ میریم خونه ساره!
نجمه با خواهش میگه:
_ شما الان ببرینش، برمیگرده... نکنید این کارو
ببینش! حالش خوب نیست...
عموش میاد امشب نه... ولی فردا میاد از این خراب ترش نکنید...
بد کردین با این بچه
الانم حالش به جا نیست
_ بد وشما امروز انجام دادین که وکیل واسش گرفتین که از شوهرش جدا شه
رمان به #اتمام رسیده برای درخواست شرایط رمان #کامل به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢✨ انشاالله تعجیل در ظهور و سلامتی وجود مبارڪ امام زمان #صلـــــــ3ـــــــوات و #حمـــــــ1ــــــــــد بفرستیم .
🟡✨اللّهُمَّصَلِّعَلي
🔴✨مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🟢✨وَعَجِّلفَرَجَهُــم
💥