eitaa logo
استاد سید علی نجفی(ره)
114 دنبال‌کننده
197 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عزیز برادرم، مقصود تو زیر سرپوش است. در حالی که از حرف عمه تعجب کرده و اشکهایش در چشم حلقه خورده بود، سرپوش طبق را برداشت. همه یک نگاه به سر آقا  کردند، یک نگاه به صورت بچه کردند ببینند چه می گوید. یک وقت بلبل حسین شروع کرد سخن گفتن: من الذی ایتمنی علی صغر سنی؛ بابا! کدام ظالم مرا در این کودکی یتیم کرد؟! بابا! کدام ظالم رگهای گردن تو را بریده! ، ج۱ ، ص ۲۱۳ و ۲۱۴ @msaliagha
عزیزان! وقتی نور در دل انسان می آید همه چیز را می ریزد. همه چیز از حر رفت . آدمی که یک عمر عادت کرده به سرفرازی، سرش را کج کند؟! اصلا نمی تواند خلاف عادت عمل کند. اما توحید حال آدم را عوض می کند، انسان را بی شرط می کند. از اسب پیاده شد، چکمه هایش را درآورد، به هم گره زد و به گردنش انداخت. کسی که امیر لشگر بوده به این حال ذلت و انکار شمشیرش را باز کرد، زره را وارو کرد و آمد. امام آن رحمت واسعه ای است که سایه اش بر سر همه هست. برای او عنایت کردن تازگی نداشت. با یک آرامشی از خیمه بیرون آمد. وقتی حر گفت: هل لی من توبه؟ آقا اصلا به رخ او نیاورد که تو گناه کردی و توبه می کنی. فرمود: حر پیاده شو، تو مهمان ما هستی! مقابل شد با رحمت. رحمه الله الواسعه و وجه الله الباقی بعد فناء خلق است. با صورت خدا مقابل شده، مظهر اسم یا غفار است. ، ج۱، ص ۶۷ @msaliagha
خدا به وسیله همسرش کمکش کرد، زنش به او گفت: زهیر ! چرا معطلی؟! بلند شو ببین پسر پیغمبر چکارت دارد. لقمه اش را زمین گذاشت، از خیمه بیرون آمد و به طرف خیمه سیدالشهدا علیه السلام رفت و وارد خیمه شد. جایی روایتی ندارد آقا به او سخنی گفته باشد. همین که نگاهش به چهره سیدالشهدا افتاد همه زنگ قلبش ریخت، همه کثافاتش ریخت. چنان دل صاف شد که دیگر حرف نمی خواست، دیگر تدبیر نمی خداست . به خیمه برگشت و گفت: خیمه های مرا بکنید کنار خیمه حسین بزنید. ، ج۱، ص ۷۲ @msaliagha
همه انبیا آمده بودند به تماشا. هر کسی خبره هر کاری هست باید برود به تماشای آن. خدا فرمود: ای خبره های محبت! ای کسانی که اهل محبت من هستید! می خواهید بیشترش را ببینید بیایید کربلا تماشا کنید. صددرصد انبیا آمده بودند و اولیا هم آمده بودند درس بگیرند. ، ج۱، ص ۲۰۵ @msaliagha
....گفت: عموجان! فردا من هم کشته می شوم؟ یعنی من هم جزء شهدای تو هستم؟ آقا فرمود: عزیزم مرگ در کام تو چگونه است؟ طفل است! مرگ است! آسان نیست ادراک شهادت. گفت: أحلى من العسل!؛  عمو! از عسل شیرین تر است. تا این را گفت، گفت: آری! عزیزم تو هم کشته می شوی، اما بعد از آن که به مصیبت بزرگی گرفتار شده باشی. یک مصیبتی برایت پیش می آید بعد کشته می شوی. از شدت شوق که آقا وعده شهادت به او داد دیگر از عمو نپرسید آن مصيبت چیست. ولی روز عاشورا معلوم شد آن مصیبت چیست. برای نوجوان ۱۳ ساله که شمشیر نمی سازند، مجبور است شمشیر مردها را به کار ببندد. قاسم شمشیر را به کمر بسته بود، سر شمشیر به زمین می گرفت. چه به دل پاره پاره حسین می گذشت که این بچه امام حسن مظلوم را می دید اینطور به میدان می رود!! ، ج۱،ص۹۶ @msaliagha
@msaliagha.roze.2.mp3
1.08M
کلام  قاسم عین کلام  علی بن الحسین، علی اکبر بود، منتها تفاوتی که بود، مال تفاوت سنشان بود... کلام علی اکبر سنگین تر بود و سنگینی آن بخاطر سن آقا بود که ۱۸ سالش بود، ولی قاسم ۱۳ سالش بود... زمان: ۲ دقیقه و ۱۴ ثانیه @msaliagha
آخرین حربه ای که آقا می‌خواست از آن در روز عاشورا استفاده کند که شاید دل‌های سخت‌تر از سنگ اینها را یک ذره به حال بیاورد، آوردن آن طفل صغیر به میدان کربلا بود! ، ج۱، ص ۱۳۰ @msaliagha
یک بار از میدان برگشت یک حرفی زد که دل آقا خیلی سوخت. صدا زد: العطش قد قتلنى؛ بابا تشنگی من را کشت ؛ و ثقل الحديد أجهدنی؛ بابا این زره و این شمشیر، این سپر به بدن من سنگینی می کند، از تشنگی دیگر نمی توانم شمشیر بزنم؛ فهل إلى شربة من الماء سبيل؛ بابا یک جرعه آب پیدا می شود؟ علی اکبر علیه السلام  مگر اطلاع نداشت که آب سه روز است که در خیمه نیست؟ پس این چه سئوالی است؟ این سئوال از این جهت بود که می دانست آقا قادر است اگر بخواهد از سنگ خشک آب بیرون بیاورد. اما آقا عملی انجام داد که پسر از این عمل فهمید باید تشنه بمیرد. بناست اصحاب کربلا همه تشنه بمیرند. دستش را دراز کرد، پسرش را به سینه چسبانید. راوی می گوید لب های مبارکش را نزدیک کرد به دهان پسرش، زبانش را در دهان پسرش گذاشت. یعنی بابا اگر آب امکان داشت به خدا قسم پدرت از تو تشنه تر است. وقتی زبان خشک آقا را در دهانش کشید فهمید که دیگر آب امکان ندارد، اصلا باید صرف نظر کند. ، ج۱،ص۸۲ @msaliagha
@msaliagha.abalfazl.mp3
245.2K
گفت: اخی بنفسی انت؛ برادرم جانم فدایت. اگر کسی عباس را می‌خواهد بشناسد ار این عبارت سیدالشهدا بشناسد. همه عالم مقابل ولی خدا بگویند: جانمان فدایت ای امام بزرگ! چه فرمود آقا؟! بنفسی انت! یعنی چه؟! قربان مقام بلندت یا ابالفضل! ای پاسدار حرم سیدالشهدا! ای پاسدار اسلام و قرآن! زمان: ۲۹ ثانیه @msaliagha
یا ابالفضل! دین و دنیایمان را آقا مدیون عنایت توایم. یا کاشف الکرب عن وجه الحسین، ای کسی که سیمای تو غصه را از صورت سیدالشهدا برمی‌داشت، اکشف کربنا بحق اخیک الحسین، به حق برادرت حسین غصه را از دل ما بردار. فرمود: بنفسی انت، عباس جانم فدایت! به به! اگر کسی فانی  در امام نباشد این حرف غلط است. هیچ وقت عالی فدای دانی نمی‌شود. امام هیچ وقت فدای مأموم نمی‌شود، مگر آنکه مأموم اینقدر فانی باشد که از وجودش چیزی نمانده باشد، و قلبش آیینه محبوب و امام باشد. آن وقت است که اگر امام گفت فدایت شوم یعنی فدای "امامت" شوم. بیخود باب الحوائج نیست. ، ج ۱، ص۱۱۰ @msaliagha
سیدالشهدا علیه السلام دردی را که متحمل شد از جسم و روح، هیچ ملک مقربی متحمل نشده بود، هیچ نبی مرسلی متحمل نشده بود و هیچ کس نمی توانست آن بار سنگین مصیبت را بکشد، اما این به آن معنا نیست که دل آقا پاشیده باشد. علامت آرامش حضرت این بود که روز عاشورا هر چقدر کار سخت تر می‌شد اثری در حال آقا نداشت و تردیدی در آقا پیدا نمی‌شد. @msaliagha
شهادت مظلومانه و غریبانه مولی الکونین، اباعبدالله الحسین علیه آلاف التحیه و السلام، بر وارث خون مطهرش حضرت بقیه الله الاعظم و محبین و شیعیان آن حضرت تسلیت باد. @msaliagha
سیدالشهدا علیه السلام تنها در گودال قتلگاه؛ نه یاری، نه یاوری، نه پسری، نه برادری، افتاده بود. آقا را فقط کشتند؟ این حرف خیلی سنگین است. مرحوم آسید محمد حسین این را در مقتلش نوشته. می گوید: نانجیب نه فقط آقا را کشت، که قبل از کشتن با کارد و خنجر یازده ضربه به سر و سینه و پشت سالار زینب زد! ، ج۱، ص۱۶۱و۱۶۲ @msaliagha
جد غریبم! یادم نمی رود، این وضع را که اسب بی صاحب تو از این دشت به خیمه ها بر می گشت و صدا می زد: "الظليمة،الظليمة، لأمة قتلت ابن بنت نبيها". ،ص۱۴۵ و  ۱۴۶ @msaliagha
نامه ای نوشت عمر سعد منحوس به ابن زیاد که ابن زیاد کار را خاتمه دادیم، فقط ماندند یک مشت زن و بچه حسین. تکلیف اینها چیست؟ اینها را بیاوریم کوفه یا قتل عام کنیم، تمام کنیم؟ امیر هر چه تو دستور بدهی! عاشق ابن زیاد نبود، عاشق مقام بود. وای بر دین فروشانی که مقام می خرند و دین می فروشند. نوشت: امیر! اگر دستور این است که اینها کشته بشوند لازم نیست اینها را بکشیم، چند ساعت دیگر تشنگی ادامه پیدا کند همه میمیرند. همین امروز به آنها آب ندهیم بقیه شان هم تمام می شوند، کشتن نمی خواهد. ولی اگر دستور دیگری داری بده. عمر سعد به ابن زیاد تقرب می‌جست، ابن زیاد به یزید تقرب می‌جست. ابن زیاد برای خوشایند یزید فکر کرد که اینها را اسیر کنیم و بفرستیم شام، برای یزید هدیه ای است، مقامی پیدا می کنیم. به این دلیل دستور داد به آنها آب بدهید و بعد آنها را سوار کنید بیاورید کوفه فعلا تا از یزید بن معاویه کسب تکلیف کنیم. @msaliagha
m13b2.mp3
3.55M
زمان: ۴ دقیقه و ۵۵ ثانیه شب شهادت امام سجاد، سال ۱۳۶۸ @msaliagha
یا عبره کل مومن. این اسمی بود که پیغمبر به حسینش داد. معاشقه ای داشت با حسینش، اصلا یک وضعی بود از اول. حسین را بالاتر از عقل خود می دانست. ولی ای بسا افراد نفهمیدند. پیغمبر خاتم صلی الله علیه و آله بالای منبر نشسته بود موعظه می کرد، حسینش از در وارد شد، بچه است پیراهن بلند عربی به پایش گیر کرد و افتاد. آقا بدون اینکه توجه کند در چه بیانی است، کلامش را قطع کرد، از منبر دوید، حسینش را برداشت و در آغوش گرفت. بعد به حال آمد و روی منبر نشست، به اهل مجلس گفت: مرا به این کارم ملامت نکنید. وقتی حسینم افتاد، عقل از سرم پرید. عقل کل می گوید عقل از سرم پرید، شما کار عاقلانه دیگر از من توقع نداشته باشید! ، ص ۱۹۸،۱۹۹ @msaliagha
صورت به خون آلوده! ریش به خون آلوده! کسی سر آقا را شتشو نداد، همین سر خون آلوده را در تنور خولی گذاشتند، خاکسترها روی خون ها چسبیده، این سر را میان بازار کوفه بالای نیزه زدند. یک وقت سرش را از محمل بیرون آورد، بالای نیزه را نگاه کرد، برادر را بعد از شهادت ندیده بود. دید این چه سری است!! این چه حالتی است!! گفت: یا هلالا لما استتم کمالا غاله خسفه فابدا غروبا ای ماه یک شبه من! برادرم! چه دیر طلوع کردی، چه زود غروب کردی! ، ج۱، ص۱۵۵ @msaliagha
وقتی سر بریده برادر را بالای نیزه دید اصلا کلامش با اهل کوفه قطع شد. بی بی داشت تبلیغ می کرد، داشت سخن می گفت. کسانی که سخنان علی علیه السلام را در کوفه شنیده بودند و پای سخنان بی بی بودند گفتند: خیال می کردیم امیرالمومنین  بار دیگر دارد سخن می گوید. عین کلام امیرالمؤمنین بود، تن صدا، وضع صدا، وقف و حرکت و سکون و همه چیز مثل کلام امیرالمؤمنین علیه السلام بود. اما این عاشق خود باخته همین که سر برادر را بالای نیزه دید، اصلا یادش رفت. عقل از سرش پرید!! ، ص ۱۹۹، ۲۰۰ @msaliagha
این سرمایه ای است که هرکسی نداشته باشد فردای قیامت از خاسرین است. والله محبت آن روز نجات می‌دهد برای اینکه صدق در محبت است. محبت است که تا آخر خط انسان را می‌برد؛ محبت است که باعث می‌شود انسان از خودش صرف نظر کند، و انسان را از خودش خلاص می‌کند؛ و الا غیر از این همه اش حرف است؛ کار متوقف می‌شود و از حرکت می‌افتد و در راه می‌ماند. ، ۱۸۴ @msaliagha
در کوفه ابن زیاد نانجیب تعجب کرد. گفت: عَجَباً لِلرَّحِم! تعجب می‌کنم از محبتی که از رحم و قوم و خویشی است. نادان نمی‌دانست صحبت قوم و خویشی نبود؛ صحبت بالاتر از این بود. می‌دانید کی گفت؟ وقتی که نانجیب امر کرد که جلاد امام چهارم را بکشد. حضرت زینب برخاست و خودش را پرتاب کرد به طرف امام چهارم. جلاد به طرف امام آمده بود. حضرت گفت: جلاد به خدا باید اول من را بکشی والا امکان ندارد که علی بن الحسین را بکشی. خب کشتن هم آسان بود. آنها که همه را کشته بودند زینب را هم می گشتند؛ امام چهارم این را هم می‌کشتند. نانجیب تعجب کرد؛ گفت: «عَجَباً للرحم»! چه جوری انسان خودش را برای دیگری به لبه تیغ و مرگ می‌دهد؟۱ اشقیا این را باور نمی کنند که این چه وضعیست. امام سجاد فرمود: عمه بگذار من چند کلمه با این شخص حرف بزنم. فرمود: أَ بِالقَتل تُهَدِّدُنی يَا ابن زيادٍ أَ مَا علِمتَ أَنَّ القتلَ لَنـا عـادة وَ كرامتنا الشُّهادَة؟» اگر قتل چیز بدی بود بابایمان حسین به کربلا نمی آمدند و عزیزان خودشان را به دم تیغ نمیدادند. مرگ برای عود به سوی محبوب است؛ خلاصی است. ، ۱۸۴ @msaliagha
قال امیرالمومنین علیه صلوات المصلین: و لولا آجال الذی کتب الله علیهم، لم تستقر ارواحهم فی ابدانهم، شوقا من الثواب و خوفا من العقاب. وقتی که خداوند تبارک و تعالی روح متقی را در اثر تقوی وقی کرد، آنها ثواب و عقاب اخروی را مشهود می‌بینند که: انهم یرونه بعیدا و نره قریبا، آنها نزدیک می‌بینند. جدا هم نزدیک است. منتها طول آمال کاذب، آرزوها و افکار کاذب این را به ما دور نشان می‌دهد. علاوه بر این، در اثر نزدیک شدنشان به حضرت حق، ریشه بهشت را که صفات جمال حق است، و ریشه جهنم را که صفات جلال حق است، چون ملموس دارند، بهشت وجهنم را احساس می‌کنند. @msaliagha
می گفت بعد از گذشت چهل سال از واقعه کربلا، درحضور آقا (امام سجاد علیه السلام)، در مجلسی بودم، دیدم آقا پا به پا می شود. گفتم: آقاجان پای مبارکتان چه شده؟ فرمود: این آثار زنجیری است که در راه شام به پای من بستند! ، ج۱، ص ۱۶۷ @msaliagha
در عبارت دیگر همین بیان دارد: فهم والجنه کمن قد رآها فهم فیها منعمون، و هم و النار کمن قد رآها وفهم معذبون. می فرماید به قدری جنت برایشان مجسم و پیدا و آشکار می‌شود که مانند کسی می‌مانند که دیده و در بهشت متنعم هم بوده و چشیده است. واقعا هم مومنین در دار دنیا می‌چشند. رایحه بهشت را در دار دنیا لمس و استشمام می‌کنند. همانطور که رایحه جهنم را هم محض نمونه استشمام می‌کنند. در جان خود می‌بینند. خدا در زیر و رو کردن دل و تقلب احوال می‌خواهد این را به مومن نشان بدهد. اینکه گاهی مومن در قبض است، گاهی در بسط است، گاهی به مقتضای اسم یا باسط بسط پیدا می کند، گاهی قبض پیدا می‌کند، برای این است که هر دو حال را بفهمد. @msaliagha
گاهی عرفا و اولیای خدا چنان بسط پیدا می‌کنند و به مقتضای اسم یا باسط چنان جانباز می‌شوند که گاهی عرفا مثل مولوی در اشعار و ابیاتشان اظهار کرده‌اند من یک موجود ازلیِ ابدیِ بی ابتدایِ بی انتها هستم. وقتی خداوند به روحشان بسط می‌دهد این احساس را می‌کنند. و گاهی خدا بر آنها قبض می‌کند جوری که خودشان را یک موجودِ ذلیلِ فقیرِ تنهایِ بیچاره‌ی بی‌تدبیرِ بی‌پناهِ بی‌فکر می‌یابند. این دو حالت را دارند. شاید معنای این حدیث که : قلب المؤمن بین اصابعین من اصابع الرحمن یقلبه کیف یشاء، اشاره به همین باشد؛ قلب مومن بین دو انگشت حق است، هر جوری بخواهد زیرو رویش می‌کند. @msaliagha