eitaa logo
قَلْبــــــ سَلِیمــْـــ♥
431 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1هزار ویدیو
360 فایل
﷽ ولتکن منکم امة يدعون الي الخیر کانال «قلب سلیمـــــ» یک پشتیبان برای مبلغین از جهت تولید محتوا می باشد. "گروه فرهنگی،تبلیغی قلب سلیمـــ "استان قم. 📲ادمین کانال👇 🌍 @moballegh_110
مشاهده در ایتا
دانلود
روزۀ مستحبي هنگام بر عهده داشتن روزۀ قضا 🔷س 3577: آیا کسی که بر عهده دارد مي تواند در ماه شعبان، بگیرد؟ ✅ج: روزۀ مستحب برای کسی که روزۀ قضا بر عهده دارد، صحیح نیست اما اگر در روزهایی که ، مستحب است به نیت روزۀ قضا، روزه بگیرد از اجر و ثواب روزه در آن روز نیز بهره مند خواهد شد.
📌 👇👇👇👇👇 استاد استاد استاد استاد استاد 📌👇👇👇👇👇 استاد استاد (اخلاق در خانه و خانواده) استاد (سرمایه محبت) استاد (اصول حاکم بر زندگی صدیقه طاهره سلام الله علیها) (بررسی ویژگی های ده خانواده در قرآن کریم) استاد (مهارتهای کاربردی تربیتی) استاد (اهمیت معرفت به مقامات صدیقه طاهره سلام الله علیها در تربیت دینی جوانان) استاد (الگوی زندگانی همسر مبلغ) استاد (فضائل صدیقه طاهره سلام الله علیها) استاد (سبک زندگی علوی و فاطمی) استاد (نقش رفیع زن در جامعه) (جایگاه زن در نظام آفرینش) استاد (الگوی تربیتی بانوان) 📌 @yasinmaaref
‼️ باطل کننده های روزه 🔷 نُه چيز را باطل مى‌‌کند: اول: ؛ دوم: ؛ سوم: انجام کاری که موجب خروج منی شود()؛ چهارم: ، پيامبر و ائمه (عليهم السلام)؛ پنجم: رساندن يا به حلق؛ ششم: فرو بردن تمام سر در آب؛ هفتم: با حال يا يا نفاس به اذان صبح رسيدن؛ هشتم: کردن (تنقيه) با چيزهاى روان؛ نهم: عمداً (استفراغ کردن). 🔘 «موارد چهارم تا ششم بنابراحتياط واجب مُبطل است»
💢سوال : ❓آیا سبب باطل شدن می شود؟ ✅ پاسخ: 👇👇 ✳️ ۱. هرگاه روزه‌دار عمداً قی کند اگر چه به واسطه‌ی بیماری و مانند آن ناچار به این کار باشد، روزه‌اش باطل می‌شود، ولی اگر سهواً یا بی‌اختیار قی کند اشکال ندارد. ✳️ ۲. اگر در هنگام آروغ زدن، چیزی در دهانش بیاید باید آن را بیرون بریزد و اگر بی‌اختیار فرو رود روزه‌اش صحیح است. *ء*-----------------*ء* 📚 منبع: 📚 رساله آموزشی آیت الله خامنه ای - احکام روزه
📚 وظیفه شرعی در هنگام واجب نبودن روزه 💠 اشخاصی که روزه بر آنان واجب نیست برای رعایت ادب و احترام ، مستحب است از انجام مُبطِلات (باطل کننده های) خوددارى كنند؛ از جمله¬ این افراد: ۱. مسافرى كه در سفر، روزه انجام داده و پيش از ظهر به وطن يا جايى كه مى‏خواهد ده روز بماند رسيده است. ۲. مسافرى كه پس از ظهر به يا به جايى كه مى‏خواهد ده روز بماند رسیده است. ۳. بیماری که مبطلی انجام داده و پيش از ظهر بهبودى يافته است. ۴. بيمارى كه پس از ظهر بهبودى يافته است. ۵. زنى كه در اثناى روز از يا خونريزى پاك شده است. ۶. كودكى كه در هنگام روز ماه رمضان شده است. 🆔 @leader_ahkam
🕊 همای رحمت 🕊 ♨️قسمت 1⃣ 🔰باز هم ماه رمضان و گرسنگی الکی صبح تا شب آمد، 😕 اصلا حوصله این روزها را نداشتم؛ اما امسال یک چیز خوبی که داشت این بود که کرونا آمده بود و دانشگاه‌ها تعطیل شده بود و راحت در خانه می‌خوردم و می‌خوابیدم. 😌 ماهواره را روشن کردم و نشستم پای تلویزیون مشغول فیلم نگاه کردن شدم، مادرم مثل هر سال روزه گرفته بود و در اتاق نشسته بود و قرآن می‌خواند. 📖 صدای مادرم در هر صورت آرامش بخش روحم بود، حتی اگر قرآن می‌خواند منکه اسلام را قبول ندارم، ولی خب صدای مادرم چیز دیگری است.🎶 🔇چند لحظه‌ای صدای تلویزیون را قطع کردم تا به صدای مادرم گوش کنم، داشت این آیه را می‌خواند. «اَلَّذینَ یُنفِقونَ اَمولَهُم فی سَبیلِ اللّهِ ثُمَّ لایُتبِعونَ ما اَنفَقوا مَنًّا ولاَ اَذًی لَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم و لا خَوفٌ عَلَیهِم و لای هُم یَحزَنون» 😌چشمانم را بسته بودم و صدای مادرم را گوش می‌کردم یک دفعه دیدم دیگر صدایی نمی‌آید! 🤔 چشمانم را باز کردم، دیدم مادرم بالای سرم ایستاده و به من نگاه می‌کند. هم جا خوردم، هم اینکه خنده‌ام گرفته بود.😅 🧕مادر: فکر کردم خواب هستی می‌خواستم تلویزیون رو خاموش کنم. 🖥 🤚-نه مامان! فقط چشمام رو بسته بودم 😨دستش را روی پیشانی من گذاشت و گفت: 😷مریض هستی❓ 🤕جاییت درد می‌کنه❓ 🙅‍♂-نه مامان حالم خوبه خیالت راحت😘 🍳به سمت آشپزخانه رفت تا برای ناهارِ من چیزی درست کند، کار هر روزش بود. خیلی با من صحبت کرده بود، اما جواب قانع کننده‌ای از مادرم نشنیدم که نماز بخوانم یا بگیرم. اما هر چه باشد مادرم برایم تمام دنیا بود و بدون او نَفَس هم نمی‌توانستم بکشم. 👼 همه من را پسر مامانی صدا می‌کردند، اما برای من مهم نبود. 😕 مادرم، بعد از فوت پدرم، در تمام این سالها با خیاطی کردن خرجمان را در می‌آورد و من و خواهرم را بزرگ کرد. 👨‍🎓تا پایان دبیرستان به من اجازه نداد که سر کار بروم و بعد که دانشگاه قبول شدم 👨‍🏫 در یک شرکت برای کار بازاریابی، بطور موقت، مشغول به کار شدم؛ تا بعد کار بهتری را پیدا کنم. 🤧 اما با آمدن کرونا بیکار شدم و در خانه ماندم.😔 Negahynov 💠.... 📮 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @mtsadoghi2 ╰┅─────────┅╯
🕊 همای رحمت🕊 ♨️قسمت 2⃣ 🕹 📌📍| لینک قسمت اول: https://eitaa.com/mtsadoghi2/3490 کانال تلویزیون را داشتم عوض می‌کردم که دیدم شبکه VOA اخبار بخش کرونایی را شروع کرد.🖥 پیش خودم گفتم اخبار را نگاه کنم ببینم در دنیا چه خبر است❓ اخبار ایران که راست نمی‌گوید.😕 اخبار: در ایران اوضاع بسیار وخیم است و روزانه در هر شهر تعداد زیادی جان خود را از دست می‌دهند. 😱 مسئولین در این زمینه شفافیت خبری نداشته و سعی در پنهان کردن اوضاع را دارند.😏 -مامان ببین چی میگه؟ حالا باز از ایران خوب بگو، من درسم تموم بشه با هم میریم یه کشور اروپایی، ایران اصلا جای زندگی نیست.😒 هرجوری هست یه کاری پیدا می‌کنم و میریم خارج. اخبار از وضعیت بد بیمارستان‌های ایران و از اوضاع بسیار عالی بیمارستان‌های اروپا می‌گفت.🚑 سری تکان دادم و گفتم: مامان می‌بینی از اولی که این بیماری اومد مردم برای دستکش و ماسک چقدر بدبختی کشیدن، چقدر ماسک و ژل شستشو و ضدعفونی و الکل احتکار کردن، اما کشورای اروپایی رو ببین ماسک و همه چیز توی فروشگاهاشون هست. 😕 الان هم همه تو سختی هستن و ما هم که پسندازمون داره تموم میشه، معلوم نیست این بیماری کی بخواد تموم بشه❗️حالا ما چیکار کنیم توی این شرایط❓ می‌دونی چقدر آدم مثل ما الان توی این شرایط سخت قرار گرفتن⁉️ من هم که همین یه کار موقتی رو که قبل از این جریان کرونا پیدا کرده بودم از دست دادم.😔 مادر: پسرم خدا روزی رسونه نگران نباش😊 -مامان تا کی❓ تو اینستا یه کلیپ دیدم پسره فیلم گرفته بود، می‌گفت ببینید دولت کانادا به مردمش بسته‌های غذایی میده تا از خانه خود خارج نشوند، اما اینجا چی⁉️ یه وام یک ملیونی دادن که برای یک ماه هم کافی نیست، پولشو هم از یارانه پیزوری کم می‌کنن. 😏 مادرم معمولا اینجور مواقع سکوت می‌کرد و با من بحث نمی‌کرد. به آشپزخانه رفت و خودش را به درست کردن غذا مشغول کرد و زیر لب دعا می‌خواند.📿 Negahynov 💠 ... 📮 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @mtsadoghi2 ╰┅─────────┅╯
🕊 همای رحمت 🕊 📍قسمت6⃣ 💠 📌|لینک قسمت پنجم: https://eitaa.com/mtsadoghi2/3569 از جایم بلند شدم و لباس پوشیدم و به نانوایی رفتم، مردم ماسک زده بودند و تا حدودی فاصله اجتماعی را رعایت کرده بودند. 😷 در همین حین پسری با عجله آمد و گفت حدود 20 تا نان می‌خواهد و موقع افطار می‌آید، ببرد.🏃 تعجب کردم و به نانوا گفتم: این همه نون رو می‌خواست چیکار؟ اونم سنگک؟ انبار کنه؟ قراره قحطی بیاد⁉️ همه زدند زیر خنده 😂 نانوا گفت: نه امشب افطاری دارند 😊 -مگه نمیگن مهمونی ندید❗️ افطاری ندید❓درِ مسجدا رو بستن واسه همین! بعد اینا افطاری گرفتن؟ مردم اصلا اهل رعایت نیستند نانوا خواست چیزی بگوید که من نانم را برداشتم و به سمت خانه حرکت کردم و متوجه صحبت‌های او نشدم.🙄 بچه که بودم سحر، همراه پدر و مادرم سحری می‌خوردیم و تا ظهر که ناهار می‌خوردیم دوباره چیزی نمی‌خوردیم تا افطار. ☺️ موقع افطار پدرم سر سفره می‌نشست و منو خواهرم را کنار خودش می‌نشاند و می‌گفت شماها هم روزه کله گنجشکی گرفتید باید اول شما افطار کنید.😌 روزه کله گنجشکی😏 بعد از افطار گوشی را برداشتم و پیامها را چک می‌کردم. نوشته بود در کشورهای اسلامی دنبال روزه خوار می‌گردند تا مجازاتش کنند، اما بدنبال گرسنه نمی‌گردند تا سیرش کنند.😏 این هم از مزیت اسلام است. اما در آیین زرتشت نخوردن حرام است و کمک به نیازمندان را یکی از اصول خود می‌داند. 🙄 کمی روی چیزی که خواندم فکر کردم دیدم بیراه نمی‌گوید❗️بجای اینکه به خودمان گرسنگی بدهیم به گرسنه‌ها کمک کنیم. 😒 نگاهی به مادرم کردم که در حال جمع کردن سفره افطار بود و خواهرم که در آشپزخانه در حال آماده کردن سحری 😐 توی دلم گفتم: این مامان و سمیرا هم بیکار هستن روزه می‌گیرید که حال گشنه‌ها رو درک کنید❓ ما خودمون همین الانش گشنه‌ایم و تا چند وقت دیگه چیزی واسه خوردن نداریم. این پولدارای بی درد باید روزه بگیرن حال مارو درک کنن 😒 Negahynov دارد... 📮 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @mtsadoghi2 ╰┅─────────┅╯
🕊 همای رحمت 🕊 📍قسمت 7⃣ 🕹 📌|لینک قسمت ششم: https://eitaa.com/mtsadoghi2/3587 🤯داشتم از این افکار کلافه می‌شدم. لباس پوشیدم و از خانه بیرون زدم🏃‍♂ 🚶‍♂ در مسیر همان پسره را که بیست تا نون سفارش داده بود را دیدم که عجله داشت و معلوم بود کارهای مهمانی را انجام میداد.😕 🕴🙅‍♂ می‌خواستم جلویش را بگیرم و بگویم بجای اینکه توی این وضعیت به فکر مهمانی دادن باشی برو به چهارتا فقیر و بدبخت کمک کن. 🤔در همین افکار بودم که دیدم نیستش! متوجه نشدم وارد کدام خانه شد. 🚶‍♂🕌به مسجد رسیدم و نگاهی به گلدسته‌های فیروزه‌ای‌اش انداختم . 🙇‍♂🕌 و روبه روی مسجد گوشه‌ای از کوچه که یک سکوی سنگی بود نشستم. به درب بسته‌ی مسجد زل زدم و در افکار خودم فرو رفتم. 🤔 تک تک چیزهایی که این مدت دیده بودم و شنیده بودم جلوی چشمانم رژه می‌رفت. دین، مذهب، دعا، نیایش، خدا،اسلام، قرآن و حالا هم ماه رمضان. زبان باز کردم و شروع به زمزمه کردم: خدایا پس کو⁉️ چرا این همه مردم دارن می‌میرن❓ چی شد تا دیروز الکل حرام بود و امروز حلال شد❓ دلم خیلی پر بود و هر چه به ذهنم میرسید بر زبان می‌آوردم،😔 💴 اجاره خانه و خورد و خوراک و بیکاری من و مامان و تمام شدن پس انداز ... همانطور که نشسته بودم سرم را پایین انداختم و دستانم را روی زانوهایم گذاشتم. قطره اشکی از گوشه چشمم افتاد.😢 👶 یادم به خاطرات دوران کودکی‌ام افتاد. 👨‍👦 پدرم دستم را می‌گرفت و به مسجد می‌آورد، شبهای احیاء را چقدر دوست داشتم در حیاط مسجد تا نیمه شب، بازی می‌کردیم و وقتی خسته می‌شدم می‌رفتم و در آغوش پدرم می‌خوابیدم.😌 🏕 برایم امن‌ترین جای دنیا بود، چقدر دلتنگ آن بازوان مردانه و قوی هستم که من را در خودش حفظ می‌کرد. Negahynov دارد... 📮 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @mtsadoghi2 ╰┅─────────┅╯
🕊 همای رحمت 🕊 🎬قسمت 9⃣ 📍 📌|لینک قسمت هشتم: https://eitaa.com/mtsadoghi2/3679 لبهایم خشک شده بود. چقدر امروز هوا گرم شده این مدت مدام باران باریده بود و هوا خیلی خوب بود، 😕 همین امروز که من از خانه بیرون آمدم، انقدر گرم شده است. خدا هم با من لج کرده و دارد من را آزار می‌دهد. در همین افکار بودم و سرم را بالا گرفتم و گفتم: آ خدا 🙄 دستت درد نکنه تو که از اول هم با ما لج بودی چیز جدیدی نیست اینم روش. انقدر هواتو گرم کن که بشه انگاری جهنم ما که دیگه پوستمون کُلُفت شده، آب دیده شدیم.😏 به سمت خانه حرکت کردم. در مسیر دوباره همان پسره را دیدم که با عجله رد شد و رفت❗️ تعجب کردم جریان چیه این پسره مشکوک میزنه معلومه چیکار میکنه⁉️ اصلا این مدت اینو تو این محله ندیده بودم. خواستم دنبالش بروم و ببینم چکار می‌کند. پیش خودم گفتم: که چی؟ از بیکاری فضول محله شدی⁉️ برو خونه یه لیوان آب بخور تا خفه نشدی مادرم داشت قرآن می‌خواند و سمیرا مشغول آماده کردن ناهار برای من بود. لباسهایم را عوض کردم و به آشپزخانه رفتم. سمیرا: کجا بودی از صبح؟ مگه کلاس مجازی نداشتی⁉️ با بی‌حوصلگی گفتم: بیرون کار داشتم. کلاس هم نداشتم. امری بود⁉️ سمیرا: چته با کی دعوات شده نرسیده با من اینجوری حرف می‌زنی؟😤 بی محل از کنارش رد شدم و از یخچال یک بطری آب برداشتم و سر کشیدم سمیرا: حمید❗️ با لیوان آب بخور بطری رو دهنی کردی -دلم نمیخواد، تو از ین بطری آب نخور سمیرا که دید اعصاب ندارم از آشپزخانه خارج شد و رفت توی اتاق کنار مادرم مشغول دفتر و کتابش شد. او هم دانشجو بود و کلاسهای دانشگاه را مجازی می‌گذراند. به اتاق رفتم و یک بالشت گذاشتم و خوابیدم. مادر: حمید❗️ مامان چیزی شده؟ از دیروز انگار حالت عوض شده اخم‌هات تو هم رفته و خیلی حرف نمیزنی از صبح رفتی بیرون و حالا هم ناهار نخورده خوابیدی😔 Negahynov دارد... 📮 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @mtsadoghi2 ╰┅─────────┅╯
🕊 همای رحمت 🕊 🎬قسمت 0⃣1⃣ 📜 📌|لینک قسمت نهم: https://eitaa.com/mtsadoghi2/3707 -چیزی نیست مامان خیالت راحت، تو فکر اینم که یه کاری پیدا کنم همین 🙂 مادر: توکل بخدا پسرم. فکر کردم چی شده❗️ فعلا که هنوز پسنداز داریم یک ملیون یارانه هم گیرمون اومده منم که دوباره خورده خورده مشغول کار شدم یکی دوتا لباس آوردن بدوزم 👚 -به هر حال آخرش چی منم باید یه کاری پیدا کنم⁉️ مادر: نگران نباش خدا بزرگه 😌 نیشخندی زدم و گفتم: آره خیلی بزرگه امروز یک چشمه‌اش رو دیدم فقط زورش به ما میرسه 😒 مادر: وا مگه چی شده❓ -هر روز بارونی بود و خنک، همین امروز ما رفتیم بیرون خیابونا از شدت گرمای آفتاب انگار جهنم شده بود. خدا انگار با ما لج کرده. 😏 مادرم خنده‌ای کرد و گفت: این چه حرفیه پسرم⁉️ تو مثلا دانشجوی این مملکتی‌هاااا، خب دیگه قرار نیست که هر روز بارون بیاد بعدم داریم به تابستون و گرما نزدیک میشیم زمستون که نیست توقع داری هوا خنک باشه. 😒 سمیرا جلوی در ایستاده بود و به حرفهای ما گوش میداد گفت: حالا اگر بارونی بود می‌گفت خدا با من لج کرده، هوا رو بارونی کرده خیس بشم سرما بخورم نتونم کاری پیدا کنم. حالا ی روز خواستی بری بیرون هوا اینجوری هست، بقیه مردم هر روز سال، زیر بارون و گرمای تابستون و باد و خاک و ... بیرون هستن و به خدا هم گیر ندادن، حالا امروز آب و هوا هم رو خدا بخاطر تو گرم کرده❗️ نذاشتم ادامه بده و گفتم: خب حالا بسه... 😐 مادر: پاشو حالا ناهار بخور بعد بخواب -ناهار نمیخوام، میخوام بخوابم. بعدا میخورم هردو از اتاق خارج شدند. دستم را روی سرم گذاشتم و به سقف خیره شدم. درمانده شده بودم و نمی‌دانستم آخر چه خواهد شد⁉️ اخبار می‌گفت معلوم نیست این بیماری تا کی ادامه داشته باشد. یک دفعه جا خوردم و به اطرافم نگاه کردم. خوابم برده بود و با صدای سمیرا از خواب پریدم رفتم بیرون و گفتم: چته نمی‌تونی یواش با تلفن حرف بزنی؟ 😠 سمیرا: نیست خودت یواش حرف میزنی⁉️ Negahynov ... 📮 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @mtsadoghi2 ╰┅─────────┅╯
🕊 همای رحمت 🕊 🕹قسمت 1⃣1⃣ 📍 📌|لینک قسمت دهم: https://eitaa.com/mtsadoghi2/3740 نگاهی به ساعت کردم، ساعت 2و نیم بود. با خودم گفتم حدود ساعت 4ونیم دوباره برم ببینم جایی کاری پید می‌شود یا نه❗️ به آشپزخانه رفتم و مشغول خوردن غذا شدم. خیلی گرسنه بودم. نمی‌دانم این سمیرا و مامان چجوری از صبح تحمل می‌کنند⁉️ در همین حین درب خانه به صدا در آمد خواستم بروم در را باز کنم که مادرم پیشدستی کرد و در حالی که چادرش را سرش می‌کرد به سمت در رفت. 👀 بعد از چند لحظه که مادرم با نمی‌دانم چه کسی، صحبت کرد، آمد داخل. سوال کردم مامان کی بود⁉️ مادر: یکی از همسایه‌ها بود، گفت اگر می‌تونم برای دوخت ماسک بهشون کمک کنم.🤔 -لازم نکرده واسه کسی کار مفتی انجام بدی. می‌خواستی بگی نه نمیام 😒 مادر: گفتم بذار فکرام بکنم خبر میدم. بعد از خوردن ناهار گوشیم را برداشتم و مشغول چک کردن پیام‌ها شدم. ❌ یکی از هم‌دانشگاهی‌ها که پسر مذهبی بود و کلیپ آن پسر کانادایی را برایش فرستاده بودم، 📨پیام داده بود. 🤦‍♂حوصله‌اش را نداشتم 🙅‍♂و اصلا از هرچی مذهبی هست، حالم بهم می‌خورد. 🔍📍 اما انتهای پیامش که در صفحه نمایش افتاده بود، من را کنجکاو کرد.🙄 📝نوشته بود: 📍حمید داداش، یافتمش 📱صفحه پیام‌هایش را باز کردم و دیدم یک کلیپ و یک متن برایم ارسال کرده است. کلیپ همان پسر کانادایی. 🕹زیرش نوشته بود: 🈴 رفع یک سوتفاهم❗️❗️ چند روز پیش «مداد» خبر داد که جمعی از نیکوکاران کامیونیتی ایرانیان مونترال اقدام به تهیه چند ده سبد خواربار کرده‌اند تا در این روزهای سخت بین آنهایی که نیاز دارند، توزیع شود. پس از دریافت ده‌ها درخواست، توزیع این بسته‌ها شروع شد و در مجموع ۶۳ سبد خواربار بین متقاضیان توزیع گردید. گویا یکی از همشهریانی که این بسته را تحویل گرفته بودند تصور کرده‌اند این مواد غذایی بخشی از کمک دولت کانادا است. Negahynov دارد... 📮 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @mtsadoghi2 ╰┅─────────┅╯
🕊 همای رحمت 🕊 🎬قسمت 2⃣1⃣ 📍 📌لینک قسمت یازدهم: https://eitaa.com/mtsadoghi2/3871 ♻️مجددا یادآوری می‌کنیم که در این اقدام نیکوکارانه، «مداد» صرفا وظیفه خبررسانی خود را انجام داده و این اقدام حاصل زحمت جمعی از مهربانان کامیونیتی است. 🤷‍♂گفتم: خب که چی⁉️ حالا نیست ایران داره کمک می‌کنه ولم کن بابا حوصله داری. 👌البته حرفش اگر درست بود که واقعا چه گافی آن پسره آمده بود. 🤔 در این مدت مثل اصحاب کهف از بس در خانه بودم دیگر از بیرون و ماجراهای اطرافم هیچ اطلاعی نداشتم. 🚶‍♂ فقط گاهی نانوایی سر کوچه و سوپری محله، میرفتم و بر می‌گشتم. 🏕 فکر کنم بخاطر رعایت هشتک در خانه بمانیم یک جایزه باید به خانواده ما بدهند. 🕓ساعت چهار شده بود. 👕👖🧢 دوباره لباس پوشیدم و از خانه خارج شدم. 🚶‍♂ به چند جا سر زدم و صحبت کردم و قرار شد به من خبر بدهند. 🤲به دارالرحمه رفتم و سری به خاک پدرم زدم. خیلی دلم گرفته بود و دلم می‌خواست من بجای پدرم مرده بودم. سنگ قبرش توی این مدت شسته نشده بود و گرد و خاک زیادی روی قبر نشسته بود دستی بر سنگ کشیدم و فاتحه‌ای خواندم.آرام خاشاکی که روی قبر بود را کنار میزدم و با پدرم درد دل می‌کردم انگار کنارم بود و صدایم را می‌شنید. 🌂در همین حین یک مرد سالخورده با یک ظرف آب به سمت من آمد و گفت پسرم آب بریزم⁉️ 🙇‍♂سری تکان دادم و آمد و مشغول شستن سنگ قبر شد. همراه او که آب می‌ریخت بر سنگ دست می‌کشیدم و درونم آتش می‌گرفت انگار همین دیروز بود که پدرم را از دست داده بودم. بعد از اینکه فاتحه‌ای خواند پولی را به او دادم و رفت. چند لحظه‌‌ای آنجا نشستم و بعد به سمت خانه حرکت کردم. 🚶‍♂🕌جلوی مسجد که رسیدم چیز عجیبی دیدم. درب مسجد باز است" مگر نماز جماعت و مسجد و اینها ممنوع نشده بود⁉️ 🧐 در همین افکار بودم که دوباره همان پسره را در کوچه دیدم بسرعت به سمت انتهای کوچه حرکت می‌کند و چیزهایی را در یک پلاستیک مشکی گذاشته و با احتیاط می‌برد❗️ 🤔 تصمیم گرفتم این بار دنبال سرش بروم و ببینم این چکار می‌کند که انقدر در این کوچه بدو بدو دارد و اینور و آن‌ور می‌رود. Negahynov 📚گروه فرهنگی تبلیغی 📮 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺 @mtsadoghi2 ╰┅─────────┅╯
🔰 / فقط عبادت 🔸فلسفه وجودی پیامبران را خداوند در قرآن مطرح می فرمایند: «وَلَقَد بَعَثنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسولًا أَنِ اعبُدُوا اللَّهَ وَاجتَنِبُوا الطّاغوتَ ۖ» (آیه ۳۶ سوره نحل) 🔹پیامبران را فرستادیم برای اینکه مردم را به دعوت کنند و از ها بر حذر دارند. این فلسفه وجودی پیامبران و معصومین است. 🔻«ان اعبدوالله» یعنی خدا را عبادت کنید، منظور اینکه اهل و و اجتناب از و اجتناب از محرمات و مسخره کردن دیگران و ... . این منظومه خوب زندگی کردن است. 🔻«واجتنبوالطاغوت» یعنی مبارزه دائمی با . 🔹اگر ما فقط اهل عبادت باشیم، نماز بخوانیم، روزه بگیریم اما به طاغوت کاری نداشته باشیم بی فایده است. 💠شما می بینید اصل مخالفین پیامبر صلی الله علیه و آله با ایشان، به خاطر همین جریان است.وگرنه اگر پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمودند: مردم نماز بخوانید، روزه بگیرید، حج انجام بدهید آنها با پیامبر صلی الله علیه و آله کاری نداشتند. 🔻مشکل آنها با پیامبر صلی الله علیه و آله این بود که پیامبر بت ها را می شکست. 🔻🔻🔻 امروز هم همین طور است. اگر ما نماز بخوانیم، روزه بگیریم و ... دشمن با ما هیچ کاری ندارد. 🚫مشکل امروز دشمن، . است. دشمن می گوید شما دین خودتان را دارید به ما چکار دارید، ما کار خودمان را انجام می دهیم. 📙داستان معروفی هست که در زمان عثمانی سفیر بریتانیا به ترکیه آمد. دید کسی روی بلندی ایستاده و فریاد می زند. هول شد و از مترجمش پرسید جریان چیست؟ مترجم گفت: می گوید. مسلمان ها وقت نماز را با اذان اعلام می کنند. پرسید آیا اذان به ما می زند؟ گفت: نه به حکومت شما کاری ندارد. گفت پس هر چه دلش می خواهد فریاد بزند.😳 🔻🔻🔻 امروز نماز اینطور است. می بینید به حمله می کنند، پول ها را عربستان می دهد. 🔹اما دینداری شیعیان امیرالمومنین اینگونه نیست، بلکه همیشه در مقابل یزیدیان و طواغیت آماده اند. 💠 @manbarak ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ╭┅─────────┅╮ 🌺@mtsadoghi2 ╰┅─────────┅╯