eitaa logo
قهوه تلخ من…!
104 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
145 ویدیو
18 فایل
یه عالمه چرت و پرت با اندکی لبخند و اشک تقدیم حضورتان😂🤷 من کیم؟؟ یک عدد نوجوون دهه هشتادی که سعی داره گلیمشو از آب بکشه بیرون🙃✨ اینجا‌ برای ‌من ‌کافه ‌ایست ‌دنج،کنج ‌قهوه ‌تلخ چشمانت... https://daigo.ir/secret/512467154 (: حمایتی جمعه ها
مشاهده در ایتا
دانلود
Helali Pouyanfar - Mehre Khahar (320).mp3
3.57M
مهر خواهر عبدالرضا هلالی و محمدحسین پویانفر ماازهرجاک‌بریدیم‌به‌حرم‌رسیدیماسرسفره‌ی‌این‌آقاقدکشیدیم🥺🥲 قہوه‌تلخ‌من
مشهد رفتن من داستان داره! از یکی از دوستام شنیده بودم ک اگه میخوای بری سفر زیارتی یه نذری بکن اونو انجام بده تا امام رو در مقابل کار انجام شده قرار داده باشی شهادت امام رضا بود خونه یکی از فامیلا روضه دعوت بودیم از وقتی ک رسیدم تا آخر مراسم ظرف ها و استکان های چایی رو خودم شستم و نیتم فقط مشهد رفتن بود. خیلی خسته شده بودما کف دستم از بس به لبه استکان کشیده بودم درد میکرد ولی خب مشهد رفتن به تمام سختی هاش ارزید. یه هفته بعدش شنیدم ک خانواده خالم و مامان بزرگم میخوان برن مشهد... شوهر خالم به منم پیشنهاد همسفر شدن داد، من اول رد کردم چرا؟ به دو دلیل اولیش بابام به دلیل کارش نمیتونه همراهم بیاد و اجازه تنها رفتن به منم نمیده دوم من اون موقع پول لازم بودم و از اونجایی ک نمیخواستم از بابام پول بگیرم و میخواستم خودم برم نمیتونستم شوهر خالم باهام حرف زد و مشکل پول حل شد و موند رضایت پدر یعنی عین خواب بود برام اومدم خونه مامان بابام داشتن با هم صحبت میکردن ک مامانم یه دفعه به بابام گفت اگه امام رضا طلبیده باشه میزاری نگین بره مشهد لبخند به لبمون بودا ولی هممون گریه افتادیم... (: ا‌شک شوق.... بابام هیچی نگفت ولی فرداش گفت تنهایی ن ولی با مامانت و ابجی هات برو... و تنها نگرانی من شده بود پول و پروژه هایی ک نداشتم (شاید بگید اخه اینم شد نگرانی ولی من خیلی وقته میخوام مستقل باشم و شخصیتم جوریه ک نمیتونم به بابام بگم پول میخوام برم سفر با اینکه بابام پول بهم داد ولی من اجازه ندادم پول بلیت و هتلمو حساب کنه) پنج شنبه دو هفته پیش بود ک یه پروژه جدید و البته عالی پیدا شد و تمام مشکلات حل شد و من خوشحال برای رفتن به مشهد بودم.... روز چهارشنبه 12 مهر تاریخ حرکت بود با دوستام خدافظی کردم لباسامو شستم جمع کردم ولی یه دفعه گفتن بلیت جور نشده اخه دو سه نفر هم نبودیم ک 26 نفر بودیم... شب سه شنبه تو حموم خیلی گریه کردم و امام رضا رو به جوادش قسم دادم گفتم به من امید دادی غیر ممکن ها ممکن شده حالا دست رد به سینه ام میزنی و اگه نرم من میمیرم صبح چهارشنبه رفتم مدرسه و حالم خیلی بد بود... زنگ سوم، ساعت 12 بود ک معاون اومد در کلاس و منو صدا زد... شک بودم ک حتی گریه هم نمیتونستم بکنم رفتم بیرون مامانم و ابجیمو دیدم ک چشماشون بر اثر گریه قرمز بود از مدرسه تا خونه گریه میکردم... ساعت سه ظهر حرکتمون بود و ناهار نخورده وسیله هامو جمع کردم و چمدون به دست حرکت کردیم به سمت ایستگاه راه آهن...(: همه چی مثل خواب و رویایی بود ک ب واقعیت پیوسته بود....
هوس کرده ام چای دارچینی از چایی خانه حضرت بگیرم یک گوشه از صحن بنشینم و بوی خوش دارچین را به ریه های هدیه کنم و گوش فرا دهم به زیارت زیبای آل یاسین این لحظات یعنی آرامش.. (:
دلم میخواهد... دور از جنب و جوش این شهر یک جا در حوالی حرمت باشم صبح ک میشد پنجره اتاقم را بگشایم و گنبد طلایی ات قاب چشمانم شود صبح اولین نفر به تو سلام دهم و شب ها اخرین خداحافظی ام سهم تو شود دلم میخواهد گاهی تفریحم درد و دل کردن با تو و زل زدن به گنبد طلایت از پشت چشمان اشکی ام باشد حتی... حتی گاهی دلم کبوتر حرم بودن میخواهد @my_bitter_coffee|قہوه‌تلخ‌من
دلم میخواهد... دور از جنب و جوش این شهر یک جا در حوالی حرمت باشم صبح ک میشد پنجره اتاقم را بگشایم و گنبد طلایی ات قاب چشمانم شود صبح اولین نفر به تو سلام دهم و شب ها اخرین خداحافظی ام سهم تو شود دلم میخواهد گاهی تفریحم درد و دل کردن با تو و زل زدن به گنبد طلایت از پشت چشمان اشکی ام باشد حتی... حتی گاهی دلم کبوتر حرم بودن میخواهد @my_bitter_coffee