و فکر می کنید امروز چی شد؟
ی جمله از شکسپیر خوندم به این مضمون که هر وقت بتونی بگی کاملا حالت بده کاملا حالت بد نیست
همین جمله کار اون طوماری که سه نصف شب نوشته بودم کرد.
دیگه نمیشه گفت حالم بده.
از این به بعد هرکس خواست منو بشناسه بهش می گم بره کتاب جز از کل استیو تولتز رو بخونه و فکر کنه من همون مارتین دین هستم.
خب...
می خوام رکورد تقدیمی دادن با کمترین میزان ممبر رو بشکنم.
پس،...
این ی تقدیمی به شدت با ظرفیته که منم می خوام تا کمیم و میشه راحت جمعش کرد ایدهشو اجرایی کرده باشم.
تقدیمی شعره. اما شعری که من درباره یا از دید شما می گمش. به زبان ساده قراره براتون شعر بگم (:/) . (دوستان متوجه اعتماد به سقف مسخرم هستید دیگه؟)
خلاصه که یک تا n بیت شعر تقدیمتون می شه.
بنابراین شما هم ضمن فور اگه زحمتی نداره ی چیزی که فکر می کنید خیلی توصیفتون می کنه رو به همین پیام ریپلای کنید
(سخت نیست. ی جمله؟ ی نقاشی؟ ی عکس؟ ی کتاب؟ ی موسیقی؟ ی فیلم؟ (من خیلی فیلم ببین نیستم حتی المقدور از این آپشن صرف نظر کنید)) اگر هم دوست دارید اسمی مستعار یا حقیقی که می خواید تخلص بیت اخر باشه رو هم بگید که سعی کنم به کار ببرمش.
ظرفیت: تکمیلللللل
زمان: دوستان مستحضرید که شعر کار ی دیقه نیست برای همین نمیتونم دقیق بگم. و همچنین اوضاع اینجا پیچیدست. اما سعیمو می کنم در اسرع وقت تقدیمتون کنم.
و اینکه ایگنور نکنید دیگه (حتی یو)
و اینکه... خدافظ.
اوه. و تگ.
VOI.
خب... می خوام رکورد تقدیمی دادن با کمترین میزان ممبر رو بشکنم. پس،... این ی تقدیمی به شدت با ظرفیت
احتمالا پنج نفر کافی باشه
دیشب چقدر خودمو سرزنش کردم که چرا مثل دنیای واقعی رسمی برخورد نکردم تو این چنل و اینقدر راحت حرف زدم باهمه.
کلا ی جوری بوده که بابام بیاد ببینه و مقایسه کنه می گه تو بلدی این مدلی هم باشی؟
https://eitaa.com/Chocolate2005/16948
دیشب تا کی نتونستم بخوابم و وقتی پا شدم یهو به خودم گفتم چه غلطی کردی.
امیدوارم ختم به خیر شه.
داشت از پله های سرسره می رفت بالا و ناخود آگاه پاشو بیشتر از ارتفاع پله بعدی برد بالا. تا حدی که می رسید لب سرسره. اما وقتی متوجه شد یکی از پله ها رو نرفته ی راست پا شو نذاشت لب سرسره و گذاشت رو پله بعد.
VOI.
داشت از پله های سرسره می رفت بالا و ناخود آگاه پاشو بیشتر از ارتفاع پله بعدی برد بالا. تا حدی که می
گاهی تو زندگی ما هم انگار تبعیت از حدود و قوانینی که خودمون برای خودمون وضع می کنیم که فقط نتایج پیشگیرانه دارن باعث میشن دیرتر برسیم در حالی که غریزه های ما داد میزنن تشنه گذرن.
فکر می کنم تو نحوه زندگی کردنمونم هست.
هر کس دیرتر سر بخوره دیر تر لذت زندگیشو برده. برخی اونقدر درگیر پله ها می شن که قبل کیف زندگی وقتش میرسه از مهد برن.