فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴
دو دو تا چهار تا نیست
دو دو تا هر چی امام حسین علیهالسلام بگه
میگی نه؟!
اربعین بیا کربلا...
وای به حال بندهی جامانده از کربلا...
مخصوصا جاماندهای که طعم مشایة الأربعینیة رو چشیده😭😭😭
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/na_be_afkarepooch
🥀🕊
#پاسدار_شهید_ابراهیم_نجاتی
تولد اول خرداد ۱۳۴۱ کرمانشاه
شهادت ۲۱ مرداد ۱۳۶۶ ارتفاعات سردشت
✍ بخشهایی از وصیتنامه این شهید عزیز
✅ خداوندا از این که دیر به جبهه آمدهام شرمنده و خجل هستم ولی دوباره تو را سپاس میگویم که لطف و کرمت شامل حال حقیر شد و مرا به اینجا آوردی.
✅ برادران استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمانها برای تسکین دردهاست و همیشه به یاد خدا باشید و در راه او قدم بردارید و سعی کنید عظمت او را دریابید و خود را تسلیم او سازید.
🍃یادش گرامی ونامش جاودان
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه زندگیتون انشاءالله
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/na_be_afkarepooch
#کلام_شهدا
#شهید_حجتالله_رحیمی
💢همه گلوله های جنگ نرم
مثل خمپاره شصته
نه سوت داره نه صدا
وقتی میفهمیم اومده که میبینیم:
فلانی دیگه هیئت نمیاد!
فلانی دیگه چادر سرش نمیکنه!
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/na_be_afkarepooch
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما به حال خوب بعد از سفر کربلا ایمان داریم 🥺
#اربعین #امام_حسین
#کربلا
☕️ @cafe_taamol
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/na_be_afkarepooch
فرانسه، معروف به مهد آزادی، اما مخالف حجاب، که یکی از شعائر دین مبین اسلام هست...
حالا یکی از جذابیتهای المپیک امسال، مدال گرفتن دختر مسلمان بلژیکی با پوشش حجاب سر هست😍
که واقعا قابل تقدیره
اینطور نیست؟!
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/na_be_afkarepooch
مسیر روشن🌼
🍃رمان زیبای #ناحله قسمت شانزدهم چهرهش خیلی جذابتر شده بود مثه همیشه تیپش عالی بود یه نفس عمیق کش
🍃رمان زیبای #ناحله
قسمت هفدهم
خسته و کلافه از رخ دادن اتفاقای عجیب اطرافم چشام رو بستم
یه حمد خوندم و خیلی سریع خوابم برد
صبح با نوازش دست بابا رو صورتم پاشدم
+فاطمه جان عزیزم پا نمیشی نمازت قضا شدا؟
تو رخت خواب یه غلتی زدم و از جام پا شدم
بعد وضو جانمازم رو باز کردم و ایستادم برا نماز
بعد اینکه نمازم تموم شد از رو آویز فرم مدرسهم رو پوشیدم کولهم رو برداشتم و رفتم پایین
نگا به ساعت انداختم. یه ربع به هفت بود
نشستم پیش مامان و بابا پشت میز واسه صبحانه!
یه سلام گرم بهشون کردم و شروع کردم به برداشتن لقمه برا خودم.
متوجه نگاه سنگین مامان شدم.
سعی کردم بهش بیتوجه باشه که گفت:
+این چه رفتاری بود دیشب از خودت نشون دادی دختر؟ نمیگن دختره ادب نداره؟ خانوادهش بلد نبودن تربیتش کنن؟
سعی کردم مسئله رو خیلی عادی جلوه بدم
_وا چیکار کردم مگه!! یکم سرم درد میکرد.
تازشم خودتون باید درک کنین دیگه
امسال سالِ خیلی مهمیه برا من. الان که وقتِ فکر کردن به حواشی نیست.
با این حرفم بابا روم زوم شد و
+از کِی مصطفی واسه شما شده حواشی؟!
تا خواستم چیزی بگم مامان شروع کرد
+خاک بر سرم نکنه این حرفا رو به خود پسره هم گفتی که اونجور یخ بود دیشب؟
لقمهم رو تو گلوم فرو بردم و گفتم:
_نه بابا پسره خودش ردیه! به من چه
خیلی مظلوم به مامان نگاه کردم و ادامه دادم
_مامان من که گفتم...
خدایی نمیتونم اون رو...
با شنیدن صدای بوق سرویسم حرفم نیمه کاره موند
از جام پاشدم. لپ بابا رو ماچ کردم و ازشون خداحافظی کردم
از خونه بیرون رفتم کفشم رو از جا کفشی گرفتم و ...
به محض ورود به مدرسه با چشمای گریونِ ریحانه مواجه شدم.
سردرگم رفتم سمتش و ازش پرسیدم
_چی شده ریحونم؟ چرا گریه میکنی!؟
با هق هق پرید بغلم و
+فاطمه بابام!!!
بابام حالش خیلی بده...
محکم بغلش کردم و سعی کردم دلداریش بدم.
_چی شده مگه؟ مشکل قلبشون دوباره؟ خوب میشه عزیزدلم گریه نکن دیگه! عه منم گریهم گرفت.
از خودم جداش کردم و اشکاش رو با انگشتم پاک کردم
مظلوم نگام کرد. دلم خیلی براش میسوخت. ۵ سال پیش بود که مادرش رو از دست داد پدرشم قلبش ناراحت بود.
از گفتههاش فهمیده بودم که دو تا برادر بزرگتر از خودشم داره.
بهم نگاه کرد و
+فاطمه اگه بابام چیزیش بشه...
حرفش رو قطع کردم و نزاشتم ادامه بده!
_خدا نکنهههه عه زبونت رو گاز بگیر
+قراره امروز با داداش ببریمش تهران دوباره!
_ان شالله که خیلی زود خوب میشن تو هم بد به دلت راه نده انشاءلله چیزی نمیشه
مشغول حرف زدن بودیم که با رسیدن معلم حرفمون قطع شد...
اواسط تایمِ استراحتمون بود که اومدن دنبال ریحانه
کیفش رو جمع کرد
منم چادرش رو از رو آویز براش بردم تا سرش کنه تنها چادریِ معقولی بود که اطرافم دیده بودم
از فرامنطقی بودنش خوشم میومد
با اینکه خیلی زجر کشیده بود اما آرامشِ خاصِ حاصل از ایمانش به خدا و توکلش به اهل بیت تو وجودش موج میزد همینم باعث شده بود که بیشتر از شخصیتش خوشم بیاد
همیشه تو حرفاش از امام زمان یاد میکرد
آدمی بود که خیلی مذهبی و در عین حال خیلی بهروز و امروزی بود
خودش رو به چادر محدود نمیکرد
با اینکه فعالیتای دیگه هم داشت درسشم عالی بود و اکثرا شاگرد سوم یا چهارم بود
باهاش تا دم در رفتم
چادرش رو جلو آینه سرش کرد
محکم بغلش کردم و گونهش رو بوسیدم
با هم رفتیم تو حیاط مدرسه که متوجه محمد شدم
از تعجب حس کردم دو تا شاخ رو سرم درآوردم
بهش خیره شدم و به ریحانه اشاره زدم که نگاش کنه
_عه عه ریحون اینو نگا
ریحانه با تعجب برگشت سمت زاویه دیدم
+کی رو میگی؟
برگشت سمت محمد و گفت:
سلام داداش یه دقه واستا الان اومدم.
+نگفتی کی رو میگی؟
با تعجب خیره شدم بهش
_هی..هیچکی
دستش رو تکون داد به معنای خداحافظی
براش دست تکون دادم و بهشون خیره شدم
عهه عه عه عه.
محمدد؟؟؟
داداش ریحانه؟؟
مگه میشه اصن؟؟
آخه آدم اینقد بدشاانسسس؟؟
ای بابا!!
به محمد خیره شدم
چ شخصیتیه آخه...
حتی به خودش اجازه نداد بهم سلام کنه رو حساب اینکه ۲ بار دیده بودیم هم رو و همکلامم شده بودیم
بر خلاف خواهرِ ماهش خودش یَک آدمِ خشک مقدسِ...
لا اله الا الله
بیخیالش بابا
این رو گفتم و چشمم رو تیپش زوم شد
ولی لاکِردار عجب تیپی داره
این رو گفتم خیلی ریز خندیدم. دلم میخواس جلب توجه کنم که نگام کنه
نمیدونم چیشد که یهو داد زدم
_ریحووووون
ریحانه که حالا در ماشین رو باز کرده بود که بشینه توش وایستاد و نگام کرد
+جانم عزیزم؟
نگام برگشت سمت محمد که ببینم چه واکنشی نشون میده
وقتی دیدم هیچی به هیچی بی اختیار ادامه دادم
_جزوهی قاجار رو میفرسم برات!!!
اینو گفتم و از خنده دیگه نتونسم خودم رو کنترل کنم خم شدم رو دلم و کلی خندیدم.
ریحانه هم به لبخند ریزی اکتفا کرد و گفت:
+ممنونتم فاطمه جون...
مسیر روشن🌼
🍃رمان زیبای #ناحله قسمت شانزدهم چهرهش خیلی جذابتر شده بود مثه همیشه تیپش عالی بود یه نفس عمیق کش
✍فاطمهزهرا درزی، غزاله میرزاپور
✔️کپی بدون ذکر نام نویسنده شرعا حرام میباشد.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/na_be_afkarepooch
مسیر روشن🌼
🍃رمان زیبای #ناحله قسمت هفدهم خسته و کلافه از رخ دادن اتفاقای عجیب اطرافم چشام رو بستم یه حمد خوند
🍃رمان زیبای #ناحله
قسمت هجدهم
یک دو سه نشد که ماشین از جاش کنده شد
پشت چشمم رو نازک کردم و رفتم سمت سالن.
اه اه اه
آخه چرا این پسره غیر عادیه؟
چرا انقد رفتارش رو من تاثیر داره؟
چرا
کل تایمِ کلاسارو با همین افکار گذروندم
چقدر دلم برای ریحانه میسوخت
دختر تک و تنها بیچاره
داداششم که، باید خداروشکر کرد تا حالا نکشتش
دلم میخواست تو زندگیشون فضولی کنم
نمیدونم چرا ولی یه جورایی جذاب بود برام
تو همین افکار بودم که زنگ مدرسه خورد
وسایلام رو مثه هیولا ریختم تو کیف و سمت حیاط حملهور شدم
با دیدن سرویسم رفتم سمتش و سوار شدم.
مشغول تستای ادبیات بودم که صدای قاروقور شکمم من رو سمت آشپزخونه کشید
به محض ورود به آشپزخونه با خنده کشدار مامانم مواجه شدم
+دختر چقد درس میخونی نترکی یه وقت؟
_الان این تیکه بود یا...؟
+تیکه چیه؟؟ بیا بریم بازار یه خرده لباس بخریم. نزدیک عیدهها
_مامااااانننن!!! عید دیگه چه صیغهایه؟؟
مگه من نگفتم اسم اینکارا رو الان پیش من نیار.
من الان درگیر درساممم درسسسسااااامممم
+اه فاطمه دیگه شورشو در آوردیا
بسه دیگه دختر.
خودت رو نابود کردی
من نمیزارم مصطفی رو به خاطر...
دستم رو گذاشتم رو بینیم و به معنای سکوت نچ نچ کردم و نزاشتم ادامه بده.
_مامان من حرفم رو گفتم
بین من و مصطفی هیچ حسی نیست
حداقل از طرف من.
من جز به چشم برادری بهش نگاه نکردم.
این مسئله از نظر من تموم شدهست.
خواهش میکنم دیگه حرف نزنیم راجع بش
این رو گفتم و رفتم سمت اتاقم.
وای من واقعا بین این همه فشار باید چیکار کنم. وای!
تلفن خونه رو تو راه اتاقم برداشتم و شماره ریحانه رو گرفتم
یه دور زنگ زدم جواب نداد
برا بار دوم گرفتم شماره رو منتظر شنیدن صدای ریحانه بودم که با شنیدن صدای مردونه ترسیدم و تلفن رو قطع کردم.
ینی اشتباه گرفتم شماره رو؟
دوباره از رو گوشیم شماره رو خوندم و گرفتم
بعدِ سه تا بوق تلفن برداشته شد
دوباره صدا مردونههه بود
+سلام
با شنیدن صدای محمد دستپاچه شدم نمیدونستم باید چی بگم. به خودم فشار آوردم تا نطقم باز شه با عجله گفتم:
_الو بفرمایین؟!
دیگه صدایی نشنیدم
فک کنم بدبخت کف آسفالت پودر شد
کم مونده بود از سوتیای ک دادم پشت تلفن اشکم درآد.
بلند گفتم
_دوست ریحان جونم ممنون میشم گوشیش رو بهش پس بدین و تلفن دیگران رو جواب ندین!
این رو گفتم و دوباره تلفن رو قطع کردم
از حرص دلم میخواست مشت بزنم به دیوار
چند بار فاصله بین دستشویی و اتاقم رو طی کردم که موبایلم زنگ خورد
شماره ناشناس بود برداشتم
جواب ندادم تا ببینم کیه که صدای ریحانه رو شنیدم
+الو سلام فاطمه جان!
بعد از اینکه مطمئن شدم صدای ریحانه است شروع کردم به حرف زدن
_سلام عزیزم چیشد؟ بابات حالش خوبه؟
چرا خودت تلفنت رو جواب نمیدی؟
+خوبه فعلا بهتره .ببخشید دیگه حسابی شرمندهت شدم
شماره خونتون رو نداشتم
بعد داداشمم ک...
سکوت کرد
رفتم جلو آینه و تو آینه برا خودم چش غره رفتم
ادامه داد
+داداشمم که نمیزاره به شماره ناآشنا جواب بدم
سعی کردم در کمال خونسردی باهاش حرف بزنم
_خب انشاءلله که حال پدرتون زودتر خوب میشه
زنگ زده بودم حالشون رو بپرسم
راستی ریحانه جان! جزوه رو فرستادم برات
+دستت درد نکنه فاطمه
ممنون بابت محبتت لطف کردی
_خواهش میکنم خب دیگه مزاحمت نمیشم فعلا خدانگهدار
+خداحافظ.
سریع تلفن رو قطع کردم و پریدم رو تخت...
✍فاطمه زهرا درزی، غزاله میرزاپور
✔️کپی بدون ذکر نام نویسنده شرعا حرام میباشد.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/na_be_afkarepooch
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیام یکی از موکبداران عراقی به رهبر انقلاب:
سلام بر تو ای نابود کننده اسراییل!
از سرزمین جدتان امیرالمومنین به شما لبیک میگوییم
و در هر ساعت و زمانی که امر کنید در خدمت شما هستیم.
✅ این همون واقعیتیست که رسانه کشورهای عربی عبری غربی، نمیخوان منتشر بشه💪
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/na_be_afkarepooch
حتما بخونید تا بدونید 👇
داعشی ها محاصرهاش کردن
تا تیر داشت مقاومت کرد و جنگید،
تیرش که تموم شد، داعشیها نیت کرده بودن زنده بگیرنش
همون موقع حاج قاسم هم توی منطقه بود
خلاصه اینقدر این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد.
ولی یک لحظه هم سرشو از ترس پایین نیاورد...
تشنه بود آب جلوش می ریختن روی زمین
فهمیدن حاج قاسم توی منطقه هستش
برای خراب کردن روحیه حاج قاسم بیسیم رضا اسماعیلی رو گرفتن جلو دهن رضا و چاقو رو گذاشتن زیر گردنش
کمکم برا این که زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش میگفتن به حضرت زینب فحاشی کن پشت بیسیم
اینقدر یواش یواش بریدند. که ۴۵ دقیقه طول کشید... 😭😭
ولی از اولش تا لحظهای که صدای خرخر گلو اومد این پسر فقط چند تا کلمه گفت :
اصلا من آمدم جون بدم برای دختر مظلوم علی...
اصلا من آمدم فدا بشم برای حضرت زینب...
اصلا من آمدم سرم رو بدم...
یا علی یا زهرا...
میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد.😭
بعدشم سر رضا رو گذاشتن تو جعبه و فرستادن برای حاج قاسم... 😔
امنیت ما اتفاقی نیست عزیزان، چقدر سرها و خونها دادیم تا توانستیم به این آرامش برسیم...
🌷شهیدرضااسماعیلی
شهید مدافع حرم تیپ فاطمیون
ثواب امر به معروف و نهی از منکرهایمان در مورد حجاب رو تقدیم به شهید اسماعیلی عزیزمون میکنیم
خواهرم حجاب فاطمی،،برادرم غیرت علوی
کپی کن انتشار بده تا مردم بدونند امنیت اتفاقی نیست
#شهید_رضا_اسماعیلی
#تیپ_فاطمیون
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/na_be_afkarepooch
من همیشه بهتو فکر میکنم🥺💔
به غربتت وسط شلوغیهای دنیا
چقدر زمان کشف حضورت، برایمان دیر شده...
خدایا!
از گناهانی که مانع درک حضور صاحبالزمانم میشود، به تو پناه میبرم🥺🙏
#امام_زمان ♥️
#سه_شنبه_های_مهدوی
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/na_be_afkarepooch
مسیر روشن🌼
🍃رمان زیبای #ناحله قسمت هجدهم یک دو سه نشد که ماشین از جاش کنده شد پشت چشمم رو نازک کردم و رفتم سم
🍃رمان زیبای #ناحله
قسمت نوزدهم
محمد:
پنجره ماشین رو تکیهگاه آرنجم کردم
یه دستم رو فرمون بود
نگاهم رو به در مدرسه ریحانه دوخته بودم
حدس زدم اگه خودم نرم داخل ریحانه پایین بیا نیست
یه دستی به موهام کشیدم و به همون حالت همیشگی برشون گردوندم
از ماشین پیاده شدم
تو دلم خدا خدا میکردم زنگ تفریحشون نباشه!
خوشبختانه با دیدن حیاط خلوتشون فهمیدم که همه چی امن و امانه
در زدم و وارد دفتر مدیر شدم
بعد اینکه بهشون گفتم اومدم ریحانه رو ببرم سریعا از مدرسه بیرون رفتم و به در ماشین تکیه زدم تا بیاد
مدیرشون یکی رو فرستاده بود که به ریحانه بگه من اومدم
چند دقیقه بعد صورت ماه خواهرم به چشمام خورد
خواستم یه لبخند گرم بزنم که با دیدن کسی کنارش همونطور جدی موندم!
صدای ریحانه رو شنیدم که گفت:
+سلام داداش یه دیقه واستا الان اومدم
توجهام جلب شد به دختری که با تعجب بهم خیره شده بود
خیلی نامحسوس یه پوزخند زدم و تو دلم گفتم امان از دختر بچه های امروزی!
وقتی ریحانه اومد سمت ماشین
ماشین رو دور زدم و در طرف راننده و باز کردم و نشستم
شیشه پنجره طرفه ریحانه باز بود
هنوز در رو باز نکرده بود که دوستش بلند صداش زد:
ریحووونن
اخمام تو هم رفت خیلی بدم میومد دختر جیغ بزنه
و مخصوصا اسم آبجیم رو اینجوری صدا کنن!
ریحانه جوابش رو داد
میخواستم بش بگم بشین بریم ولی خب کنترل کردم خودم رو
کلافه منتظر تموم شدن گفتگوشون بودم
دوباره داد زد:
+جزوه قاجار رو میفرسم برات
خواستم اهمیتی ندم به جیغ زدنش که یهو بلند بلند زد زیر خنده
واییی خدا اگه ریحانه اینجوری میخندید تو خیابون میکشتمش
نمیتونستم کاری کنم که از اینجور رفتارا بدم نیاد. هر کاری میکردم ریلکس باشم فرقی نمیکرد و ناخودآگاه عصبی میشدم
ریحانه هم خیلی خوب با خصوصیاتم آشنا بود
خندید ولی صدایی ازش بلند نشد
دوستش رو فاطمه خطاب کرد
صدایی که از دوستش شنیدم به شدت برام آشنا بود مخصوصا وقتی جیغ زد
ریحانه نشست تو ماشین
میخواستم برگردم و یه بار دیگه با دقت ببینم ولی میترسیدم خدایی نکرده هوا برش داره
دخترای تو این سن خیلی بچهن فکر و خیال الکی تو ذهنشون زیاده
با این حال بخ دلیل کنجکاوی خیلی زیادم
طوری که متوجه نشه، نگاهش کردم
بعد چند ثانیه پام رو روی گاز فشردم و حرکت کردم
فکرم مشغول شده بود
تمرکز کردم تا بفهمم کجا دیدمش و چرا انقدر آشناست
یهوووو بلنددد گفتمممم عهههههههه فهمیدممم
بعد چند ثانیه مکث زدم زیر خندهه
و تو دلم گفتم
آخییی اینکه همون دخترس
چقدررر کوچولووووو
واییی من رو باش جدیش گرفته بودم
خب خداروشکر الان که فهمیدم همسنه خواهرمه خیالم راحت شد!
توجهام جلب شد به ریحانه که اخمو و دست به سینه به روبهروش خیره شده بود
با دیدن قیافش خندم گرفت
زدم رو دماغش و گفتم
_چیهه بازم قهری؟؟؟
حق ب جانب سریع برگشت طرفم و گفت:
+ ۱۰۰ بارررررر صداتتت زدممممم عه عه عه معلوم نی حواسش کجاست نشنید حتیییی!!
لپش رو کشیدم و گفتم:
_خو حالا تو هم حرص نخور جوجه کوچول
چش غره داد که گفتم:
_سلام بر زشتترین خواهر دنیا
حال شما چطوره
با همون حالت جواب داد:
+ با احوال پرسی شما راسی بابا چطوره کجاست؟
_خونس پیش داداش رفتیم خونه زود آماده شو که بریم.
پکر گفت:
+چشم
_نبینم غصه بخوریا
لبخند قشنگی زد و دوباره به دستش خیره شد...
رسیدیم خونه
داداش علی برامون ناهار رو آماده کرده بود
ما که رسیدم خونه خیالش راحت شد و رفت سر کارش
خیلی زود آماده شدیم
و بعد خوردن ناهار
اینبار با پدرم نشستیم تو ماشین
بابام اولین الگوی زندگی بود و از بهترین آدمایی که میشناختم!!!
حاضر بودم جونمم بدم تا کنار ما بمونه
داغ مادرمون نفس گیر بود و طاقت غمِ دیگهای رو نداشتیم
یکی دو ساعت بود که تو راه بودیم
بیحوصله به جاده خیره شده بودم
بابا خواب بود
صدای زنگ موبایل ریحانه همین زمان بلند شد
از تو آینه نگاش کردم و گفتم کیه؟
صداش رو قطع کرده بود و به صفحهش نگا میکرد
وقتی دیدم جواب نمیده دستم و بردم پشت تا گوشی رو بده بهم
بیچون و چرا موبایلش رو گذاشت کف دستم
تماس قطع شده بود
گوشی رو گذاشتم روی پام که اگه دوباره زنگ زد جواب بدم
چند ثانیه بعد
دوباره زنگ خورد
جواب دادم و گفتم: الو؟
بازم قطع شده بود بعد چند لحظه زنگ خورد
حدس زدم مزاحمیه و بازیش گرفته واسه همین لحنم و ملایم کردم و گفتم:
_ سلام
وقتی جواب نداد آماده شدم هرچی میتونم بگم که
صدای نازک و دخترونهای مانع حرف زدنم شد
گفته بود: الو بفرمایین
حدس زدم از دوستای ریحانه باشه
وقتی به جملهش فکر کردم یهو منفجر شدم
گوشی رو از خودم فاصله دادم و لبم رو به دندون گرفتم تا صدام بلند نشه
ریحانه که قیافه سرخمم رو دید دستپاچه گفت:
+کیه داداش
دوباره گوشی رو کنار گوشم گرفتم...
✍فاطمه زهرا دزری، غزاله میرزاپور
✔️کپی بدون ذکر نام نویسنده شرعا حرام میباشد.
مسیر روشن🌼
🍃رمان زیبای #ناحله قسمت نوزدهم محمد: پنجره ماشین رو تکیهگاه آرنجم کردم یه دستم رو فرمون بود نگاهم
🍃رمان زیبای #ناحله
قسمت بیستم
کسی که پشت خط بود و هنوز نفهمیده بودم کیه بلند گفت:
+ دوست ریحان جونم ممنون میشم گوشیش رو بدین بهش
بعد تموم شدن جملهش تماس قطع شد
با چشایی که از جاشون دراومده بودن به صفحه گوشیم نگاه کردم و بلند زدم زیر خنده
که ریحانه زد رو بازوم و گفت:
+هییییس بابا بیدار شد
صدام رو پایینتر آوردم ولی نمیتونستم کنترل کنم خندم رو
از تو آینه به ریحانه نگاه کردم و گفتم: _واییی تو چه جوری کنار این دوستای خلت دووم میاری...
ریحانه:
+چیشدد کییی بوووود چی گفتتتت!؟
_اوووو یواااش نمیرییی از فضولی زنگ بزن بش میگم بهت بعدش
+ حداقل بگو کی بود
_فک کنم این دوست جیغ جیغوت بود که دم مدرسهتون ازش خداحافظی کردی
از اینکه دوسش و جیغ جیغو خطاب کردم خندهش گرفت و گفت:
+نه بابا فاطمه خیلی خانوم و آرومه
_بعله کاملاا مشهوده چقدر آروم و خانومه
داشت شماره میگرفت که گفت:
+عه داداش من گوشیم شارژ نداره
گوشیم رو دادم بهش و گفتم:
_ بیا با گوشی من بزن
ریحانه از تعجب چشاش چهارتا شد و گفت
+چییییییی؟؟؟ با گوشییییییییی تو زنگ بزنممم ب دوستم؟؟؟؟؟؟دختره ها!!
خندیدم و گفتم:
_اره بزن. اینی که من دیدم باید بره با عروسکاش بازی کنه خطرناک نیس!
ریحانه هنوزم ترید داشت
بلاخره شماره دوسش رو گرفت
تو فکر بودم
اصلا متوجه حرفاشون نشدم
با خداحافظی ریحانه از دوستش به خودم اومدم
یادِ اون شب دوباره عصبیم کرده بود.
از تو آینه به ریحانه نگاه کردم
_ریحانه جان
+جانم داداش؟
_این دوستت رو چقد میشناسیش؟
+هیچی تقریبا در حد یه همکلاسی با اینکه چند ساله با همیم زیادم صمیمی نیستیم
راستش دخترِ خیلی آرومیه
دوس نداره زیاد با کسی دمخور شه
برا همین با هیچکس گرم نمیگیره
_اها پس مغروره
+نه اتفاقا. فاطمه دختر خیلی خوبیه
_تو که میگی نمیشناسیش بعد چطور دختره خوبیه؟
+عه خب کامل نمیشناسمش و از جزئیات زندگیش خبر ندارم ولی میدونم دختر خوبیه
_که اینطور داداش داره؟
+تک بچهس
_ازدواج کرده؟
زد زیر خنده
+اوه اوه تو چیکار به اونش داری آقا دادا؟
_عهههه پرروشدیااا
آخه یه جا با یه نفر دیدمش...
لا اله الا الله
لبش رو گزید و محکم زد رو دستش
+ای وایِ من
محمد! داداشم تو که اینطوری نبودی!!.
از کی تا حالا مردم رو دید میزنی؟
از کی تا حالا داداشم آبرویِ یه مومن رو میبره؟
وای محمددد!! باورم نمیشههه این حرف از دهن تو دراومده باشه
محمد خودتی اصن؟ ببینمت!
چهجوری قضاوت میکنی آخه!
چی میگی تووو!؟
از یه ریز حرف زدنش خندهم گرفته بود.
راستم میگفت بچه!
خودمم دلیل تغییر یهوییم رو نفهمیده بودم.
نمیدونم چرا انقد رو مخم بود
دوباره از آینه نگاش کردم
_خلاصه زیاد باهاش گرم نشو به نظر دختر خوبی نمیاد
+محمد خدایی از تو توقع این حرفا رو ندارم
از کی تا حالا انقد مغرور و از خود مطمئن شدی که تو یه نگاه تعیین میکنی کی بده کی خوب؟
مگه من دست پرورده خودت نیسم!؟
عه عه عه ببین دوستات چقدر روت تاثیر منفی گذاشتن.
بهتره تو روابطت رو با اونا قطع کنی نه من
این رو گفت و از پنجره محو تماشای جاده شد
یهو انگار که چیزی یادش اومده باشه برگشت سمتم.
+نگفتی واس چی ریسه رفتی از خنده؟!
_وای دوباره یادم آوردی
این رو گفتم و زدم زیر خنده
_این دوستت پزشکیَم میخاد قبول شه لابد؟
+خب اره چشه مگه؟
_هیچی خواهرم هیچی
زنگ میزنه به گوشیت میگه الو بفرمایین!دختره خل و چل!
ریحانه چند ثانیه مکث کرد و بعدش زد زیر خنده
انقدر با هم خندیدیم و بیچاره رو سوژه کردیم دل درد گرفتیم
___نزدیکای تهران بودیم زدم کنار که یه کش و قوسی به بدنم بدم
به ریحانه نگاه کردم که مظلومانه زیر چادر خوابیده بود
عادتش بود تو ماشین اینجوری میخوابید.
چادرش رو دادم کنار تا بیدارش کنم از منظره لذت ببره.
وقتی دیدم چه جوری خوابیده دلم رفت براش.
صورتش رو نوازش کردم و بیخیال بیدار کردنش شدم
ریحانه بیچاره
تنها تکیهگاهش من بودم
من باید جای تمام نداشتههاش رو پر میکردم
واسه همین خیلی تو رفتارم باهاش دقت میکردم و میکنم
همیشه سعی میکنم جوری باشم که همه خواستههاش رو به خودم بگه نه به غریبه !
تو همین افکار بودم که صداش بلند شد
کلافه گفت
+رسیدیم؟
_نه خواهری
خسته شدم نگه داشتم
دوس داری بیا قدم بزنیم
این رو گفتم و نگام برگشت سمت بابا که از اول راه خواب بود و جیکَم نزد
بیچاره
به خاطر دردی که داشت چقدر زجر میکشید...
همیشه به خاطر این قضیه ناراحت بودم تا فهمیدم خودمم به دردش دچار شدم...
ولی ارثیه فراموش نشدنیم رو با تمومِ تراژدیهاش دوست داشتم
اما من فقط یک هزارم دردش رو داشتم...
و اون هر روز با هزار تا درد دیگه هم دست و پنجه نرم میکرد.
✍فاطمه زهرا درزی، غزاله میرزاپور
✔️کپی بدون ذکر نام نویسندگان شرعا حرام میباشد.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/na_be_afkarepooch
حسين ستوده. پريشونم.mp3
3.03M
دلگیرم از همه، اِلّا... 💔😭
درمونم...💔😭
#اربعین
#کربلا
#مشایة
اللهم ارزقنا کربلاء🤲🖤
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/na_be_afkarepooch
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیییییییییلی مهم
رهبر انقلاب: حرف من را از خود من بشنوید!
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/na_be_afkarepooch
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍دیشب حرم حضرت عباس (ع) چه خبر بود ⁉️⁉️
😭این کلیپ باید
میلیونی بازدید بخوره
آمریکا کجایی⁉️
دقیقا کجایی⁉️
نشر آزاد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅علت گریه و خنده بیدلیل نوزاد
💠امام صادق علیه السلام:
ای مفضل، هیچ طفلی نیست مگر اینکه امام را میبیند و با ایشان مناجات میکند. پس گریه نوزاد برای دوری و غیبت امام از اوست و خندهاش هنگامی است که امام به سویش میآید، و زمانی که زبانش باز شود این باب رحمت بر او بسته گشته و مُهر فراموشی بر قلبش زده میشود.
📚بحارالانوار ج25 ص38
﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/na_be_afkarepooch
زیارت امام حسین(ع) در روز اربعین
👈🏻روز بیستم صفر مصادف با اربعین سیدالشهداء علیهالسلام است.
شیخ طوسی در کتاب «تهذیب» و «مصباح» از حضرت امام حسن عسکری علیهالسلام روایت کرده: نشانههای مؤمن «پنج» چیز است: «پنجاهویک» رکعت نماز گذاردن که مراد «هفده» رکعت واجب و «سیوچهار» رکعت نافله [مستحب] در هر شب و روز است و زیارت اربعین و انگشتر به دست راست نمودن و پیشانی را در سجده بر خاک نهادن و بلند گفتن «بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیِمِ».
👈🏻شیخ در دو کتاب «تهذیب» و «مصباح» از صفوان جمّال روایت کرده که صفوان گفت: مولایم امام صادق علیهالسلام درباره زیارت اربعین به من گفت: هنگامیکه قسمت قابل توجهی از روز برآمده، آن را بخوان و پس از پایان زیارت دو رکعت نماز میخوانی و به آنچه میخواهی دعا میکنی و برمیگردی...
🏷#اربعین
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/na_be_afkarepooch