eitaa logo
عِشق‌ِ اَلَست`
219 دنبال‌کننده
905 عکس
862 ویدیو
4 فایل
بس‌است‌در‌صف‌محشر‌مُحِب‌عشق‌تو‌بودن! تقدیم‌به‌ساحتِ‌مقدس‌حضرتِ‌صاحب‌وجَدعزیزشون♥️!
مشاهده در ایتا
دانلود
سه شب .. سه بار ... سه آرزو ! این بار اما خط بکش رویِ تمام نوشته‌ها و ننوشته‌هایم خط بکش تا به‌جایِ تمامِ کلماتِ عاشقانه‌ی دنیا ... تا به جایِ تمامِ مفاهیمی که با «سه» گره می‌خورد ... تا به جای هرآنچه کلمه؛ تنها بنویسم: «شرمنده‌م!» سبك و سیاقِ نوشتن را بی‌خیال طولانی می‌شود که بشود ... من امشب فقط می‌خواهم سیاه‌نامه‌ای بنویسم از روسیاهی که چشمش را کور کرده ظلمت دنیا ... بس که ندیده نور نگاهِ محبوبش را .. می‌خواهم بالای سیاه‌نامه‌م بنویسم: «به نام تو من الغریب الی الحبیب از غریبی که شکسته‌تر و خسته‌تر و احتمالا دورتر از سال‌های قبل است ... من خراب کردم حسین! جز تو کسی را ندارم. بغلم کن. می‌ترسم. دنیا دارد دستم را می‌کشد؛ مرا .. قلبم را محکم‌تر بگیر!» می‌خواهم این سه‌شب مانده تا اربعین را بهانه کنم مثل قدیم تا سه‌بار به سه‌ساله قسم دهم اما نه برایِ هرآنچه پیش از این می‌خواستم که فقط برایِ خودت. می‌خواهم بگویم ... رسم عاشقی را یادم نرفته؛ بلدش نبودم اصلا ! می‌خواهم بگویم ... هرسال‌م دارد می‌شود دریغ از پارسال دریغ از نگاهی ... راهی ... می‌خواهم بگویم ... من بهم ریخته‌م ... خسته‌م... دغدغه‌های الکی‌م زیاد شده... اما نمی‌خواهم دست از تو بردارم نمی‌خواهم مرا از سرت وا کنی قربانِ سرت ... بیا و این‌بار ... در عوض تک‌تک قدم‌هایم که نشد نذر آمدنش کنم تک‌تک نفس‌هایم را خرجِ آمدنش کن!
از حالم برایت بنویسم؟! تعریفی ندارد.. مثلاً به بی‌خیالی می‌گذراندم اما از سر شبِ دیشب ... انگار دنیا ... دست انداخته دورِ گلویم و .. زانویش را رویِ استخوان‌هایِ قفسه‌ی سینه‌م فشار می‌دهد ... «جای من هم نفس بکشید» این عبارت را از سرِ شب فرستاده‌م برایِ تمام هم‌گریه‌های با معرفتی که در طریقِ تو .. یادِ مثلِ منی روسیاه هم افتاده‌اند .. من هم اینجا دارم با یادِ تو آه می‌کشم ... حسین! نفس‌‌م در نمی‌آید .. دیوارهای اتاق رویِ قلبم سنگینی می‌کنند ... نفس‌‌م در نمی‌آید .. حال و حوصله‌ی هیچ چیز و .. هیچ‌کس را ندارم نفس‌‌م در نمی‌آید .. اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است! آواره‌ی فراق شدم .. می‌گردم اما جایی نیست که از تو بخواند ... تا زارزارِ گریه‌هایم تو را بکشاند زانو به زانویِ من .. حسین! من نمی‌توانم نفس بکشم «عزیزم‌حسین‌های فراق» را گذاشتم .. صوت‌های «حسین بختیاری» را شنیدم ... سراغِ فایلِ روضه‌های خصوصی رفتم .. نشد .. نمی‌شود .. نفس‌‌م در نمی‌آید ... خدا فرداشب را بخیر کند ... به داد من برس! پ.ن؛ خطابم با کسانی‌ست که در هوای یار نفس می‌زنند لطفاً «جایِ من هم نفس بکشید» ِ ازنفس‌افتاده
خیال.. مثلِ مرگ است ... آدم را از زندگی نجات می‌دهد خیال.. محال نیست ... آن است و اتفاق می‌افتد .. به مثلِ امشبی حق بده... قلبی که ... جُز خاطره نمانده برایَ‌ش قلبی که ... بی‌خیال‌َش شدند آدم‌ها و .. بی‌خیالِ همه تو را دارد !... دست به دامنِ خیال محوِ تماشایِ‌ت شود؛... چشم‌هایِ غرق اشك‌م را بسته‌َم ... گوش‌هایم را پُر کرده‌َم .. از صدایِ وُیس‌هایی که رُفقایم از کربلا برای‌َم فرستادند؛... میانِ ازدحام عُشّاق .. آنچه واضح است نام عزیزِ توست .. دست‌هایم را گرفته‌َم بالا .. پاهایم بدون اختیار ... راهِ شش‌گوشه را در پیش گرفته‌َند حرارتِ قلب‌ها .. دلم را می‌سوزاند ... دمِ عاشقان همیشه گرم است .. چشم‌هایم تارِ تار شده .. تصویرِ روبه‌رو مات است .. نوری قرمز از لابه‌لایِ حائلی فلزی چشم‌هایم را نوازش می‌کند صدایِ «یااباعبداللّـ‌آه» ِ من .. قاطیِ «لبیك‌یاحسین»‌ها شده روحَم دارد پَر می‌کشد جسم‌م به اختیارِ خودم نیست .. موجِ جمعیت این‌بار.. قلبِ مرا هُل‌ می‌دهد میانِ آغوشت دست انداخته‌َم میانِ شبکه‌های ضریح .. فشار جمعیّت؟! نه... تو محکم بغلم‌ گرفته‌ای! کلمه یادم نمی‌آید.. هرچه هست «آه است و نگاه».. شاید از خستگی‌م برایت می‌گویم.. شاید هم از روزهایی .. که دور از تو چقدر سخت گذشت یا شاید ماجرایِ فراق را تعریف می‌کنم ... میانِ آن لطافتِ عمیق.. نفس به نفس .. کشانده می‌شوم پائینِ پا آن کنجِ دنجِ همیشگی.. تکیه می‌دهم به تو .. سینه‌م سبُك شده .. یك نفس راحت می‌کشم .. و تمام.
جز او .. هیچ‌کس بلدِ رفاقت نیست... جز او .. هیچ‌کس ارزشِ دل‌بستن ندارد دوست می‌خواهی ... فقط حسین! رفیق می‌خواهی ... فقط حسین! آدم‌ها می‌آیند و می‌روند .. همه ما را رها می‌کنند .. تنها حسین است که پایِ ما می‌ماند... تنها حسین است که رسم رفاقت بلد است! یا رفیق‌ من‌ لا رفیق له ..
-غریب بود رسولِ خدا .... چه گاهِ زیستن‌َش ... میانِ مردم معلومُ الحالِ آن روزها چه لحظه‌یِ شهادت‌َش ... میانِ آن‌ها که ... لحظه‌شماری می‌کردند نبودن‌َش را ! -غریب بود رسولِ خدا ... چه در کارزارِ میان کُفر و اِسلام بین بیابان‌هایِ حجاز .... چه در احاطه‌یِ ظُلمت و تاریکی .. میانِ خانه‌یِ بدون خدیجه (سلام‌الله‌عليها) -غریب بود رسول خدا ... میانِ آنها که .. لافِ همسری‌َش می‌زدند امّا با دل‌هایِ سنگ‌شان .... سنگ به پیشانیِ اسلام زدند و ... خون به دلِ فرستاده‌یِ خدا کردند میانِ آن‌ها که تنفُس‌شان حتّی بویِ مُردابِ عفونت می‌داد ... زهر را همه‌یِ این سال‌ها با طعن و کنایه ... با فتنه گری و شرارت ... با عداوت ... جُرعه جُرعه ... به جانِ پیامبر خوراندند آبِ غسل و کفنِ رسول خدا .. هنوز خشك نشده ... شَرارت و ظُلمت .. دست به دامانِ چادرِ فتنه دست به یکی کردند ... دست‌هایِ حقیقت را بستند و .. چراغِ هدایت را شکستند ! کشتیِ اسلامِ حقیقی .. از همان دم به گِل نشست و غُربت شد ارثیه‌یِ اولادِ پیامبر ... از مدینه تا کربلا و شام -غریب بود رسولِ خدا ... و غریب ماند رسول خدا ! که امروز حتّی ... دست‌هایِ دست به یکی کرده خط زده‌َند تاریخ را و .. رحلت نشانده‌َند کنارِ اسمِ پیامبرِ شهیدِ من و تو ! -غریب است رسول خدا ... و غریب مانده‌َند پاره‌های دل‌َش .. تا آن دمی که هوایِ نرگس ... بپیچد میان کوچه‌هایِ بُن‌بست و .. روزگارِ تاریكِ غُربت‌زده .. تا آن دمی که ... نور چشمِ رسول خدا بیاید و... میانِ حرارتِ آتش .... جسدِ بُت‌هایِ شَرارت و ضَلالت را بسوزاند و خاکسترشان را بدهد به باد ! ان‌شاءالله.
سوار بر قاطر ... به تشییعِ جگرگوشه‌یِ رسول خدا آمد ظاهراً قرار بود نگُذارد پیکرِ مُطهّر امام حسن علیه‌السلام در کنارِ پیامبر خدا ... به خاك سپرده شود؛ غافل از اینکه خودِ حضرت به سیدالشهداء ... وصیت کرده بودند تا مزارشان کنارِ جده‌یِ بزرگوارشان... جنابِ فاطمه بنت اسد باشد .. جلویِ تشییع را گرفت ! بنی امیه و آل مروان هم پشتِ سرش... صدا به گلو انداخت و گفت؛ «ما را با شما چکار؟! می‌خواهید کسی را در خانه‌یِ من دفن کنید که مُحبت و اِرادتی نسبت به او ندارم؟!» یاغیانی مثلِ مروان جسارتِ او را دیدند یادِ عقده‌های‌شان افتادند و ... شروع به بهانه‌جویی و تهدید کردند! کینه‌یِ شتریِ اهلِ جمل سَر باز کرد ... شُترسوارِ دیروز که قاطرسوارِ امروز شده بود .. اولین چوبه‌یِ تیر را به سمتِ تابوت مُطهّر انداخت ... بارانِ تیر شروع شد! امام حسین علیه‌السلام فرمود؛ «به خدا سوگند! اگر برادرم با من پیمان نبسته بود كه در پاى پیکرِ او خونی ریخته نشود می‌دیدید که چگونه ... شمشیرهاى الهى... از نیام بیرون مى‌آمدند و ... دمار از روزگار شما درمی‌آوردند.. شما همان روسیاهانی هستید که عهدِ میان ما و خودتان را شكستید و شرایط آن را باطل ساختید!» آن‌گاه پیکرِ مظلومِ امام مجتبى را به طرف بقیع بردند تا طبقِ وصیت در نزدیکیِ مزارِ جنابِ فاطمه بنت اسد به خاك بسپارند ... در تاریخ آمده هنگام کفن و دفن تا ۷۰ چوبه‌یِ تیر از پیکرِ پاكِ حضرت بیرون کشیدند !
8.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با دست‌های مبارك‌تان... بر در و دیوار سیاهیِ عزا زدید ‌.. با چشم‌های محزون‌تان.. در غمِ غریبیِ یار گریستید .. روضه‌ی ریّان را به اَمانت گذاشتید و .. سرپناهِ گریه‌‌یِ عُشّاق شُدید .. روزگار گذشت و... نوبتِ عاشقیِ ما هم از راه رسید .. از رختِ عزا گرفته ... تا سوختن به پایِ غمِ یار ... از رزقِ اشك گرفته ... تا مُهرِ گُذر در بیابانِ عاشقی .. هرچه از عشق نصیب‌مان شد ... از صدقه‌سری‌ِ شما بود! امشب هم ... خدمت رسیدم تا .. دلم‌ را ... اشک‌هایم را .. پیراهنِ سیاه و .. شالِ عزای‌َم را .. امانت بدهم دستِ شما .. تا مُحرّم بعد ؛.. لطفاً هوایِ اشک‌هایم را .. داشته باشید .. لطفاً کماکان، پناهِ خستگی و ... آغوشِ امنِ دلتنگی‌م باشید و حلال کنید اگر ... پایِ غمِ یار کم گذاشتم ...
دین و دنیا‌ی‌َت را که به پایِ عشق باختی؛ نفَس‌َت می‌شود یادِ یار !.. صُبح را با خیالِ یار شب می‌کنی و... شب را با غمِ یار سحر ... دین و دنیا‌ی‌َت را که به پایِ عشق باختی؛ با عالم و آدم غریبه می‌شوی انگار .. نه کسی دردت را می‌فهمد ... نه کسی دیوانگی‌ت را ... آشنایِ دل‌ت تنها می‌شود یار ! دین و دنیا‌ی‌َت را که به پایِ عشق باختی؛ زندگی‌َت گره می‌خورد به یار حیاتت را ؛ جِسم و روح و قَلبت را ... گره می‌زند به خودش.. یار و یار و یار ... روزگار اما... سخت می‌گیرد به عاشق‌ها .. امتحان می‌شوی؛ با کسی که دوستش داری! فراق می‌آید .. تا جُز وصالِ یار نخواهی! دل‌َت تنگ می‌شود.. تا جایِ یار باشد و بس! بُغض گلو‌ی‌َت را می‌گیرد... تا قدرِ اشكِ غم‌ش را بفهمی! یااباعبدالله! ما دین و دنیایِ‌مان را به پایِ عشقِ تو باختیم ... هرچه باداباد؛ خودت را عشق است! شبی هم می‌رسد که روزگار.. دست از دلِ خرابِ ما بردارد؛ اما آن‌شب ... دهان‌‌مان را با پنبه پُر کرده‌ند و .. نمی‌توانیم صدایت کنیم... دست‌های‌ِ ما میانِ کفن بسته‌‌َند و ... نمی‌توانیم سنگ‌َ‌ت را به سینه بزنیم .. یك شب می‌رسد .. که هلالِ مُحرّم‌العشق پیداست امّا چشم‌های‌ ما زیر خروارها خاك پوسیده‌ند.. آن‌شب ... «از ما استخوان‌هایی خواهد ماند که حسین را دوست دارد و روحی که آواره‌ی اوست!» پ.ن؛ از خاكِ ما در باد بویِ تو می‌آید... تنها تو می‌مانی؛ ما می‌رویم از یاد!
با قلبی .. که از نفس افتاده بود ... به خاك نشست ‌.. با دست‌های زخمی ... نیزه و شمشیر را کنار زد .. پیکرِ بی سرِ پدرش را به آغوش کشید .. میانِ داغیِ اشك و خون این‌ چند خط... آخرین کلماتی بودند که ... بُریده بُریده ... از حلقومِ بُریده‌ی حسین... به جانِ سکینه خاتون‌ش نشست ؛.. «دخترم! به شیعیانم بگو... شيعَتي! مَهْما شَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ... فَاذْكُروني اَوْ سَمِعْتُمْ بِشَهيدٍ ... اَوْ غَريبٍ... فَانْدُبوني لَيْتَكُمْ في يَوْمِ عاشورا جَميعاً تَنْظُروني كَيْفَ اَسْتَسْقي لِطِفْلي فَاَبَوْا اَنْ يَرْحَموني... -شيعيانِ من! هر گاه آب گوارایی نوشيديد يادِ لب‌ها و جگرِ تشنه‌ی من بیفتید.. هرگاه از شهادت و غربتِ شهید و غریبی شنیدید برای غریبیِ من... گاهِ شهادتَ‌م گريه كنيد.. اي كاش همه‌ی شما کربلا بوديد و مي‌ديديد كه من .. چگونه براي طفلِ شش‌ماهه‌م آب مي‌طلبيدم و هیچ کس به استغاثه‌م رحم نكرد!»
جد غریب‌تان که قدم به مرو گذاشتند میان مردم درباره‌ی امامت اختلاف نظر بود... عبدالعزیز بن مسلم آن روز محضر جدتان رفت و... این اختلافات را مطرح کرد.. حضرتِ رضا علیه‌السلام... لبخندی زدند فرمودند؛ «مردم به دلیل نادانی.. دچار اختلاف شده‌اند!» و ... سپس خطبه‌ای جامع... دربارهِ امامت ایراد فرمودند.. آشنایِ روزگارِ غریبِ من! تو حال و روز مرا می‌دانی و .. من بیشتر از هرکسی نمی‌دانمت... تو غریبی و .. غربت سراسر دنیا را گرفته..‌ در این چهل شب مانده به میلادتان... می‌خواهم اجازه بگیرم تا در حد بضاعتم... چشمانم روشن شود به خطی از نورِ کلام جدتان و ... این‌بار هم ایشان.... مثلِ همیشه که عهده‌دارِ بی‌کسی من بودند... پادرمیانی کنند تا قلم روسیاهیِ مثلِ منی غریب... رنگ بگیرد به ... سپیدیِ نام مبارك شمایِ محبوب... و رحم کنند به... غریبیِ مثلِ منی دور از تو تا آشنا شوم با... ـی ... که شما باشی محبوب من !
مجنونِ پریشان _ شریف_زاده .mp3
1.8M
درست که ما... هرکدام‌مان... جایی تو را کنار گذاشته‌ایم و .. افتادیم پیِ دنیا... ما در غریبیِ تو سهم داریم! تو اما ... ما را کنار نگذار! پ.ن؛ «إِذْ تَرَکُوا اَلْإِمَامَ عَنْ بَصِیرَةٍ» «دانسته و فهمیده امامِ خود را کنار گذاشتند» پ.ن۲؛ اقتباسی ناچیز از خطبه‌ی گرانقدر امام‌شناسیِ حضرتِ رضا علیه‌السلام