eitaa logo
نبض قلم
619 دنبال‌کننده
569 عکس
156 ویدیو
8 فایل
⏪کپی اشعار بدون نام شاعرممنوع⛔⛔⛔ راه ارتباطی👇 @safieghomanjani کانال آموزشی ما را دنبال کنید👇 @arayehha
مشاهده در ایتا
دانلود
هم رویِ دست و پای گل و خار می نشست هم رویِ قد و قـــامتِ دیـــوار می نشست با قلب ِکوچکش، دل ِخیلی بزرگ داشت با آنکه خواب رفته و بیدار؛ می نشست اندازه ی زمین و زمان، حرفِ خوب داشت جایی که سقف بر سرت آوار، می نشست اهلِ گلایه کـــردن و دوز و کلک نبود هر چند با اهـــالی بـــازار مــــی نشست! بــا کوچک و بـــزرگ بــــلد بـــود دلبـــری با هر بهـانه ای کم و بسیار ، می نشست چشم مرا به دیــــدنِ دنیا بــــزرگ کرد وقتی بروی چشمِ تَـــرم، تار می نشست! آنقدر مهربان و عزیز و صــــبور بود چون کودکی که تشنه ی دیدار می نشست این یارِ مهربان که به شیرین زبانی اش معروف گشته بود و به تکرار می نشست این یارِمهربانِ گل اسمش کتاب بود ، رویِ لب یار می نشست 📝 @nabzeghalam
مثلِ بارانی که تاب از طاقتِ آبان گرفت آمدی و غصه های زندگی پایان گرفت قاب عکسِ یادگاری روی دیوار اتاق تا شنید از عطرِدلجوی حضورت جان گرفت قاصدکها آسمان خانه را پر کرده اند عشق را هم میشود این روزها ارزان گرفت! خستگی از لای انگشتان بابا رخت بست بی سرو سامانی پاییز هم سامان گرفت مادرم تنهایی اش را روی پُشتی جا گذاشت دردهای کهنه اش با بوسه ات درمان گرفت آنقدر خوبی که گل عطر تو را بو میکند از شمیم روی تو هر پنجره گلدان گرفت مثل ابری خالی از دلشوره و دلواپسی کاش میشد زندگی را مثل تو آسان گرفت! @nabzeghalam
خیر مقدم خدمت دوستان ادیب و فرهیخته 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 کانال ما در ایتا @nabzeghalam کانال ما در تلگرام @nabzeghalam1 @safieghomanjani_3 سپاس بابت همراهی شما لطفا فوروارد با نام شاعر🙏
••••••••••••• ⊰ ᯽ ⊱ •••••••٠٠٠• : لحظه ای آب و لحظه ای نان بود؛ بعد ٍیک عمر، تازه فهمیدم پدرم آفتابٍ تابان بود. •••••••••••••• ⊰ ᯽ ⊱•••••••••••• 🔶کپی شعر با نام شاعر @nabzeghalam
هدایت شده از نبض قلم
هم رویِ دست و پای گل و خار می نشست هم رویِ قد و قـــامتِ دیـــوار می نشست با قلب ِکوچکش، دل ِخیلی بزرگ داشت با آنکه خواب رفته و بیدار؛ می نشست اندازه ی زمین و زمان، حرفِ خوب داشت جایی که سقف بر سرت آوار، می نشست اهلِ گلایه کـــردن و دوز و کلک نبود هر چند با اهـــالی بـــازار مــــی نشست! بــا کوچک و بـــزرگ بــــلد بـــود دلبـــری با هر بهـانه ای کم و بسیار ، می نشست چشم مرا به دیــــدنِ دنیا بــــزرگ کرد وقتی بروی چشمِ تَـــرم، تار می نشست! آنقدر مهربان و عزیز و صــــبور بود چون کودکی که تشنه ی دیدار می نشست این یارِ مهربان که به شیرین زبانی اش معروف گشته بود و به تکرار می نشست این یارِمهربانِ گل اسمش کتاب بود ، رویِ لب یار می نشست 📝 @nabzeghalam