نفس تازه
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_هفدهم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_هجدهم
👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید
https://eitaa.com/nafastazeh
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
بسم رب الحسین
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_هجدهم
این هفته کمی دیرتر رسیده و چندان هم سرحال نیست.
آرام با بچه ها سلام و احوال پرسی کرد و الان هم بدون مقدمه و فقط با یک بسم الله شروع کرده: "کجا هستند اون افرادی که با شعارهای رنگارنگ و دهان پرکنی مانند استفاده از سلاح دشمن علیه او(!!!)، و یا تاثیرگذاری حداکثری در این به اصطلاح شبکه های اجتماعی... و از این دست توجیهات مسخره، حضور و فعالیت خودشون در این جنگ افزارها را توجیه می کنن و جوون های ما را اونجا نگه داشتن!!! بیان جلوی نابودی این بچه ها را بگیرن."
گویا دوباره درگیر یکی از همین نوجوان هایی شده که نتوانسته اند با چالش های سنشان کنار بیایند.
دلم برای سیدحسین می سوزد. کِی وقت می کند به خانواده و زندگی اش برسد؟!
با صدای بلندتری ادامه می دهد: "آیا زمانش نرسیده که از دشمنایی که به فرموده امام خمینی (سلام الله علیه)، چه بخوایم چه نخوایم به دنبال اینن که هویت دینى و شرافت مکتبى ما را لکه دار کنند اعلام انزجار عملی کنیم و امداد و تقویت گسترده خودمونو در عمل، از دشمنای اسلام و مسلمین برداریم...؟؟؟ تا کی می خوایم با این جمله که ما عاشق مبارزه با صهیونیسم هستیم یه کلاه بزرگ سر خودمون بذاریم و در عوض جوونا و نوجوون هامونو قربانی کنیم؟؟؟!!!"
حتما موضوع خیلی حاد و دردناک است که سید تقریبا داد می زند: "یه عده خام اندیش که نمی خوان این دشمنی رو ببینن چون منافعشون چشمشونو بسته، چطور میخوان برای ملت توضیح بدن...؟ دشمنایی که میلیون ها دلار برای ساخت این نجس افزارها و شبکه های ضداجتماعی هزینه کردن و صدها هزار دلار در طول روز و هفته و ماه و سال، خرج نگه داری، مدیریت و کنترل این شبکه ها می کنن چطور به ما چنین اجازه ای میدن که بتونیم علیه دشمن، تو خاکریز و سنگر دشمن و تو پازل از قبل طراحی شده دشمن، بر ضد اون و منافعش اقداماتی "موثر"، دقت کنید "موثر" انجام بدیم(!!!) و دشمنا و صاحبا و مالکای این جنگ افزارها هم با سعه صدر(!!!) به نظاره شکست خودشون بشینن و هیچ عکس العملی نشون ندن؟!!!"
بغض صدایش را خش زده. پیداست تا عمق وجودش از این درد می سوزد و می خواهد این آتش را بیرون بریزد.
- صهیونیسم جهانی کی و کجا زهر خودش را به جون جبهه جهانی مقاومت اسلامی نریخته؟؟ که اینها این طوری خودشونو به مدافع دشمن و عامل اعانه ظالم بدل کرده اند؟! باباااا دیگه باید چه اتفاقی بیوفته، که شما به دشمنی دشمن ایمان بیارین و ازش انتظار خیر و صلاح نداشته باشید؟!!!
روی صندلی می نشیند و با همان صدای اندوهگین ادامه می دهد: "برادران عزیز و انقلابی من، حواستون باشه و هشدار حضرت امام خامنه ای همیشه یادتون باشه که فرمودند: افراد را جذب کنند، دور هم جمع کنند؛ یک هدف جعلی و دروغین مطرح کنند و افراد مؤثّر را، افرادی که می توانند در جامعه اثرگذار باشند، بکشانند به آن سمت مورد نظر خودشان. آن سمت مورد نظر چیست؟ آن عبارت است از تغییر باورها، تغییر آرمانها، تغییر نگاهها، تغییر سبک زندگی؛ کاری کنند که این شخصی که مورد نفوذ قرار گرفته است، تحت تأثیر نفوذ قرار گرفته، همان چیزی را فکر کند که آن آمریکایی فکر می کند؛ یعنی کاری کنند که شما همانجوری نگاه کنی به مسئله که یک آمریکایی نگاه می کند - البتّه یک سیاستمدار آمریکایی، به مردم آمریکا کاری ندارد - همانجوری تشخیص بدهی که آن مأمور عالیرتبهی سیا تشخیص می دهد؛ در نتیجه همان چیزی را بخواهی که او می خواهد. بنابراین خیال او آسوده است؛ بدون اینکه لازم باشد خودش را به خطر بیندازد و وارد عرصه بشود، شما برای او داری کار میکنی؛ هدف این است، هدف نفوذ این است؛ نفوذ جریانی، نفوذ شبکهای، نفوذ گسترده؛ نه موردی."
#ادامه_دارد
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
🔆 @nafastazeh
نفس تازه
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_هجدهم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_نوزدهم
👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید
https://eitaa.com/nafastazeh
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
⚜بسم رب الحسین⚜
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_نوزدهم
صدایش را بلند می کند: "بابا این تلگرام و اینستاگرام و واتس اپ همشون قتلگاهن! فکر می کنین فقط ماهواره وضع جامعه رو به اینجا رسونده؟ نهههه! الان لازم نیست ماهواره داشته باشی! اراده کنی تو این فضای افتضاحی که این پیام رسانا و شبکه ها دارن، هر چرت و پرتی که بخوای پیدا میکنی، خیلی بدتر از ماهواره! جوونای ما تو تلگرام دارن عمر و جوونی شونو به باد میدن، مسئولینم هیچ آبی ازشون گرم نمیشه مگر اینکه ما محکم مطالبه گری کنیم! بچه هااااا!! تو این منجلاب هیچ کار مفیدی نمیشه کرد! تا آلوده نشدید بیاید بیرون، دوستاتونم بیارید بیرون. چند تا بچه مذهبی از دست رفته باشن خوبه؟!! چند تا آبرو دار عکساشون لو رفته باشه خوبه؟!! چند تا دختر قاطی روابط ناجور شده باشن خوبه؟!! چند تا نوجوون گمراه و معتاد شده باشن خوبه؟!! چند نفر خودکشی کرده باشن خوبه؟!! چند تا ماجرای دیگه مثل قتل ستایش قریشی و آتنا اصلانی باید اتفاق بیفته تا بفهمیم اینجا قتلگاهه؟؟؟"
سکوت می کند تا نفس بگیرد. عرق روی پیشانی اش نشسته و رگ گردنش ورم کرده.
بچه ها هم لام تا کام حرف نمی زنند.
سیدحسین صدایش را صاف می کند و آرام می گوید: "هرکی تو این شبکه ها عضو باشه، چه بدونه، چه ندونه تو همه این حوادث شریکه، اگه میتونه روز قیامت جواب پس بده؟؟ بره با تلگرام و اینستاش حال کنه!!! والسلام!"
جو سنگینی حاکم شده و کسی تکان نمی خورد.
سیدحسین دستانش را روی میز گذاشته و پیشانی اش را بر دست هایش تکیه داده.
من و حسن می رویم کنارش.
صدای پچ پچ بچه ها کم کم بلند می شود. حسن سعی دارد جو را بشکند.
دست می زند سر شانه سیدحسین: "چی شده دوباره که اینقدر بهم ریختی؟ دوباره کی...؟
صندلی می گذارد که بنشینیم.
سیدحسین سرش را از روی دست هایش برمی دارد و با صدای گرفته می گوید: "ببخشید اینقدر تند حرف زدم. بخدا آدم آتیش می گیره."
حسن یک لیوان آب دست سیدحسین می دهد: "بیا بخور بس که داد زدی صدات گرفت! آخه چقدر بگم اینقدر درگیرشون نشو برادر من! اینقدر تو خودت نریز! یکمم به من بسپار!"
سیدحسین یک جرعه بیشتر نمی خورد.
لیوان را روی میز می گذارد و می گوید: "پسره خلاق، باهوش، درسخون، پولدار، مامان و بابا فهمیده و آدم حسابی، بعد رفته جذب تبلیغات آتئیستا شده... همزمان عرفان حلقه هم رو مخش کار کرده... اینقدر روش اثر گذاشتن و خامش کردن که... لا اله الاالله..."
با دست صورتش را می پوشاند. انگار می خواهد گریه کند.
دوباره ضربان قلبم شدت می گیرد.
سیدحسین زمزمه می کند: "دعا کنید براش... خدا رحمش کرده، خودکشی ش ناموفق بوده... الان تو کماست..."
حسن که تا الان روی میز خم شده بود، تکیه می دهد به صندلی و با کف دست می زند به پیشانی اش: "یا حسیــــن!"
سیدحسین می گوید: "این کانالای ضاله، به مخاطبشون فرصت فکر کردن نمیدن. دائم مغزشونو از چرندیاتی که خیلی به نظر منطقی میاد پر می کنن. به این حالت میگن بمباران اطلاعاتی. مخاطب نمیتونه تحلیل کنه. فقط تاثیر می گیره. غالبا هم مخاطبا کم سن و سالن. اطلاعاتشون کمه، با یه شبهۀ ساده و کوچیک شک میکنن و از دست میرن. بعدم سریع از کل دنیا ناامید میشن و تموم! این بنده خدا که اینقدر تاثیر گرفته بود، مونده بودم چکارش کنم... چندبارم خواست خودکشی کنه، نذاشتم... ولی این دفعه خیلی جدی تر بود، مثل اینکه با یه دختره ارتباط داشته تو تلگرام، که دختره قالش گذاشته و اینم منفجر شده! دعا کنید براش...!"
دوست ندارم صورت سیدحسین را نگاه کنم.
حتما الان چشم هایش قرمز شده و محاسنش تر!
شاید هم خودم دوست ندارم صورت خیسم را ببیند...!
هنوز حالش بهتر نشده.دست هایش را گذاشته روی شقیقه هایش و آرام پیشانی اش را ماساژ می دهد.
نمی دانم چرا تا بحال به این فکر نکرده بودم که سیدحسین هم ممکن است ناراحت، خسته یا عصبانی شود! خوب بالاخره او هم آدم است! فرشته که نیست!
زمزمه هایی از گوشه ای از سالن می شنوم:
- میخواستن درست استفاده کنن!
- تقصیر خودشونه!
- نمیشه که همه بیان بیرون!
پس اینهمه بزرگان که اونجان چی!
و...!!!
سیدحسین هم قطعا صاحبان صدا را می شناسد، اما به روی خودش نمی آورد: "از جلسه بعد در مورد تلگرام صحبت می کنیم."
#ادامه_دارد
🔆#خ_شکیبا
🔆 @nafastazeh
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️
نفس تازه
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_نوزدهم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_بیستم
👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید
https://eitaa.com/nafastazeh
نفس تازه
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_بیستم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
بسم رب الحسین
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_بیستم
دوربین را طوری تنظیم کرده ام که سید و پرده هر دو در تصویر باشند.
قرار شده خواهران هم بحث را دنبال کنند؛ بخاطر درخواست های خودشان.
برای همین برنامه کلاس ها تغییر کرد و حالا اولین جلسه ای ست که خواهران هم هستند.
حسن طبق معمول دو تا از چراغ ها را خاموش می کند که تصاویر ویدئوپرژکتور بهتر دیده شود.
تعداد بچه ها هر هفته بیشتر می شود. تقریبا تا انتهای سالن صندلی ها پر شده است.
سیدحسین با یک سوال بحثش را شروع می کند: "می دونید تلگرام در چه شرایطی اعلام حضور کرد؟؟
برای چند ثانیه به بچه ها نگاه می کند و دوباره سوالش را آرام تکرار می کند. گویا می خواهد افکار بچه را از جاهای مختلف وارد کلاس و بحث نماید.
- در شرایطی که موج احساس عدم امنیت، نسبت به محصولات نرم افزاری صهیونیستی، در حوزه فضای مجازی هر روز بیشتر می شد و همه جا صحبت از این بود که این نرم افزارها با صراحت و با وقاحت هر چه تمام تر به تخلیه اطلاعاتی و جاسوسی از دولت ها و ملت ها مشغولند، به ناگاه برنامه پیام رسانی بر بستر تمامی سیستم عامل ها اعلام موجودیت کرد و شعار خودش را امنیت قرار داده و اینطور القاء می کرد که انگار دلش برای کاربران سوخته و خواسته نگرانی های کاربران فعال در شبکه های اجتماعی را بر طرف کند!!! اما آیا تلگرام به راستی امنه؟! چه خوب گفته اند که امن ترین مکان به نظر دشمن ما، نا امن ترین مکان برای ماست!!
عکس دو جوون روی پرده نمایش داده می شود.
- نفر سمت چپ، مدیر پیام رسان تلگرام پاول دروفه و در کنارش برادرش نیکولای دروف. پاول دروف مدیر سابق شبکه اجتماعی (وی کی) یکی از بزرگترین شبکه های اجتماعی در روسیه بوده، که به زاکربرگ روسی و یا زاکربرگ دوم هم معروفه، جالب اینکه این شبکه ضد اجتماعی (تلگرام) جزء سایت های محبوب در سرزمین های اشغالی و در میان صهیونیست هاست. پاول در جریان کودتای آمریکایی اوکراین، به دستور سرویس امنیتی روسیه FSB برای مسدود کردن صفحات رهبران کودتای اوکراین در شبکه اجتماعی وی کی گوش نکرد، و تقاضای دادن اطلاعات لیدرهای کودتا به پوتین را رد کرد و عملاً باعث موفقیت کودتا شد و دولت روسیه هم با او برخورد کرد. در نهایت پاول هم، همراه با اعلام استعفاء خود سندی را دال بر فشار ولادیمیر پوتین و دستگاه امنیتی روسیه در (وی کی) منتشر کرد و پنهانی از روسیه فرار کرد و اعلام کرد هرگز به روسیه برنمی گرده. بعد هم به کمک دوست هم دانشگاهی خودش یعنی پسر "مایکل میری لاشویلی" که سهام دار وی کی هم بوده و همراه با سرمایه او و با کمک مالی شرکتی به نام "قلعه دیجیتال" که در آمریکا قرار داره دفتری در آلمان برای خودش درست کرد.
نفس تازه می کند و ادامه می دهد: "حالا این مایکل میری لاشویلی کیه؟"
عکس بزرگی از لاشویلی با لباس نظامی ارتش رژیم منحوس و نجس اسرائیل روی پرده ظاهر شد.
- او یک میلیاردر یهودی_صهیونیست_روسی_گرجستانی تباره.
احمد مزه می پراند که: "اوووه چقدر طولانی شد؟"
همه بچه ها می خندند.
بد نیست، باید بچه ها کمی سرحال شوند.
سید حسین با لبخند می گوید: "یعنی مایکل میری لاشویلی یک میلیاردر یهودیه و از سرکرده های صهیونیست هاست و الان در تل آویو زندگی می کنه ولی اصلیتش مال گرجستان روسیه است. (زمانی که گرجستان جزو روسیه بوده) و یکی از بزرگترین تاجرای طلا و جواهر دنیاست و رهبر کنگره یهودیان روسیه هم هست. مایکل میری لاشویلی یه عنصر نظامی–امنیتی و سرمایه دار صهیونیستیه، که از فرماندهان ستاد کل ارتش رژیم صهیونیستی محسوب میشه؛ در صحنه های مختلف نظامی هم حضور پررنگی داره."
(فیلمی از مایکل میری لاشویلی روی پرده به نمایش درمی آید که او را درحال کمک و صحبت با سربازان صهیونیست نشان می دهد)
سید حسین ادامه می دهد: "او به عنوان مبلغ مذهبی افسران عالی رتبه نیروهای ویژه و به عنوان یک هادی عملیات در مناطق مختلف حضور پیدا می کنه. و بارها به صورت عمومی اعلام کرده که با دشمنان اسرائیل در هر جایی از جهان که باشند خواهد جنگید."
#ادامه_دارد
#خ_شکیبا
@nafastazeh
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
نفس تازه
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_بیستم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_بیست_و_یکم
👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید
https://eitaa.com/nafastazeh
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
بسم رب الحسین
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_بیست_و_یکم
پرده تاریک می شود.
سیدحسین می گوید: "حالا میخوام شخصیت واقعی پاول دروف را خوب بهتون نشون بدم تا کاملا متوجه بشید دارید پول تو جیب چه آدمی می ریزید!!!"
یه کلیپ روی پرده به نمایش در می آید.
سیدحسین درباره مذهب پاول دروف توضیح می دهد: "او به اعتراف خودش یک پاستافاریانیسته."
عکس ها خیلی جالبه. (هیولای اسپاگتی)
- مبانی فکری و اعتقادی این فرقه شیطان پرستی بر اساس نفی خدای متعال و پیامبران الهیه و تمسخر تمام خلقت، خدا، دین و پیامبرانه و معتقدند که خدا شکل ماکارونیه و پیامبران الهی را هم دزدان دریایی معرفی میکنن و میگن که آنها از طرف خدا مأمور شدند که مردم را گول بزنند فریب بدن و سرکیسه کنند!!!
با خودم میگم مطمئناً هر عقل سلیمی می فهمه که پاول دروف، یه جوان دانشجوی شیطان پرست، که شبکه اجتماعی وی کی (VK) رو هم با سرمایه خانواده لاشویلی راه اندازی کرده نمی تونه به یکباره صاحب شرکتی به نام قلعه دیجیتال در آمریکا بشه پس قطعا او فقط یک مهره دست دوم و نمایشی روی صحنه بیشتر نیست.
به خودم میام میبینم سید هم داره با ادبیات دیگه همون فکری که من کردم را توضیح میده. خندم می گیره.
سیدحسین در ادمه می گوید: "داستان تخیلی و دروغین تلگرام روسی و یا امن بودن تلگرام صهیونیستی را هم احتمالا نوادگان ژول ورن نوشتن."
صدای خنده بچه ها بلند می شود.
اما سید بی توجه به خنده بچه ها محکم و آرام ادامه می دهد: "و ظاهرا به دنبال خام کردن مردمی هستند که تجربیات آنها بیش از هوش و ذکاوت اونهاست. کسایی که حتی کمترین شناخت ممکن را از تاریخ جهان دارن به خوبی می دونن که دشمنان اسلام، مسلمین و مستضعفین جهان جز به نابودی و حذف ملتی که به بردگی و استثمار آنها در نیومده راضی نمیشن. خب حالا چی شده که ما عزیز شدیم و چنین نرم افزارهایی که میلیون ها دلار هزینه ساخت و نگهداری آنهاست را در اختیار ما قرار دادن. اوونم مجاانی."
همه جا ساکت میشه.
احمد دوباره میگه: "از این زاویه بهش فکر نکرده بودیم."
- اصلا می دونید دیتا سنتر و سرور تلگرام کجاست؟!
عکس هایی از محل اصلی دیتا سنتر و سرور تلگرام روی پرده ظاهر می شود.
- دیتا سنتر (Data Center) جنگ افزار اینترنتی تلگرام، متعلق به شرکت قلعه دیجیتال(Digital Fortress)، در غرب کشور آمریکا، شهرستان کینگ واشنگتن و منطقه تاکویلا(Tukwila) در نزدیکی سیاتل واقع شده. این دیتا سنتر یک مرکز فوق سری و امنیتی محسوب می شه. اما سرور سایت و نرم افزار تلگرام در لندن و در ساختمان central hall westminsters قرار گرفته که جزء مایملک خاندان پادشاهی انگلیس خبیثه و بخش فنی نرم افزار هم در خیابان ۲۳ - ۲۴ Great James St لندن واقع شده.
با اشاره دست سیدحسین، حس چراغ ها را روشن می کند.
سیدحسین خیلی نامحسوس برای چند ثانیه به صورت هایی که زمزمه های علاقه مندی به تلگرام را شنیده بود نگاه می کند؛ بعد با لحنی پرسشگرانه می گوید: "این عجیب نیست و شما را به فکر فرو نمی بره که چطور می شه ساکنان کاخ باکینگهام، یک نرم افزار به اصطلاح تعاملی، اینقدر براشون مهم و عزیز بشه که سرور آن را در محلی قرار بدن که متعلق به حکومت انگلستانه؟!
مریم چند سوال از طرف خواهران برایم می فرستد.
آرام می روم کنار سیدحسین و همراهم را می گذارم روبرویش.
#ادامه_دارد
#خ_شکیبا
@nafastazeh
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
نفس تازه
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_بیست_و_یکم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_بیست_و_دوم
👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید
https://eitaa.com/nafastazeh
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
بسم رب الحسین
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_بیست_و_دوم
کلید را در قفل در می اندازم و بازش می کنم.
در به نرمی روی پاشنه می چرخد و آرام می بندمش.
از همان حیاط، بلند سلام می کنم. صدای جواب مادر از اتاق پذیرایی می آید.
مادر به طرز بی سابقه ای تحویلم می گیرد! خیلی مهربان تر و بیشتر از قبل.
اینجور مواقع احساس مسخره ای بهم می گوید باید یا فرش ها را بشویم، یا دیوارها را، یا کابینت ها!
مریم با اینکه همیشه در بدو ورودم، با یک کنایه به استقبالم می آید، امروز ساکت است و میزهای پذیرایی را دستمال می کشد.
با همان وسواسِ خاص خودش. گویا خبری شده.
اما از مادر نمی پرسم. چون میدانم خودش می گوید.
وقتی دست و صورتم را می شویم و لباس هایم را عوض می کنم، مادر تصمیم می گیرد ماجرا را بگوید.
به این مهارتش غبطه می خورم. دقیقا می داند چه زمانی هرکدام از ما در شرایط پایدار روحی هستیم تا یک موضوع را مطرح کند.
- مصطفی جان، مادر! امشب مهمون داریم. میتونی یکم تو مرتب کردن خونه کمکم کنی؟
می پرسم: "کی قراره بیاد؟"
مادر همانطور که میوه ها را داخل ظرف می چیند می گوید: "یه مهمونی خیلی خاصه و یه مهمون خاص.
- خب کی قراره بیاد این آدم خاص کیه؟
به مریم رو می کنم که افتاده به جان قاب عکسِ دایی روی طاقچه و گردش را می گیرد.
می گویم: "این چش شده، چرا ناراحته حرف نمیزنه؟"
مادر ظرف میوه را می دهد دستم تا دهانم را ببندد که سوال نکنم.
- اینو بذار رو میز اصلی بعد هم بیا بشقاب ها را ببر.
وظایف محوله را در سی ثانیه انجام می دهم و برمی گردم به آشپزخانه.
- مامان مهمون کیه چرا نمیگین به من؟
مادر فقط لبخند تحویلم داد. از همان لبخندهایی که مضمونش این است که فعلا حرف نزن و کارت را بکن!
مریم دستمال گردگیری را داخل ماشین لباسشویی می اندازد و بدون اینکه به من نگاه کند، می رود به اتاقش.
متعجب به مامان می گویم: تا نگین چه خبر شده از اینجا بیرون نمیرم!
مادر در حالیکه قربون صدقه ی قد و بالای مریم جانش می رود می گوید: "هیچی مامان جان داره برای مریم خواستگار میاد."
جمله مادر در ذهنم می پیچد و یک لحظه یخ می کنم.
روی میز آشپزخانه می نشینم و ابروهایم را می کشم توی هم: "بدون اجازه ی من؟! چرا نگفتین بهم؟"
مادر که فهمیده غیرتی شده ام، می خواهد آرامم کند.
- نه پسرم جواب آخر را شما باید بدی تا مصطفی عزیزم تأیید نکنه مریم هیچ جا نمیره.
گرچه مشخص است که چندان آدم حساب نشده ام و نخواهم شد و فقط این جمله را گفته که دلم خوش شود، اما با این حرفش کمی آرام می شوم.
عصبانی و با همان ابروهای درهم کشیده می گویم: "حالا این بیقواره کی هست؟"
مادر همچنان آرام می گوید: "پسر شهیده. یه پسر فوق العاده خوب. شما هم میشناسیش."
با شتاب از جا بلند میشوم.
- کی؟ من کیو میشناسم؟؟
مادر ظرف شیرینی را دستم می دهد: "یکی از بهترین دوستای خودت!" بعد هم از پشت هلم می دهد: "بذارش روی میز. بعدم یه جارو برقی بکش. آفرین پسر خوب!"
درحالی که سیم جاروبرقی را به پریز وصل می کنم، دوستانم را یکی یکی از فکرم می گذرانم و به هرکدام ایراد می گیرم. آخرین کسی که به ذهنم می آید سیدحسین است که فرزند شهید هم است اما ازدواج کرده.
قبل از اینکه گزینه بعدی به ذهنم بیاید مادر می گوید: "اووووه چقدر فکر میکنی! زهرا خانم (مامان حسن) با دوتا دختراشون دارن میان."
- چی؟ حسن؟
این را بلند گفته ام. خیلی بلند، طوری که مادر نهیبم می زند: "آره! چرا داد میزنی بچه؟"
مشغول جارو زدن می شوم. با اینکه حسن پسر بدی نیست، ولی از دستش لجم می گیرد. نمی دانم چرا؟!
در ذهنم پرونده حسن را باز می کنم و ورق می زنم تا یک نقطه سیاه پیدا کنم. اما چیزی دست گیرم نمی شود. کمی بهم برخورده که به من نگفته اند. به طرز عجیبی دوست دارم سر به تن حسن نباشد! سعی می کنم به خودم بقبولانم که نباید اینقدر حساس باشم و اینها فقط احساسات برادرانه است که نباید بیش از حد قلیان کند! اما برای آرام کردن خودم، باید امشب حداقل چشمم به حسنِ بیچاره نیفتد!
وقتی زنگ در را می زنند، هم من و هم مرتضی آماده ایم که برویم مسجد. به مادر هم گفته ام و مادر هم که حالم را می دانست، مخالفتی نکرد. گر چه انگار دلش می خواهد باشم.
حسن پشت سر مادر و خواهرهایش، با گردن کج و چهره مظلوم وارد خانه می شود. از صورت خندان و شیطنت هایش خبری نیست. باورم نمی شود کت و شلوار پوشیده باشد؛ تاجایی که یادم است از کت و شلوار بیزار بود! یعنی من هم شب خواستگاری این شکلی می شوم؟! خدا نیاورد آن روز را!!
همزمان با ورود حسن، من و مرتضی خارج می شویم. چشم غره ای به حسن می روم که تمام ناسزاهایی که بلدم را منتقل کند.
حسن هم دقیقا می فهمد منظورم را.
#ادامه_دارد
#خ_شکیبا
@nafastazeh
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
بسم رب الحسین
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_بیست_و_سوم
مرتضی که حسابی با سیدحسین صمیمی شده، به گرمی سلام و علیک می کند و دست هم را می فشارند. می نشینیم کنار هم، در شبستان مسجد.
دست سید چند جلد کتاب بود. ظاهرا بچه های دیگه پس آورده بودند.
مرتضی کتابی که از سیدحسین امانت گرفته بود را پس می دهد.
سیدحسین می پرسد: خوب آقامرتضی! نوش جونت! حال کردی باهاش؟
- خیلی! عالی بود! واقعا چقدر بده که ماها که بچه شیعه ایم قدر نهج البلاغه رو نمی دونیم، ولی یه کشیش مسیحی از روی نهج البلاغۀ ما توی کلیسا موعظه میکنه.
سیدحسین با رضایت سر تکان می دهد: "حالا چی بدم بخونی؟"
به مجموعه کتاب هایی که در دستش هست اشاره می کند: "اینا را بدم بخونی؟"
- دوجلدشو خوندم. همین کتاب رویی رو دادم مامانم هم خوندن، خیلی دوستش داشتن و گریه کردن باهاش. آخه داستانش شبیه ماجرای داییمه.
سیدحسین آهی می کشد: "خدا رحمت کنه همه شهدا رو."
- خب پس من جلد سه و چهارش را بهت میدم.
مرتضی انگار منتظر بوده سوالش را بپرسد: "فرق ما با اونا چیه آقاسید؟ مگه اونا جوون نبودن؟"
سیدحسین چشمهایش را تنگ می کند: "منظورتو نمی فهمم؟!"
- یعنی ببینید! من الان ۱۶سالمه. دوست دارم آزاد باشم، تفریح کنم، جوونی کنم... کلی سوال هم تو ذهنمه که براش دنبال جواب می گردم. خیلی از دوستام مثل منن. ولی شهدا هم همسن من بودن و اینجوری فکر نمیکردن! چرا؟
سیدحسین چند بار کتاب هایی که روبرویش بود را بالا پایین می کند و می گوید: "میدونی فرق ما چیه با شهدا؟"
صبر نمی کند و ادامه می دهد: "اونا هم، بحران و چالش و سوال داشتن. اونا هم، تفریح رو دوست داشتن. ولی فرقشون اینه که توی همین بحرانا و سوالا و علاقه ها متوقف نشدن. یعنی این چالش ها رو تبدیل کردن به فرصت. تونستن بفهمن جاشون دقیقا کجای دنیاست و چکار باید انجام بدن؟ اونا تفریحاشونم همین بود که سرجاشون باشن و وظیفه شونو انجام بدن."
از بین کتاب ها، کتابی با جلد کرم رنگ بیرون می کشد و به مرتضی نشان می دهد. روی جلد، عکس مردی ست با چشم های روشن، صورت استخوانی و محاسن خرمایی. آشناست... زیر عکس نوشته: «ادواردو».
- این کتابو بخون. درباره شهید ادواردو آنیلیه. کسی که قشنگ ثابت کرد هدف زندگی، خیلی بالاتر از چیزاییه که ما می بینیم. فرقی هم نمیکنه کجا به دنیا اومده باشی.
مرتضی کتاب را می گیرد و می گوید: "رمانه؟"
- آره ولی چه رمانی! ماجراش واقعیه. داستان مستند ادواردو که چطور ساختنش. باید بخونی تا بفهمی چی میگم. خیلی عالیه.
مرتضی لبهایش را جمع کرده و دقیق شده به چهره سیدحسین.
بعد می پرسد: "اگه کسی از خدا ناامید باشه، چکارش باید کرد؟"
- باید دلیلشو فهمید، فکر کرد... ولی همیشه باید یادش آورد که اگه خلق شده یعنی خدا حواسش بهش هست و اگه خدا دوستش نداشت خلقش نمی کرد.
به سرم می زند از سیدحسین بخواهم کتابی معرفی کند که به درد مریم بخورد.
اما قبل از آنکه از فکر و خیال بیرون بیایم و پیشنهادم را مطرح کنم، سیدحسین میفهمد گرفته ام. دست میزند سر شانه ام: "چی شده آسیدمصطفی؟ پلاسکوت آتیش گرفته؟!"
لبخندی تصنعی می زنم و می گویم: "نه بابا! خوبم!"
سیدحسین چند بار دیگر با کف دست می کوبد به شانه ام: "آره! تو گفتی و منم باورم شد!"
صورتش را آورد نزدیک گوشم و گفت: "حسن برام گفت. مبارک باشه. می دونم ناراحتی، حقم داری. ولی نگران نباش، حسن بچه ی خیلی خوبیه."
کتابی از بین کتاب ها بیرون می آورد و می گوید: "خانمم هم اینو دادن برای همشیره تون! برای دختر خانم ها به درد میخوره!
روی جلد سفید کتاب، چند گل سر نقاشی شده.
سیدحسین توضیح می دهد: "خانمم می خواستن خودشون بدن به حاج خانم، ولی نتونستن بیان. منم یه قسمتاییشو خوندم. در باره زندگی مدافعین حرمه. خانمم می گفت برای دختر خانمایی که میخوان ازدواج کنن خوبه. اتفاقا شما هم بخون که یاد بگیری چطور برادر زن بازی در بیاری!"
کتاب را می گیرم و نگاهی به ساعت می اندازم. باید تا الان رفته باشند. به مرتضی اشاره می کنم که برویم.
از سیدحسین تشکر می کنم و راه می افتم سمت موتورم.
مرتضی هم پا به پای سیدحسین، آرام می آید و با هم حرف می زنند.
وقتی می خواهد سوار موتور شود، سیدحسین چشمکی برای مرتضی می زند و می گوید: "بعدا بازم حرف می زنیم دربارش. فعلا یاعلی!"
مرتضی خیلی سرحال شده با حرفا و کتاب های سیدحسین.
انزوا و گوشه گیری اش کمرنگ تر شده و حتی از حرف هایش فهمیده ام می خواهد به دوستانش هم کمک کند.
مادر هم که از سرحالی مرتضی خیلی خوشحال شده، هر روز با دیدن مرتضی به جان سیدحسین دعا می کند.
#ادامه_دارد
#خ_شکیبا
@nafastazeh
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
بسم رب الحسین
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_بیست_و_چهارم
حس کنجکاوی ام باعث می شود یکراست بروم به اتاق مریم. مثل همیشه ناگهانی. مریم هم مثل همیشه ازجا می پرد و این بار گوشی که توی دستش بود به زمین می افتد. وقتی دیدم رنگش مثل گچ دیوار سفید شد، تصمیم گرفتم روی عادت به در زدن و اجازه گرفتن کار کنم! بلافاصله معذرت خواهی می کنم ولی مریم فقط خیره شده به من.
- خواهرجون ببخشید دیگه ناراحت نشو حالا بگو چه خبر؟
بازهم نگاهم می کند.
خواهری چی شد با حسن صحبت کردی؟ چطور بود؟ جواب رد دادی؟ نمی دانم چرا دلم می خواهد جواب رد داده باشد!؟ حسن که پسر بدی نیست. اتفاقا خیلی هم دوستش دارم. ولی همان احساساتی که ذکرش رفت، باعث شده حالم گرفته شود. باید روی خودخواهی هایم هم کار کنم. از یک حدی که بگذرد، دیگر اسمش نمی شود غیرت، می شود خودخواهی!
مریم نگاهم نمی کند، اما هنوز ساکت است. انگار با رفتارش می خواهد به من بفهماند حوصله ندارد. مادر صدایم می زند و به آشپزخانه احضارم می کند و آرام می گوید: "مریم را فعلا کاری نداشته باش عزیزم. بذار فکراشو بکنه." با همان حالت ناراضی می پرسم: "چه خبر؟ چطور بود؟" - زهرا خانم خیلی وقته مریم را برای پسرش نشون کرده. امشب هم حسن آقا و مریم با هم صحبت کردن، فک می کنم هر دو پسندیدند چون فقط میگه هر چی شما و پدر و مصطفی بگید...
ته دلم هم خوشحالم، هم غمگین. خوشبختی مریم خوشحالم می کند، اما دوست ندارم از خانه مان برود. اصلا اصل حرفم شاید همین باشد، نه اینکه به من نگفته اند ماجرا را. شاید هم نگران یک عمر زندگی مریمم که از قدیم بزرگترها می گفتند: «الکی که نیست! بحث یه عمر زندگیه!» و من نمی دانستم آینده چیست؟ بیچاره مریم! حتما او که باید تصمیم اصلی را بگیرد بیشتر درگیر است با خودش.
- فردا زهرا خانم زنگ میزنه تا جواب بگیره. مادر این را می گوید. اخم هایم را درهم می کشم و می گویم: حالا چه عجله ایه. مادر فقط لبخند میزند و چیزی نمیگوید. واسطه آشنایی مادر با خانواده حسن، کلاس های خواهران مسجد بود. خیلی با هم صمیمی شده بودند. سیدحسین در واقع واسطه خیر شده! می نشینم ترک موتور و یکبار دیگر کوچه ها را نگاه می کنم. آمده ام برای تحقیق. وظیفه محوله از سوی پدر است که خودم البته بسیار مشتاق بودم که انجامش بدهم. الکی که نیست! نمی شود خواهرمان را بدهیم به یک پسر خیلی خوبِ بسیجی!!! باید تحقیق کنیم!!! البته خانواده حسن، از تحقیق من سربلند بیرون آمده اند و الان می روم که نتایج را گزارش بدهم. نتایج را برای مادر و مریم می گویم و به پدر هم از طریق تلفن اعلام می کنم. حالا هم گوش به زنگ تلفنم.
عصر صدای زنگ تلفن بلند می شود و از حالت سلام و علیک گرم مادر می فهمم زهرا خانم است. مثل یوزپلنگ ایرانی از اتاق بیرون می آیم و می نشینم کنار مادر. مریم اما توی اتاقش است، گرچه شک ندارم الان چسبیده به در و دارد سعی می کند محور گفت و گوهای مادر را بفهمد. پدر هم با همان نگاه عمیق، خیره شده به مادر. مادر بعد از مدتی گوش دادن می گوید: اشکالی نداره خیلی هم خوبه ولی اجازه بدید پدر مریم جون می خواد یه جلسه تنها با حسن آقا صحبت کنه، بعد ان شاءالله برای دادن جواب نهایی مزاحمتون میشم. دم پدر گرم... امیدوارم خوب حالش را جا بیاورد...
#ادامه_دارد
#خ_شکیبا
@nafastazeh
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
نفس تازه
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_بیست_و_چهارم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_بیست_و_پنجم
👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید
https://eitaa.com/nafastazeh
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
بسم رب الحسین
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_بیست_و_پنجم
نگاهم به سیدحسین است و فکرم کنار مرتضی. بعد از آخرین ملاقات با سید حالش خیلی بهتر شده.
مرتضی فقط یکی از آنهمه جوان و نوجوانیست که روی لبه تیغ راه رفته اند و می روند. مرتضی توانست از بحران بیرون بیاید؛ اما خیلی از همسن و سال هایش... هر هفته با مرتضی می آییم جلسه. با بچه های مسجد صمیمی شده و الان هم کنار احمد نشسته. سیدحسین که شروع می کند، حواسم را می دهم به او. سیدحسین کاغذی را از جیبش درمی آورد و می گوید: قبل شروع بحث اول سوالات دوستان را جواب میدم بعد بقیه بحث را ادامه میدیم. یکی از دوستان پرسیدند: اگه دشمن از اطلاعات ما استفاده میکنه، ما هم از برنامه های اونها استفاده می کنیم و از جهات مختلف، اعتقادی، سیاسی، اجتماعی و... بر علیه دشمن فعالیت می کنیم و سود می بریم. سید حسین حالت خاصی به چهره اش می دهد و با لحن پرسشگرانه می پرسد: "شما مطمئنید دارید استفاده می کنید؟! به نظرتون مورد سوء استفاده قرار نگرفتید...؟؟؟!!! حتما منظورتون این نیست که بفرمائید دشمن اینقدر احمق شده که میلیون ها دلار هزینه ایجاد این چنین شبکه های ضد اجتماعی رو بکنه و بعدش صدها هزار دلار هزینه مدیریت و کنترل و نگه داری و حقوق کارکنانش را در طول روز و هفته و ماه و سال، داشته باشه که چی؟ صرفا یک فضایی درست کنه که شما و دیگران برید علیه ش فعالیت کنید؟!!!! و لابد منتظرید اونم به این وسیله شکست بخوره؟!!!"
شلیک خنده بچه ها در سالن می پیچد. بخصوص صدای خنده احمد که همیشه ردیف جلو می نشیند و خیلی بانمک می خندد. سیدحسین خودش هم آرام می خندد. بعد اما جدی می شود: "چطور توقع دارید دشمنی که به بچه داخل رحم مادر رحم نمی کنه! به یک یوزر یا اکانت یا صفحه شما و کسانی که دارید علیه ش فعالیت های اجتماعی_سیاسی می کنید؛ رحم کنه؟! قطعاً اینا برای ما اهل دلسوزی نیستند!! چطور شما مشکلات و معضلاتی که در حوزه ترویج فساد و فحشا، عضو گیری گروهک های ضدانقلاب و تروریستی و ایجاد اختلاف در جامعه به وسیله شایعات و نشر اکاذیب، و هزاران جرم و جنایت دیگه ای که در طول مدتی که این جنگ افزار صهیونیستی به وجود آمده فراگیر شده را نمی بینید؟؟؟!!!! واقعا فکر می کنید شما هم دارید استفاده می کنید و سود می برید؟؟!!!"
نفس تازه می کند و انگار چیز تلخی را به یاد آورده باشد، می گوید: "یه موردش دختر یکی از کارکنان نیروهای مسلح بود که از طریق همین تلگرام، با یه پسر رابطه برقرار کرده بود اما بعد از مدتی عکسهاش لو رفته بود... پدر دختره از ترس آبروش خودکشی کرد... می فهمید یعنی چی؟ یکی از نیروهای ما بخاطر تلگرام از دستمون رفت! خدا میدونه چندبار این اتفاق افتاده؟ این یه راه نفوذه برای دشمنی که میخواد نیروهای امنیتی و نظامی و علمی رو از کار بندازه... دشمن اینطوری تا توی خونه نخبه ها میآد جلو و تیر خلاص میزنه! یا شروع به باجگیری میکنه و نیروها رو وادار به جاسوسی میکنه...حالا ممکنه شما بگید ما که نخبه نیستیم؟ خب دشمن برای شما هم برنامه داره برادر من! هر ظرفیتی به نفع خودش توی شما پیدا کنه، با جاسوسی از اطلاعاتت سعی میکنه تو رو تبدیل کنه به برده خودش! ذهن نوجوونای ما رو طوری تو کانالای عرفان های کاذب و آتئیست ها شست و شو میدن که نتیجه ش میشه فحشا و تجاوز و خودکشی و قتل! جوون ۱۷، ۱۸ ساله مرتکب اینایی که گفتم میشه! چرا؟؟؟ بخاطر سمپاشی های دشمن که ما خودمونو درمعرضش قرار دادیم! ببینید اینهمه کانال و گروه مذهبی تو تلگرام ساختیم، کمتر شد این فسادها یا بیشتر شد؟!! نتیجه ای هم داد؟!! به مرتضی دقیق شده ام که با دهان باز به حرف های سیدحسین گوش میکند و تکان نمی خورد. من همیشه وسط سالن و گاهی هم انتهای سالن کنار دیوار می ایستم که کاملا به کلاس مسلط باشم. همچنان نگران مرتضی هستم؛ البته کمتر از قبل.
#ادامه_دارد
#خ_شکیبا
@nafastazeh
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
نفس تازه
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ بسم رب الحسین #روز_های_با_تو_بودن #قسمت_بیست_و_پنجم نگاهم به سیدحسین است و فکرم ک
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
بسم رب الحسین
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_بیست_و_ششم
سیدحسین با صدای محزون اما بلندی ادامه می دهد: "با این توصیف بازم فکر می کنید دارید سود می برید؟؟؟!!! با این همه آسیب هایی که بعضا حتی قابل گفتن هم نیستن!! فقط با فیلترینگ میشه این ابزار مجرمانه را متوقف کرد. بد نیست بدونید که حضرت آقا مذاکره با آمریکا را به علت ضررهای بی شماری که داره و منفعت هایی که اصلاً نداره ممنوع اعلام کردند. که البته مسئولین توجهی نکردند در نتیجه افتضاح برجام به بار نشست. ایشون تسلط و سیطره و اشراف کامل اطلاعاتی دشمنان اسلام و مسلمین را نیز ممنوع می دونن؛ مسئله ای که متأسفانه به وسیله حضور این جاسوس خانه های همیشه همراه، در فضای مجازی ما در حال وقوعه. پس باید، هم خودمون هشیار و بصیر باشیم و هم به بصیرت بخشی و بصیرت افزایی دیگران بپردازیم و این آیه را همیشه به یاد داشته باشیم که ان کید الشیطان کان ضعیفا..." بعد در حالی که صداش را پایین می آورد با حالت تأثر می گوید: "اینجاست که باید وزارت ارتباطات و دستگاه های مسئول به این سوال مهم پاسخ بدن! که چطور با این کافران حربی که بر طبق نظر قرآن کریم باید با آنان اینگونه برخورد کرد" إِنَّمَا جَزَاء الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأَرْضِ فَسَادًا أَن یُقَتَّلُواْ أَوْ یُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ یُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ " وارد مذاکره و معامله می شوند انگار که این ملحدین و مشرکین دوستان آنها هستند!!!" نزدیک اذان است. سید حرف هایش را تمام کرده ولی بچه ها همچنان نشسته اند و چشم از دهان سید برنمی دارند.
احمد که از همه جلوتر نشسته سوال می کند: "سیدجان ما که از پس دولت برنمی آییم پس چیکار کنیم؟؟"
این سوال من هم هست. بعد از ماجرای مرتضی از تلگرام متنفر شده ام ولی به خاطر پایان نامه ام هنوز نتوانسته ام پاکش کنم. سیدحسین با مهربانی اما محکم می گوید: "باید از دولت، اجرای فرمان مقام معظم رهبری در مورد راه اندازی شبکه ملی اطلاعات را مطالبه کنیم. سعی دارد بحث را جمع کند: "مشکل اصلی این نرم افزارها مثل تلگرام و اینستاگرام صهیونیستی فقط بحث محتوای ضداخلاقی و کانال های اینچنینی نیست، بلکه بحث ضدامنیتی بودن آنها و وابستگی به سرویس های جاسوسی تروریستی دولت های صهیونیستیه. و البته موضوع "مخابرات رمز" هم یه بحث کاملا جدی و مهم و غیرقابل چشم پوشیه. که دولت چین همون روزای اولی که تلگرام وارد فضای مجازی شد به خاطر همین موضوع تلگرام را فیلتر کرد. قوه قضائیه و دستگاه های امنیتی ما موظفند با کسانی که در جایگاه حاکمیتی یا دولتی، از صدا و سیما گرفته تا بدنه ی دولت و وزارت ارتباطات و همه ی اونایی که یا مبلغ این نجس افزار صهیونیستی بودند یا با مدیران درجه دو این جنگ افزارها وارد مذاکره و معامله شدند، به سرعت و به شدت برخورد کنه. اما متأسفانه دولت روحانی بیشتر به دنبال رفتارهای عوام فریبانه است و ذره ای دلسوز مردم نیست. و تأسف بارتر اینکه دستگاه های مسئول در این رابطه هم، به خوابی عمیق فرو رفتن و این کید شیطانی دشمن را نمی بینن ویا نمی خوان که ببینند!!!" و در حالی که از جا بلند می شود و لپتابش را جمع می کند می گوید: "جالبه بدونید چند وقت پیش، بعد از آنکه که وزارت ارتباطات با افتخار اعلام کرد که ما با تلگرام وارد مذاکره شدیم، بعضیا دچار توهم شدند که این سرویس های جاسوسی که سر تا پا دشمن ما هستند دیگه دوست و برادر ما شدن و ما می تونیم هر خواسته ای را از این موسسه خیریه (!!!) داشته باشیم"
و با خنده ی تلخی ادامه داد: "و لابد فکر کردند که آنها هم با کمال میل دستورات اربابان صهیونیست خودشون را که از قبل صادر شده را کنار میذارن و به فرمان ما لبیک میگن!!!" حسن از پشت سر جلو می آید و آرام درگوشم می گوید: "بریم وضو بگیریم اخوی؟" نگاه تندی بهش می اندازم که خودش را عقب می کشد. با اینکه دلم برایش می سوزد اما باید آدم شود! البته نمی دانم چرا بعد صحبتش با پدر، تا حدودی آدم شده و کمتر شوخی و شیطنت می کند. رفته در لاک خودش.
درحالی که سعی دارم ابهتم را حفظ کنم، محکم و جدی می گویم: "بریم!"
#ادامه_دارد
#خ_شکیبا
@nafastazeh
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
نفس تازه
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ بسم رب الحسین #روز_های_با_تو_بودن #قسمت_بیست_و_ششم سیدحسین با صدای محزون اما بلندی
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
بسم رب الحسین
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_بیست_و_هفتم
کلاس های سید حسین به علت تقاضای زیاد، در هفته دو روز شده؛ دوشنبه ها و پنج شنبه ها. من حتما هر دو روز را شرکت می کنم و مرتضی هم حالا دیگر خودش متقاضی است و سعی دارد دوستش امیر را هم با خودش بیاورد. دوربین ها را تنظیم کرده ام و بلندگو هم آماده است. تیر ماه امسال هوا خیلی گرمتر از همیشه است و کولرها با تمام قدرت کار می کنند. به دلم شور افتاده؛ چرا سیدحسین دیر کرده؟ به مناسبت ایام شهادت امام جعفر صادق (علیه السلام) از کامران که صدای بسیار گرمی دارد می خواهم نوحه بخواند تا سیدحسین برسد. همه در تاریکی مشغول سینه زنی هستیم و متوجه نمی شوم سیدحسین مدتی ست که رسیده و انتهای سالن سینه میزند. به کامران می رسانم که تمام کند و چراغ ها را روشن می کنم.
- بسم الله الرحمن الرحیم، اول از اینکه دیر رسیدم از همگی عذرخواهی می کنم و از برادرمون که با صدای گرمشون مجلس را نورانی کردن تشکر می کنم. خب کجا بودیم؟
درحالی که لپتاپش را باز می کند، علامت می دهد که نور را کم کنم.
- یکی از سوالاتی که پرسیده بودن این بود: مگه تلگرام روسی نیست؟! بنده با وجود اینکه در جلسات قبل کامل با تصویر نشون دادم که تلگرام ربطی به روسیه نداره ولی باز هم خیلی خلاصه توضیح میدم و رد میشم. تصویری از سایت تلگرام روی پرده ظاهر می شود که یک جمله آن را خط کشیده اند. Telegram is not connected to Russia – legally or physically. Telegram’s HQ is in berlin.
- سایت رسمی تلگرام علنا اعلام کرده: تلگرام هیچگونه ارتباطی با روسیه ندارد! دیگه سند از این واضحتر؟!!
عکس دیگری از صفحه رسمی سایت تلگرام را باز می کند و زبانش را به فارسی تغییر می دهد.
- خیلی جالبه به فارسی در شماره ۶ کامل توضیح داده که تلگرام چه از نظر حقوقی و فیزیکی به روسیه وابسته نیست و دفتر مرکزی تلگرام در برلین واقع شده. اما نکته ای که بسیار مهمه و نشون میده این پیام رسان صهیونیستی خطرناکترین جنگ افزار اینترنتی موجوده؛ کلمه ایست که صاحبان تلگرام به آن اشاره کردند. اگر دقت کنید می بینید نوشته Telegram HQ کلمه HQ مخفف headquarters بوده که به معنای مرکز فرماندهی است!!! سید حسین با صدای بلندی ادامه می دهد: "دوستان ببینید دشمنان صهیونیستی با چه نشونه های آشکاری به میدان جنگ اومدن؟!! یعنی خودشون دفتر رسمی این نرم افزار را "مقر فرماندهی" معرفی می کنند اما افسوس که امت حزب الله در غفلت بسر می برند." عکس هایی از دفتر کار تلگرام نشان می دهد که همه زن و مرد با لباس های نظامی و درجه های مختلف در حال کار و فعالیت و مشورت هستند.
- وقتی افراد مذهبی، انقلابی و ولایی به خاطر دلبستگی های مادی و لذت های زودگذر دنیوی سعی می کنند سرپوش روی حقیقت بذارن! باید مطمئن شد که جبهه ی خودی توسط دشمن مسموم شده و افرادی که نومن ببعض و نکفر ببعض هستند در واقع دارن به نوعی کمک دشمن می کنند. پاول دروف شیطان پرست همان کسی که مدیریت کودتای صهیونیستی اوکراین در فضای مجازی را به عهده داشته. اما امروز مأموریت این عنصر صهیونیست و عواملی که در داخل و خارج دارن فقط، ایران اسلامی ماست.
سیدحسین با شور و حرارت و با سوز عجیبی صحبت می کرد: "تلگرام صهیونیستی بجز اینکه به تنهایی باعث افزایش ۴۰ درصدی جرائم در کشور شده، بسیاری از مفاسد و اختلالات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و امنیتی ناشی از وجود این جنگ افزار صهیونیستیه. البته اینستاگرام در رتبه دوم قرار داره، در واقع تلگرام و اینستاگرام شدن یه مکان امن برای خائنینی که میخوان بوسیله آن به صورت غیرمستقیم علیه نظام مقدس اسلامی توطئه و فتنه کنن.
صدایش را بلندتر می کند: "دوستان هوشیار و بصیر باشید و بدونید اگر ما به وظیفه انقلابی خودمون برای فیلتر شدن این نجس افزارهای صهیونیستی، عمل نکنیم. قطعاً به عذاب و قهر الهی گرفتار خواهیم شد. پس صامد و مقاوم در مقابل نفوذی ها بایستیم و بدانیم خدا با ماست. وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ."
#ادامه_دارد
#خ_شکیبا
@nafastazeh
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
نفس تازه
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ بسم رب الحسین #روز_های_با_تو_بودن #قسمت_بیست_و_هفتم کلاس های سید حسین به علت تقاضا
❤️❤️
❤️
بسم رب الحسین
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_بیست_و_هشتم
سروصدای بچه ها زیرزمین را برداشته؛ سیدحسین هم با بچه ها پینگ پنگ بازی می کند و حسن مشغول تعمیر پایه میز فوتبال دستی است. چقدر مظلوم شده این حسن بنده خدا! بچه هایی که تازه آمده اند از دیدن سیدحسین درحال بازی به شوق می آیند؛ انگار احساس نزدیکی بیشتری به او می کنند و شاید این، دلیل محبوبیت سیدحسین باشد. اینکه اجازه نمی دهد بین او و بچه ها فاصله بیفتد. چنددقیقه به پنج، دست از بازی می کشد و بلندگو و پرژکتور را چک می کند. بچه ها هم نفس نفس زنان یکی یکی می روند دست و صورتشان را می شویند و می آیند. پیامک می آید؛ مریم است: «داداشی میشه از آقاسید خواهش کنی در مورد خامنه ای دات ای ار که تو تلگرام کانال داره یه کم توضیح بدن؟ دادااااش! حسن آقا رو اذیت نکنیااا... خوااااهش... و شکلک لبخند می فرستد.
می نویسم: «باشه به سید میگم... اما درباره حسن قول نمیدم!» شکلک عصبانیت می فرستد و می نویسد: «بدجنسی نکن دیگه مصطفی!» لجم می گیرد. اصلا چه معنی دارد؟! یادم می افتد همین هفته پیش رفتیم مشهد و زیرزمین حرم عقد کردند. با آن ادا اصول هایشان! چقدر با مرتضی خندیدیم و با مزه پرانی هایمان صورتشان را سرخ کردیم! خب خنده هم داشت؛ شاید از نظر من. حالا اگر ندیدید! این لفظ «حسن آقا» دو سه روز دیگر تغییر شکل می دهد به «حسن جان» و... بگذریم...!
با شیطنت می نویسم: «باشه، کاریش ندارم البته فعلا!» مریم این بار فقط شکلک اخم می فرستد. صدای سیدحسین یادم می آورد جلسه شروع شده:
- بسم الله الرحمن الرحیم. چند دقیقه پیش یکی از دوستان پرسید پهنای باند چیه؟؟ میخوام براتون با یه مثال ساده پهنای باند را توضیح بدم: یه اتوبان را در نظر بگیرین، معمولاً هر اتوبان یا بزرگراه دارای چند خط (Line) یا بانده (Band)، که ظرفیت این بزرگراه را معین میکنه. مثلاً اگر بزرگراهی دو خطه باشه طبیعتاً به طور همزمان و از یک نقطه از بزرگراه فقط دوتا ماشین امکان عبور دارند و اگر بزرگراهی چهار خطه داشته باشیم به طور همزمان چهار تا ماشین امکان عبور از کنار همدیگه را دارن. خوب حالا کافی است در این مثال به جای ماشین، بیت(Bit) و به جای بزرگراه یا اتوبان، سیم یا فیبر نوری که در واقع محیط انتقال اطلاعات هستن، بگذارید. کاملا پهنای باند را متوجه میشید. یه مثال دیگه که خیلی ساده تره، لولههای انتقال آب را در نظر بگیرین. هر چقدر قطر لوله آب بزرگتر باشد، امکان انتقال آب بیشتری از یک نقطه به نقطه دیگر را داره. درست مثل پهنای باند، هر چه پهنای باند بیشتری داشته باشیم، امکان انتقال اطلاعات بیشتری از یک نقطه به نقطه دیگر را داریم. در واقع پهنای باند یا عرض باند به شما میگه به طور هم زمان چند بیت میتواند از کنار هم رد بشه، یا در طول محیط ارتباطی شما با شبکه جابهجا بشه. متین که ردیف دوم نشسته می پرسد: آقاسید! این که میگن ما پهنای باند را از خارج می خریم یعنی چی؟ میشه یه کم توضیح بدین.
#ادامه_دارد
#خ_شکیبا
@nafastazeh
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
نفس تازه
❤️❤️ ❤️ بسم رب الحسین #روز_های_با_تو_بودن #قسمت_بیست_و_هشتم سروصدای بچه ها زیرزمین را برداشته؛ سی
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
بسم رب الحسین
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_بیست_و_نهم
- ایران چون شبکه ملی اطلاعات نداره؛ پهنای باند به صورت کلی خریداری میشه. الان چند ساله که تا ۱۹۰ گیگ در ثانیه از ترکیه و روسیه و دبی خریداری میشه البته با واسطه هایی که بحثش خیلی مفصله؛ اما برای شما همینقدر کافیه که بدونید خرید پهنای باند و افزایش اون باعث میشه که وابستگی ما به اینترنت آمریکایی هر روز بیشتر بشه در صورتی که ما با ایجاد شبکه ملی اطلاعات می تونیم اینترنتی سالم، سریع، امن و ارزان داشته باشیم. کم کم وابستگی به جزئی ترین حالت ممکن میرسه. متین دوباره سوال می کند: "خب پس اگر اینترنتمون آمریکاییه دیگه چه فرقی میکنه که داخل تلگرام باشیم یا نه؟؟"
- خب نه دیگه!! ببینید اگر دشمنان ما صرفا با کامپیوتر یا صرفا با ویندوز یا با هر سیستم عاملی یا صرفا با موبایل هوشمند دارای سیستم عامل و امکانات خاصی مثل اسکن عنبیه و اثر انگشت و... به اهداف خودشون می رسیدند دیگر در همون قسمت یا همونجا متوقف می شدند، دیگه نیازی به این همه هزینه نداشتند. اینها نشان میده که شبکه های ضد اجتماعی و ضد تعاملی صهیونیستی حقیقتاً خلاها و باگ های اطلاعاتی دشمن را به صورت کامل پر کرده و ما به عنوان کاربران در این شبکه ها مثل کارگر و عمله ای مجانی برای اونها هستیم. اما بحث ما اینه که تا جایی که می تونیم این تسلط دشمن را کم کنیم و از دشمن به شکلی نرم و غیر ارادی یا ارادی پیروی نکنیم.
تصویری از امام خامنه ای روی پرده نمایش داده می شود. کنار عکس، متن حکم حرمت نرم افزارهای صهیونیستی نوشته شده.
- ما به جای اینکه انرژی و وقت و امکانات و پول خودمون را صرف تقویت دشمنان اسلام کنیم باید به سمت مطالبه گری شبکه ملی اطلاعات از دولت بریم. وقتی حضرت آقا در مورد فضای مجازی میگن این فضا رها شده و غیرقابل کنترل و غیرمنضبطه پس طبیعتا شبکه های ضد اجتماعی و ضد تعاملی صهیونیستی که نمیشه هیچ حاکمیتی بر آنها اعمال کرد، فضایی غیر قابل تصور خواهد بود. این مسئله غیرقابل کنترل بودن یعنی چه من برم داخل این فضا و چه نرم، چه بخوام نظم بدم چه نخواهم یه تلاش بیهوده است. چون اساساً غیرقابل کنترله. چون کنترل و فرمان هدایت این شبکه های ضد اجتماعی و ضد تعاملی در دستان سرویس های جاسوسی - تروریستی دولت های صهیونیستیه. پس باید تلاش کنیم میزان حوزه ی تاثیر و نفوذ و اشراف و تسلط و سیطره ی دشمن را کم و کمتر کنیم و در عین حال با مطالبه گری عزت مندانه و فعالانه، حاکمیت را در انجام وظایف خودش یعنی راه اندازی شبکه ملی اطلاعات کمک کنیم یا بهتره بگم وااااداااار کنیم و از طرف دیگه روشنگری و بصیرت بخشی عمومی و مبارزه با طرح و برنامه و روش ها و تاکتیک ها و ابزار دشمن را هم همزمان انجام بدیم.
متین می گوید: "اوووه چقدر کار باید انجام بدیم!!! نمیشه دولت خودش همه این کارا را بکنه؟ پس صدا و سیما چیکارس روشنگری مال صدا و سیماست نه ما!!"
#ادامه_دارد
#خ_شکیبا
@nafastazeh
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️