هدایت شده از وحید یامین پور
🌹
"نوروز رستاخيز خاك است و عيد صيام، رستاخيز جان و انسان روح كبريايی است كه در خاك فقر دميدهاند. با نوروز جسم جهان تازه میشود و با صوم، جهان جان، كه انسان است... خاك محتاج زمستان است تا پذيرای بهار شود، و جان محتاج صوم است تا روح به اعتدال ربيع واصل شود. تا خورشيد عشق از افق جان طلوع كند و نسيم لطف بورزد و درخت دل به شكوفه بنشيند، و اين بهار درون است."
✒️ #شهید_آوینی
➕️ @yaminpour
در نجف باش زائرِ زهرا!
عارفان در مزارِ یکدگرند...
#محمد_سهرابی
32.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 این حرکت جهادی هم داره به ایستگاه پایانی خودش نزدیک میشه؛ چه تجربهی جالب و شیرینی بود. خیلی چیزا یاد گرفتم، از همه:
👇🏻👇🏻👇🏻
⚜ - آقا رضای آقازاده و فکتهایی که راجع به بشاگرد و حاج عبدالله بهم گفت.
⚜ - جملات قصار اوس سِد مهدی که از شهدا نقل میکرد.
⚜ - اوس عبدالعلی که نشون داد جوانی، به سن و سال نیست، به روحیه ست.
⚜ - عباسعلی و هادی که اونام یادم دادن جهادی بودن، سن و سال نمیشناسه.
⚜ - عمو رضای تدارکات و حاجآقا افشین و آقا کتولی که نشون دادن میشه پشت پرده کلّی زحمت بکشی و تو یه شب برای ۶۰۰ نفر غذا بپزی ولی تو بوق کرنا نکنی.
⚜ - حاجآقا روحالله میرزایی پور که مثل بولدوزر کار میکرد تا بهمون بفهمونه که برای یه جهادگر، خستگی معنایی نداره.
⚜ - رضای جهانیخواه که با مهربونی بچّههای منطقه رو دور خودش جمع میکرد.
⚜ - و خیلیهای دیگه که مجال اسم بردن از اونها نیست. از همگی تشکر میکنم... 🙏🏻
بس که کِشتِ مهرِ جانم تشنه است
ز ابرِ دیده اشکبارم روز و شب
أُحبّ ليالي الهجرِ لافرحاً بها
عسى الدهرُ يأتي بعدها بوصالِ
و أكرهُ ايّام الوصالِ لأنّني
أرى كلُّ شىءٍ مولعاً بزوالِ
﷽
صد سال تنهایی
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
#قسمت_هشتم (بخش سوّم)
آب، تا لبه #سد بالا آمده بود، دیگر داشت کمکم سر ریز میشد. هر بار که موجی به دیوارهی سد برخورد میکرد، مطمئن بودم که موج بعدی سد را فرومیریزد. اگر این رگبارِ بارش چند دقیقه دیگر ادامه پیدا میکرد، سد میشکست و کلّ #خمینی_شهر غرق میشد زیر آب، و هرچه حاجی رِشته بود برای شهر، پنبه میشد. در این شرایط دیدم حاجی دارد میآید سمتم؛ یقهام را چسبید و کشان کشان بُردَم روی تاج سد، بالاترین نقطه ممکن...
•••
حاجآقا همینطور راجع به حوزه و کمیته و ماشین آلات توضیح میداد. در همین حین آقای آقازاده پرسید: «حاجآقا سد معروف خمینی شهر کجاست؟» حاج مونی -محلّیها به حاجآقا مومنی میگویند حاج مونی- با اشاره دست -و همان لهجه غلیظ اصفهانی- پاسخ داد: «اون طرف، پشتی ساختمونا» آقا رضا دوباره گفت: «حاجآقا خاطره اون شب که با حاجی رفتید رو تاج سد رو هم تعریف کنید» حاجآقا خندید: «بزا یه چیزیام برا اونجا بمونِد؛ همه چیزا که الآن نیمیتونم بگم برادون!» منظورش این بود که بگذار به سد برسیم، همانجا برایتان تعریف میکنم. آخرش هم نرفتیم سمت سد. دیر شده بود. خاطره را هم نگفت...
•••
ولی من برایتان میگویم؛ آقای آقازاده در مینی بوس تعریف کرد برایم. گفت که در کتاب "تا خمينی شهر" آمده. خودم نخواندهام کتاب را؛ قرار بود از فروشگاه محصولات فرهنگی خمینی بخریم، ولی تمام کرده بودند. هرچه گشتم نسخه الکترونیکش را هم پیدا نکردم. از اینجا به بعد هرچه میگویم، از آقای آقازاده شنیدهام.
•••
قرار بود سد خمینی شهر را یک شرکت عمرانی احداث کند، ولی وسط کار جا زده و رفته؛ دلیلش را نمیدانم، آقای آقازاده هم نگفت. به هرحال واضح است که قرار نبوده حاجی به این راحتیها تسلیم شود. حاج عبدالله خودش دست به کار میشود و اهالی را هم میآورد پای کار. نقشههایی که شرکت عمرانی جا گذاشته بوده، میشوند الگوی اصلی پروژه. حاجی با دستان خودش یک سد ۱۱ متری میسازد! ولی به آن هم اکتفا نمیکند و بعدها سد را به ۱۴ متر ارتقا میدهد! یک روز هوا خیلی خراب میشود؛ باران، ساعتها بند نمیآید و آب...
•••
آب، تا لبه سد بالا آمده بود، دیگر داشت کمکم سر ریز میشد. هر بار که موجی به دیواره سد برخورد میکرد، مطمئن بودم که موج بعدی سد را فرومیریزد. اگر این رگبارِ بارش چند دقیقه دیگر ادامه پیدا میکرد، سد میشکست و کلّ خمینی شهر غرق میشد زیر آب، و هرچه حاجی رِشته بود برای شهر، پنبه میشد.
در این شرایط دیدم حاجی دارد میآید سمتم؛ یقهام را چسبید و کشان کشان بُردَم روی تاج سد، بالاترین نقطه ممکن. موجها، غرشکنان از روی آب بلند میشدند و به دیواره که میرسیدند، جوری با آن سرشاخ میشدند که گویی یک گاو وحشی، میخواهد دروازهای را با شاخهایش بشکند. از بارش و حرکت آب، خوف برم داشته بود. اولین بار بود چنین چیزی میدیدم، آن هم اینقدر از نزدیک.
حاجی نشاندَم همانجا و سرم داد کشید که سید! روضه مادرت فاطمه زهرا را بخوان.
شروع کردم؛ حاجی هم با باران شروع کرد باریدن و با دریا جوشیدن؛ به همان شدّت و به همان تلاطم. دیدم حاجی اشکهایش را توی مُشتش جمع میکند و به دریا میریزد؛ گویی آب را توبیخ میکند که تو مهریهی حضرتی! از این اشکهایی که برای حضرت ریخته شده خجالت بکش. چند دقیقه بعد، باران قطع شد، و آب فروکش کرد...
#ادامه_دارد...
┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄
#سد
#روضه
#خمینی_شهر
#حاجآقا_مومنی
#صدسال_تنهایی
#حاج_عبدالله_والی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمو رضا در حال پیچیدن لقمههای املت 😅
هدایت شده از خبرگزاری حوزه
🎬 #آیات_و_نکات | چگونه میتوان به رحمت الهی امیدوار بود؟
هیچ وقت نباید مایوس از باب رحمت الهی، رسول اکرم صل الله علیه و اله و حضرات معصومین علیهم السلام باشیم. این باب توبه و باب پذیرش توبه همیشه گشوده است و خداوند توبه را از توبهکاران قبول می کند.
📎متن کامل
◀️ مشاهده فیلم
@HawzahNews / خبرگزاریحوزه