eitaa logo
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
112 دنبال‌کننده
494 عکس
615 ویدیو
5 فایل
*گاهی می‌نویسم...* ارتباط با ادمین: @MohammadMahdi_BORHAN
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از وحید یامین پور
🌹 "نوروز رستاخيز خاك است و عيد صيام، رستاخيز جان و انسان روح كبريايی است كه در خاك فقر دميده‌اند. با نوروز جسم جهان تازه می‌شود و با صوم، جهان جان، كه انسان است... خاك محتاج زمستان است تا پذيرای بهار شود،‌ و جان محتاج صوم است تا روح به اعتدال ربيع واصل شود. تا خورشيد عشق از افق جان طلوع كند و نسيم لطف بورزد و درخت دل به شكوفه بنشيند، و اين بهار درون است." ✒️ ➕️ @yaminpour
در نجف باش زائرِ زهرا! عارفان در مزارِ یکدگرند...
بریز در قدحم باده ای حکومتِ کامل! بِکِش به صفحه من خطی از سلاسلِ باطل مرا خلاص کن از این سلاسل‌ام ز مراحل وجود و نیستی و دوزخ و بهشت و منازل اگر تو حکم کنی می شود غبارِ تو هر پنج
32.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 این حرکت جهادی هم داره به ایستگاه پایانی خودش نزدیک میشه؛ چه تجربه‌ی جالب و شیرینی بود. خیلی چیزا یاد گرفتم، از همه: 👇🏻👇🏻👇🏻
⚜ - آقا رضای آقازاده و فکت‌هایی که راجع به بشاگرد و حاج عبدالله بهم گفت. ⚜ - جملات قصار اوس سِد مهدی که از شهدا نقل می‌کرد. ⚜ - اوس عبدالعلی که نشون داد جوانی، به سن و سال نیست، به روحیه ست. ⚜ - عباسعلی و هادی که اونام یادم دادن جهادی بودن، سن و سال نمی‌شناسه. ⚜ - عمو رضای تدارکات و حاج‌آقا افشین و آقا کتولی که نشون دادن میشه پشت پرده کلّی زحمت بکشی و تو یه شب برای ۶۰۰ نفر غذا بپزی ولی تو بوق کرنا نکنی. ⚜ - حاج‌آقا روح‌الله میرزایی پور که مثل بولدوزر کار می‌کرد تا بهمون بفهمونه که برای یه جهادگر، خستگی معنایی نداره. ⚜ - رضای جهانی‌خواه که با مهربونی بچّه‌های منطقه رو دور خودش جمع می‌کرد. ⚜ - و خیلی‌های دیگه که مجال اسم بردن از اون‌ها نیست. از همگی تشکر می‌کنم... 🙏🏻
بس که کِشتِ مهرِ جانم تشنه‌ است ز ابرِ دیده اشکبارم روز و شب
کاردستی عمو کتول از واحد تدارکات 😂
أُحبّ ليالي الهجرِ لافرحاً بها عسى الدهرُ يأتي بعدها بوصالِ و أكرهُ ايّام الوصالِ لأنّني أرى كلُّ شىءٍ مولعاً بزوالِ
صد سال تنهایی ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ (بخش سوّم) آب، تا لبه بالا آمده بود، دیگر داشت کم‌کم سر ریز می‌شد. هر بار که موجی به دیواره‌ی سد برخورد می‌کرد، مطمئن بودم که موج بعدی سد را فرومی‌ریزد. اگر این رگبارِ بارش چند دقیقه دیگر ادامه پیدا می‌کرد، سد می‌شکست و کلّ غرق می‌شد زیر آب، و هرچه حاجی رِشته بود برای شهر، پنبه می‌شد. در این شرایط دیدم حاجی دارد می‌آید سمتم؛ یقه‌ام را چسبید و کشان کشان بُردَم روی تاج سد، بالاترین نقطه ممکن... ••• حاج‌آقا همینطور راجع به حوزه و کمیته و ماشین آلات توضیح می‌داد. در همین حین آقای آقازاده پرسید: «حاج‌آقا سد معروف خمینی شهر کجاست؟» حاج مونی -محلّی‌ها به حاج‌آقا مومنی می‌گویند حاج مونی- با اشاره دست -و همان لهجه غلیظ اصفهانی- پاسخ داد: «اون طرف، پشتی ساختمونا» آقا رضا دوباره گفت: «حاج‌آقا خاطره اون شب که با حاجی رفتید رو تاج سد رو هم تعریف کنید» حاج‌آقا خندید: «بزا یه چیزی‌ام برا اونجا بمونِد؛ همه چیزا که الآن نیمی‌تونم بگم برادون!» منظورش این بود که بگذار به سد برسیم، همانجا برای‌تان تعریف می‌کنم. آخرش هم نرفتیم سمت سد. دیر شده بود. خاطره را هم نگفت... ••• ولی من برای‌تان می‌گویم؛ آقای آقازاده در مینی بوس تعریف کرد برایم. گفت که در کتاب "تا خمينی شهر" آمده. خودم نخوانده‌ام کتاب را؛ قرار بود از فروشگاه محصولات فرهنگی خمینی بخریم، ولی تمام کرده بودند. هرچه گشتم نسخه الکترونیکش را هم پیدا نکردم. از اینجا به بعد هرچه می‌گویم، از آقای آقازاده شنیده‌ام. ••• قرار بود سد خمینی شهر را یک شرکت عمرانی احداث کند، ولی وسط کار جا زده و رفته؛ دلیلش را نمی‌دانم، آقای آقازاده هم نگفت. به هرحال واضح است که قرار نبوده حاجی به این راحتی‌ها تسلیم شود. حاج عبدالله خودش دست به کار می‌شود و اهالی را هم می‌آورد پای کار. نقشه‌هایی که شرکت عمرانی جا گذاشته بوده، می‌شوند الگوی اصلی پروژه. حاجی با دستان خودش یک سد ۱۱ متری می‌سازد! ولی به آن هم اکتفا نمی‌کند و بعدها سد را به ۱۴ متر ارتقا می‌دهد! یک روز هوا خیلی خراب می‌شود؛ باران، ساعت‌ها بند نمی‌آید و آب... ••• آب، تا لبه سد بالا آمده بود، دیگر داشت کم‌کم سر ریز می‌شد. هر بار که موجی به دیواره سد برخورد می‌کرد، مطمئن بودم که موج بعدی سد را فرومی‌ریزد. اگر این رگبارِ بارش چند دقیقه دیگر ادامه پیدا می‌کرد، سد می‌شکست و کلّ خمینی شهر غرق می‌شد زیر آب، و هرچه حاجی رِشته بود برای شهر، پنبه می‌شد. در این شرایط دیدم حاجی دارد می‌آید سمتم؛ یقه‌ام را چسبید و کشان کشان بُردَم روی تاج سد، بالاترین نقطه ممکن. موج‌ها، غرش‌کنان از روی آب بلند می‌شدند و به دیواره که می‌رسیدند، جوری با آن سرشاخ می‌شدند که گویی یک گاو وحشی، می‌خواهد دروازه‌ای را با شاخ‌هایش بشکند. از بارش و حرکت آب، خوف برم داشته بود. اولین بار بود چنین چیزی می‌دیدم، آن هم اینقدر از نزدیک. حاجی نشاندَم همانجا و سرم داد کشید که سید! روضه مادرت فاطمه زهرا را بخوان. شروع کردم؛ حاجی هم با باران شروع کرد باریدن و با دریا جوشیدن؛ به همان شدّت و به همان تلاطم. دیدم حاجی اشک‌هایش را توی مُشتش جمع می‌کند و به دریا می‌ریزد؛ گویی آب را توبیخ می‌کند که تو مهریه‌ی حضرتی! از این اشک‌هایی که برای حضرت ریخته شده خجالت بکش. چند دقیقه بعد، باران قطع شد، و آب فروکش کرد... ... ┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄
هدایت شده از خبرگزاری حوزه
🎬 | چگونه می‌توان به رحمت الهی امیدوار بود؟ هیچ وقت نباید مایوس از باب رحمت الهی، رسول اکرم صل الله علیه و اله و حضرات معصومین علیهم السلام باشیم. این باب توبه و باب پذیرش توبه همیشه گشوده است و خداوند توبه را از توبه‌کاران قبول می کند. 📎متن کامل ◀️ مشاهده فیلم @HawzahNews / خبرگزاری‌حوزه
هدایت شده از هنر تلاوت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتی تقلید هم پیش از افسانه بوده می دونید حفظ کردن دویست، سیصد تا نوار مصطفی اسماعیل یعنی چی؟؟!! @doulatesahar🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ...
🔰 این اردو هم با تمام فراز و فرودها تمام شد؛ الآن حرکت کردیم به سمت میناب. بعد هم می‌ریم بندر تا با قطار بیایم قم...
هدایت شده از خبرگزاری حوزه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| وظیفه خواص و نخبگان در برابر فساد و افساد ◻️ چرا در امم گذشته نخبگان و خواصی که جزء صاحبان نفوذ و تاثیر در جامعه بودند، هیچ گاه در صدد نهی از فساد و افساد در زمین الهی نبوده‌اند؟ ◀️ مشاهده متن کامل + فیلم با کیفیت بالاتر @HawzahNews / خبرگزاری‌حوزه
دَهْر، لَحَد دهد مرا، چون ز کَفَم تو را رُبود سنگِ صبور برده و سنگِ تمام می‌نهد ...
لا تحسبوا ان رقصی بینکم طربا فالطیر یرقص مذبوحا من الألم گمان نکنید که رقصیدن من میان شما از سر طَرَب است همانا پرنده میرقصد در حالی که ذبح شده از رنج!
هدایت شده از خبرگزاری حوزه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 نکته‌ای قرآنی از جزء سیزدهم قرآن کریم پرونده رمضانی حوزه نیوز برای ماه مبارک رمضان است که حجت‌الاسلام امین اسدپور در سی شماره به بیان سی آیه از قرآن کریم پرداخته که به صورت روزانه تقدیم شما خوبان خواهد شد. ◀️ مشاهده با کیفیت بالاتر ◀️ متن کامل @HawzahNews / خبرگزاری‌حوزه
ناله‌ی شیشه دلان می زند از سینه برون روی زانوی من این مسأله قلیان می گفت
صد سال تنهایی ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ (پایانی) دیروز ظهر رسیدیم خانه. الان هم نشسته‌ام روی مبل -لم داده‌ام- سحری‌ام را خورده‌ام، احتمالا بعد از طلوع هم بخوابم تا نمی‌دانم کِی. با آسایشِ تمام. در کُل، اردوی راحتی بود؛ مشکلات زیادی نداشت. پتو به اندازه کافی داشتیم، محیط هم نه خیلی گرم بود و نه خیلی سرد. غذای با کیفیت هم سرِ موقع می‌رسید و تدارکات سنگ تمام می‌گذاشت. بعضی از رفقا شاکی بودند که چرا اردو اینقدر لاکچری‌ست! ولی باز هم‌ حضور در اردو به آسایش حضور در خانه نمی‌رسید. اگر هنوز در اردو بودیم، شب را از حدود ۹ کار کرده بودیم، الآن تازه سحری را زده بودیم و دوباره کار شروع می‌شد تا طرفای ۶ و ۷ صبح. بعد هم قبل نماز ظهر باید پا می‌شدیم، نماز را می‌خواندیم، در جز خوانی شرکت می‌کردیم و بعدش به ضرب و زور، و داد و بیداد آقای آقازاده و آقای استاد، می‌رفتیم برای مباحثات راه امام. برنامه‌مان کیپِّ کیپ، پُر بود تا شب. از طرفی معلوم نبود می‌توانیم تانکرها را آب کنیم یا نه؛ چون مشخص نبود آب وصل می‌شود یا نه. تانکرها که خالی می‌بود، باید -گلاب به روی‌تان- از آفتابه استفاده می‌کردیم. و چه چیز برای یک بچّه شهریِ جوجه ماشینی، سخت‌تر از کار با آفتابه؟! 😑 شبِ آخر، حتی آب برای وضو هم نداشتیم و مجبور شدیم از آب‌های معدنی استفاده کنیم. برای حمّام هم باید می‌رفتیم خانه عمّه‌ی حاجی یحیی‌زاده 😅؛ اگر شانس می‌آوردیم نفر قبلی تمام آب گرم را استفاده نمی‌کرد و چیزی هم به ما می‌رسید. علی ایّ حال در اردو، آسایش کمتری نسبت به خانه داشتیم؛ امّا همه بچّه‌ها تصدیق می‌کنند که آرامش بیشتری داشتیم. تنها چیزی که اذیّت می‌کرد، بود. شنیده بودم بچّه‌های جنگ وقتی به خانه باز می‌گشته‌اند، دیگر حال و حوصله، و دل و دماغ دُرست و حسابی نداشته‌اند. در آسایش بودند، ولی آرامشِ جبهه را از دست می‌دادند. شاید آسایش برای آن‌ها، یکی از موانع آرامش بوده؛ نان خشک و پنیری که باهم تقسیم می‌کردند، احتمالا بیشتر از چلو مرغ خانگی بهشان مزّه می‌داده. خلاصه که برای امثال ما، آسایش یک چیز است، و آرامش چیز دیگر. برای آدمِ عادّی عجیب می‌نماید که شخصی، در اوج ثبات و امنیت شغلی -کارمندی، بدترین نوع دچار شدن به روزمرّگی و عادت است- بلند شود و بیاید منطقه‌ای که واقعا هیچ یک از اِلِمان‌های زندگی با آسایش را ندارد -کمی توضیح داده بودم برایتان. امثال حاج عبدالله به آسایش تیپا زدند تا به آرامش برسند. تازه آن موقع‌ها، به طور وصف ناپذیری هیچ امکاناتی وجود نداشته؛ نه جاده‌ای و وسلیه‌ی ارتباطی‌ای. آب و برق و گاز که جای خود. مثل ما هم توریستی نمی‌رفته‌اند که دوباره بعد از ده روز، به رخت خواب گرم و نرم خود برگردند. بمعنی الکلمه هجرت می‌کردند. این‌ها مردان خدا بوده‌اند. اگر امثال حاج عبدالله و حاج مونی نبودند، این مردم، هرگز پایان نمی‌یافت. سلام و رحمت خدا بر ایشان... در آخر بر خود لازم می‌دانم که از همگی تشکر کنم؛ مخصوصاً از کسانی که پا لای در گذاشتند و اجازه ندادند این باب خیر بسته شود. شاید بودند کسانی که به سیّد زین‌العابدین و آقای استاد گیر می‌دادند که چرا در ماه مبارک، اردو برگزار می‌کنند. هزاران بار از ایشان ممنونم. و ممنونم از کسانی که زحمتِ بچّه‌ها را می‌کشیدند؛ مسوولین واحدها. از عمو هادی فرهنگی و حاج علی علویان -که با آن نفس گرمش، جلسات روضه و توسل را حرارت می‌بخشید- و عمو رضای تدارکات و حاج‌آقا افشین. و آقای آقازاده زاده که به اردو یک ارزش افزوده اضافه کرد: . از خودِ بچّه‌ها هم ممنونم؛ کلّی چیز یاد گرفتم ازشان. عباسعلی، هادی، عمو خرّمی، عمو قائمی، عمو جواد -که همه‌اش گوشت بود 😆- دوقلوهای افسانه‌ای علی بختیاری و رضای جهانی‌خواه، عمو حسن بهرامی و صد البته پدیده اردو حضرت حاج‌آقای شالیان عزیز (دامت افاضاته) -که ارادت داریم خدمت ایشان- 👳🏻‍♂ و حاج‌آقا مجتبوی و باقی عزیزان. از همه و همه متشکرم. بهترین دعا در حق همگی ما این است که ان‌شاءالله همگی این جمع، بین‌الحرمین هم را ببینیم و آنجا سینه بزنیم. آمین... پ.ن: شاید باز هم راجع به اردو نوشتم؛ شاید... ┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄