eitaa logo
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
112 دنبال‌کننده
494 عکس
615 ویدیو
5 فایل
*گاهی می‌نویسم...* ارتباط با ادمین: @MohammadMahdi_BORHAN
مشاهده در ایتا
دانلود
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم روزی سراغ وقت من آئی که نیستم در آستان مرگ که زندان زندگیست تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل یک روز خنده کردم و عمری گریستم طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم گوهرشناس نیست در این شهر شهریار من در صف خزف چه بگویم که چیستم
از سخن‌چینان شنیدم آشنایت نیستم خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم؟! 👌🏻
🔰 ادامه ماجرا: روی گرداند و صدای نفسش می‌آمد از نفس‌هاشْ عیان بود که ماتم دارد بر سر پله فرو ریخت همان کوه وقار و در آغوش همی زانوی ماتم دارد روی آن گونه‌ی گلگون کمی الماس چکید دل من نیز کنون ماتم عالم دارد من خودم را بشکستم که بفهمم او را از چه چیز است که این غصه و ماتم دارد با کمی ترس و لطافت و به نرمی گفتم از چه چیز است که قلب تو چنین غم دارد؟ گفتم این را و نمش در نگهش طوفان و ساحلی نیست که او تکیه بدو بسپارد تا که از حال نرفتست و به هوش است اینجا آب قندیست به دستم که مگر بردارد او خودش قند ولی دست مرا مهمان شد تا بدین سان غمی از چهره‌ی من بردارد تا که با شهد دلم غم ز دلش پاک کند دست خود برد که تا پوشیه را بردارد جرعه جرعه که به قندان لبش قند آمد میل دل بود که یک حبه از آن بردارد باز هم شکر خدا صورت خود را پوشاند او عیان گشت که دین از دل من بردارد تا نگاهش به من افتاد از او چرخیدم چه کسی در نگهش تاب و تحمل دارد گفت از آنچه گفتست پشیمانست او همچنین گفتمش او را که ادب می‌باید لیک گفتم که چرا وز چه چنین غم داری؟ دست من هست که تا یک گرهی بگشاید گفت من گفتمت این را ز همان روز نخست شاید این بنده‌ی بد قصد تغییّر دارد گفتمش لیک تو تکلیف مرا روشن کن که ز من چیست که این بنده در این سر دارد گفت گر سفره دل پیش تو ابراز کنم سر تو گوش چنین غصه و ماتم دارد؟ گفتمش تا به کنون هیچ نگفتی واگو آنچه که حال دلت را پر از غم دارد من همه گوش شدم تا که بگوید از خود و بگفت او همه‌ی آنچه که در دل دارد دیدم او را که شده عاشق و دیوانه‌ی او آنکه غم را ز دل آدمیان بردارد آنکه او هست ولی چشم نبیند او را آنکه در قلب همه خانه و مسکن دارد می‌شنیدم همه را اینکه مرا او دیده که مگر دست من این غم ز دلش بردارد گفت من با تو به هر شیوه سخن می‌گفتم لیک مفهموم نشد آنچه که این سر دارد همه را گفت و من از درد به خود پیچیدم امتحانیستْ ندانم که چه در بر دارد... فصل سوم، قسمت چهارم (ادامه دارد...)
ره میخانه و مسجد کدام است که هر دو بر من مسکین حرام است نه در مسجد گذارندم که رند است نه در میخانه کین خمار خام است میان مسجد و میخانه راهی است بجوئید ای عزیزان کین کدام است به میخانه امامی مست خفته است نمی‌دانم که آن بت را چه نام است مرا کعبه خرابات است امروز حریفم قاضی و ساقی امام است برو عطار کو خود می‌شناسد که سرور کیست سرگردان کدام است
در پیچ و تاب گیسوی دلبر ترانه است‏ ‏‏دل بردۀ فدایی هر شاخ شانه است‏ ‏‏جان در هوای دیدن رخسار ماه توست‏ ‏ در مسجد و کنیسه نشستن بهانه است‏ ‏‏در صید عارفان و ز هستی رمیدگان‏ ‏زلفت چو دام و خال لبت همچو دانه است‏ ‏‏اندر وصٰال روی تو ای شمس تابناک‏ ‏اشکم چو سیل جانب دَریا روانه است‏ ‏‏در کوی دوستْ فصل جوانی به سر رسید‏ ‏باید چه کرد این هَمه جور زمانه است‏ ‏‏امواج حُسن دوست چو دریای بی کران‏ ‏این مستِ تشنه کامْ غمش در کرانه است‏ ‏‏میخانه دَر هوای وصٰالش طرب کُنان‏ ‏‏مُطرب به رقص و شادی و چنگ و چَغانه است
به ضعف و قوت بازوی عشق حیرانم که کوه می‌کَند و دل نمی‌تواند کند @beytolghazal
هدایت شده از خلوتکده مستان
شماره : ۵۵۵ ویرانه نَه آن است که جمشید بنا کرد ویرانه نَه آن است که فرهاد فرو ریخت ویرانه دل ماست که با هر نگهِ دوست صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت http://eitaa.com/joinchat/2857959535Cb745d2da40
دوباره سردی و سرما و این دله خسته شده کُشنده زمستان این زبان بسته دلم به شادی رنگ تگرگ دلبسته ز ما شکست شکسته چو روح پَر بسته دلم به بازی با عشق خود، کمر بسته ولی گذشت زمانه، زمان شده خسته شده بهار، که این دفعه یار دلبسته و از آن ببار بیاورده رُز دو صد دسته کنون دوباره شنیدم که او ز ما رسته فقط هوار زه دنیا هوار از این دسته دوباره خاک بسر گشته روس به سر بسته دلی که مرگ به پیدایشش گره بسته 😏
از باغ می برند چراغانیت کنند تا کاج جشن های زمستانیت کنند پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار تنها به این بهانه که بارانی ات کنند یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می برند که زندانی ات کنند ای گل گمان مبر به شب جشن می روی شاید به خاک مرده‌ای ارزانیت کنند یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست از نقطه‌ای بترس که شیطانی ات کنند «آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه‌ ای ست که قربانی‌ ات کنند...» 👌🏻
ای یار جفا کردم و دیدم ثمرش را بشکن تو طلسم نظر و خط سپیده ای یار کجا دور؟ که همسایه مایی همسایه تویی چشم گنه کار ندیده صد بار بگفتی که بیا در بر من باش صد بار نشد راهیت این نفس پلیده احسنت به صبری که تو داری ز بر خویش لعنت به من مست ز ساغر نچشیده « در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ دهن آلوده‌ی یوسف ندریده» بر گرفته از شعر شیخ اجل سعدی شیرازی
ای یار جفا کرده پیوند بریده این بود وفاداری و عهد تو ندیده در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ دهن آلوده یوسف ندریده ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند افسانه مجنون به لیلی نرسیده در خواب گزیده لب شیرین گل اندام از خواب نباشد مگر انگشت گزیده بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم چون طفل دوان در پی گنجشک پریده مرغ دل صاحب نظران صید نکردی الا به کمان مهره ابروی خمیده میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس غمزت به نگه کردن آهوی رمیده گر پای به در می‌نهم از نقطه شیراز ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده روی تو مبیناد دگر دیده سعدی گر دیده به کس باز کند روی تو دیده
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید ده بار از آن راه بدان خانه برفتید یک بار از این خانه بر این بام برآیید آن خانه لطیفست نشان‌هاش بگفتید از خواجه آن خانه نشانی بنمایید یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید با این همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
من آینهٔ طلعت معشوق وجودم از عکس رخش مظهر انوار شهودم ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد آن دم که ملائک همه کردند سجودم تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم گه مؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم
خیال خام پلنگ من، به سوی ماه جهیدن بود و ماه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود پلنگ من -دل مغرورم- پرید و پنجه به خالی زد که عشق -ماه بلند من- ورای دست رسیدن بود گل شکفته! خداحافظ، اگرچه لحظه دیدارت شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری که هردو باورمان ز آغاز، به یکدیگر نرسیدن بود اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من فریبکار دغل پیشه، بهانه اش نشنیدن بود چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم تمام عمر قفس می بافت، ولی به فکر پریدن بود...
با هیچ زن جز تو دل دریا شدن نیست یاراییِ درگیر توفان ها شدن نیست در خورد تو، ای هم تو موج و هم تو ساحل! جز ناخدای کشتی مولا شدن نیست تو نور چشم مصطفی و کس به جز تو در شأن شمع محفل طاها شدن نیست تو مادر سبطینی و غیر از تو کس را اهلیّت صدّیقه ی کُبرا شدن نیست جز تو زنی را شوکت در باغ هستی سرو چمان عالم بالا شدن نیست جز با تو شأن گم شدن از چشم مردم وانگاه در چشم خدا پیدا شدن نیست نخلی که تو در سایه اش آسودی او را در سایه ی تو، حسرت طوبا شدن نیست ای عالم امکان خبر، تو مبتدایش آن جمله ای که در خور معنا شدن نیست سنگ صبور مردی از آن گونه بودن با هیچ زن ظرفیّت زهرا شدن نیست
ali-mola-ali-azam-nosrat-fath-ali-khan.mp3
12.11M
🔰 علـٖے‌مولا عـلٖے‌أعـظم٘... 🗣 پ.ن: به سبک «قوّالي» 👌🏻
وضع ما، در گردش دنیا چه فرقی می کند زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب وقت مُردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند؟ یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست خانه ی من با خیابان ها چه فرقی می کند مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند؟ فرصت امروز هم با وعده ی فردا گذشت بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند 👌🏻
نبض مرا بگیر و ببر «نام خویش» را تا خون بدل به «باده» شود در رگان من
غريبستان در آن شهري كه مردانش عصا از كـور مي‌دزدند همان شهري كه اشـك از چشم، كفن از گور مي‌دزدند در آن شهري كه خنجـر دستة خـود نيز مي برد همان جايي كه پشت از دشنـة خون ريز مي‌دزدند در آن شهري كه مردانش همه لال و زنان كورند همان شهـري كه از بلبـل، دَم آواز مي‌دزدند در آن شهري كه نفرت را به جاي عشق ميخواهند همان‌جايي كه نور از چشـم و عقل از مغز مي‌دزدند در آن شهري كه پروانه به جاي شمع مي‌سوزد همان شهـري كه آتـش را ز اشك شمـع مي‌دزدند در آن شهري كه زنده مرده و مرده بُـوَد زنده همان جايي كه روح از تن و تن از روح مي‌دزدند در آن شهري كه كافر مؤمن و مؤمن شود كافر همان جايي كه مُهـر از جانماز باز مي‌دزدند در آن شهري كه سگ‌ها معرفت از گربه آمـوزند همان شهري كه سگ‌ها بـره ‌را از گـرگ مي‌دزدند در آن شهري كه چشم خفتـه از بيـدار بيناتر همان جايي كه غـم از سينـه غـم ساز مي‌دزدند من از خوش ‌باوري آنجـا محبت جستجـو كـردم در آن شهري كه فرياد از دهان باز مي‌دزدند
از لَعل لب توست که در حاشیه قم هِیْ شعبه زده حاج حسین و پسرانش! 😂
این انتظار یار در این قلب بی قرار بهتر بود ز آتش عشقی که شد حرام
شمع.mp3
13.98M
🔰 شَـمْــع٘...🕯️ 🗣 استاد 📖 شعر از: مرحوم دکتر
تا‌ سحر ای‌ شمع‌ بر با‌لین‌ من‌ امشب‌ از بهرخدا بیدار با‌ش‌ سا‌یه‌ غم‌ نا‌گها‌ن‌ بردل‌ نشست‌ رحم‌ کن‌ امشب‌ مرا غمخوار با‌ش‌ کا‌م‌ امیدم‌ بخون‌ آغشته‌ شد تیرها‌ی‌ غم‌ چنا‌ن‌ بر دل‌ نشست‌ کا‌ندر این‌ دریا‌ی‌ مست‌ زندگی‌ کشتی‌ امید من‌ بر گل‌ نشست‌ آه‌! ای‌ یا‌ران‌ به فریا‌دم‌ رسید ورنه‌ امشب‌ مرگ‌ بفریا‌دم‌ رسد ترسم آن شیرین‌تر از جانم ز راه چون به دام مرگ افتادم رسد گریه و فریاد بس کن شمع من بر دل ریشم، نمک دیگر مپاش قصّه ی بی تابی دل پیش من بیش ازین دیگر مگو خاموش باش جز توام‌ ای‌ مونس‌ شب‌ها‌ی‌ تا‌ر در جها‌ن‌ دیگر مرا یا‌ری‌ نما‌ند زآن همه‌ یا‌ران‌ بجز دیدار مرگ‌ با‌ کسی‌، امید دیداری‌ نما‌ند همدم‌ من‌ ، مونس‌ من‌، شمع‌ من‌ جز تواَم‌ دراین‌ جها‌ن‌ غمخوار کو؟ واندرین‌ صحرای‌ وحشت‌ زای مرگ‌ وای‌ بر من،‌ وای‌ بر من،‌ یا‌ر کو؟ اندر این‌ زندان‌، من‌ امشب‌، شمع‌ من‌ دست‌ خواهم‌ شستن‌ ازاین‌ زندگی‌ تا‌ که‌ فردا همچو شیران‌ بشکنند ملــتـــــم‌ زنجیــرها‌ی‌ بنـــدگی‌
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت ! که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟ که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم 👌🏻