༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❥༅•┄ کلاغ ჻ᭂ࿐❁
🎨نقاشی #کلاغ مرحله به مرحله 🥰
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅ آخ جون #بازی
🤾♂تقویت تمرکز و دقت🤾
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❥༅•┄ کلاغ ჻ᭂ࿐❁
🎨نقاشی #کلاغ فانتزی 🥰
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❥༅• آموزشی჻ᭂ
کمبودهای بدن کودکت رو بشناس ۳
کمبود #ویتامین_دی باعث تضعیف سیستم ایمنی و مشکلات استخوانی میشود. بیشتر افراد به حدود 600 واحد بینالمللی ویتامین D در روز نیاز دارند. منابع اصلی این ویتامین شامل تابش نور خورشید، مصرف موادغذایی مانند ماهی، قارچ و شیربادام هستن
قبلی 👇
https://eitaa.com/naghash110/3352
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
آموزش نقاشی صفر تا💯
🎨#تست_هوش 🥰 آموزش نقاشی صفر تا صد 💯 @naghash110
🎨#تست_هوش گزینه سه صحیح می باشد🥰
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
🎉کلاغی که تله خشک را تبدیل به جنگل کرد🥰
در کوهستان های سرسبز و مرتفع کلاغی زندگی می کرد به اسم میتی . یک روز صبح که میتی برای پیدا کردن غذا از لونه اش بیرون اومده بود عقاب بزرگی رو دید که بالای کوه پرواز می کرد. میتی به طرف جنگل پرواز کرد اما هنوز زمان زیادی نگذشته بود که متوجه شد کسی تعقیبش می کنه .. اون کسی نبود جز عقاب پیرکه حسابی گرسنه بود و دنبال شکار می گشت. میتی سریع مسیر خودش رو تغییر داد و به جای رفتن به سمت جنگل در جهت مخالف شروع به پرواز کرد.اون شجاعانه و با تمام قدرتش پرواز می کرد. عقاب مدتی اون رو تعقیب کرد ولی وقتی میتی به سمت منطقه ای خشک و بیابانی رفت عقاب هم از تعقیب کردن میتی منصرف شد. اون میدونست که پرواز در منطقه های خشک و بیابانی کار راحتی نیست به همین دلیل از دنبال کردن کلاغ دست کشید و به عقب برگشت.
اما میتی چنان با قدرت و رو به جلو پرواز می کرد که حتی متوجه نشد که عقاب دیگه دنبالش نمیاد.. اون رفت و رفت تا بالاخره قدرت و انرژیش تموم شد و بیهوش روی زمین افتاد.
میتی برای مدت طولانی ای بیهوش بود. وقتی چشمهاش رو باز کرد خودش رو روی تپه خشک و بی آب و علفی دید. هیچ درختی اونجا نبود ، حتی یک گیاه کوچک. و تنها چیزی که به چشم می خورد بوته های خار خشک بود. میتی به خاطر پرواز طولانی ای که کرده بود خیلی خسته بود و بالهاش درد می کرد. گلوش خشک شده بود و حسابی تشنه بود.. اون نمی تونست حتی بالهاش رو تکون بده و دنبال آب بگرده..اما به هر زحمتی که بود خودش رو زیر سایه درخت کشوند و کمی استراحت کرد. کمی که بهتر شد با خودش گفت:” اینجا دیگه کجاست؟”
#صفحه_اول
صدایی جواب داد:” اینجا تپه خشکه ..” میتی به اطراف نگاهی کرد اما کسی رو ندید. میتی پرسید:” تو کی هستی؟” صدا گفت:” من تپه خشک هستم از دیدنت خوشحالم.. یک موجود زنده بعد از مدتها به اینجا اومده . به من بگو چه کمکی می تونم بهت بکنم؟”
میتی گفت:” فقط به من آب بده..من خیلی تشنمه ”
تپه گفت:” اما اینجا آبی وجود نداره..” میتی گفت:” وای واقعا؟ پس تو واقعا خیلی خشک هستی..” تپه آهی کشید و گفت:” درسته، ولی من همیشه اینطوری نبودم ! یک زمانی اینجا پر از درختهای سرسبز و زیبا بود.. پرندگان روی درختها آواز می خوندند و صداشون همه جا پیچیده میشد. رودخانه ی پر آبی از این وسط می گذشت و آب زلالی داشت..”
میتی گفت:” اما اینهایی که می گی اصلا باورکردنی نیست!” تپه با ناراحتی گفت:” بله نه فقط تو بلکه هیچ کس دیگری هم باور نمی کنه که روزگاری اینجا سرسبز و پرآب بوده..” میتی گفت:” آخه چطور ممکنه ؟ پس اون همه سرسبزی چی شد؟”
تپه ی خشک گفت:” اون زمانی که من زیبا و سرسبز بودم آدمهای زیادی به اینجا اومدند و ساکن شدند. به مرور جمعیت خیلی زیادی اینجا ساکن شد و مردم شروع به قطع درختان کردند تا بتونند اینجا خونه بسازند. قطع بیش از اندازه درختها باعث شد باران کمتری بباره و رودخانه ها کم آب شدند.” میتی با ناراحتی گفت:” خب بعدش چی شد؟” تپه گفت:” تا زمانی که رودخانه و سرسبزی وجود داشت مردم موندند .. اما کم کم با خشک شدن رودخانه و درختها همه از اینجا رفتند. زمین من خشک و بایر شد و حالا دیگه هیچ درخت و گیاهی اینجا وجود نداره.. فقط کمی چمن خشک شده و بوته خار اینجا هست”
میتی که با شنیدن حرفهای تپه حسابی ناراحت شده بود گفت: ” واقعا متاسفم! تو با چشم خودت شاهد نابودی و از بین رفتن خودت بودی.. من به اینجا اومدم تا جونم رو نجات بدم و اصلا نمی دونستم که اینجا کجاست!”
تپه با تعجب پرسید:” جون خودت رو از دست کی نجات بدی؟” میتی گفت:” یک عقاب من رو تعقیب می کرد.. من به اینجا اومدم چون می دونستم عقاب به اینجا نمیاد..” تپه پرسید:” چرا به اینجا نمیاد؟” کلاغ گفت:” چون درختی اینجا وجود نداره و عقاب دوست داره روی درختی بنشینه .. به همین خاطر دیگه من رو تعقیب نکرد.. اوووه اگر درختی اینجا بود الان من دیگه زنده نبودمم!”
تپه گفت:” چه خوب که بعد از این همه سال برای یک نفر مفید بودم!”میتی گفت:” نه این حرف رو نزن! تو حتی همین الان هم میتونی برای هر کسی مفید باشی! من به خاطر تو بود که نجات پیدا کردم و حاضرم برا ی تو هر کاری بکنم.. بعد از تابستان من و دوستانم به اینجا می آییم” تپه گفت:” خب بعدش چه اتفاقی می افته؟” میتی گفت:” فقط صبر کن و منتظر بمون تا ببینی چی مشه ، بهت قول میدم که بر می گردم..” بعد هم از تپه خداحافظی کرد و رفت.
تپه ی خشک بعد از حرف زدن با میتی خیلی خوشحال بود و حالش بهتر شده بود. اون هر روز به حرفهای میتی و قولی که داده بود فکر می کرد. گاهی اوقات با خودش فکر می کرد که اگر میتی برنگرده چی؟ ولی اون فقط می تونست که صبر کنه و منتظر بمونه. تابستان تموم شد و با اومدن پاییز بارندگی ها شروع شد.. یک روز تپه ی خشک تعداد زیادی کلاغ رو دید که به سمتش می اومدند.
#صفحه_دوم
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110