فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام 💔
💝 به نام خدای مهربان 💝
💐🥰سلام گلهای باهوش💐🥰
💞 با هم بگیم سلام آقاجون مهربون
💞
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
༺◍⃟📚჻❥༅#پینوکیو ჻ᭂ࿐❁
🎨نقاشی فانتزی #پینوکیو را بکشیم 🥰
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
༺◍⃟📚჻❥༅#شعر_نجار ჻ᭂ࿐❁
🎨نقاشی #پینوکیو مرحله به مرحله بکشیم 🥰
🔸شعر نجار
🌸آقای نجّار داره
🍃مغازهای پر از چوب
🌸میسازه زود با اونها
🍃وسایل چوبی خوب
🌸متر رو میزاره رو چوب
🍃میزنه چند علامت
🌸فاصله رو با ارّه
🍃خوب میکنه رعایت
🌸میخ و چکش میاره
🍃تا وصل کنه اونها رو
🌸میخواد که با تختهها
🍃بسازه میز ما رو
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅ آخ جون #بازی
🧠دقت و تمرکز🥰
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅ بخش خوشمزه #معما
🧠 بچه های باهوشم آن چیست که دو دست و یک صورت دارد، اما نمیتواند چیزی را نگه دارد؟🥰
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❥༅• #آموزشی჻ᭂ
کمبودهای بدن کودکت رو بشناس ۵
قبلی 👇
https://eitaa.com/naghash110/3471
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅ آخ جون #بازی
🧠دقت و تمرکز در حفظ تعادل🥰
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
قصه در مورد خوب غذا خوردن: سفره سلطان جنگل
در یک جنگل بزرگ، سلطان قدرتمندی زندگی می کرد. این سلطان قوی هر روز یک بار به حیوانات جنگل غذا می داد. همه حیوانات فقط باید از سفره سلطان جنگل غذا می خوردند. روی این سفره خیلی بزرگ، همه غذاهای خوشمزه وجود داشت. چند روزی باید شیرها اول غذا می خوردند، بعد ببرها، بعد گرگ ها و بعد روباه ها. اما چند روز دیگر را اول گرگ ها، بعد روباه ها و بعد شیرها و بعد ببرها. هر یک هفته، نوبت آن ها عوض می شد.
روز اول، سفره بزرگ پهن شد. شیرها آمدند و مشغول غذا خوردن شدند. یکی از آن ها گفت:« زیاد بخورید که تا فردا خبری از غذا نیست!». سپس، همه شیرها تا توانستند غذا خوردند. وقت شیرها تمام شد. آن ها رفتند و ببرها آمدند. ببرها در حال غذا خوردن بودند که یکی از آن ها گفت:« تا می تونید بخورید که تا فردا خبری از غذا نیست.». ببرها هم خیلی زیاد غذا خوردند. آنقدر خوردند که هیچ غذایی روی سفره نماند.
#صفحه_اول
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
حالا نوبت گرگ ها بود. وقتی گرگ ها آمدند، هیچ غذایی روی سفره نبود. آن ها خیلی ناراحت شدند. وقت گرگ ها تمام شد و حالا نوبت روباه ها بود. روباه ها هم هیچ غذایی نداشتند. گرگ ها و روباه ها خیلی ناراحت و گرسنه بودند. یکی از آن ها گفت:« اشکال نداره. فردا غذا می خوریم. تحمل کنید.».
فردا از راه رسید. دوباره سلطان جنگل، یک سفره پر از غذاهای خوشمزه آماده کرد. اول شیرها آمدند. دوباره شیرها تا توانستند غذا خوردند. آنقدر خوردند که نمی توانستند راه بروند. وقت آن ها تمام شد. شیرها رفتند و ببرها کنار سفره نشستند. ببرها خوردند و خوردند تا باز هم هیچ غذایی روی سفره نماند. وقت ببرها هم تمام شد. ببرها هم آنقدر شکم شان پر بود که نمی توانستند راحت راه بروند.
نوبت گرگ ها شد. باز هم هیچ غذایی نبود. وقت گرگ ها تمام شد. روباه ها آمدند و آن ها هم غذایی برای خوردن نداشتند. خیلی ناراحت و ناامید و گرسنه بودند. یک هفته گذشت و هیچ غذایی برای گرگ ها و روباه ها روی سفره نماند. آن ها خیلی لاغر و ناتوان شده بودند. تا اینکه نوبت ها عوض شد. دوباره روز شد. سلطان جنگل سفره را آماده کرد. این بار اول گرگ ها آمدند. آن ها از اینکه سفره را پر از غذا دیدند خیلی خوشحال بودند.
گرگ ها هم مثل شیرها و ببرها تا توانستند غذا خوردند. آنقدر خوردند که نمی توانستند راه بروند. وقت آن ها تمام شد و روباه ها کنار سفره نشستند. آن ها هم مثل ببرها انقدر غذا می خوردند که هیچ غذایی برای شیرها و ببرها نمی ماند. گرگ ها و روباه ها روز به روز چاق تر می شدند و نمی توانستند کاری بکنند. شیرها و ببرها هر روز لاغرتر می شدند و نمی توانستند کاری انجام دهند.
یک هفته گذشت و ببرها وشیرها از شدت لاغری و ناتوانی خیلی اذیت می شدند. تا اینکه یکی از ببرهای زرنگ همه حیوانات را دور هم جمع کرد. ببر زرنگ به همه گفت:« اگه می خوایم همیشه حالمون خوب باشه و پر انرژی باشیم، باید به اندازه خودمون غذا بخوریم، نه کمتر، نه بیشتر. اگه زیاد بخوریم، چاق می شیم و بیحال. اگه اصلا نخوریم، لاغر و ناتوان می شیم.». همه حیوانات با نظر ببر موافق بودند و قول دادند به اندازه بخورند. از آن روز به بعد، همه هم سرحال بودند و هم پر انرژی و شاد.
#صفحه_دوم
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
🦚حضرت محمّد گفت
💗از وصی محبوبش
🦚یاد شیعیان مانده
💗حرف و جملهی خوبش
🦚در بهشت پهناور
💗او قشنگ و بیهمتاست
🦚یعنی آنکه چون طاووس
💗روی مهدیام زیباست
💝 به نام خدای مهربان 💝
💐🥰سلام گلهای باهوش💐🥰
💞 با هم بگیم سلام آقاجون مهربون
💞
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
༺◍⃟📚჻❥༅#طاووس ჻ᭂ࿐❁
🎨نقاشی #طاووس🦚🥰
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
༺◍⃟📚჻❥༅#طاووس ჻ᭂ࿐❁
🎨نقاشی #طاووس با انگشتان دست 🥰
🔸️شعر حیوانات اهلی و وحشی
🌸حیوونا خیلی هستن
🌱اهلی و وحشی هستن
🌸گاو بچهاش گوساله
🌱بز بچهاش بزغاله
🌸گوسفند و میش و بره
🌱میچرند توی دره
🌸اسب و شتر تو صحرا
🌱بار میبرند به هر جا
🌸روباه و شیر و پلنگ
🌱حیونای رنگارنگ
🌸تو دشت و کوه و بیشه
🌱پیدا میشه همیشه
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅ آخ جون #بازی
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
༺◍⃟📚჻❥༅#طاووس ჻ᭂ࿐❁
🎨نقاشی #طاووس مرحله به مرحله 🦚
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
💕💕
#قصه_متن
ماجرای تپلک و زیرک
📚ماجرای تپلک و زیرک
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود
توی جنگل سبز،یک مدرسه بود. در آن مدرسه حیوانات زیادی درس می خواندند.بچه های آهو،خرگوش، روباه، شغال،میمون،موش،فیل،طاووس،عقاب،کلاغ،کبوتر،هدهد و چندتا حیوان و پرنده ی دیگر هم بودند. خانم جغد، معلم خیلی خوبی بود. او به بچه ها خیلی چیزها یاد می داد: حساب،هندسه،تاریخ،جغرافی،خواندن و نوشتن و نقاشی و ورزش.
همه ی حیوانات مدرسه را دوست داشتند و هر روزبا خوشحالی به مدرسه می رفتند و درس می خواندند. مبصر کلاس، یک بچه میمون کوچولوی بامزه به اسم زیرک بود.او توی همه ی کارها به خانم معلم کمک می کرد و کلاس را ساکت و مرتب نگه می داشت.
یک روز یک خرس قهوه ای از جای دوری به جنگل سبز آمد. او یک دختر داشت. اسم دخترش تپلک بود. تپلک دختر چاق و خنده رویی بود. خانم جغده، تپلک را کنارزیرک نشاند. زیرک که خودش لاغر و ریزه میزه بود، با دیدن هیکل چاق تپلک خنده اش گرفت و یواشکی زیر گوش تپلک گفت:« تو چقدر چاق و گنده ای! درست مثل یه بشکه ای، یه بشکه ای که حرکت می کنه!» تپلک چیزی نگفت و سرش را زیر انداخت و ساکت نشست. زنگ تفریح تمام بچه ها دور او جمع شدند.سیاه چشم که آهوی مهربانی بود، می خواست با او حرف بزند وبا او دوست شود؛ اما زیرک با صدای بلند به تپلک خندید و گفت:«بچه ها نگاش کنید چه قدر چاق و خپله! مثل یه بشکه می مونه!» بچه ها خندیدند و تپلک خجالت کشید و ناراحت شد.بعد همه ی بچه ها از دور و بر تپلک کنار رفتند و او تنها گوشه ی حیاط ایستاد، چون کسی حاضرنبود با یک حیوان چاق و خپل که شکل بشکه بود ،دوست شود. وقتی مدرسه تعطیل شد، تپلک به خانه برگشت و با گریه به مادرش گفت:« مامان من دیگه به مدرسه نمیرم.میخوام توی خونه بمونم و تو کارهای خونه کمکت کنم. من این مدرسه و بچه های شیطون رو دوست ندارم.»
مامانش وقتی فهمید که زیرک و بقیه ی بچه ها تپلک را مسخره کرده اند، خیلی ناراحت شد. رفت پیش خانم جغده و ماجرا را برایش تعریف کرد. خانم جغده گفت:« شما تپلک را به مدرسه بیارید، من مشکلشو حل می کنم.» خانم خرسه تپلک را به مدرسه آورد و خودش به خانه برگشت. تپلک با ناراحتی کنار زیرک نشست و سرش را پایین انداخت. خانم جغد که متوجه شده بود زیرک بیشتر از همه ی بچه ها، تپلک را مسخره می کند فکری کرد و نامه ای نوشت و به زیرک داد و گفت:« پسرم، این نامه را بخون و به من کمک کن تا بتونیم به بچه ها یاد بدیم که دیگه تپلک رو مسخره نکنن...»
زیرک به گوشه ای رفت و نشست و نامه را باز کرد و خواند.خانم جغد نوشته بود:« زیرک عزیز، به کمکت احتیاج دارم.حتماً تو هم فهمیدی که از دیروز که تپلک به این مدرسه آمده، بچه ها آزارش داده اند و مسخره اش کرده اند؛ برای همین مدرسه را دوست ندارد. تو پسرزرنگی هستی و می توانی به بچه ها بگویی که قیافه ی یک شخص نمی تواند نشان دهنده ی اخلاق و شخصیت او باشد. اگر تپلک چاق است و هیکل درشتی دارد، اما در عوض بسیار مهربان و خوش اخلاق است. اگر تو به بچه ها یاد بدهی که با تپلک مهربان باشند، دیگر کسی او را اذیت نخواهد کرد و او هم مدرسه را دوست خواهد داشت. از تو به خاطر همکاری با خودم تشکر می کنم.معلم تو: خانم جغد»
زیرک نامه را چندین بار خواند و فکرکرد.فهمید که خانم جغد متوجه شده که او تپلک را ناراحت کرده است. از خودش خجالت کشید وتصمیم گرفت دیگر کسی را مسخره نکند. همان روز رفتارش با تپلک عوض شد، با او دوست شد و دیگر او را مسخره نکرد. بقیه بچه های مدرسه هم از او یاد گرفتند که با تپلک مهربان باشند.چند روز گذشت. تپلک به مدرسه علاقه مند شد و هر روز با خوشحالی به مدرسه می آمد. زیرک و بچه ها به او یاد می دادند تا ورزش کند، چون می خواستند به او کمک کنند تا لاغر شود.آخر سال تپلک کمی لاغر شده بود و دوستان زیادی هم داشت. حتماً شما هم فهمیدید که چرا تپلک به مدرسه علاقه مند شد، مگرنه؟ خانم جغده هم با خوشحالی به بچه ها درس می داد و خدا را شکر می کرد که همه ی شاگردانش بچه های خوب و حرف شنو و مهربانی هستند.
قصه ی ما به سر رسید، کلاغه به خونه ش نرسید.😊
😴شب بخیر گلهای زیبا 😘🥱😴
با هم بگیم
آقاجون مهربون
دوست داریم
لطفاً زودتر بیا
دلتنگیم
💞
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام 💔
💝 به نام خدای مهربان 💝
💐🥰سلام گلهای باهوش💐🥰
💞 با هم بگیم سلام آقاجون مهربون
💞
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110