فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ نبین توی خرابههام آسمونا جای منه
▪️ من دختر شاهم و دنیا واسه بابای منه
🏴 شهادت زهرای سه ساله، رقیه بنت الحسین(سلاماللهعلیه) تسلیت باد.
🎬 نماهنگ #نازنینرقیه
▪️ گروه نجمالثاقب تهران
💝 به نام خدای مهربان 💝
💐🥰سلام گلهای باهوش💐🥰
💞 با هم بگیم سلام آقاجون مهربون
💞
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
🔸️#شعرمعرفیمهد
🌸مهد ما حیاط داره
🌱تو حیاط به تاب داره
🌸کنار باغچهی گل
🌱آبخوری و آب داره
🌸یه جا جای بازیه
🌱یه جا جای خواب داره
🌸غیر از اسباببازیهاش
🌱یه اتاق کتاب داره
🌸روی جلد یه کتاب
🌱عکس یه عقاب داره
🌸داره پرواز میکنه
🌱وای چقدر شتاب داره
🌸دوست دارم عقاب باشم
🌱مثل اون بال بزنم پر بکشم
🎨نقاشی #عقاب 🥰
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༺◍⃟📚჻❥༅#انیمیشن ჻ᭂ࿐❁
💔انیمیشن جذاب دیدار تاریخی شهیدحججی و سردار سلیمانی💔
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
#قصهمتنی
عقاب مغرور || تلاش برای نجات فرزند
روزی روزگاری در گوشه یک جنگل بزرگ، روباهی با بچههایش زندگی میکرد. روباه برای بچههایش لانهای ساخته بود. او وقتی میخواست برای پیدا کردن غذا، بیرون برود، بچههایش را در لانه تنها میگذاشت و خودش روانهی جنگل میشد.
روزی از روزها، روباه از لانه بیرون رفت. چندساعتی گذشت و او برنگشت. بچهها که گرسنهشان شده بود، از لانه بیرون آمدند. ناگهان عقابی که در آسمان پرواز میکرد، آنها را دید و با خود گفت: «چه شکار خوبی!»
عقاب شیرجه زد و با چنگالهای قوی خود، یکی از بچهها را گرفت و به آسمان پرواز کرد. اتفاقاً در همان لحظه، روباه به خانه برگشت. او عقاب را دید که یکی از بچههایش را گرفته و با خود میبرد. روباه با وحشت داد کشید: «چهکار میکنی، عقاب! بچه عزیز من را کجا میبری؟»
#صفحهاول
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
اما عقاب به دادوفریاد روباه توجهی نکرد. دو بچه روباه دیگر از ترس همدیگر را بغل کرده بودند و میلرزیدند.
عقاب، بچه روباهی را که شکار کرده بود، به لانه خود برد. لانه عقاب بالای درخت بزرگی بود. وقتی عقاب به لانهاش رسید، بچه روباه را به جوجههایش نشان داد. جوجهها از دیدن بچه روباه خوشحال شدند. آنها که خیلی گرسنه بودند، تند و تند جیکجیک میکردند و بالهای کوچکشان را تکان میدادند. آنها به این وسیله به مادرشان میگفتند که خیلی گرسنهایم.
عقاب خوشحال بود.
روباه که دید عقاب، بچهاش را با خود برد، به دنبال او راه افتاد. او رفت و رفت تا به درختی که عقاب بالای آن لانه داشت، رسید. روباه کنار درخت ایستاد و از آن پایین، التماس کرد: «آی عقاب! بچه مرا رها کن! او را به من برگردان!»
#صفحهدوم
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
بچه روباه که مادرش را دیده بود، گریه میکرد و از مادرش میخواست او را از دست عقاب آزاد کند. روباهِ مادر بازهم از عقاب خواهش کرد که بچهاش را آزاد کند، اما عقاب توجهی نکرد.
روباه مادر که دید، عقاب به خواهش و التماس او توجهی نمیکند. نشست و گریه کرد؛ اما بعد با خود گفت: «گریه که فایدهای ندارد. باید کاری بکنم.» او فکر کرد و عاقبت به این نتیجه رسید که از درخت بالا برود و بچهاش را نجات دهد؛ اما پوست تنهی درخت صاف بود و روباه سُر میخورد و پایین میافتاد.
روباه که دید نمیتواند از درخت بالا برود، بازهم فکر کرد. کمی دورتر ازآنجا شعلههای آتش بلند بود.
#صفحهسوم
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110