eitaa logo
قصه و نقاشی و کاردستی و بازی و ایده کودکانه
8.6هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
9.1هزار ویدیو
1.3هزار فایل
#قصه ها و کلیپ های کودکانه ایده و #نقاشی و #کاردستی #دستورزی مورد استفاده در پایه ابتدایی قابل استفاده برای معلمان و اولیا و دانش آموزان
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹غذا برای پرنده ها🔹 امیرحسین پرنده ها را خیلی دوست دارد.دلش می خواهد در روزهای سرد زمستان برایشان خرده نان بریزد تا بخورند. اما آن ها در آپارتمان زندگی می کنند و حیاط و باغچه ندارند تا در آنجا برای پرنده ها خرده نان بریزند. 🐤🐦🐧 امیرحسین پرنده ها را خیلی دوست دارد.دلش می خواهد در روزهای سرد زمستان برایشان خرده نان بریزد تا بخورند.اما آنها در آپارتمان زندگی می کنند و حیاط و باغچه ندارند تا در آنجا برای پرنده ها خرده نان بریزند. 🐤🐦🐧 در یک روز سرد زمستان، وقتی امیرحسین سر کلاس نشسته بود، یک گنجشک کوچولو پشت پنجره ی کلاس شان آمد و به شیشه نوک زد. خانم مربی پنجره را بازکرد،گنجشک کوچولو وارد کلاس شد و پرزد و رفت روی لامپ مهتابی نشست. 🐤🐦🐧 همه ی بچه ها از دیدن گنجشک خوشحال شدند.دلشان می خواست به او خوراکی بدهند ولی گنجشک کوچولو می ترسید پایین بیاید.همان جا روی لامپ نشسته بود و با چشم های ریز و سیاهش به آنها نگاه می کرد. 🐤🐦🐧 خانم مربی گفت:«بچه ها، پرنده ها در فصل زمستان نمی توانند راحت غذا پیدا کنند. اگر هرروز کمی خرده نان در باغچه یا حیاط خانه هایتان بریزید، می آیند و می خورند.» 🐤🐦🐧 امیرحسین گفت:« خانم ما که حیاط نداریم.» چند تا از بچه ها هم گفتند:« ما هم حیاط نداریم.» خانم مربی گفت:نشما می توانید کمی خرده نان یا گندم بیاورید و توی باغچه ی مدرسه بریزید تا پرنده ها بیایند و بخورند.» بعد هم پنجره را بازکرد و گنجشک کوچولو پر زد و رفت. 🐤🐦🐧 فردای آن روز امیرحسین از مادرش خواست تا کمی غذا برای پرنده ها به او بدهد.مادرش مقداری نانِ نرم خرد کرد و در یک کیسه ی پلاستیکی ریخت و به امیرحسین داد. 🐤🐦🐧 امیرحسین به خانم مربی گفت که برای پرنده ها غذا آورده است.خانم مربی و امیرحسین و تمام بچه هایی که برای پرنده ها غذا آورده بودند، به حیاط رفتند و خرده نان ها و گندم ها را کنار باغچه ریختند و به کلاس برگشتند.چند دقیقه ی بعد، یک دسته گنجشک و دوتا یاکریم آمدند و مشغول خوردن شدند. 🐤🐦🐧 بچه ها پشت پنجره ایستاده بودند و به آنها نگاه می کردند. ناگهان یک کلاغ سیاه قارقارکنان آمد و میان گنجشک ها نشست.او به گنجشک ها نوک می زد تا بروند و او تنهایی همه ی خرده نان ها را بخورد. اما گنجشک ها فقط کمی از او دور شدند و به خوردن دانه ها ادامه دادند. 🐤🐦🐧 کلاغ هم کمی از نان ها را خورد و قارقارکنان پرید و رفت.خانم مربی گفت:« بچه ها فکر می کنم کلاغه رفت تا دوستانش را خبرکند بیایند این جا و صبحانه بخورند.» 🐤🐦🐧 بچه ها خندیدند.خانم مربی گفت:«حالا سرجاهایتان بنشینید و یک نقاشی قشنگ بکشید.»آن روز امیرحسین و دوستانش فقط عکس گنجشک و کلاغ و یا کریم و باغچه ی مدرسه را کشیدند/ترانه های کودکان 🍂🍃🌼🍂🍃🌼🍂🍃 قصه های کودکانه @naghashi_ghese
🐇🐇🐇🐇🐇🐇🐇🐇🐇🐇🐇 🐇خرگوش سفیدی که می خواست عجیب باشد😳 خرگوش سفید و چاقی بود که زیاد دروغ می گفت. او دوست داشت که همه حیوانات باور کنند، خرگوش عجیبی است. خرگوش، روزی وارد جنگلی سبز و کوچک شد. همین‏طور که سرش را بالا گرفته بود و شاخ و برگ درخت‏های بلند را نگاه می‏کرد، یک سنجاب را دید. سنجاب، مشغول درست کردن لانه‌‏ای توی دل تنه درخت بود. خرگوش فریاد زد: - سلام آقای سنجاب. کمک نمی‏خواهی؟ سنجاب عرق روی پیشانی ‏اش را پاک کرد، جواب سلام خرگوش را داد و پرسید: - تو چه کمکی می‏توانی بکنی؟ خرگوش دمش را تکان داد. دست‏هایش را به کمر زد و گفت: من می‏توانم با دندان‏ها و پنجه ‏های تیزم، در یک چشم‏ برهم زدن برای تو چند تا لانه بسازم. سنجاب حرف او را باور نکرد. خرگوش گفت: «عیبی ندارد. از من کمک نخواه! اما به همه بگو خرگوش سفید می‏توانست برایم لانه بسازد.» خرگوش خداحافظی کرد و به راهش ادامه داد. کمی که رفت، لاک‏پشت پیر را دید. لاک‏پشت آرام به طرف رودخانه می‏رفت. خرگوش سلام کرد و پرسید: عمو لاک‏پشت! می‏توانم تو را روی دوشم بگذارم و زود به رودخانه برسانم. لاک‏پشت، حرف خرگوش را باور نکرد. تنها جواب سلام را داد و شروع به حرکت کرد. خرگوش گفت: - عیبی ندارد. خودت برو. اما به همه بگو، خرگوش سفید می‏توانست مرا به روی دوشش، با سرعت به رودخانه برساند. خرگوش، باز هم به راه افتاد. هویجی از دل خاک بیرون آورد و گاز محکمی زد، ناگهان خانم میمون را دید که یکی- یکی، نارنگی ‏ها را جمع می‏کند و در سبدی بزرگ می‏گذارد. جلو رفت سلام داد. گفت: - خانم میمون زحمت نکشید. من می‏توانم از حیوانات زیادی که دوستم هستند بخواهم همه نارنگی ‏ها را جمع کنند و سبد را تا خانه‏ ی شما بیاورند. میمون هم حرف خرگوش سفید را باور نکرد. تنها جواب سلام را داد و بی‏ اعتنا به کارش مشغول شد. خرگوش گفت: - عیبی ندارد. کمک نگیرید. اما به همه بگویید خرگوش سفید دوستان زیادی دارد که همه کار برایش انجام می‏دهند. خرگوش، زیاد از خانم میمون دور نشده بود که جوجه‌‏دارکوبی را دید. جوجه، از لانه روی درخت به روی زمین افتاده بود. خرگوش به او سلام داد و پرسید: - کوچولو! دوست داری پرواز کنم و تو را توی لانه ‏ات بگذارم؟ جوجه‌‏ دار کوب جواب سلام را داد و با خوشحالی گفت: «مادرم غروب به خانه بر می‏گردد. تا آن وقت حتماً، حیوانات بزرگ من را لگد می‏کنند. پس لطفا مرا توی لانه ‏ام بگذار.» خرگوش که فکر نمی‏کرد جوجه دارکوب این خواهش را بکند، دستپاچه شد و گفت: - اما من الان خسته ‏ام. نمی‏توانم پرواز کنم! ناگهان بچه ‏دار کوب با صدای بلند گریه کرد و گفت: «اگر من را توی لانه ‏ام نگذاری، به همه می‏گویم خرگوش سفید و چاق، نمی‏تواند پرواز کند.» خرگوش دستپاچه‏ تر شد و گفت: - باشد! گریه نکن! همین الان پرواز می‏کنیم. او این را گفت و با یک دستش جوجه‏دار کوب را بغل کرد و با دست دیگرش ادای بال زدن را درآورد. اما پرواز نکرد که نکرد. بعد از چند روز، وقتی همه اهالی جنگل ماجرا را فهمیدند، خرگوش سفید و چاق مجبور شد از آن جنگل کوچک برود. چون همه او را دروغگوی بزرگ صدا می‏زدند. 🍂🐇🍃🐇🍂🐇🍃🍂🐇🍃🐇 @naghashi_ghese
دُردونه های خوشگلم عدد ها رو به هم وصل ڪنید تا یڪ نقاشی خوشگل درست ڪنید 😍😘 مناسب کوچولوها😘😍 @naghashi_ghese
کوچولوها گاهی غذا و میوه نمی خورند، تزیین زیبای غذا میتونه بچه ها رو تشویق به مصرف بهتر و بیشتر مواد غذایی سالم کنه و باعث رشد بهتر بچه ها بشه 🌼 👶🏻 @naghashi_ghese
3.pdf
5.34M
مجموعه: "مهتاب و کرم شب‌تاب" 📚 آهو بچه _جلد ۳ ✍️ دکتر بتول غفاری @naghashi_ghese
💢وقتی فرزندم مدام با تبلت و موبایل بازی می کند؛ چگونه از این وسائل جدایش کنم؟ 👈 خودمون کمتر تو فضای مجازی باشیم و فقط در حد نیاز سراغ گوشی و تبلت بریم. 👈 با بچه ها بیشتر بازی کنیم و وقتشون رو با بازی های مفید پر کنیم. 👈به اینکه بچه مون خیلی باهوشه و کار با گوشی روحرفه ای بلده افتخار نکنیم. 👈 برای بچه ها گوشی و تبلت اختصاصی نخریم. 👈 بازی ها و کلیپ های خیلی محدودی رو گوشیمون داشته باشیم و فقط گاهی اجازه استفاده از اونا رو به بچه مون بدیم. 👈 برای ساکت کردن یا آروم کردن بچه از گوشی استفاده نکنیم. و در نهایت، مثل همه مساٸل زندگی، در استفاده از تکنولوژی هم حد تعادل رو نگه داریم، نه افراط، نه تفریط. @naghashi_ghese
های آفرینش تنها آفریدگار میتواند چنین شکوهی را از درون یک گل خلق کند. یکی از 300 نوع گل ارکیده: ارکیده میمونی ژاپنی! @naghashi_ghese
2.pdf
7.8M
مجموعه: "مهتاب و کرم شب‌تاب" 📚تاب تاب مهتاب شب تاب _جلد ۲ ✍️ دکتر بتول غفاری @naghashi_ghese
اگر فرزند را زدیم چه كار كنيم؟ اولين كار اين است كه اگر فرزندتان را زديد لطفاً دچار احساس گناه نشويد، اين احساس گناه را خوب نگاه كنيد. اگر كتك بزنيد و بخواهيد زود جبران كنيد، كار را بدتر مي كنيد و اين دفعه از لحاظ عاطفي مي زنيد. وقتي خشونت مي كنيد و مي زنيد، جلوي كودك خود را نشكنيد. چون اين شكستن خود و جبران سريع آسيب شديدي به روحيه ي كودك وارد مي كند. كودك روح بسيار بزرگي دارد و بسيار بخشنده است و اصلاً ذره اي خطا در والدين نمي بيند و هيچوقت شما را محاكمه نمي كند كه چرا من را زديد بلكه هميشه خودش را سرزنش مي كند و معتقد است كه كار پدر و مادرم درست بود، مشكل من هستم و از خودش بدش خواهد آمد. وقتي با احساس گناه مي خواهيد خشونتتان را در مورد كودك جبران كنيد او را ناامن تر مي كنيد و اين بار از لحاظ عاطفي عذابش مي دهيد. مهم تغيير باورهای شماست. @naghashi_ghese
🍂شعر زیبای سلام 🚺🚹🚼 🍁🌷🌷🍁 🌺سلام به جنگل سبز 🌺به آسمان آبی 💕به غنچه های خندان 💕به روز آفتابی 🌺🌺 ⭐️سلام به هر ستاره ⭐️به ابر پاره پاره 🍡به دانه ای که از خاک 🍡درآمده، دوباره ❤️❤️❤️ 🍭سلام به هر دل پاک 🍭به هر دل پرامید 💚🍃💚💚 💝سلام به آن شب تار 💝که عاقبت شد سفید 🍁💞💞🍁 ✨سلام به دشت و دریا ✨سلام به کوه و صحرا 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌷سلام به روی ماهِ 🌷بچّه های باصفا 👶🏻 @behtarinmadar 👶🏻
جملاتی از قبیل: طفلکی قیافه‌ای هم نداره، چقدر چشمش ریزه، آخه این به کی رفته، وای چقدر لاغره، مامان باباش بد نیستن پس چرا قیافه این این‌جوریه، چقدر هم قد کوتاه و ریزه است، هر چی خواهرش خوشگله این نه و... به مرور اعتماد به نفس کودک را از او گرفته و باعث می‌شوید تا به فردی غیراجتماعی و ترسو تبدیل شود. در پاره‌ای از موارد نیز این کودکان با خشمی عجیب در درون خود بزرگ می‌شوند و به شیوه‌ای افراطی سعی در اثبات خود خواهند داشت. معمولا اینگونه بچه‌ها در بزرگسالی به افرادی خشن و یک بعدی در کار یا زندگی تبدیل می‌شوند و نسبت به جنس مخالف خود نیز جبهه می‌گیرند. کودک را به خاطر خودش دوست داشته باشید و بدانید که ارزش‌گذاری‌های بهتری نیز نسبت به این موارد وجود دارد؛ ارزش‌هایی که کودک می‌تواند با پشتکار و تلاشی بیشتر به آنها دست یابد؛ ارزش‌هایی اکتسابی نه ذاتی و شما نیز می‌توانید با کمی دقت روی کلمات، آینده کودکان را در مسیر درست حرکت دهید. @naghashi_ghese
‍ ‍ تکنیک های سفرباکودکان ونوجوانان 1.برنامه ریزی برای وعده های غذایی هنگامی که با کودکان در سفر هستید، نباید بگذارید تا همه احساس گرسنگی شدید کنند و یا یک رستوران مناسب با بودجه ی خود پیدا کنید. کودکان مانند شما صبور نیستند. برای غذا خوردن باید برنامه ریزی درستی داشته باشید و ساعت های معینی را به آن اختصاص دهید. این ساعت ها باید طوری تعیین شوند که قبل از گرسنه شدن کودکان باشد. 2.انتخاب کارهای مورد علاقه نوجوانان زمانی که در حال برنامه ریزی برای ماجراهای یک روز خود هستید، ابتدا کودکان را در نظر بگیرید. زمانی که در حال انتخاب فعالیت های روزانه ی خود هستید، باید تمام گروه های سنی که در سفر همراه شما هستند را در نظر بگیرید. اگر کودکان مشغول باشند و لذت ببرند، قطعا شما نیز لذت خواهید برد. نوجوانان اگر در سفر سرگرم و خوشحال نباشند، بسیار بهانه گیر می شوند. @naghashi_ghese
شعر کودکانه 🌸 وضو دوستان خوب و خوش رو گل‌های شاد خوشبو با هم بریم به اردو اسم قشنگش وضو آب می ریزی رو صورت دست می کشی با دقت از پیشونی تا چونه شسته میشه به سرعت نوبت رسید به دستا رو دست راست ابتدا از روی آرنج بریز به سمت پایین بیا تا سر انگشت بشور دست چپم همین جور خدای خوب و دانا این طوری داده دستور وقتی رسید به آخر حالا با یک دست تر قبل از، مسح پاها باید کشید مسح سر می شوییم ما دست و رو با آب می گیریم وضو تمیز و پاکیزه باش می ریم سر جانماز @naghashi_ghese
🐤گنجشکک ناز نازی 🐤جیک و جیک وجیک صدا کرد 🐤پرید لب حوض نشست 🐤به آب حوض نگا کرد 🐳دوتا ماهی قرمز 🐳میون حوض آب دید 😘گنجشکک نازنازی 😘به هر دو ماهی خندید 🐦دو تا ماهی قرمز 🐦گنجشکه را که دیدن 🐛هی میون حوض آب 🐛چرخیدن و چرخیدن 🐢دوتا ماهی و گنجشک 🐢با هم چه حرفا گفتن 🐠رفیق شدن سه تایی 🐠گل گفتن و شنفتن @naghashi_ghese
داستان اول: علی کوچولو و شجاعت در گفتن اشتباه در تعطیلات آخر هفته علی کوچولو همراه خواهرش سارا و پدر مادرشون به دیدن مادربزرگشون رفتن که توی یک مزرعه زندگی میکرد. مادربزرگ علی یک تیرکمون بهش داد تا بره توی مزرعه و باهاش بازی کنه. علی کوچولو خیلی خوشحال شد و دوید توی مزرعه تا حسابی بازی کنه، اما وسط بازی یکی از تیرهاش اشتباهی خورد به اردک خوشگلی که مادربزرگش خیلی دوسش داشت، اردک بیچاره مرد. علی کوچولو که حسابی ترسیده بود اردک رو برداشت و برد یه جایی پشت باغچه قایم کرد. وقتی رویش رو برگردوند تا بره به ادامه بازیش برسه دید که خواهرش سارا تمام مدت داشته نگاهش میکرده، اما هیچی به علی نگفت و رفت. فردا ظهر مادربزرگ از سارا خواست تا توی آماده کردن سفره ی نهار بهش کمک کنه، سارا نگاهی به علی کرد و گفت مادربزرگ علی به من گفت که از امروز تصمیم گرفته تو کارهای خونه به شما کمک کنه. بعد هم زیرلب به علی گفت: جریان اردک رو یادته. علی کوچولو هم دوید و تمام بساط ناهار رو با کمک مادربزرگش فراهم کرد. عصر همون روز پدربزرگ به علی و سارا گفت که میخواهد اونها رو به نزدیک دریاچه ببره تا باهم ماهیگیری کنن. اما مادربزرگ گفت که برای پختن شام روی کمک سارا حساب کرده است. سارا سریع جواب داد که مادربزرگ نگران نباش چون علی قراره بمونه و بهت کمک کنه. علی کوچولو در همه ی کارها به مادربزرگش کمک میکرد و هم کارهای خودش و هم کارهای سارا رو انجام میداد. تا اینکه واقعا خسته شد و تصمیم گرفت حقیقت رو به مادربزرگش بگه. اما در کمال تعجب دید که مادربزرگش با لبخندی اونو بغل کرد و گفت: علی عزیزم من اون روز پشت پنجره بودم و دیدم که چه اتفاقی افتاد. متوجه شدم که تو عمدا اینکار رو نکردی و به همین خاطر بخشیدمت. اما منتظر بودم زودتر از این بیای و حقیقت رو به من بگی. نباید اجازه میدادی خواهرت بخاطر یک اشتباه به تو زور بگه و از تو سوء استفاده بکنه. باید قوی باشی و همیشه به اشتباهاتت اعتراف کنی و سعی کنی که دیگه تکرارشون نکنی. اما این رو بدون پیش هرکسی و هرجایی به اشتباهاتت اعتراف نکنی، چون دیگران از اون اعتراف تو به ضرر خودت استفاده می کنند. @naghashi_ghese