eitaa logo
نمکدون شعبه ایتا
202 دنبال‌کننده
113 عکس
19 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
9.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خبرخند۸۲ حشره‌خواری به سبک اروپایی نویسنده: سمیه رستمی @namakdooon
آنجا چراغی روشن است سمیه رستمی این روزها کافه‌، جای دنجی برای قرارهای دوستانه، عاشقانه و کاری است. کافه‌دارها تمام تلاششان را می‌کنند تا دیزاین کافه شیک و شکیل و بروز باشد. می‌گویم دیزاین و نمی‌گویم طراحی؛ چون چیزی که شاهدش هستیم بیشتر دیزاین است تا طراحی. گلاب به رویتان باشد، قراری داشتم در یکی از همین کافه‌های مَکش مرگ ما. همین‌ها که لامپ‌های قلمبه‌ای را با طنابِ دار از سقف آویخته‌اند که لامصب اِند روشنفکری است. اعدام روشنایی و نور؛ ته پِرفکت است. البته این طناب‌ها به جای سیم بکسل ماشین هم کاربرد دارد که لاکردار این هم روشنفکری‌طوری است. یعنی بکسل روشنایی‌. از آنجا که این کافه‌ها محل گفتگو و تعامل است و هر گفتگویی حاصل تفکر است باز هم این بکسل روشنایی‌ یک جورهایی معنا پیدا می‌کند. رفتار مؤدبانه کافه‌چی را هم بزنیم تنگش و فراموش کنیم که این همه خرج دیزاین دِلکَشِ جوان پسند کرده، همه را هم هربار توی صورتحساب لحاظ می‌کند از باب این است که تا پول داریم رفیقمان است و قربان بند جیبمان. قرار کافه را می‌گفتم که دوستم با کلاس‌تر از من بود و با تأخیر آمد. به جای فضای تاریک‌روشنای کافه رفتیم در ایوانش نشستیم که روی میزهایش بطری رنگی با چند شاخه گل بنفش، سفید و ارغوانی همیشه بهار گذاشته بودند. سفارش یک نوشیدنی جینگولی را دادیم، نشستیم به گپ و گفتی ادیبانه. خدایی‌اش خیلی سعی کردم فاز روشنفکری داشته باشم و از یخناکی هوا لذت ببرم اما انصافاً سردم شده بود. بالاخره دوست گرامی‌ام هم به صرافت افتاد، زمستان زورش بیشتر است و دل کند از آن ایوان دلباز. محیط سر پوشیده کافه ولی دیگر جای خالی نداشت. همه میزها پر بود از جمعیت غالباً جوان. فقط مرد میانسالی آن وسط مسط‌های کافه نشسته بود. انعکاس نور از کله کچلش باعث شد توجهم به او جلب شود وگرنه بنده که فضول مردم نیستم. بعد از پرداخت صورتحساب، گشتی در میان کتاب‌های دنیای کتاب‌ زدیم که ثابت کنیم علاوه بر روشنفکری خیلی هم فرهیخته هستیم. دلتان نخواهد حتی کتاب هم خریدیم که صدای اذان را شنیدیم. دیگر وقتش بود از دستاوردهای روحی معنوی‌مان پرده‌برداری کنیم. پس راهی اولین مسجد شدیم. در بدو ورود قالیچه کهنه و نخ‌نمای جلوی در ورودی زنانه توی ذوقم زد. بُدو خودمان را به نماز رساندیم. هنگام قنوت سر بلند کردم تا تعداد ملائکی که در فضای معنوی مسجد بال بال میکردند را بهتر ببینم و بشمارم؛ اما چشمم خورد به طراحی آجر سه سانتی و کاشیکاری لاجورد. جایی که احتمالا محراب بود. می‌گویم احتمالاً، چون پرده ضخیم سبز رنگی را می‌آویزند بین قسمت زنانه و مردانه که جلوی دید خانم‌ها را بگیرد. همیشه خدا درزِ دوخت را هم می‌اندازد سمت زنانه. این مسجد که ناقصی نقشه مسجد را هم اختصاص داده بودند به خانم‌ها. دلم می‌خواست پرده را کنار بزنم و طراحی محراب را ببینم. نماز را با حضور قلب به پایان رساندم. با دوستم تکیه دادیم به پشتی‌ها لنگه به لنگه و رنگ و رفته مسجد برای ادامه گپ و گفت. هنوز چشمم به آن قالیچه کهنه دم در بود. داشتم فکر می‌کردم چرا کمد شکسته، قالی کهنه، پشتی رنگ و رفته(این را با لحن نمکی‌ها بخوانید) که دیگر نمی‌شود به پول نزدیکشان کرد و کسی نمی‌خواهدشان را می‌آورند ول می‌کنند توی مسجد. لابد منت هم سر خدا می‌گذارند بابت این همه احسانشان. شاید هم می‌ترسند خدا نتواند از اموالش مواظبت کند و دزد بزند به مسجد. این دیگر چه جور ایمان به خدایی است؟ توی همین فکرها بودم که صحنه دیگر در مسجد میخکوبم کرد. البته منظورم از آن صحنه‌ها نیست. دوستان تفکراتتان را تمشیت کنید و استغفار کنید. خانمی کنار مسجد بساط کرده بود و دست‌ْدوختهایش را می‌فروخت. ما را هم صدا کرد که اجناسش را ببینیم. لابد خیال کرده هر آنچه دیده ببیند دل کند یاد. خواهر من، گیرم همین باشد، بعد از دیدن دیده و یاد کردن دل، بحث جیب است که می‌کند فریاد. هنوز حلاجی این ور بازار نه! چیز ببخشید، این ور مسجد تکمیل نشده بود که آن ور مسجد چشمم افتاد به زنبیلی پر از لیف، کیسه، روشور و میوه خشک. هر چه بود برای خیرات اموات نبود. از این‌ها فارغ نشده بودم که چراغ‌های مسجد تک و توک خاموش شد. داشتم کیف می‌کردم که ای ول! الان فضای مسجد می‌شود کأنه کافه‌ها که یکی از پیرزن‌ها عصا زنان از جلویم گذشت و گفت دیگه برید خونه‌هاتون‌. مسجد بلافاصله بعد از نماز تعطیل شده بود. ما هم از صرافت ادامه گپ و گفت افتاده بودیم و بیرون آمدیم. دوباره سرم را بالا گرفتم ببینم ملائک در چه حالند؟ چشمم افتاد به دبه‌های ترشی. دبه‌هایی که لب پنجره اتاق خادم مسجد بی‌نظم‌و‌ترتیب نشسته بودند و ما را دید می‌زدند. حقیقتاً این دیگر اِند صحنه بود. دلم می‌خواست برگردم به فضای تاریک کافه، زیر نور کم‌سوی لامپ قلمبه‌ای، با دوستم درباره اهمیت زیباسازی مساجد غرغر روشنفکرانه کنیم. همانجا که حداقل چراغی روشن است. @namakdooon
عکس رو یادم رفت که 😄
نکات نهفته در یک افسانه
نکات نهفته در یک افسانه سمیه رستمی در افسانه آمده است که توی ده شَلمرود حسنی تک‌وتنها بود و علت تنهایی حسنی را همین ابتدای افسانه می‌آورد: «حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو!» که اینجا برچسب تنبلی زدن به حسنی کاری غیراخلاقی است و ممکن است در ناخودآگاه کودک حک بشود. دلیل تنبلی حسنی را از احوالات ظاهری وی نتیجه می‌گیرد: «موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز واه! واه! واه!» که تکرار «واه» برای نشان دادن عمق فاجعه و پژواک «واه» در آن است. درحالی‌که می‌شود احتمال داد قضاوت نا به‌جا رخ‌داده، شاید حسنی مدل موی بلند دوست دارد و پوست صورتش را برنزه کرده و کاشت ناخن انجام داده. درواقع وی یک تیپی زده بسی خفن و لاکچری؛ اما شاعر در ادامه می‌گوید نه فلفلی نه قلقلی نه مرغ زرد کاکلی هیچ‌کس باهاش رفیق نبود. شاید بگویید کسی اسم بچه‌اش را فلفلی و قلقلی نمی‌گذارد؛ در دهی که رودی به نام شَلم در آن جریان دارد، این اسامی هم بعید نیست. فراز بعدی عنوان می‌کند: «تنها روی سه‌پایه، نشسته بود تو سایه» احتمالاً شاعر قصد داشته با نشاندن حسنی روی سه‌پایه؛ عدم ثبات و استحکام شرایط را نتیجه‌گیری کند. چون اساساً سه‌پایه نداریم و البته باید توجه داشت این انزواطلبی حسنی، می‌تواند ناشی از درون‌گرا بودن وی بوده و تمایلی به دوستی با این اعزه نامبرده را نداشته باشد. در ادامه پدرش می‌گوید: «حسنی میای بریم حموم؟ موهاتو می‌خوای اصلاح کنی؟» که در هر دو مورد با جواب قاطع و منفی حسنی مواجه می‌شود و اتفاقاً نکته مهم در اثبات افسانه بودن این ماجرا همین بس که پدری در آن زمان حق انتخاب به فرزند خودش داده. درحالی‌که خرج این لجبازی حسنی، یک پس‌گردنی تک‌ضرب است. جوری که تمام چاکراهای اصلی و فرعی‌اش بازگشایی شود. البته آموزش دموکراسی در این ابیات موج می‌زند و پدر می‌گذارد پسر با عواقب تصمیماتش روبرو بشود و حتی بی‌خیال حرف دروهمسایه می‌شود که این نکته حائز اهمیتی است. علاوه بر این‌ها نیاز به واکاوی تجربه‌های گذشته این بچه از حمام رفتن‌های قبلی وجود دارد که چرا رغبتی برای او باقی نگذاشته. شاعر درباره اهمیت دوستی هم نکاتی را در شعر گنجانده. مثلاً می‌گوید: «کره‌الاغ کدخدا، یورتمه می‌رفت تو کوچه‌ها» حسنی سر حرف را با احترام باز می‌کند. «الاغه چرا یورتمه میری؟» کره‌الاغ که دست حسنی را خوانده و می‌داند هوس دور دور دارد او را می‌پیچاند و می‌گوید «دارم میرم بار بیارم، دیرم شده عجله دارم» که همین جواب نشان پیچاندن است. چراکه اگر عجله داشته باشد چهارنعل می‌تازد نه یورتمه کنان برود. حسنی که مطلب را گرفته این بار صریح و شفاف خواسته‌اش را بیان می‌کند: «یه کم به من سواری می‌دی؟» الاغ هم رودربایستی را کنار می‌گذارد: «نه که نمی‌دم» و تمیزی‌اش را علت سواری ندادنش بیان می‌کند. گویا به‌تازگی خرواش بوده و حسنی را از روی ظاهر قضاوت می‌کند. در ادامه حسنی بااینکه بچه روستا بوده دچار نوعی خطای شناختی می‌شود و از پرنده‌ای در آن حوالی می‌پرسد: «تو اردکی یا غازی؟» که شاید این سؤال برای باز کردن سر حرف باشد. پرنده اذعان می‌کند که غاز است و البته در ادامه صحبت معلوم می‌شود غاز نیز از بازی و هم‌صحبتی با حسنی امتناع می‌کند. به خاطر سبک زندگی متفاوت و عدم تفاهم چراکه وی در آب، صبح تا غروب مشغول کار شستشو است. اینجا شاعر می‌خواهد این نکته را بیان کند که تفاوت سبک زندگی چه عواملی در پی دارد و باید دقت کافی بشود. همین حین در باز می‌شود و جوجه ریزه میزه می‌دود در کوچه. حسنی از فرصت استفاده می‌کند و به او پیشنهاد بازی می‌دهد که مادر جوجه که مرغ زرد کاکلی است او را قسم می‌دهد، دست از سر جوجه‌اش بردارد. به نظر می‌رسد روی تربیت جوجه سخت‌گیری خاصی دارد یا نکته‌ای درباره حسنی می‌داند که از دید ما پنهان است و الا قسم خوردن ضرورتی ندارد. حسنی با چشم گریون می‌رود سمت میدون که قلقلی و فلفلی آنجا حضور دارند. شاعر اشاره‌ای به اینکه آنها در میدون چه‌کار می‌کنند ندارد. ولی به‌هرحال میدون جای بچه نیست و شاید شاعر می‌خواهد بگوید در شلمرود هیچ‌چیز سر جایش نبود که ماحصل آن کودکی مثل حسنی می‌شود. حسنی که از سروکله زدن با حیوانات زبان‌نفهم خسته شده به صرافت می‌افتد با آدمیزاد معاشرت کند. اینجاست که شاعر به اهمیت جمع‌های خانوادگی در تربیت اشاره می‌کند. اینکه فلفلی و قلقلی همراه پدر و عمویشان به حمام می‌روند و هیچ‌چیز مثل جمع خانوادگی برای آموزش نکات تربیتی به فرزندان مفید نیست. اینجاست که حسنی مثل شخصیت بد سریال‌های ماه رمضان متحول می‌شود و تصمیم می‌گیرد؛ ظاهرش را مثل سایرین اعم از کره‌الاغ و مرغ زرد کاکلی و بیاراید. نکته مهمی که شاعر اینجا به زیبایی ذکر کرده تأثیر همسالان و دوستان بر کودکان است. حسنی در پی این تغییرات تبدیل می‌شود به یک عدد دسته‌گل تر تمیز و تپل‌مپل که شاعر اینجا مشخص نمی‌کند افزایش وزن ناگهانی حسنی به چه دلیل است. شاید
پدرش وی را برای مدت‌زمان زیادی در آب حمام خیسانده باشد و بچه آب زیرپوستش رفته باشد. نتیجه اخلاقی این افسانه این است که پدر مادرها باید با فرزندان خود رفیق باشند تا آنها به سمت سو مصرف مواد روان‌گردان نروند و با کره‌الاغ خدا و سایر حیوانات اهلی و وحشی هم‌صحبتی نکند و در صورت اعتیاد آنها را به هوای حمام بردن در کلینیک ترک اعتیاد دارای مجوز قانونی بستری کنند. منتشر شده در خانه خوبان @namakdooon
نمکدون شعبه ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم #پست_آموزشی ۳ ۲_نظیره(burlesque) در طنز به معنی تقلید طنزآمیز از هر نوع قالب
بسم الله الرحمن الرحیم شماره ۴ نکاتی درباره پست هفته قبل ۱_ اینکه تفاوت نظیره و نقیضه را بدانید چندان مهم نیست. بامزه و پر شوخی بنویسید. صرف تقلید متن خنده نمی‌گیرد. و البته مخاطب هم نمی‌گوید: اَه! نقیضه نوشت که! من فقط بلدم به نظیره بخندم. مخاطب انتظار شوخی دارد نه آشنایی شما با اسامی تکنیک‌ها! ۲_استفاده از نقیضه تضمین به شوخی‌های متن کمک می‌کند. بعضی‌ها نقیضه تضمین را کاریکلماتور می‌نامند با نهایت احترام ... و حتی ....به دلیل این اشتباه فاحششان. هر کسی از را می‌رسد سر کچل کاریکلماتور را می‌تراشد. درست است که کاریکلماتور نوعی کوتاه نوشت است؛ اما هر کوتاه نوشتی کاریکلماتور نیست. کاریکلماتور حتماً باید کشف داشته باشد. ربط دو کلمه بی‌ربط و یا ایهام و دو پهلو بودن. حتماً کشف خنده‌داری داشته باشد. هایکو و مینی‌مال هم کوتاه نوشت هستند که هایکو شعر کوتاه است، فقط برای بیان احساسات و توصیف ادیبانه به کار می‌رود. مینی‌مال که حتماً باید «داستان» و «ماجرایی» را در کوتاه‌ترین جملات بیان کند. نقیضه تضمین مثل: سحر از سفره نجاتش باید نام یکی از متنهای بنده به مناسبت پرخوری در سحر های رمضان. تا مرد فحش نداده باشد عیب و هنرش نهفته باشد مصرع اول عنوان متنی درباره آداب فحاشی است و از آنجا که نقیضه تضمین مخصوصا اگر به صورت شعر یا ضرب‌المثل باشد ضربه آخرِ درستی برای انتهای متن است در انتهای متن به کار بردمش. سفر نزد ایرانیان است و بس عنوان یک متن برای آداب سفر نیش عقرب نه از ره کین است ریست فکتوری ش این است ضربه آخر یک متن اما کاریکلماتور مثل: «دلم در سینه سوخت، کیک در سینی فر» «اهل پاچه خواری نیستم، فقط دل و جگر» «جگرم را سوزاند، دل‌خور شدم» «بعضی‌ها ساعتهای با ارزشی دارند بعضیها ساعتهای با ارزش» «چوپان دروغگو گوسفندان را در چمن مصنوعی چراند» ۳_بهترین کاریکلماتورها برای مرحوم پرویز شاپور است. برای آشنایی بیشتر به آثار ایشان مراجعه کنید. ۴_اگرچه کاریکلماتور‌ها جملاتی مستقل هستند اما در متون بلند هم می‌توان از آنها استفاده کرد. ۵_مِن بعد اگر دیدید کسی هر کوتاه نوشتی را کاریکلماتور نامید از طرف بنده به او بگویید: ای سه نقطه! و حتی ای چهار نقطه! و بگذارید خودش با طیب خاطر هر فحشی را که می‌پسندد، جایگزین کند. ما به دموکراسی احترام می‌گذاریم. @namakdooon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میلاد امام علی علیه السلام روز پدر و روز مرد رو به همه آقایون عضو کانال تبریک میگم مخصوص دوستانی که هنگام مکالمه با خانم ها از فعل جمع استفاده میکنند 🍀😄