eitaa logo
نمکدون شعبه ایتا
194 دنبال‌کننده
103 عکس
19 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تعبیر خواب یلدایی قسمت دوم خواب دیدن هندوانه بر چند وجه است: اول: رامبد جوان. دوم: خربزه گرمسار. سوم: نوعی زن هندویی که مهریه‌اش گاو حسن آقا ایناست، مهریه را پرداخت کند، آن زن هندو را می‌سوند. چهارم: قارپوز مشهدی که نوعی طالبی دراز است مثل خیار و به آن خربزه هم می‌گویند. خواب دیدن هندوانه در غیر فصلش بدیمن و شوم است مخصوصاً نزدیک شب‌چله. خواب را دانلود نکند بگذارد در آرشیوش به فصلش خواب ببیند. اگر از دستش دررفت و دانلود کرد؛ بزرگ‌تر فامیل باشد که جمله فامیل نسبی و سببی بر وی مهمان شوند، پوست، گوشت و ریشه‌اش را بجوند و به زیور هضم بیارایند. اگر از چتربازان قوم خویش باشد و در خواب ببیند پوست هندوانه می‌خورد، در گروه فامیلی قرار گذاشته‌اند شب‌چله، منزلش جمع شوند تا پوستش یکدست و بدون سرسوزنی زدگی برکنند، جبران تمام چتربازی‌هایش. اگر سفیدی هندوانه سق‌ بزند؛ نشان کچلی است که یا کچل می‌شود یا شده است یا بنر kachlaing soon بر ناصیه‌‌اش نصب‌کرده‌اند پس بر او باد شامپو سیر که بوعلی نیز بر آن مداومت می‌نمود. اگر در خواب گوشت هندوانه می‌خورد و تخمه‌هایش را نمی‌بیند و می‌بلعد و آب هندوانه از لب‌ولوچه‌اش چون آبشار روان باشد، سوروسات یلدایش به پاست و میزبان وی را در دل ناسزا گوید و او نشنود. خُرناس خورپفیان در کتاب «خواب مرگی» تعبیر صدای هندوانه در خواب را چنین ذکر کرده: ۱- اگر بر هندوانه کوبید و صدای خودپرداز برخاست؛ تمام هزینه‌های شب یلدا برای اوست و چنان بسوزد که زغال کبابی شود، سیاهی زمستان بر روی وی خواهد ماند. ۲- صدای پیامک واریز حقوق درکند؛ نشان ادای تمام و کمال آداب و سنن شب یلدا است تا به آخر که نیوشیدن لیوانی آب داغ نبات با عرق نعناع، بشورد و ببرد. ۳- ببیند هندوانه صدای چند سکه بهار آزادی در قلک سفالین بدهد؛ چه خواب مبارکی است که باجناق در یلدا مهمانش کند، سزاوار است حتماً قبل مهمانی رمان جنایات و مکافات بخواند و پلن A و B داشته باشد برای رفع کدورت‌های سابق، جبران مافات و جمع‌کردن غنائم در صلح و صفا. ۴- هندوانه صدای تراول صدتومانی بدهد؛ بازهم در منزل باجناق مهمان شود اما یقین بداند یا فرش نو کرده‌اند یا مبل. مهمانی تله است تا مبل ‌و فرش‌ است در عمق عنبیه چشمش فروکنند، چندان‌که بزم یلدا کوفتش شود به‌غایت. دم به تله ندهد، در منزل باجناق عینک دودی بزند خودش را با اشربه و اطعمه مغزهای آجیل سرگرم کند، تخمه نخورد که وجودش برای انحراف ذهن از مغزهای آجیل است. ۵- هندوانه صدای چِک برگشتی مچاله بدهد یا صدای کاغذ سفته پاره بشنود؛ دوست و همکاری او را تعارف کند به مهمانی و بعداً پیام بدهد «شرمنده داداش! کاری پیش‌ اومد، نمی‌تونم در خدمت باشم» بداند که وی را اسکل نموده و پیچانده باشد. سزاست که وی را دشنام آب‌نکشیده سِند کند و بلاک نماید که تعارفش توخالی بود همچون طَبله غازی. @namakdooon
اردو نگاشت سمیه رستمی نوجوانی‌ام عجین شده بود با اردوهای قم جمکران مسجدمان و حالا اردوی جمکران خالی می‌رفتیم برای بازدید از نمایشگاه مسجد جامعه پرداز. قرار شد با اسنپی برویم که هزینه‌اش را بانی تقبل کرده بود. پنج نفری به معنای اصح کلمه چپیدیم داخل خودرو. در کل تاریخ خدمات رسانی خودروهای اینترنتی هیچ گاه، هیچ ماشینی چنین جمع فرهیخته‌ای را جابه جا نکرده بود. جوری کج و کوله نشسته بودم که امید نداشتم تا چند روز چین و چروک ناشی از آن باز بشود. دوستان سراغ دخترک جسور درونم را می‌گرفتند که گفتم قهر کرده و ساکت است‌. به مسجد که رسیدیم یکی از همراهان با ذکر تنها یک صلوات می‌خواست هزینه اسنپ را پرداخت کند که خانم میری گفت نفری پنج صلوات بفرستید من لپ تاپ مو رد کنم. گفتم خواهر من! ایشون داره با یه صلوات هزینه اسنپ دو نفر رو میده شما توقع پنج صلوات داری؟! انتظامات مسجد متوجه فرهیختگی جمع شدند و گیر سه پیچ به لپ تاپها ندادند. حالا وارد حیاط شده بودیم اما نمی‌دانستیم باید از کدام سمت برویم. دریغ از یک تابلو راهنما. از دور بنر نمایشگاه مسجد جامعه پرداز را دیدیم و به سمتش رفتیم. اما هرچی نزدیکتر می‌رفتیم در ورودی خاصی نمی‌دیدیم. با خودم فکر کردم لابد مثل غار علی‌بابا وِرد خاصی باید بخوانیم. روحانی جوانی، هم مسیر ما بود. همین را موید صحت مسیر گرفتیم و رسیدیم به راهرویی که با داربست فلزی و تور پلاستیکی سبز، مثل دست شکسته باندپیچی‌شده‌ای، تزیین شده بود. آه از نهادم بلند شد که رنگ رخساره خبر می‌دهد از سر درون و من اینجا کاسب نیستم. کاش می‌ماندم خانه و کارهایم را می‌نوشتم. راهرو با چمن مصنوعی مفروش بود و سیستم آبیاری قطره‌ای از سقف در حال آب‌فشانی چمن مصنوعی. قطره‌ها رو دریبل کردیم، خیس نشویم اما هنوز مطمئن نبودیم درست آمده باشیم که صدای آقای اسفندیار را شنیدیم و دلگرم شدیم. هدایت شدیم به فضای تاریکی که اختلاف سطح داشت و بنده همان ابتدا یک سکندری خوردم اما خدا کمک کرد، پهن نشدم وسط جمع. راهنمایی شدیم به فضای دیگری که روشن بود و یک پرده آویزان مرا می‌خواند. با یکی از دوستان حس کریستف کلمبی‌امان برانگیخته شده بود. در پی اکتشاف فضای پشت پرده برآمدیم. راهرویی بود پر از تصاویر زیبای تاریخ ائمه با دیوارهای کاهگلی. در انتهایش پرده‌ای دیگر. برای کنار زدن پرده تعلل نکردیم و وارد راهروی دیگری شدیم. دیوار یک سمت تاریخچه و زندگانی علمای اسلام بود که در قالب معماری اسلامی ارائه شده بود سمت دیگر با ستونهای قصرها تاریخ حاکمان همزمان با علما را بیان می‌کرد. طراحی صحنه جالبی بود. دست از اکتشاف برداشتیم و به محل استقرار برگشتیم. بالاخره بازدید از نمایشگاه با صحبت‌های راهنما و نمایش فیلم آغاز شد. خود نمایشگاه حلوای تَن‌تَنانی است و باید دیدش که شنیدن کی بود مانند دیدن. دوستان تند تند یادداشت بر می‌داشتند یا عکس می‌گرفتند. اولش حسرت خوردم که چقدر مشتاق علمند ما کجا و آنها کجا که دوستی گفت: میون این همه بحث جدی چطوری می‌خوای طنز بنویسی؟ تازه آنجا بود که یادم افتاد باید بعد نمایشگاه یادداشت بنویسیم و من شنیده‌ها و دیدهایم را حواله داده بودم به حافظه‌ام نصفه و نیمه ام. فقط چندتایی عکس از چند تابلو گرفتم که فکر می‌کردم شاید بتوان درباره آنها طنز نوشت. مثل نقش سیاسی مسجد، نقش مسجد در خانواده و اینکه فعالیت صحیح مسجد باعث کم شدن بسیاری از هزینه‌های مادی و معنوی در جامعه می‌شود. من حیث المجموع؛ نقش مسجد در جامعه ولایی و حکومت اسلامی و جایگاه امام جماعت مساجد به عنوان حلقه رابط بین مردم و امام عصر بود. سعی شده بود مسیر نمایشگاه متنوع باشد و از فیلم و پوستر و تصاویر به درستی بهره برده بودند. در پایان مسیر بازدید به سالنی رسیدیم که بساط پذیرایی مهیا بود. نشستیم به یادداشت خوانی و نقد و نظر استاد کاویانی.‌ مسلم بود که هیچ یادداشت طنزی را نمی‌توانستم بنویسم درباره این نمایشگاه، اما زاویه دید جالبی نسبت به جایگاه مسجد پیدا کرده بودم. @namakdooon
بفرمایید خبرخند ۷۴ خبرخند| عقبگرد اروپایی؟! https://btid.org/fa/video/229513 @namakdooon
رازهایی درباره بحث کردن سمیه رستمی بعد از خیس کردن دمپایی دستشویی هیچ چیز مثل بحث‌های فرسایشی در زندگی مشترک، عذاب‌آور نیست. برای پایان دادن به بحث‌ها چند راهکار وجود دارد که هرکه برده به نتیجه رسیده. راهکارهایی که هیچ روانشناسی آن را به شما نمی‌گوید: نخست، هرگز تن به ذلت بحث کردن ندهید.حتی اگر شد، تارهای صوتی‌تان را از حلقتان بیرون بکشید. با آنها طنابِ دار درست کنید تا خود را حلق‌آویز کنید اما در این موقعیت چالشی قرار نگیرید.اگر امکانش بود حتماً قهر کنید. قهر مقتدرانه. یادتان باشد اینکه دارید از زیر بحث کردن فرار می‌کنید، فقط و فقط به این جهت است که خیلی نگرانید طرف مقابلتان ناراحت بشود و ربطی به بلد نبودن قواعد درست بحث ندارد. چون ما داریم آن را آموزش می‌دهیم. اصلاً از قدیم گفته‌اند:«ماهی لب بسته را اندیشه قلاب نیست». شاید فکر کنید در اینجا منظور صائب تبریزی کم گویی است که میل خودتان است از شعر شاعر چه برداشتی کنید. در واقع انسانهای اولیه هم هرگز بحث و گفتگو نمی‌کردند. البته آنها به کوفت‌وکوب معتقد بودند که ربطی به این مطلب ندارد، چون ما متمدن شده‌ایم و راههای دیگری را باید برگزینیم. اگر در آمپاس اخلاقی قرار گرفتید و چاره‌ای جز بحث نداشتید، مثلاً طرف مقابل دلش بحث می‌خواست شما هم که بخشنده و بزرگوار، می‌خواهید این موقعیت را به او بدهید؛ فراموش نکنید مهمترین راهکار برای نتیجه بخش بودن بحث این است که پابرهنه توی حرفش بدوید. البته دقت دارید که این یک اصطلاح است و حداقل پوشش برای پا که شلوارک تا بالای زانو است را رعایت کنید. مخصوصا اگر خانواده نشسته باشد. در واقع این راهکار نیست بلکه شاهکار است. مدام توی حرفش بزنید. جوری که انگار آنتن ندارید و حرفهایش را نمی‌شنوید و او بالاخره خسته می‌شود. اگر باز هم ادامه داد حتماً فحش بدهید و توهین کنید. لامصب معجزه می‌کند. همه اجدادش تا قبل دوره ژوراسیک را از گور بیرون بکشید و دانه دانه با صبر و حوصله جوری با فحشهای آب نکشیده، بشورید روی طناب پهن کنید تا ابد خشک نشوند. اگر باز هم از رو نرفت و حتی به احترام اجدادش سکوت نکرد، بلکه او هم در حرکتی متقابل، توهین کرد به ازای هر فحشی که می‌دهد، سخاوتمندانه دو برابر جبران کنید. خلاقیت یگانه راه برون رفت بشر از بحران‌ها ست. پس خلاقانه فحش جدید و آبدار بسازید. اینطوری به او نشان می‌دهید چقدر برایش ارزش قائل هستید که حتی در زمینه فحش هم کم نمی‌گذارید و حتی بیشتر از حقش را می‌گذارید کف دستش حالش را ببرد. این نشانه گشادگی دهان، نه! چیز، گشاده دستی شماست. اگر این لطف شما او را تحت تاثیر قرار نداد و همچنان به ضرس قاطع به دنبال بحث بود. از گزینه تهدید به رفتن و ترک کردنش بهره ببرید. جوری بگویید که خوتان باورتان بشود چه تحفه‌ای نایابی هستید و در کل کائنات، گنجی مثل شما یافت نمی‌شود به این ترتیب می‌ترسد و بحث را کش نمی‌دهد. یادتان باشد اگر خیلی کم آوردید حتماً از بچه‌ها کمک بگیرید. این همه خرج آب و نانشان را داده‌اید، حالا وقتش از سود این سپرده گذاری نهایت استفاده را کنید. اصلاً برای آینده خودشان هم خوب است. آبدیده می‌شوند. آنها هم به عنوان عضوی از خانواده باید در کار جمعی حضور داشته باشند.هرگز و هرگز و حتی هیچگاه در مورد احساساتتان و یا نیازهایتان صحبتی به میان نیاورید. به معجزه عشق ایمان داشته باشد. در واقع او اگر عاشق شما باشد لازم نیست چیزی بگویید چون حتی حافظ هم گفته:«رنگ رخساره خبر می‌دهد از سر درون» و یا دیگر از شعرا گفته:«عشق را طی لسانی است که صدساله سخن، یار با یار به یک چشم زدن می‌گوید» اگر او از رنگ رخساره‌تان چیزی تشخیص نداد یا فکر می کند چیزی در چشمتان رفته که مدام چشم بر هم می‌زنید، بدانید عشقش دروغی بیش نیست. اگر همچنان بحث ادامه داشت و شما دیگر کم آورده بودید و چاره‌ای جز بحث نداشتید؛ حواستان باشید برای اینکه دست بالاتر داشته باشید، مطلقاً به موضوع اصلی اشاره نکنید. اینطوری انگار بحث کردن برای شما مهم است. ولی وقتی از در و دیوار و آفتابه لگن خانه ایراد بگیرید و حواشی را شاخ برگ بدهید، بحث اصلی لابلای بحث‌های فرعی گم و گور می‌شود. اگر این روش هم جواب نداد شاید فکر کنید وقت آن است که پرچم سفید بالا ببرید. ولی هنوز یک گزینه روی میز است و آن پیش کشیدن بحث‌های نیمه تمام و قدیمی است که دارد گوشه گنجه ذهنتان خاک می‌خورد. آنها را بیرون کشیده، ابتدا خاکش‌را فوت محکم کنید. بعد ولش بدهید تا برود پاچه طرف مقابلتان را بگیرد. از آنجا که آدمی فراموشکار است ممکن است بحث‌ها و خاطرات چالش برانگیز گذشته را از یاد ببرد، پس لازم است برای آنها روی گوشیتان یادآور تنظیم کنید. تضمین می‌کنیم با استفاده از این راهکارها بالاخره جان طرف مقابلتان به لب و حتی دماغ و بناگوشش می‌رسد و @namakdooon
برای همیشه زندگی و در پی آن بحث کردن با شما را کنار می‌گذارد با این راهکارها تنها پایان یافتن بحثها را تضمین می‌کنیم نه به نتیجه رسیدن آن را. اگر خواهان آرامش در زندگی مشترکتان هستید فقط جمله اول متن را جدی بگیرید:" بعد از خیس کردن دمپایی دستشویی، هیچ چیز مثل بحث‌های فرسایشی در زندگی مشترک، عذاب‌آور نیست." منتشر شده در نشریه خانه خوبان
بچه‌های تولیدمون بصورت جهادی کارمیکنن 💪 تا بتونیم با حمایتها و خرید شما از محصولات متنوع و محجبه ‌مون فعالیت‌های فرهنگی انجام بدیم و به رواج حجاب در جامعه از کودکی ... کمک کنیم💕 https://eitaa.com/labbaykyaeshgh_313 ارتباط با ما👆✌️ https://eitaa.com/goll_bano
دو قدم مانده که اخلاق به یغما برود. سمیه رستمی تقریباً هرسال حول حوش دو قدم مانده که پاییز به یغما برود و هجوم استوری باران روی شیشه، چغندر پخته و باقالی داغ با گلپر؛ وارونگی هوا هم رخی نشان می‌دهد، نشان دادنی. این‌جور که به نظر می‌رسد هوای گرم برای هوای سرد شاخ می‌شود و می‌رود بالاتر از او می‌ایستد. هم‌زمان با این پدیده است که غول بی‌شاخ‌ودم آلودگی ظاهر می‌شود و مردم را با یک فن اِشگل گربه، خفت می‌کند. البته جای شکرش باقی است که وارونگی هوا و غول آلودگی هوا ته تهش دو ماه از سال سروکله‌شان پیدا می‌شود. اما وارونگی‌هایی هم هستند که کل یوم شرف حضور دارند، صبح تا غروب مشغول کار خفت‌گیری‌اند. مثلاً وارونگی جیب که اغلبِ مردم را در می‌نوردد. واقعش این است که سابق‌براین دخل‌وخرج مردم با هم می‌خواند. خوب هم می‌خواند. گاهی در دستگاه شور گاهی همایون. بلکه یک چیزی هم آن ته‌م‍َه‌ها می‌ماند، اسمش پس‌انداز بود. البته مدتی هست که منقرض شده. الان میزان خرج با اینکه کمتر از قبل است، اما بالاتر از میزان درآمد می‌ایستد. اتفاقاً این وارونگی جیب هم تولید غول فقر می‌کند لاکردار که این یکی به‌مراتب از آلودگی هوا بدپیله‌تر بوده و دارای تعداد قابل‌توجهی دم و شاخ است. کلاً جوری است که شاعر می‌فرماید: «از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود، زنهار از این مخارج، این غول پرشاخ و دم» خاندان وارونگی یک عضو جدیدالورود هم دارد و آن وارونگی اخلاق و رفتار است. در شرایط اقتصادی فعلی که غول فقر دارد در جامعه حرکات موزون زومباطور از خودش در می‌دهد. @namakdooon ادامه متن👇
نمکدون شعبه ایتا
دو قدم مانده که اخلاق به یغما برود. سمیه رستمی تقریباً هرسال حول حوش دو قدم مانده که پاییز به یغما
اعصاب و روان همه را خط‌وخش انداخته، به فنا داده. سطح آلاینده‌ها روح به علت انباشت هوای سرد نامهربانی و بی ‌انصافی عده‌ای از هم‌وطنان جان که قلبشان معاینه فنی نشده زیر توده هوای محبت و قس‌علی‌هذا گیرکرده و کلاً وضع شلم‌شوربایی است که سگ، صاحبش را نمی‌شناسد. غولی که در این وارونگی ظاهر می‌شود شاخ‌ودم و دماغش را با عمل زیبایی ترمیم کرده ولی هر چه باشد غول، غول است و گذشت آن زمان که رنگ رخساره خبر از سر درون می‌داد. امروزه از کوزه همان تراود که در اوست. از این غول هم جز ترویج فحش چارواداری و غیرفرهنگی نباید انتظاری داشت آن هم در مملکتی که سعدی، حافظ و حتی جناب فردوسی با سی‌سال سابقه در رنج‌بردن جهت زنده نگه‌داشتن زبان پارسی را دارد. حالا آلودگی هوا را می‌شود با چند روز تعطیل‌کردن راست و ریست کرد تا سال بعد هم خدا بزرگ است. آلودگی فقر را هم با تعطیل‌کردن مخارج موقتاً چاره می‌شود. اما با آلودگی اخلاقی چه می‌شود کرد؟ شاید تنها راهش تعطیل‌کردن فکر باشد و طی‌کردن به بی‌خیالی و استوری کردن جمله دو قدم مانده که اخلاق به یغما برود! منتشر شده در سایت دفتر طنز حوزه هنری تهران @namakdooon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبر خند ۷۵ منتشر شد. چی میشه رد بشی از کوچه مون.... نویسنده: سمیه رستمی @namakdooon
فحاشی به سبک اهل فرهنگ و ادب سمیه رستمی در کتاب احوالات مریدان لاکچریه فی خانقاه غیر انتفاعیه باب سخن و مهارتهای کلامی آمده است: روزی مریدان دسته به دسته با نظم و ترتیب برجای بنشسته. چشم و گوش فرانهاده که پیر چه گوید و پیر در بحر تفکر و سکوت غرقه همی. که ناگاه با فریاد گفت: ای فرزند! دشنام و ناسزا، فحش فضحیت، دری وری و لیچار و حرف چارواداری همگی به اتفاق یکی باشند و خود را گول‌ْمال ننمایید، همه فحش غیر فرهنگی هستند و دور از شأن آنکه رخت علم بر تن دارد. چرت بعضی مریدان از فریاد او پاره پوره گشته و بعضی زهره بترکید. یکی از مریدان که با پارتی به خانقاه اندر شده بود گفت: ای پیر! گاهی ادب حکم می‌کند به فحش دادن! پیر آه محکم از نهاد بلکه حتی گزاره‌اش هم برخاست که: مرا خواندن یاسین در گوش چهارپایان خوشتر تا گفتن حکمت نزد بعض شمایان. مرید دیگری گفت: در نزد اهل فتوت و جوانمردی یکی را باید دو تا پاسخ گفت، نه هیچ، که شرط انصاف و عدالت این باشد. پیر از جای بِجَست و گفت: کلاس را کنسل می‌کنم و به تربیت چهارپایان همت می‌گمارم که مرا امیدی به این جمع نیست. کمی پا به پا شد بلکه مریدان اصرار به ماندن کنند. مریدان همه سر در گوشی و بی‌خبر از حال وی. بچه درس خوان کلاس گفت؛ ای پیر! قبل رفتن در باب فحش فرهنگی ما را نصیحت و پندی ده که کلام بی‌فحش چون املت بی گوجه باشد. پیر چون این بشنید گفت: حال که التماس می‌کنید می‌مانم و برجای تالاپی نشست و گفت: چه نیکو پرسشی بود. از عقل اندک خود بهره بردی یا از جایی خواندی؟ مرید گفت: حالا! و از جواب امتناع کرد. پیر ضایع گشت اما به سبب شوق علم‌آموزی به روی خویش نیاورد که مریدان جوانند و خام و از قدیم گفته باشند آنچه پیر در خشت خام بیند جوان در اینستاگرام نبیند. پیر نگاهی عمیق به مریدان کرد و گفت: فحش فرهنگی لازمه ادبیات عصر کنونی است و یک جور مهارت کلامی است. آن را که در طریقت کسب معرفت است از واجبات باشد. مبادا روزی ساحت علم و ادب فروگذارد و فحش غیر فرهنگی از خود در بدهد. پس فراگیری ساخت فحش فرهنگی به تناسب احوالات و شرایط زمانه واجب است. مریدی چاپلوس گفت: ای پیـــر! پیر گفت: خموش! مرا حافظه اندک است. میان کلام من نپر چون غوک. زمان و مکان از یاد برم و فحش غیر فرهنگی حواله دهم تو را. مریدان چشم گرد کردند و گفتند: غوووک؟! و پنداشتند که کار از دست بشد و پیر فحش غیر فرهنگی بداد. پیر گفت: ای بابا! اعصاب بر آدمی باقی نمی‌گذارید. غوک همان وزغ است بی‌سوادها!همان قورباغه خودمان. پس مریدان به آسودگی نفس کشیدند و اولین فحش فرهنگی را فراگرفتند. پیر دستی به ریش خویش کشید و گفت: پس بدان ای فرزند! فحش باید مناسب سن بوده و رعایت سایز شود. اگرچه سن یک عدد است اما رعایت آن حکم ادب است. پس بالای پنجاه شصت را از شاهنامه بهره برده و بگویید: ای پلشت زشت کردار! ای دیو سرشت بی‌مقدار! خدا را! خدا را! به رعایت حال ضعیفان و بیماران به هنگام فحش گفتن. پس آنان را فحش ویتامینه بدهید. از میوه‌جات چون شفتالو و زردآلو و صیفی جات چون خیار چنبر و خربزه و دستمبو و سبزیجات چون کرفس و کلم و شنبلیله. فحش فرهنگی باید نقطه زن باشد و صاحب فحش بداند از کدام نواحی مورد اصابت قرار همی‌گرفته و همچنین باید تولید داخل باشد. مبادا فحش خارجی بر لب آرید که تهاجم فرهنگی است. مریدی گفت: ای پیر!می‌شود با فحش جذب توریست کنیم. مگر نه آنکه از قدیم گفته‌اند: فحش را بینداز صاحبش آن را می‌یابد. فحش خارجی بدهیم تا خارجی‌ها برای برداشتن فحششان بیایند. حال کردید فکر اقتصادی را؟! پیر در وی نگاهی انداخت حاوی انواع و اقسام فحش‌های آب نکشیده و گفت: مگر در خارجه قحطی فحش است که برای یک مشت فحش ناقابل به این دیار سفر کنند. مرید بسی خز شد. پیر ادامه داد: فحش باید که بیس علمی و تخصصی داشته باشد. مریدی پنهانی از بغل دستی خویش پرسید: بیس را معنی چه باشد؟ مرید بغل دستی گفت: تو چگونه بدین خانقاه درآمدی که معنی بیس نمی‌دانی؟ بیس را معنی پایه و بنیان است. افتاد؟! پیر پچ‌پچ ایشان بشنید و گفت: این سرو صدا از کدام پدر محترقه بود و مریدان را چشم‌ها گردالی گشت که پیر این دفعه دیگر فحش غیر فرهنگی ناجور بداد. پیر گفت :هرگز مباد که کرسی تدریس و تعلیم به فحش غیر فرهنگی آلوده کنم. پدری که دچار احتراق درونی شده باشد را پدر محترقه گویند و این نوعی فحش سازی بر پایه علم لغت و صرف و نحو است. مریدان همه در شگفت شدند از علم و بلاغت پیر چندان که یقه‌ها چاک دادند و از خانقاه بیرون دویدند و پیر برای جمله ایشان غیبت همی رد کرد. منتشر شده در دفتر طنز حوزه هنری تهران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشمها را باید شست با خبر خند ۷۷ همراه باشید بفرستید برای باقی رفقا 😄 نویسنده: سمیه رستمی @namakdooon
تعریف دقیقی از طنز از کتاب برید کنار سوسیالیسم داره می‌آد عزیز نسین طنزپرداز ترکیه‌ای @namakdooon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبرخند ۷۸رو تو یه روز برفی تقدیمتون میکنیم پسر کو ندارد نشان از پدر و این صوبتا!! نویسنده: سمیه رستمی @namakdooon
تربیت فرزند به سبک پارینه‌سنگی سمیه رستمی یکی از شیوه‌های برتر تربیت فرزند درگذشته مقایسه دو کودک بوده که این شیوه به‌اندازه عمر بشر قدمت دارد؛ یعنی حتی انسان‌های اولیه هم از این روش بهره می‌بردند. البته اوایل دوران پارینه‌سنگی به علت کمبود جمعیت، الگوهای متنوعی برای مقایسه‌ کردن وجود نداشت و انتخاب‌ها محدود بود؛ بنابراین چاره‌ای نبود جز اینکه از همان امکانات اولیه استفاده کنند و بچه‌شان را با بچه گرگ و پلنگ مقایسه کنند. مثلاً اگر می‌خواستند بچه‌شان دونده فوق‌العاده‌ای باشد، مسابقه‌ای با یک قلاده یوزپلنگ وحشی ترتیب می‌دادند. البته در مواقع مقتضی مجبور به مداخله می‌شدند، چون یوزپلنگ حرف حساب حالی‌اش نبود و نمی‌فهمید این رفاقت‌هاست که می‌ماند نه رقابت‌ها. یا برای قوی شدن سرپنجه کودک او را با حریف تمرینی مثل خرس گیریزلی، پنجه در پنجه می‌کردند. به‌این‌ترتیب باگ‌های تربیتی و شخصیتی بچه می‌ریخت. معلوم می‌شد بچه در کدام زمینه ضعف دارد. ازآنجاکه گاهی این حریف‌های تمرینی قضیه را خیلی جدی می‌گرفتند؛ انسان‌های اولیه به این نتیجه رسیدند که با این روش انسان‌های آخرین خواهند شد و نسلشان مثل دایناسور‌ها به فنا خواهد پیوست، تصمیم گرفتند بین بچه‌های خودشان به مقایسه بپردازند. صبح تا شب توجهشان به این باشد که بچه همسایه چه ویژگی‌هایی دارد که بچه خودشان ندارد، همان را چماق کنند دقیقاً بزنند وسط سر بچه‌شان. برای مثال روزی مادری گفت به فرزند خویش که پسر غار بالایی از پوست پلنگ‌هایی که دیروز شکار کرده ست پالتو، پوست و کلاه و دستکش برای مادرش دوخته است. آن‌وقت پسر ما از شیر و پلنگ چندشش می‌شود. صبح تا شب روی دیوار نقاشی می‌کند برای آیندگان. در غار بالایی هم همین بحث به‌گونه‌ای دیگر در جریان بود. مادر خانواده می‌گوید: بچه تو چرا صدایت مثل ماموت‌ها بلند و گوش‌خراش است؟! از پسر غار پایینی یاد بگیر که صدا از طبقات این غار درمی‌آید اما انگار سیستم صوتی روی این بچه نصب نشده. امروز مادرش می‌گفت پسرش آینده‌نگر است و دارد درباره زندگی ما به آیندگان اطلاعات مفید می‌دهد. کاش مقداری از او یاد می‌گرفتی! این شیوه آتش حسادت را در وجود بچه‌ها شعله‌ور می‌کرد. جوری که چشم‌هایشان از حدقه در‌می‌آمد و بدن‌های آن‌ها را برای مبارزه باهم گرم می‌کرد. بااینکه انتخاب با خود آنها بود که در این آتش مغزپخت شوند یا جزغاله اما چون آتش حسادت دودودم زیادی دارد و چشم را کور می‌کند، آنها جزغاله شدن را انتخاب می‌کردند؛ مثلاً فردای آن شب، پسر غار پایینی با یک عدد کبودی نچرال و فوق هنری به غارشان برگشت و یک‌راست به سراغ غار نوشته‌هایش رفت و تاریخ را تحریف کرد. او برای پسر غار بالایی دم گراز، گوش الاغ، پای پلاتی پوس و دماغ فیل کشید که موجب شد باستان‌شناسان قرن‌های‌های متمادی دربه‌در به دنبال بقایای چنین موجودی در میان فسیل‌ها بگردند. پسر غار بالایی که برای جلب رضایت مادرش دو سه گله از حیوانات را قلع و قم کرد و دچار نوعی خشم پنهان بود که روانشناسان آن موقع متأسفانه تشخیص ندادند. پسر غار پایینی هم که احساس ناکافی بودن داشت دست از ابداع خط جدید انسان‌های اولیه برداشت و دچار افسردگی حاد شد. مهم‌ترین ویژگی این شیوه تربیتی شاخ نشدن فرزندان برای والدینشان بود. آنها تا آخر عمر احتیاج داشتند که کسی خوب و بد را نشانشان بدهد چون فکر می‌کردند خودشان عرضه ندارند. والدین اولیه به این نتیجه رسیدند که مقایسه کردن بچه‌ها با یکدیگر خیلی کار غلطی است. چون می‌دیدند کودکانشان از هر فرصتی برای ضربه زدن و کِنِف کردن یکدیگر استفاده می‌کنند و اتحاد قبیله دارد به فنا می‌رود. از طرفی راه‌های تربیتی دیگر مثل؛ پرورش استعداد، انتظارات واقع‌گرایانه و محک زدن آن موقع کشف نشده بود. والدین اولیه خیلی که به مخ و مخچه اولیه‌شان فشار وارد کردند، تصمیم گرفتند از همان روش قبلی مقایسه با حیوانات برگردند، منتها حیوانات سبک‌تری استفاده کنند. مثل آهو، خرگوش، گربه و حتی مرغ‌های اولیه که شیر مرغوبی تولید می‌کردند ولی به دلایلی نامشخص در همان دوران پارینه‌سنگی منقرض‌شده‌اند. منتشر شده در نشریه خانه آرام
شماره ۱ بسم الله الرحمن الرحیم هر متنی که محتوایش با شوخی بیان میشود ، خارج از چهار حالت نیست: طنز: شوخیها حتما نقدی به دنبال دارد. درون مایه‌ای دارد و مخاطب را به فکر وا میدارد. دارک کمدی یا طنز تلخ چنان درون مایه‌ای تلخی دارد و دردی را که بیان میکند که حتی شاید شوخی‌ها خنده از مخاطب نگیرد اما جان عزیزتان اگر شوخی‌هایتان در متن درنیامد نگویید دراک کمدی نوشتیم. فکاهه: شوخیها فقط محض خندیدن است و هیچ درون مایه‌ای و نقدی ندارد. مخاطب هم فقط بعد خواندن یا شنیدن آن تنها شنگول میشود. هجو: نقد افراد همراه شوخی است. نقد سازنده. بیشتر شوخی‌های سیاسی از این دست است. در واقع چیزی به اسم طنز سیاسی نداریم و در بهترین حالت هجو است. هزل: تخریب و ریشخند کردن و تمسخر دیگران است. نازل ترین نوع مطلبی که با شوخی همراه است همین هزل است. @namakdooon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۷۹ لات کوچه خلوت تا ته بچه زرنگ ایرونی بدو جانمونی نویسنده: سمیه رستمی @namakdooon
هدایت شده از قلمدار (سعید احمدی)
مهارت‎های نویسندگی «تداعی‎های واژگانی» ✍️ بدحالی و خوش‌حالی همیشه صفت آدمی نیست. واژه‌ها نیز جان، وضعیت و حالت دارند. می‌خندند و می‌خندانند، جیغ می‌زنند، می‌رقصند، رو ترش می‌کنند، اشک درمی‌آورند، شاخ‌وشانه می‌کشند، طوفانی و آرام می‌شوند و روح و عواطف این و آن را به بازی می‌گیرند. «واژه» زنده است؛ نفس می‌کشد؛ دم سرد و گرم دارد؛ برای خودش قد و قواره و قیافه و قاعده و قانون دارد؛ قوم و قبیله و تبار و نژاد دارد؛ سر پر شور یا دل پر خون، دست کج یا پای صاف دارد. کرختی، زمختی، نرمی و درشتی از خلق‌وخوی الفاظی است که می‌گوییم یا می‌نویسیم. نویسنده نیز همیشه جفت بدحالان و خوش‌حالانی به نام واژه است. او باید حال و هوای این موجودات هزاررنگ را بفهمد و هرکدام را در مملکت صفحات، به جای خود بنشاند؛ زیرا سامان یک نوشته با بی‌سامانی کلمه‌ها میسر نمی‌شود. نویسنده مدیر، کارفرما و مهندس است. دانش و زیرکی اوست که بناهای استوار و آبادی همچون بوستان و گلستان بر جای می‌گذارد. هر حرف و اسم و فعلی کار و رسالتی بر دوش دارد. تنها کاربرد نابجا یا اشتباه آن‌ها نیست که به نوشته‌ها زیان می‌زند؛ بلکه ندانستن جو حاکم و نفهمیدن هوابار پیرامون آن‌ها نیز از وجاهت جمله‌ها می‌کاهد. نویسندگان پادشاهان اقالیم واژگان‌اند. آنان همچون کارشناسان هواشناسی جو سرد و گرم یا هوای صاف و بارانی قلمرو خود را زیر نظر دارند. باد، طوفان، سیل، زلزله، قحطی، فراوانی، آرامش، خشکی و رطوبت واژه‌ها میان دو انگشت نویسنده می‌چرخد. همنشین کلمات به‎خوبی می‎داند که دوستان او افزون بر معنای مطابقی، تداعی‎های فرا لفظی هم دارند؛ بنابراین هم به موضوع‎له واژه‎ها توجه دارد هم به روحی که در آن‎ها حلول کرده است. مثال: «او به چنین جایگاهی رسید؛ او این جایگاه را پذیرفت، او به چنین جایگاهی دست‎یافت، او در چنین جایگاهی نشست؛ او در چنین جایگاهی قرار گرفت؛ او را به چنین جایگاهی رساندند». رسید ثمره تلاش و لیاقت، پذیرفت نتیجه تحمیل، دست‎یافت اثر به آب و آتش‎ زدن، نشست فرجام عمل غاصبانه، قرار گرفت و رساندند هم محصول زد و بند است. عبارت‎های «با هم جنگیدند؛ زد و خورد کردند؛ یورش بردند، به هم پریدند؛ رو در روی هم ایستادند؛ شاخ‌وشانه کشیدند، گلاویز شدند، پاچه هم را گرفتند، بینشان شکرآب شد و بینی هم را به خاک مالیدند» هر کدام در جا و فضایی ویژه، معنایی بهتر و رساتر می‎سازد. «افشاندن، پاشیدن و ریختن» معنایی همانند دارند؛ ولی گل را می‌افشانند، نمک و زهر را می‌پاشند و خون و آبرو را می‌ریزند: بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم (حافظ)؛ نمک پاشیدی و کردی کبابم (بهار)؛ به طعنه زهر پاشیدی (انوری)؛ خونم بریخت و از غم عشقم خلاص داد (حافظ)؛ آبرویش ریخت چون آتش بسوخت (عطار). همین‌طور است حال کلماتی همچون «تند، سریع، چالاک، فرز، زرنگ، تیز، قبراق و جلد» یا «شاد، شنگول، سرمست، خوش‌حال، سرخوش، سرحال، سر کیف و بانشاط» یا «آرام، آسوده، راحت، بی‌خیال، سبک‌بار، بی‌غم، خنثا، بی‌رگ، بی‌اثر، بی‌وجود، بی‌اعتنا، خاموش و بی‌جان» یا «رنج، اذیت، آزار، جفا، ستم، عذاب و شکنجه». به‎هرروی نوشته همچون یک بدن به خط و خال و چشم و ابرو نیاز دارد؛ ولی نیکویی همه این‌ها وقتی است که در جای خود قرار بگیرند. از هنرمندی و چیره‌دستی خالق اثر است که چه چیزی را چگونه دل‌پذیر و چشم‌نواز بیافریند. چیزی که عوام بفهمند و خواص بپسندند. 🌱 @ghalamdar
نمکدون شعبه ایتا
مهارت‎های نویسندگی «تداعی‎های واژگانی» ✍️ #سعید_احمدی بدحالی و خوش‌حالی همیشه صفت آدمی نیست. واژه‌ه
سلام بنا نداشتم غیر از طنز پست دیگه‌ای در کانال باشه اما این مطلب به کار طنزنویسی میاد. طنزنویس لازمه دایره واژگانی گسترده‌ای داشته باشه چرا که یکی از تکنیکهای طنزنویسی واژه آراییه که انشالله بهش می‌پردازیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبرخند ۸۰ یه خرده بیات شده چون دیروز آماده شده نویسنده: سمیه رستمی @namakdooon
نمکدون شعبه ایتا
#پست_آموزشی شماره ۱ بسم الله الرحمن الرحیم هر متنی که محتوایش با شوخی بیان میشود ، خارج از چهار حال
شماره۲ بسم الله الرحمن الرحیم سه نظریه درباره خنده وجود دارد: ۱_نظریه تفوق: افلاطون و ارسطو و چند نفر دیگر میگن که ما به دلیل تفوق بر دیگران می‌خندیم، به دلیل شکوه ناگهانی حاصل از درک ناگهانی برتری خویش، در قیاس با پستی و فرودستی دیگران یا پستی و فرودستی پیشین خودمان. خنده آن شوری است که هیچ نامی ندارد. ۲_ نظریه آرامش: این نظریه در قرن نوزدهم توسط یک بابایی به نام هربرت اسپنسر مطرح شده و این بنده خدا اعتقاد داشته خنده آزاد شدن انرژی عصبی پس رانده شده‌است. فروید هم گفته: اوهوم...انرژی آزاد یا تخلیه شده در خنده به این دلیل لذت بخش است که از میزان انرژی که در مواقع معمول برای مهار یا سرکوب فعالیت روانی به کار می‌رود، می‌کاهد. ۳_ نظریه ناهماهنگی: چند نفر از جمله کانت و شوپنهاور و چندتای دیگشون گفتن خنده در تحلیل نخست، درک ناهماهنگی است. خنده حاصل تجربه ناهماهنگی‌ای محسوس میان دانسته‌ها یا توقعات ما از یک سو و اتفاقات رخ داده در لطیفه، خوشمزگی، لودگی یا مزاح از دیگر سو است. (که بنده این نظریه را بیشتر قبول دارم و شوخی سازی یک طنزنویس حاصل باور او درباره علت خنده است.) رایجترین نوع لطیفه این است که ما بر خلاف انتظارمان، جمله‌ای غافلگیر کننده بشنویم. آنچه باعث خنده می‌شود این است که آنچه انتظارش را داشته‌ایم نقش بر آب شده است. شوخ در لغت یعنی چرک. شما یادتان نمی‌آید قدیم‌ها در حمام فردی بود که اسمش دلاک بود وظیفه داشت با کیسه حمام، چرک و آلودگی را به همراه یک لایه پوست از روی بدن افراد بِکند، بگذارد کف دستشان. شوخی در اصطلاح عیب و آلودگی را به رو طرف آوردن می‌گویند. شوخی‌ها دو دسته هستند: ۱_شوخی‌های لفظی و کلامی ۲_شوخی‌های غیرلفظی و عملی ۱_شوخی‌های کلامی و لفظی: بیشتر جنبه بازی با کلمات دارند و لازمه آن تسلط طنزنویس بر کلمات و معانی ظریف و دقیق آن است. ۱_ دستکاری بامزه اسامی: اسامی به شرط اینکه کاملا مشهور و شناخته شده باشند. اگر اسامی اشخاص باشد در هجو و هزل کار برد دارد. اما اگر غیر این باشد کاربرد آن اخلاقی‌تر است. مثل: پرایدو...فیس‌بوق ... سالها پیش مطلبی نوشتم به اسم «شاخستاگرام» با نقطه کانونی شاخ‌های اینستاگرام. مطلبی هم نوشتم در نقد آپارتمان نشینی با تم غارنشینی ، اسم متن، «سلسله غاپارتمانیان» بود. دستکاری بامزه کلمات باید به حدی باشد که معنی را برساند و مخاطب متوجه شوخی بشود. @namakdooon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبر خند ۸۱ داغ و تازه اسکار خفت گیر اعظم میرسه به ... نویسنده: سمیه رستمی @namakdooon