📚 گریه های امپراطور:
#گریه_های_امپراطور
#فاضل_نظری
#جوان
#جوان_شعر
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاًبه تو افتاده مسیرم که بمیرم...
*
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوشم بگیر که بمیرم...
*
خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم...
صفحه11
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
ورود به عرصه #تربیتی دختران جامعه ما با آموزه های ناقص
نقد کتاب
دالان بهشت
#نقد_کتاب
#دالان_بهشت
#نازی_صفوی
زندگی دختر یکی یکدانه ی تاجر بازاری که پسر همسایه شان عاشقانه او را دوست دارد و در سن ۱۷ سالگی از او خواستگاری می کند و در دو سال عقدبستگی شان مهناز با ناشی گری ها و افراط و تفریط های اخلاقی، عاطفی و فرهنگی اش محمد را عاصی می کند، محمد طلاقش می دهد و راهی خارج می شود.
مهناز ۸ سال صبر میکند، تلاش میکند تا خودش را رشد بدهد و پس از ۸ سال دوباره این دو به هم می رسند در حالی که همچنان عاشق همدیگر هستند.
کتاب با قلم خوب خانم صفوی است و به روز و متناسب با احساسات و هیجانات نوجوان و جوانان است و مورد استقبال قرارگرفته است.
پرداختن به یک معضل رایج بین جوانان امروز ، ورود به عرصه تربیتی ناقص دختران و پرداختن به آن از نگاه یک پیرزن با تجربه و با تربیت اصیل امری ضروری و شایسته است.
ادامه نقد کتاب👇👇👇💥💥💥💥
ادامه نقد رمان دالان عشق👇👇👇💥💥💥
دخترانی که از سر زیادی محبت متوقع و لوس شده اند و از مسؤلیت پذیری پایین برخوردارند، تنبل و بی توجه هستند و از کثرت امکانات رفاه زده و کم تحمل شده اند و اما…
واکاوی این #معضل اگر با نگاهی جامع گرایانه و دور از نقطه نظرهای شخصی رخ می داد قطعا می شد کتاب را به عنوان یک اثر تربیتی مطرح کرد ولی اینکه نویسنده کنار نقطه نظرهای کارشناسی، نظرهای شخصی و غیر کارشناسی اش را هم مطرح کرده است که این اگر مورد قبول جوان ما قرار بگیرد خودش می شود یک معضل.
اینکه نویسنده از زبان محمد به مهناز می گوید که نمی خواهد مثل زن های قدیمی فقط در خانه باشد و درس بخواند، یک قضاوت عجیب است. مگر نسل ما که ماحصل تلاش مادرانمان هستیم، بد و نفهم بار آمده ایم؟ و مگر فیزیک و شیمی و زیست خواندن عقل زندگی و اخلاق عملی و ادب و وقار و همسرداری و بچه داری یاد جوانان ما می دهد؟
یعنی هنر ارزشمند قالی بافی، خیاطی، آشپزی و تربیت فرزند و ده ها هنر مادران ما چه عیبی دارد که بی فایده و کهنه است اما اگر کسی لیسانس زبان یا ریاضی و یا حقوق داشته باشد #فرهیخته است و با فرهنگسازی این ایده عجیب که تا آخر رمان توسط نویسنده دائم القا می شود در ظاهر جامعه ما کاملا نقض شده است.
آمار #طلاق جامعه باسواد امروزی ما بیشتر است و یا سی سال پیش ما؟
امروزه زنان ما بیشتر قرص آرام بخش مصرف می کنند یا درگذشته؟
شدت مراجعه به مشاورین توسط همین باسوادها ومدرک دارها بیشتر است یا مادران ما؟
رویگردانی ازخالق و رو آوردن به حرف ها و دستورات #شیطان درعرصه ی جهانی با سواد امروز، نمود بیشتری دارد یا…؟ نویسنده ی این نقد تحصیل کرده است اما توجه دارد که برای اینکه افراد را به حرکت دربیاوریم نیازی نیست که یک فرهنگ و اندیشه درست را زیر شلاق برداشت های نادرست خودمان بگیریم.
هرچند نویسنده خودش در سیر داستان نتوانسته است این حقیقت را بپوشاند.
و مجبور شده است با شخصیتی چون خانم جون، پیرزن فهمیده یا مادرهای داستان که قدیمی هستند و عاقل و مومن و البته موفق هم هستند، سخن قبلی خودش را هم رد کند و در ادامه داستان مهناز طلاق داده شده را برای آنکه رشد دهد و تربیت کند به کلاس شعر و موسیقی و… می فرستد. امری که در جامعه امروز ما فراوان است و باز هم به آمار مراجعه کنید حرف راست و درست این نیست که اگر می خواهید رشد کنید به مراودات #مختلط و کلاس های مختلف بروید (راهکار نویسنده کتاب) بلکه سخن حق و راست و درست این است که اگر می خواهید رشد کنید زندگی دنیا را درست ببینید، استعدادها و توانمندی ها و علایق تان را رشد دهید و در کل فقط با احساس زندگی نکنید و با عقل و سلاح علم و دانش پیش روید.
اما به هرحال کتاب درقسمت های مختلف برای متاهلین مناسب است.
💠namaktab.ir
🔶naghdbook.blog.ir
️🔷️@ namaktab.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚#ادواردو
📚نام کتاب : ادواردو
📝 نویسنده : بهزاد دانشگر
🗂 نشر : عهد مانا
#کلیپ_معرفی_کتاب
داستان تک پسر امپراطوری #ایتالیا، مدیر شرکت #فیات و فراری،لامبورگینی و مازراتی، مدیر باشگاه #یوونتوس در دنیا سر و صدایی به راه انداخت که مجبور شدند برای خلاصی از سر و صدا او را از بالای پلی مرتفع به پایین بیندازند.چرا؟ باید از نگاه ادواردو جهان را ببینی...
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻 سایت نمکتاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
#جوان
#نمکتاب
سو من سه
#سو_من_سه
#رمان
#جوان
#نرجس_شکوریان
#عهدمانا
بشتابید🏃🏃🏃
قیمت با تخفیف ویژه:۱۴۰۰۰تومان
#سفارش از طریق👇
@sefaresh_namaktab
بریده کتاب:
خدایی که دیگرنیست تا آرامش بدهد، تا پناه باشد و محبت کند. خدایی که نفی شده است.
هستی یا نیستی خدایا؟ تو کی هستی؟ من کیم؟ وقتی بودی نمیخواستمت. فکر میکردم مزاحم راحتیهای منی. حالا که قرار است نباشی من چرا بیقرار شدهام. چرا همه کسانی که تو را ندارند آرامش هم ندارند. حتی اگر از سرتا پایشان نشانه آسایش باشد.
◀️ادامه معرفی در 👈🏻 سایت نمکتاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
📚 کرشمه ی خسروانی:
#کرشمه_ی_خسروانی
#نیستان
#سیدمهدی_شجاعی
#جوان
#کتب_محرم
#رمان
📚معرفی:
داستان از آنجا شروع می شود که مردی با همسرش برای تفریح کنار رودخانه ای می روند و زن به خیال اینکه آنجا کسی نیست شالش را برمیدارد. اتفاقا مردی که آنجا پنهان شده بود آن زن را می بیند و یک دل نه صد دل…
این داستان پیچیده و زیبا را با خواندن کتاب پی بگیرید.
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
آقا چرا نمی آیید.mp3
4.48M
✨آقا چرا تشریف نمیارید؟؟؟
انقدر شما موالی دارید انقدر شما دوست دارید،پس کی دیگه میخواید تشریف بیارید؟؟؟💦
#صوت
#مهربان_من
#خاطرات_کتابخوانی
عصر روز عید فطر وقتی توی اتاق نشسته بودم، صدای در آمد، در همسایه پایین!
گفتم: کیه؟
🏃چند تا بچه گفتند: توپمون افتاده تو حیاط می خواهیم،
بهشون گفتم پایین کسی نیست . دیدم چسبیدن به در و دارن میان بالا. از پنجره گفتم: بچه ها صبر کنید . گفت: خانم تو حیاط شما افتاده. آیفون رو زدم و توپشون رو برداشتن .
هنوز نشسسته بودم که باز صدای زنگ آمد. با لحن خاصی گفتم: بله؟ که یعنی باز چی کار دارید؟
صدای پسر بچه ای رو شنیدم که گفت : خانم دستت درد نکنه.
پیش خودم گفتم چه با فرهنگ و فهمیده !!!!!
اومدم نشستم و با خودم گفتم کاشکی به اینها کتاب می دادم . یاد کتاب های اضافی که تعدادشان کم نبود و تو انبار داشت خاک می خورد افتادم . نزدیک شصت، هفتاد جلد کتاب کودک.
با همسرم صحبت کردم، اولش کمی مخالفت کرد اما وقتی گفتم همش با خودم قبول کرد، بیست تا کتاب گذاشتم زیر چادر و رفتم دم در. چند تایی پسر بچه داشتن توپ بازی می کردند. با اشاره دستم به یکی از بچه ها گفتم بیا. پرسیدم کلاس چندمی ؟
گفت : دوم و میرم سوم.
👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆
گفتم : این کتاب ها خونه ما اضافیه چندتاشو می تونی ببری بخونی و هفته بعد بیاری و باز هم کتاب بگیری . خیلی خوشحال شد و گفت سه تا بهم بده .
گفتم اگه دوستات هم کتاب می خوان بگو بیان بگیرن. مثل برق رفت و دو تا از دوستاش رو آورد به اون ها هم کتاب دادم هنوز نرفته بودن که یکیشون رفت و دست خواهرش که کوچک تر هم بود گرفت و آورد و گفت : خانم برای خواهرم هم میدی؟ گفتم : بله از اینکه روز عیدی به چهار تا کودک کتاب دادم خیلی خوشحال بودم.
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir