eitaa logo
❤️کانال شهید یوسفی ان‌شاءالله نظری کنه به ما❤️
66 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
49 فایل
هدف این کانال، متوسل به شهید یوسف الهی نشر مطالب کانال بدون لینک مجاز نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
📘 📖 📝 🔻 🔹روزی طالوت، از خواب😴 و او را نزد خود فراخواند و به او گفت؛ 🤴🏻 ای داوود، من امروز در 😔 به سر میبرم و دردی جانکاه مرا عذاب میدهد ↩️امروز خبری درباره، شنیدم که بار دیگر به و خود پرداخته و لشکری 👥👥انبوه به خیال حمله⚔ به سرزمین ما فراهم کرده‌اند✔️ ☝️🏻و من فقط به تو اعتماد دارم و تنها تو هستی که شایسته این کار میباشی✅ 🗡سلاحت را بردار و هر کدام از سربازانت را میخواهی انتخاب کنم✔️ و بدان و آگاه باش☝️🏻 که یا با باز میگردی و خون دشمنان از شمشیرت می‌چکد✔️ 👈🏻و یا اینکه میشوی و بر دوش مردان خود باز میگردی.✔️ 🤴🏻طالوت پنداشت که کار داوود ساخته شده است، 😏 ☝️🏻ولی داوود با آنکه از سوء‌نیت طالوت آگاه بود☑️ 📜 فرمان او را پذیرفت و برای مقابله🛡 با کنعانیان جان برکف حرکت کرد و ترس نداشت❌ که بر مرگ پیروز گردد و یا مرگ او را برباید. 🔸داوود با 💪🏻حرکت کرد و خدا را نصیب او ساخت✌🏻 و فاتح و پیروز نزد طالوت بازگشت.😃 🔹این پیروزی داوود بر کینه😒 طالوت افزود و چیزی جز غم و اندوه نصیب او نشد،❌ ☝️🏻به همین خاطر بود که طالوت 🗡افتاد و نقشه خطرناکی برای او طرح کرد، 🔸ولی 🧕🏻از فکر پدر خویش آگاه گشت و فهمید که پدرش چه نقشه‌ای درباره شوهرش در سر دارد،😰 لذا با 💔به پیش داوود شتافت و مضطرب و آهسته، زیر گوش داوود گفت؛ 🧕🏻:خود را نجات بده! از این سرزمین ! ☝️🏻اگر فرار نکنی جز حسرت چیزی بدست نمی آوری و با مرگ خویش و من را دو چندان میسازی!😔 🍃داوود، راهی غیر از نداشت❌ و با توکل 🤲🏻به یاری خداوند از تاریکی شب استفاده کرد و از شر حسد و کینه طالوت گریخت و در🏜 بیابانی سکونت یافت و با غم‌های خود دست به گریبان شد. 👥 و وی که در بین بنی‌اسرائیل بودند محل وی را یافتند و دسته دسته و مخفیانه در گروههای ده و بیست نفری برای نزد او شتافتند.✅ ادامه دارد...... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••🆔 https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
📘 📖 📝 🔻 🌺حضرت مریم، ☝️🏻 آن بانوی بزرگوار نام پدرش « » و نام مادرش🧕🏻 » بوده است، 🧕🏻مادر مریم زنی نازا بود و فرزندی نیاورده بود😕 و سالها در حسرت طفلی برای خود می‌سوخت و آنقدر اشک😭 می‌ریخت تا با خیال خوش فرزند👧🏻 به خواب برود. 😴 🍃او کرده بود که اگر ☝️🏻روزی دارای طفلی شد، او را نوکری عبادتگاه🤲🏻 بگمارد تا خدمتگذار آنجا شود. 👈🏻و همین که فرزندی داشته باشد تا قلبش❤️ آرام بگیرد قانع بود. 🔹او هر زمانی که می‌دید پرنده ای🕊 به جوجه خود غذا میدهد و یا زنی طفلش را درآغوش گرفته، عاطفه مادریش شدت می یافت و نهایت میل خود به فرزند را احساس میکرد.😩 🔸تصور اینکه فرزندی ندارد❌تا موجب تسکین دردهای او باشد، خواب راحت را از چشم او ربوده بود.😔 ☝️🏻او راضی بود چیز و 💎 ثروتش را بدهد تا شاهد نگاه دوست داشتنی😍 و لبخند شیرین😄 فرزند باشد و او را در آغوش گرم خود بفشارد و رنج و محنت خود را فراموش کند.😌✔️ 🧕🏻 که فرزند خود را به هیچ کاری وادار نکند❌ و از او هیچ انتظاری نداشته باشد، ☝️🏻 بلکه او را برای خدمت به فارغ از هر قید و بند آزاد بگذارد. *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* 🔻 🔹روزی خداوند به عمران فرستاد، ✨ من به تو می‌بخشم. ☝️🏻 او مژده را به همسرش🧕🏻 ابلاغ کرد و مدر کرد تا فرزندش را کند. 🌸پروردگار دعای🤲🏻 مادر را به اجابت رسانید.✔️ و خواهش او را بر آورد و روزی مادر احساس کرد که در رحم او به حرکت در آمده است.😍 ☝️🏻این حادثه طراوتی به مادر بخشید و دنیا در نظرش روشن✨ شد،😍 چین و چروک جبین او را برطرف✔️ و لبخند خنشودی 😄بر لبانش نشاند.✔️ ☝️🏻او با چهره‌ای گشاده😃 و آغوشی باز به رفت و با دلگرمی ❤️به آینده خوش بین شد.😌 ⏪از آن پس، او روزها در کنار شوهرش می‌نشست و آنچه در جان و دل خویش احساس میکرد با شوهر در میان می‌گذاشت😊 و و آنچه را برای او آرزو داشت برای او بیان می‌نمود.✔️ 🔸 نیز با خوشحالی و مسرّت😃 به سخنان همسرش گوش میداد. این و آن طفل با آنکه هنوز در رحم مادر بود رنج و ناراحتیهای زندگی را از آنان برطرف ساخت.👌🏻 ⬅️در آن هنگام که مادر مریم در قعر دریای 🤔 و شناور بود😌 🍂 برگ تازه ای از زندگی او رقم خورد و روزگار بار دیگر چهره ناراحت را بر او نمایان ساخت و و را در دل او جایگزین کرد. 😔 ▪️آری او و آرامش‌روان 😌بود که و اشک فراق😭 را همچون باران بهاری از دیدگانش سرازیر ساخت. ☝️🏻بار دیگر مادر مریم و هرچه قدر زمان وضع حمل او نزدیک میشد، و در وجود او درهم می‌آمیخت و هر زمان احساس میکرد که دردهای درونی او افزایش یافته، قوت قلب♥️ او را احیاء میکرد و آرزوی دیدن 👀سیمای فرزندی، پرتویی در دلش می‌افکند و ناراحتی و اندوه او را تسکین میداد و .😊 ادامه دارد.... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═
📘 📖 📝 🔻 🔹چندین ماه گذشت و مریم در این مدت پیوسته با 😓 شدیدی دست به گریبان بود. ☝️🏻او بیشتر اوقات در و حُزن و اندوه 😔به سر می برد. زندگی شیرین و خواب😴 و خوراک گوارا از او سلب شده و بسیاری از وقتها پریشان و پراکنده بود😣 🔸 به هیچ چیزی توجه نمی کرد و به هیچ سخنی گوش نمی داد❌. ⏪پس مریم به آن پسر ( ) باردار شد و به جائی دور🛣 خلوت گزید. ✅آری، مریم ناگزیر به شهر « » زادگاه خود رفت و همراه با فرزندی که در رحم و غم و اندوهی 😔که در سینه داشت در آنجا اقامت گزید و در یک منزل🏠 تابستانی بسیار ساده ساکن شد تا از و 👥در امان و از نظر آنها مخفی باشد. ☝️🏻به این دلیل او از رفت و آمد با قوم خویش دوری می کرد و خود را به و 🤕 می زد که می ترسید😰 او آشکار شود و بر سرِ زبانها بیافتد و مردم از او به زشتی یاد کنند 😒و در موردش بگویند. 🔹هرچه قدر او پیش می رفت، 😔 او فزونی می یافت و او بیشتر می شد و به زودی آنچه را که سعی می کرد نگاه دارد ظاهر می گشت.😕 ☝️🏻به راستی که می توان یقین داشت که او در ذهن خود می گذراند 🤔و چه می گفت؛ ✨بار خدایا خودت ! این چه سرنوشتی📜 است که مقدرات، برای من در نظر گرفته شده است؟🙁 ✋🏻من از و از خانواده ای هستم که ریشه در آن بر 🤲🏻و شاخه های آن سَر بَر آسمان حکمت برآورده است✅ 🧔🏻 مردی سالم و صالح و 🧕🏻 زنی پاکدامن بوده، چگونه ممکن است، زبانها مورد شک قرار دهند؟😔 🔸راستی که مریم مرتکب نشده❌، و دامن او از آلوده نشده است. 🦋مریم از که در ذهن مردم دور می زد پیراسته و پاک و از آنچه در خاطراتشان می گذرد مبرا است.😰 ☝️🏻و آیا مریم در چنین شرایطی جز تسلیم در برابر چاره ای دارد🤔 ☝️🏻و آیا جز راه دیگری به نظر او می رسد؟🤔 ادامه دارد.... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐