هدایت شده از خط روایت
⭕️ ارز همدلی
🔹بعد از چند روز انتظار برای باز شدن سامانه سماح، حالا نوبت هنگ کردن های اپلیکیشن بله بود. دو روزی هم درگیر ثبت نام ارز اربعین در اپلیکیشن بله بودیم که الحمدلله انجام شد و راهی شعبه بانک ملی برای دریافت ارز شدیم.
🔹شعبه بانک اما بیشتر از اینکه بانک باشد با آن مختصات خشک پولمحورش، زمین مهرورزی و همدلی مردمی بود که هر کدام به لهجه ای حرف می زدند اما سردر دلشان یک نام را حک کرده بودند: حسین.
🔹بر خلاف همیشه کارمندان بانک غرغر نمیکردند. مردم داد نمیزدند و تا یکی اخمش در هم میرفت دیگری با لبخند میگفت: «تو بله ثبتنام کردی؟ کارت خیلی راحت میشه».
🔹فضای بانک پر بود از کپه های مردمی که دو سه نفری سر در یک گوشی داشتند و در حال نصب و راه اندازی پیامرسان بله بودند.
🔹بی آنکه همدیگر را بشناسند گوشی شان را به دست بغل دستیشان می دادند تا برایشان نرم افزار نصب کرده و ثبت نام انجام دهد.
🔹مرد جوان با پشت بازوهای قلنبمه شده ایستاده بود کنار پیرمرد دشداشه پوش عرب و یک ریشوی یقه تا آخربسته برایشان کار با پیام رسان را توضیح می داد. ناخودآگاه خنده ام گرفت! همیشه فکر می کردم آدم هایی با این تیپ های متفاوت باید سایه هم را با تیر بزنند اما حالا انگار سالهاست بهترین رفیقان هم هستند.
الحق که چه می کند این حضرت ثارالله!
✍ #زهرا_آراستهنیا
1شهریور1402
#اربعیننوشتهای_یک_مادر
#خط_روایت
#روایت_اربعین
#روایت_مردمی
🔥سوزستان⬇️
Https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
هدایت شده از خط روایت
*فرزند غزه*
سلام غزه!
دو روز است قطره ای از غصه تو را چشیدیم...
یک ساعت از این چهار ماهه تو را...
و ذره ای لمس کردیم چه داغی در این روزها و ماهها بلکه سالها روی قلبت انباشت شده...
خبر را که شنیدیم، تپش قلبمان بالا رفت و یکی یکی مرور میکردیم دوستانیکه اهل کرمان بودن، آنهایی که خانواده شان در کرمان زندگی میکردند، آنهایی که برای زیارت و موکب داری عزم مزار سردار کرده بودند...
نفسمان در سینه حبس شده بود تا با احتیاط، جرات کردیم دست به گوشی ببریم و از تک تک شان خبر بگیریم و از سلامتی خودشان و عزیزانشان مطمئن شویم...
تو چه کشیدی وقتی تماسها قطع بود...
وقتی درِفضای مجازی بر تو بسته بود...
وقتی در یک روز چند نقطه بمباران شده بود...
وقتی بیمارستان مورد هدف قرار گرفته بود...
وقتی برق قطع شد...
وقتی از آب و غذا چیزی نمانده بود...
آه غزه! ازین غم سنگین و طولانی...
راستی!
چگونه تاب آوردی وقتی لباسهای رنگارنگ کودکانه را خونی دیدی؟؟
وقتی کودکان لرزان را درجستجوی پدر و مادر دیدی چه کردی؟؟
وقتی مادران، کودکان کفن پوششان را در آغوش کشیدند، چگونه فریاد کردی؟؟
آن لحظه ی زجهی پدران را چگونه در خود جای دادی؟؟
تو بهای بیداری تمام مردم دنیا را یک تنه پرداختی...
و چقدر زیبا عمق ایمان و عقیده ات را به جهانیان نشان دادی...
و دلهای آماده را بیدار کردی و به سوی نور کشاندی.
آنقدر زیبا که از باور و ایمانمان در برابر تو احساس عجز و حقارت کردیم...
هرروز تعدادی از فرزندانت در ظاهر ، از دامنِ تو پر کشیدند اما در گوشه گوشهی کره خاکی، فرزندان حقیقی پیدا کردی که گمشده خود را در باورهای تو در یافتند.
و من امروز خودم را فرزند تو میدانم بخاطر همه درسهایی که از تو آموختم...
✍ محدثه_درودیان
#حاج_قاسم
#کرمان_تسلیت
#خط_روایت
@khatterevayat