📋 #اومدهرچینهیبمیزددید
#متن_روضه
#روضه_ورودیه_کربلا
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اومد هرچی نهیب میزد دید این اسب حرکت نمیکنه، گفت:« کجاست اینجا؟! چرا هرچی نهیب میزنم نمیره»؟!
اومد ساربان؛ اومد جلو آقا! اینجا غاضریهست، خوب دیگه نینوا هم بهش میگن، دیگه طَف، دیگه اسم دیگهای هم داره؟
یه خورده فکر کرد گفت:« آقا قدیمیا کربلا هم به اینجا میگفتن».
تا گفت کربلا یهو ابیعبدالله یه جوری که بقیه نَشنَوَن زینب نَشنَوه گفت:« أعوذُ بِاللَّهِ مِن الکَربِ وَالبَلاء»...
@seyedrezanarimani
اما زینب میشنوه؛ زینب توو صورت داداشش که نگاه میکنه همهچی دستش میاد، میفهمه چه خبره.
- داداش چرا بهم ریختی؟! چی شد داداش، مگه چه خبره؟! چرا نمیریم؟! چرا حرکت نمیکنیم؟!
- زینبم! قراره اینجا بمونیم.
- داداش من اصلا حس خوبی برای اینجا ندارم، نمیدونم چرا دلم نیست، نمیشه بریم یه جا دیگه؟! دلم نیست.
- خواهرم، تحمل کن قربونت برم.
- عباس! بیا عزیز دلم ببینم.
- جونم آقا، جون؟!
- خیمهها رو برپا کن.
- چشم آقا رو چشام.
@narimani_matn
عباسم اومد:« علیاکبر، قاسم، عبدالله بیاین بدوین بیاین؛ خیمهها رو ابیعبدالله گفته برپا کنیم».
خیمهها رو زدن، دوباره ابیعبدالله عباسش و صدا زد:« عباس جونم، داداش بیا»
- خیمهها رو زدین؟!
- آره همه رو زدیم.
اول زن و بچهها رو بفرستیم برن، اینا خیلی خستهان، چند وقته توو مسیرن، پاهاشون درد گرفته...
- اول خیمهی زنها رو بزن، اول زن و بچه رو یکییکی...
اول از بچهها شروع کردن، اول از کوچیکترا، رفتن سر ناقهی رباب، خود ابیعبدالله هم رفت؛ بچه رو آروم
- حسین جان خوابهها!
آروم بچه رو داد دست حسین، بچه رو توو بغل گرفت...
عباس از یه طرف دیگه رفت ناقهی بچهها...
- رقیه جونم بیا! بیا رو دوش عمو، بیا عزیزم.
رقیه رو سوار دوشش کرد، آروم پایینش گذاشت، همچین که رو زمین قرار گرفت پیشونیش و بوسید گفت:« قربونت برم؛ دختر گلم، عزیز دلم، عمو برات بمیره، عمو فدات بشه»...
@seyedrezanarimani
یکییکی همه رو دونه به دونه، دونه به دونه تا رسیدن به ناقهی زینب.
آقا خبر تازه، همه رو عباس به خط کرد، همه بیاین، جوونای بنیهاشم همه بیاین، همه بیاین؛ زینب میخواد پیاده بشه...
یکییکی؛ علیاکبر بدو، شما رکاب بگیر، قاسم جان تو برو دست عمه رو بگیر، عبدالله شما بچهها رو به خط کن، کوچه باز کنند؛ به این اصحابم بگو برن عقبتر، اینجاها نباشن..
ناقه رو آورد دَم در خیمه، کسی قد و بالای زینب و نبینه. ناموس خداست...
آروم آروم یکی دستش و گرفت، یکی خم شد:« بیبی جان پاتو رو کمر من بزار».
یکی زانوش و آورد:« بیبی جان پاتو بزار رو زانوی من بیا پایین». آروم آروم بیبی رو پیاده کردن. بیبی پاش رسید به این خاک، رو زمین نشست. چه بوی خوبی میاد.
اومد رفت توو خیمه، همه رفتند جاگیر شدن همه، بچهها و زنا همه جاگیر شدن، ابی عبدالله هم رفت توو خیمه کار تموم شد.
@narimani_matn
آرامشی که ندارن، نمیشه بگی به آرامش رسیدن، نه!
تازه از امروز دلتنگیا شروع شد...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی
[ @seyedrezanarimani ]
کانال اشعار مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی
[ @narimani_matn ]