📋 #روایتی_از_نظرلطف_خداوندمتعال_به_بندگان
#متن_مناجات #متن_روضه
#گریز_به_روضه_امام_حسین (ع)
بخش اول صوت
مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اون عالم بزرگوار میگه شبانه به قبرستان رفتم، دیدم دو سه نفر دارن یه بدنی رو رو زمین میکِشن. بدن برهنهست، یه پیرزنی هم عقب این بدن داره عصازنان میاد.
اومدم ببینم چه خبره. این پیرزنه رو صدا زدم: این بدن بدن کیه تو دل شب دارید طرف قبرستان میبرید؟ چرا زمین میکشید و میبرید؟
گفت بچهی من، جوون من، از اون بندههای شرور بود؛ مردم رو اذیت میکرد. اینقدر بد بود، فقط دوسه بار منو کتک میزد از خونه میرفت بیرون.
لحظههای آخر عمرش مریض شده بود، فهمیده بود داره از دنیا میره. منو صدا زد گفت مادر دارم میمیرم یه خواستهای ازت دارم. میشه وقتی من مُردم به هیچ کدوم از مَردم نگی من مُردم؟ آخه از بس این مردم رو اذیت کردم، اگه بفهمن همه خوشحال میشن، بدن منو میبرن تو زبالهها میندازن.
تو رو هم خیلی اذیتت کردم، منو ببخش...
گفت چی کار کنم عزیز دلم؟ آخه چرا اینقدر همه رو اذیت می کردی؟ گفت آخه خودمم الان فهمیدم چه غلطایی کردم که دیگه دیر شده.
@seyedrezanarimani
حالا ازت خواستهای دارم. میشه وقتی مردم بدنم رو برهنه کنی، ریسمان به پاهام ببندی. خودتم نه که یه وقت دلت بسوزه؛ دوسه تا حمّال بگی بیان این طناب رو بِکشن. بدنم رو بِکشن؟ تو هم پشت سر من بیا، بگو خدا بنده فراریت اومده؛ بنده فراریت رو برات آوردم...
اون وقت اون پیرزنه به اون عالم بزرگوار میگفت از همون درِ خونه که داریم رو زمین میکِشیمش، هی یکی انگار داره تو گوشم میگه بندهی منو رها کنید، سروکار بندهمون با خودمونه؛ خودمون بلدیم باهاش چطور برخورد کنیم....
کاش میشد ماهم طناب میآوردیم دست و پامون رو میبستیم؛ میگفتیم خدا بندهی فراریت اومده...
این یه بدن بود خدا اینطوری گفت: چرا این بدن رو برهنه کردید رو زمین میکِشید؟
یه بدنم کربلا برهنه کردن و رفتن...
بهترین بندهی خدا رو رها کردن و رفتن. بهترین بندهی خدا سه روز و سه شب بدنش زیر نور آفتاب بوده....
حسین....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@seyedrezanarimani
کانال اشعار مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@narimani_matn