📋#روضه_حضرت_زهرا (س)
#متن_روضه / *بخش دوم صوت*
#گریز_به_روضه_گودال
مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روز آخر، بیبی یه جوری کار کرد تو خونه، همه گفتن خدایا مادر خوب شده، الحمدالله...
داره این کارا رو میکنه چون میخواد به همه بفهمونه این روزا حال من خوبه. میخواد همه رو از خونه بیرون کنه. (چرا؟) آخه نمیخواد کسی جون کَندنش رو ببینه.... فلذا همه رو از خونه بیرون کرد، اسماء رو صدا زد: اسماء برام یهکم آب بیار میخوام غسل کنم.....
اسماء، حجره رو ترک کن. وقتی برگشتی اگه دیدی چادر به سر کشیدم، برو علی رو خبر کن بدون دیگه بیفاطمه شدی.
اسماء میگه رفتم و برگشتم. تا درِ حجره رو باز کردم دیدم خانم چادر به سر کشیده و رو به قبله خوابیده. هرچی خانم رو صدا زدم دیدم جوابم رو نمیده. تو همین حین دیدم آقازادههای علی اومدن، حسن و حسین وارد خونه شدن؛ وسط حیاط خونه هی دارن صدا میزنن مادر... چرا مادر به استقبالمون نمیاد....
اسماء میگه من سریع اومدم بیرون، میخواستم یه جوری بچهها رو از خونه بیرون ببرم . اما دیدم هرچی میگم، میگن ما تا مادرمون رو نبینیم جایی نمیریم. -غذا بخورید؛ - تا مادر نباشه لب به غذا نمیزنیم....
یه مرتبه متوجه حجره شدن؛ اومدن داخل حجره، تا چشمشون به بدن بیجان مادر افتاد، امام حسن خودش رو انداخت رو سینهی مادر، اباعبدالله صورت کف پای مادر گذاشته؛ هی صدا میزنه مادر اگه جوابم رو ندی میمیرم......
(چی میخوای بگی؟)
هر دیدی یه بازدیدی داره. اینجا اباعبدالله اومد پایین پای مادرش. اما کربلا برعکس شد؛ این مادر اومد پایین پای گودال قتلگاه؛ هی به سینه میزنه، صدا میزنه بُنَیَّ .....
حسین...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@seyedrezanarimani
کانال اشعار مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@narimani_matn
📋#روضه_حضرت_زهرا (س)
#گریز_به_روضه_گودال
و #گریز_به_روضه_حضرت_اباالفضل (ع)
#متن_روضه / *بخش سوم صوت*
#ایام_فاطمیه ۱۳۹۲
مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دم دمای آخر بیبیِ؛ خانم صدا زد : زینبم بیا، یه بقچهای کنار گذاشتم بقچه رو برام بیار.
گفت: چشم مادر؛ آورد جلو مادر گذاشت. گفت دخترم خودت بازش کن. با اون دستهای کوچولو بقچه رو بازکرد؛ تا بازکرد دید سه تا کفن میون بقچهست....
-کفن اول مال خودمه، کفن دوم مال باباته، سومی مالحسنه.....
تا خانم این حرفها رو فرمود، دوتایی زدن زیر گریه؛ هم مادر فهمیده، هم زینب. دتایی شروع کردن گریهکردن؛مادر داره روضه میخونه؛ ای بیکفن حسین....
صدا زد زینبم نگران نباش، برا حسین هم یه پیراهن کنار گذاشتم، با دستهای خودم بافتم. زینب این پیراهن باشه، روز آخر، لحظهی آخر، از طرف من زیر گلوی حسین رو ببوس، پیراهن رو تنش کن...
زینب گفت چشم مادر.....
(به وصیت مادر باید عمل کنه.)
تا حسین اومد بره میدان، صدا زد " مَهلاً مَهلا، یَابنَ الزَّهرا "
یه مرتبه حسین برگشت؛ چیه خواهرم؟
صدا زد مادرم وصیت کرده گفته لحظهی آخر این پیراهن رو به تو بدم، زیر گلوی تو رو از طرف مادر بوسه بزنم.
اومد از طرف مادر یه بوسه زد؛ اما هنوز رو دل زینب مونده از طرف خودش یه بوسه بزنه...
چند لحظه بیشتر نگذشت اومد تو گودال، نیزه شکستهها رو کنار زد، شمشیرها رو کنار زد، بذار از طرف خودم ببوسمت... اما یه نگاه کرد دید سر نداره؛ زینب خم شد، لبهاش رو گذاشت رو رگها.
یا حسین....
@narimani_matn
آقا امام زمان (عج) فرمودند هرجا نام عموم عباس برده بشه میام....
خیلی عباس حضرت زهرا رو دوست داره...
میگه هروقت با اباعبدالله تو کوچههای بنی هاشم قدم میزد، میدید اباعبدالله رو زمین میشینه، ناله میزنه؛ادب عباس اجازه نمیده دلیل این کار رو بپرسه. اما یه بار فرمود آقا، چرا به این نقطه از کوچه که میرسی رو زمین میشینی؟ چه خبر شده اینجا ؟
فرمود عباسم دست رو دلم نذار....
(تازه اباعبدالله که ندیده اینطوره.)
علامه حسن زاده میفرمودند: هروقت اما حسن از این کوچه رد میشد، رو زمین مینشست، دستاش رو رو سرش میذاشت؛ خودم دیدم که مادر رو زمین افتاد....
عباس همش میگفت حسین، ایشالله یه روزی من هم مثل مادر تو بشم.
مثل فاطمه هم شد؛ تا اباعبدالله اومد، راوی میگه دیدم وسط میدان اباعبدالله روز زمین افتاده، یه چیز رو برداشت هی میبوسه، هی به چشماش میذاره. گفتم نکنه حسین قرآن پیدا کرده. یه نگاه کردم دیدم دستهای قلم شدهی عباسه....
گفت حسین جان، اگه دستهای مادر تو رو با غلاف زدن، من هم دستهام برا مادرت فردا شد. اگه تو کوچه سیلی به صورت مادرت زدن، چشمهای مادرت سرخ شد، به چشمهای من هم تیر زدن، چشمهای من هم پر خون شده حسین جان....
حسین....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@seyedrezanarimani
کانال اشعار مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@narimani_matn
📋 روضه تشییع امام موسی ابن جعفر (ع)
#متن_روضه / #روضه_امام_کاظم (ع)
#گریز_به_روضه_شام
#گریز_به_روضه_امام_حسن (ع)
#گریز_به_روضه_گودال
ویژه #شهادت_امام_کاظم (ع)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یه مرتبه همه دیدن درِ زندان باز شد، غریبانه چهار تا غلام زیر یه تخته رو گرفتن دارن میارن. یهنفر اومد داد زد گفت این آقا اگه قریشیئه چرا چهارنفر حمال دارن میبرنش؟ اگه قریشی نیست چرا بین قریشیها دارن میبرنش؟ یهو منادی داد زد گفت این بدن،بدن آقا موسیابنجعفره...
بذار از قبلش برات بگم....
آدم سالهای سال یه گوشهای شکنجه بشه، تو زندان باشه، جای درستی نداشته باشه بدنش اذیت میشه. اون نانجیبا اینقدر آقامون رو شکنجه دادن که هیچ، اونی که آدمو بیچاره میکنه اینه:
زن بدکاره رو آوردن تو زندان موسیابنجعفر. میگه دیدم آقا سر به سجده گذاشته، هی داره میگه: خدا من عبد ضعیف توأم، خدا من عبد فقیر توأم، منو نجاتم بده؛
(زنه عوض شد، آوردنش آقا رو اذیت کنه خودش تغییر پیدا کرد.)
یهو همه دیدن زنه به سجده افتاد گفت آقا ببخشید، غلط کردم.....
بچهها، امشب بیاید ماهم به پاهای آقامون بیفیتم بگیم آقا غلط کردیم...
@seyedrezanarimani
آهسته گذارید روی تخته تنش را
تا میخ اذیت نکند پیرهنش را
اصلاً بگذارید رویِ خاک بماند
زشت است بیارند غلامان بدنش را
این ساقِ بهم ریخته کِتمانشدنی نیست
دیدند روی تختهی در ، تا شدنش را
این مرد الهی مگر اولاد ندارد
بردند چرا مثل غریبان بدنش را؟
این مرد نگهبان که حیا هیچ ندارد...
(ببینم دلت کجا میره.)
این مرد نگهبان که حیا هیچ ندارد
بد نیست بگیرد جلوی آن دهنش را
@narimani_matn
تو شهر شام هم همچین که این خونواده رو آوردن، همه شروع کردن هلهله کردن؛ یکی داره بد میگه، یکی داره ناسزا میگه، یکی داره فحش میده٬ یکی داره سنگ میزنه....
حسین....
یکی میگفت خارجیان
به ما سنگ زدن، سنگ زدن، سنگ زدن
گفت بچههای علیان
به ما سنگ زدن، سنگ زدن ،سنگ زدن
تنگ شده دلم، ای داداش
قربون صدات، ای داداش
زینب گفتنات، ای داداش
خواهرت فدات، ای داداش
@seyedrezanarimani
تا فهمیدن این آقا موسیابنجعفره، اون مَرده رفت همه رو جمع کرد؛ گفت زشته٬ بدن امام ماست. ما شیعهی این آقاییم. مگه شیعهها مردن بدن آقاشون رو غلاما بخوان ببرن...
اومدن اینقدر گل آوردن، تا حدی گل رو این بدن ریختن که وقتی میخواستن این بدن رو بردارن گلا رو کنار زدن تا بدنش مشخص بشه...
یه آقایی رو هم من سراغ دارم، همچین که میخواستن بدن رو بردارن دیدن بدن تکون نمیخوره. این تیرا از تابوت زده بیرون، به بدن آقا امام حسن اثابت کرده....
یهجای دیگه رو هم من سراغ دارم، گُلا رو زینب کنار زد، اما چه گلی؟!؟!
گل شمشیر، گل نیزه، گل سنگ، گل چوب...؛
همه دیدن خم شد، صورتش رو گذاشت رو رگهای بریدهی آقا اباعبدالله....
حسین....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@seyedrezanarimani
کانال اشعار مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@narimani_matn
هدایت شده از اشعار کربلایی سیدرضانریمانی
📋#روضه_حضرت_زهرا (س)
#گریز_به_روضه_گودال
و #گریز_به_روضه_حضرت_اباالفضل (ع)
#متن_روضه / *بخش سوم صوت*
#ایام_فاطمیه ۱۳۹۲
مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دم دمای آخر بیبیِ؛ خانم صدا زد : زینبم بیا، یه بقچهای کنار گذاشتم بقچه رو برام بیار.
گفت: چشم مادر؛ آورد جلو مادر گذاشت. گفت دخترم خودت بازش کن. با اون دستهای کوچولو بقچه رو بازکرد؛ تا بازکرد دید سه تا کفن میون بقچهست....
-کفن اول مال خودمه، کفن دوم مال باباته، سومی مالحسنه.....
تا خانم این حرفها رو فرمود، دوتایی زدن زیر گریه؛ هم مادر فهمیده، هم زینب. دتایی شروع کردن گریهکردن؛مادر داره روضه میخونه؛ ای بیکفن حسین....
صدا زد زینبم نگران نباش، برا حسین هم یه پیراهن کنار گذاشتم، با دستهای خودم بافتم. زینب این پیراهن باشه، روز آخر، لحظهی آخر، از طرف من زیر گلوی حسین رو ببوس، پیراهن رو تنش کن...
زینب گفت چشم مادر.....
(به وصیت مادر باید عمل کنه.)
تا حسین اومد بره میدان، صدا زد " مَهلاً مَهلا، یَابنَ الزَّهرا "
یه مرتبه حسین برگشت؛ چیه خواهرم؟
صدا زد مادرم وصیت کرده گفته لحظهی آخر این پیراهن رو به تو بدم، زیر گلوی تو رو از طرف مادر بوسه بزنم.
اومد از طرف مادر یه بوسه زد؛ اما هنوز رو دل زینب مونده از طرف خودش یه بوسه بزنه...
چند لحظه بیشتر نگذشت اومد تو گودال، نیزه شکستهها رو کنار زد، شمشیرها رو کنار زد، بذار از طرف خودم ببوسمت... اما یه نگاه کرد دید سر نداره؛ زینب خم شد، لبهاش رو گذاشت رو رگها.
یا حسین....
@narimani_matn
آقا امام زمان (عج) فرمودند هرجا نام عموم عباس برده بشه میام....
خیلی عباس حضرت زهرا رو دوست داره...
میگه هروقت با اباعبدالله تو کوچههای بنی هاشم قدم میزد، میدید اباعبدالله رو زمین میشینه، ناله میزنه؛ادب عباس اجازه نمیده دلیل این کار رو بپرسه. اما یه بار فرمود آقا، چرا به این نقطه از کوچه که میرسی رو زمین میشینی؟ چه خبر شده اینجا ؟
فرمود عباسم دست رو دلم نذار....
(تازه اباعبدالله که ندیده اینطوره.)
علامه حسن زاده میفرمودند: هروقت اما حسن از این کوچه رد میشد، رو زمین مینشست، دستاش رو رو سرش میذاشت؛ خودم دیدم که مادر رو زمین افتاد....
عباس همش میگفت حسین، ایشالله یه روزی من هم مثل مادر تو بشم.
مثل فاطمه هم شد؛ تا اباعبدالله اومد، راوی میگه دیدم وسط میدان اباعبدالله روز زمین افتاده، یه چیز رو برداشت هی میبوسه، هی به چشماش میذاره. گفتم نکنه حسین قرآن پیدا کرده. یه نگاه کردم دیدم دستهای قلم شدهی عباسه....
گفت حسین جان، اگه دستهای مادر تو رو با غلاف زدن، من هم دستهام برا مادرت فردا شد. اگه تو کوچه سیلی به صورت مادرت زدن، چشمهای مادرت سرخ شد، به چشمهای من هم تیر زدن، چشمهای من هم پر خون شده حسین جان....
حسین....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@seyedrezanarimani
کانال اشعار مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@narimani_matn
هدایت شده از اشعار کربلایی سیدرضانریمانی
📋#روضه_حضرت_زهرا (س)
#متن_روضه / *بخش دوم صوت*
#گریز_به_روضه_گودال
مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روز آخر، بیبی یه جوری کار کرد تو خونه، همه گفتن خدایا مادر خوب شده، الحمدالله...
داره این کارا رو میکنه چون میخواد به همه بفهمونه این روزا حال من خوبه. میخواد همه رو از خونه بیرون کنه. (چرا؟) آخه نمیخواد کسی جون کَندنش رو ببینه.... فلذا همه رو از خونه بیرون کرد، اسماء رو صدا زد: اسماء برام یهکم آب بیار میخوام غسل کنم.....
اسماء، حجره رو ترک کن. وقتی برگشتی اگه دیدی چادر به سر کشیدم، برو علی رو خبر کن بدون دیگه بیفاطمه شدی.
اسماء میگه رفتم و برگشتم. تا درِ حجره رو باز کردم دیدم خانم چادر به سر کشیده و رو به قبله خوابیده. هرچی خانم رو صدا زدم دیدم جوابم رو نمیده. تو همین حین دیدم آقازادههای علی اومدن، حسن و حسین وارد خونه شدن؛ وسط حیاط خونه هی دارن صدا میزنن مادر... چرا مادر به استقبالمون نمیاد....
اسماء میگه من سریع اومدم بیرون، میخواستم یه جوری بچهها رو از خونه بیرون ببرم . اما دیدم هرچی میگم، میگن ما تا مادرمون رو نبینیم جایی نمیریم. -غذا بخورید؛ - تا مادر نباشه لب به غذا نمیزنیم....
یه مرتبه متوجه حجره شدن؛ اومدن داخل حجره، تا چشمشون به بدن بیجان مادر افتاد، امام حسن خودش رو انداخت رو سینهی مادر، اباعبدالله صورت کف پای مادر گذاشته؛ هی صدا میزنه مادر اگه جوابم رو ندی میمیرم......
(چی میخوای بگی؟)
هر دیدی یه بازدیدی داره. اینجا اباعبدالله اومد پایین پای مادرش. اما کربلا برعکس شد؛ این مادر اومد پایین پای گودال قتلگاه؛ هی به سینه میزنه، صدا میزنه بُنَیَّ .....
حسین...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@seyedrezanarimani
کانال اشعار مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@narimani_matn
هدایت شده از اشعار کربلایی سیدرضانریمانی
📋 روضه تشییع امام موسی ابن جعفر (ع)
#متن_روضه / #روضه_امام_کاظم (ع)
#گریز_به_روضه_شام
#گریز_به_روضه_امام_حسن (ع)
#گریز_به_روضه_گودال
ویژه #شهادت_امام_کاظم (ع)
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یه مرتبه همه دیدن درِ زندان باز شد، غریبانه چهار تا غلام زیر یه تخته رو گرفتن دارن میارن. یهنفر اومد داد زد گفت این آقا اگه قریشیئه چرا چهارنفر حمال دارن میبرنش؟ اگه قریشی نیست چرا بین قریشیها دارن میبرنش؟ یهو منادی داد زد گفت این بدن،بدن آقا موسیابنجعفره...
بذار از قبلش برات بگم....
آدم سالهای سال یه گوشهای شکنجه بشه، تو زندان باشه، جای درستی نداشته باشه بدنش اذیت میشه. اون نانجیبا اینقدر آقامون رو شکنجه دادن که هیچ، اونی که آدمو بیچاره میکنه اینه:
زن بدکاره رو آوردن تو زندان موسیابنجعفر. میگه دیدم آقا سر به سجده گذاشته، هی داره میگه: خدا من عبد ضعیف توأم، خدا من عبد فقیر توأم، منو نجاتم بده؛
(زنه عوض شد، آوردنش آقا رو اذیت کنه خودش تغییر پیدا کرد.)
یهو همه دیدن زنه به سجده افتاد گفت آقا ببخشید، غلط کردم.....
بچهها، امشب بیاید ماهم به پاهای آقامون بیفیتم بگیم آقا غلط کردیم...
@seyedrezanarimani
آهسته گذارید روی تخته تنش را
تا میخ اذیت نکند پیرهنش را
اصلاً بگذارید رویِ خاک بماند
زشت است بیارند غلامان بدنش را
این ساقِ بهم ریخته کِتمانشدنی نیست
دیدند روی تختهی در ، تا شدنش را
این مرد الهی مگر اولاد ندارد
بردند چرا مثل غریبان بدنش را؟
این مرد نگهبان که حیا هیچ ندارد...
(ببینم دلت کجا میره.)
این مرد نگهبان که حیا هیچ ندارد
بد نیست بگیرد جلوی آن دهنش را
@narimani_matn
تو شهر شام هم همچین که این خونواده رو آوردن، همه شروع کردن هلهله کردن؛ یکی داره بد میگه، یکی داره ناسزا میگه، یکی داره فحش میده٬ یکی داره سنگ میزنه....
حسین....
یکی میگفت خارجیان
به ما سنگ زدن، سنگ زدن، سنگ زدن
گفت بچههای علیان
به ما سنگ زدن، سنگ زدن ،سنگ زدن
تنگ شده دلم، ای داداش
قربون صدات، ای داداش
زینب گفتنات، ای داداش
خواهرت فدات، ای داداش
@seyedrezanarimani
تا فهمیدن این آقا موسیابنجعفره، اون مَرده رفت همه رو جمع کرد؛ گفت زشته٬ بدن امام ماست. ما شیعهی این آقاییم. مگه شیعهها مردن بدن آقاشون رو غلاما بخوان ببرن...
اومدن اینقدر گل آوردن، تا حدی گل رو این بدن ریختن که وقتی میخواستن این بدن رو بردارن گلا رو کنار زدن تا بدنش مشخص بشه...
یه آقایی رو هم من سراغ دارم، همچین که میخواستن بدن رو بردارن دیدن بدن تکون نمیخوره. این تیرا از تابوت زده بیرون، به بدن آقا امام حسن اثابت کرده....
یهجای دیگه رو هم من سراغ دارم، گُلا رو زینب کنار زد، اما چه گلی؟!؟!
گل شمشیر، گل نیزه، گل سنگ، گل چوب...؛
همه دیدن خم شد، صورتش رو گذاشت رو رگهای بریدهی آقا اباعبدالله....
حسین....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کانال مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@seyedrezanarimani
کانال اشعار مداحیهای کربلایی سیدرضا نریمانی👇👇👇
@narimani_matn