eitaa logo
مرز و بوم
153 دنبال‌کننده
168 عکس
4 ویدیو
0 فایل
بریده هایی از انقلاب، جنگ و مقاومت 🌷⁦🕊️⁩🌱⁦✌️📝🎤 ارتباط با ادمین: @Hossain8
مشاهده در ایتا
دانلود
🐶🐶🐶 ✅ چشمش را از روی لقمه ای که دستم بود بر نمی داشت! 🔴 روایت صباح وطن خواه، یکی از مدافعان خرمشهر از روزهای بعد اشغال خرمشهر و دفاع از آبادان ◀️⁩ از دیشب توی نخلستان های سمت ذوالفقاری آبادان پخش شده بودیم اما نتوانسته بودیم برگردیم عقب. شبی که با استرس گذشت و من تنها زن جمع بودم. گرگ و میش صبح دیدم دکتر سعادت دارد با یک ظرف ۴ لیتری آب می آید سمتم. برای بچه‌ها صبحانه آورده بود. نزدیکم که شد گفت: سلام خوبی؟ مطمئنم دیشب نخوابیدی. گفتم: سلام، آره. اصلا نتونستم بخوابم. چی شد؟ چرا دیشب برنگشتی؟ ⁦◀️⁩ گفت: تا بخوام لوازم امداد بگیرم از هلال احمر طول کشید و دیگه ماشین گیرم نیومد که برگردم خط. گفتم: میشه با من بیای بریم وضو بگیریم برای نماز. گفت: باشه بریم. احتیاج به دستشویی داشتم اما میترسیدم تنهایی جایی بروم. در منطقه ای که بودیم تک و توک خانه های روستایی به چشم می خورد و می شد رفت داخلشان. اما میترسیدم در خانه ها یا از نیروهای عراقی پنهان شده باشد یا کس دیگری باشد. ⁦◀️⁩ داشتیم می رفتیم سمت یکی از خانه‌ها که قاسم فرخی هم آمد پیشمان و گفت صبر کنید منم بیام. آنها در یکی از خانه ها ایستادند و من رفتم داخل. چند لحظه بعد برگشتیم جایی که بودیم. تیمم کردیم و نماز صبح خواندیم. ◀️⁩ بچه‌ها برای صبحانه لقمه‌ای نان و پنیر آماده کرده بودند. به هر کسی یک تکه ی کوچک رسید. لقمه ام را برداشتم و رفتم گوشه ای تا بخورم. تا آمدم لقمه را نزدیک دهانم کنم یک سگ آمد سمتم و چند متری ام ایستاد. قیافه و حالتش با تمام سگهایی که تا آن موقع دیده بودم فرق داشت. تمام تنش می لرزید. دلم برایش سوخت. معلوم نبود به خاطر انفجارهای پشت سر هم اینطور وحشت زده است یا به خاطر چیز دیگری. ⁦◀️⁩ چشمش را از روی لقمه‌ای که توی دستم بود بر نمی داشت. معلوم بود گرسنه است. نمی دانستم نان و پنیر میخورد یا نه اما چیز دیگری نداشتم. همان لقمه را پرت کردم سمتش. سگ توی هوا لقمه را گرفت و شروع کرد به خوردن. چند لحظه بعد هم دمش را تکان داد و رفت. حیوان گرسنه اش بود. زل زده بودم به حرکاتش که قاسم فرخی آمد کنارم و گفت: چرا لقمتو دادی بهش؟ حالا تا ظهر می خوای چی کار کنی؟ گفتم زیاد گرسنه نیستم. بیچاره سگه مثل اینکه خیلی گرسنه تر از من بود. https://www.instagram.com/p/CGCdmS-BkN8/?igshid=1k42e5oys8m3o
🌷 . ✅ سپاه محافظه کار است! 🔴 روایت سردار علی ناصری در کتاب پنهان زیر باران از نحوه ی گزینش سپاه در روزهای آغاز جنگ ⁦◀️⁩ جنگ که شروع شد من در پایگاه بسیج محله مان در اهواز شروع به فعالیت کردم. فرمانده ی پایگاه، صاحب سیاحی بود. دو تن از دوستانم به نام‌های سید سعد حسینی و راضی حمیداوی از دوستان آقای شمخانی، از بنیانگذاران سپاه اهواز بودند. من در بسیج، دوره ی آموزش اسلحه دیدم. عراق داشت به طرف اهواز پیشروی می‌کرد. حسینی و حمیداوی به من گفتند که سپاه اهواز نیرو می‌خواهد. من و کریم طعیبی برای گزینش در سپاه پاسداران به اهواز رفتیم. ⁦◀️⁩ ابتدا حاج حمید تقوی مسئول وقت تحقیقات سپاه، سوالات مختلفی از ما کرد. پذیرش سپاه اهواز خیلی سختگیر بود. وقتی مصاحبه می‌کردند تن آدم می لرزید. فکر می‌کردی مجرم هستی! ⁦◀️⁩ از جمله سوالاتی که کرده بودند این بود که سپاه چه ارگانی است؟ چهار پاسخ هم برای آن گذاشته بودند از جمله محافظه‌کار. من این گزینه را علامت زدم. ⁦◀️⁩ بعد از چند روز باز مرا برای مصاحبه صدا کردند و انگیزه‌ام را درباره ی پیوستن به سپاه پرسیدند. گفتم جنگ شده و وظیفه همه ماست که از کشور و اسلام و انقلاب دفاع کنیم. می‌خواستم بروم طلبه شوم اما دیدم جنگ واجب‌تر است. کسی که با من مصاحبه می‌کرد با تعجب پرسید: پس برای چه نوشته ای سپاه محافظه‌کار است؟ و من در کمال سادگی و صداقت گفتم: بله سپاه محافظه‌کار است! ⁦◀️⁩ گفت می‌دانی محافظه‌کار یعنی چه؟ - بله می‌دانم - معنیش چیه؟ - یعنی سپاه محافظه‌کار انقلاب است. از کارهای انقلاب محافظت می کند. خندید و وقتی معنی واقعی محافظه کاری را برایم شرح داد شرمنده شدم. مدتی مرا سوال پیچ کردند. ⁦◀️⁩ سرانجام حوصله ام سر رفت و به حاج تقوی گفتم: چته این همه سوال پیچم می‌کنید؟ مگر شما نمی‌خواهید کسی جانش را برای انقلاب بدهد؟ مهم تر از جان چیز دیگری هست؟ من حاضرم جانم را بدهم. پ.ن: عکس ها متعلق به سردار سرافراز، شهید حاج حمید تقوی است که در سال ۹۳ و در جریان عملیات محمد رسول الله (آزادسازی شهر سامرا)، به شهادت رسید https://www.instagram.com/p/CG7qJvHhl9a/?igshid=jtm0mvtgr5pt
✅ وقتی نزدیک بود صدام کشته شود! 🔴 برشی از کتاب «نفوذی» درباره بازدید صدام از مناطق جنگی ◀️ سید سعید موسوی: یک بار شهید عبدالمحمد سالمی را دیدم که خیلی افسوس می‌خورد. وقتی علت را پرسیدم، گفت: «چندی پیش برای شناسایی به اطراف پادگان حمید رفته بودم. یک موشک‌انداز آرپی‌جی با یک گلوله همراه داشتم. تو همین حین با سه اتومبیل دشمن مواجه شدم. چندده متری فاصله بین ما بود و مرا ندیدند. شرایط دو اتومبیل طوری بود که گویی بلیزر بینشان را اسکورت می‌کردند. گلوله را درون آرپی‌جی گذاشتم و تصمیم گرفتم اتومبیل بلیزر را بزنم، اما بعد فکر کردم در شرایطی که کمبود مهمات داریم، چه لزومی دارد بخواهم آن را منهدم کنم؛ لذا شلیک نکردم و به مقر برگشتم. همان شب به اهواز رفتم و تلویزیون عراق را تماشا کردم که بازدید صدام از مناطق جنگی را نشان می‌داد. ناگهان دوربین، بلیزری رو که حامل صدام بود نشان داد که داشت وارد پادگان حمید می‌شد. درجا خشکم زد. اتومبیل همان بود و زمان و مکانش هم همان؛ تازه فهمیدم چه اشتباهی با منهدم‌نکردن آن اتومبیل کردم و بسیار متأسف شدم. تقدیر این‌طور رقم خورد که صدام از چنگم بگریزد.» ◀️ تلویزیون عراق که به‌راحتی در شهرهای نوار مرزی و حتی خود اهواز قابل‌مشاهده بود، گزارش مشروحی از حضور شخص صدام در پادگان حمید پخش کرد که همان اسکورت و ماشین‌هایی بود که عبدالمحمد و یارانش در شب شناسایی دیده بودند. به‌این‌ترتیب، آه بلند و جانکاهی از دل رزمنده‌ها و جان عبدالمحمد بلند شد. حتی بعضی از رزمنده‌ها از شدت ناراحتی بنای گریه گذاشتند که «ای داد بیداد، چه طعمهٔ خوبی از دستمان رفت!» اما عبدالمحمد شروع کرد به دل‌داری‌دادن و گفت: «برای چی گریه می‌کنین؟ خداوند در قرآن وعده داده که به این‌ها طول عمر می‌دهیم تا بیشتر عذابشان کنیم! ناراحت و نگران نباشین این آیهٔ قرآن داره با ما صحبت می‌کنه، اگر به صلاح اسلام بود، خداوند کمکمون می‌کرد که شلیک کنیم.» 🔗 لینک فروش کتاب: http://shop.hdrdc.ir/ @nashremarzoboom
✅ این است قدرت امام 🔴 روایت سیدیحیی صفوی از اشتیاق مردم به پشتیبانی از جبهه‌ها ◀️ من خانواده‌ای را در اهواز می‌شناختم که پدر و مادر و چهار فرزند این خانواده جبهه آمده بودند. بعضی از این بچه‌ها برای استراحت و استحمام با پدر به پشت جبهه می‌رفتند. در آن زمان مادر آن‌ها در اهواز در بخش خدمات بیمارستان کار می‌کرد و پتوها و ملحفه‌های خون‌آلود بیمارستان را می‌شست. وقتی پدر و بعضی بچه‌هایش می‌آمدند به مادر سر بزنند، مادر غذا را که جلو آن‌ها می‌گذاشت، می‌رفت پوتین‌های آنها را می‌شست و واکس می‌زد و اشک می‌ریخت. می‌گفت من آمده‌ام به حضرت زینب (س) بگویم من نمی‌توانم بجنگم، ولی پوتین‌های لشکریان امام حسین (ع) را واکس می‌زنم. این است قدرت امام که یک ملت را از زن و مرد و پیرمرد و پیرزن و نوجوان عازم جبهه‌ها می‌کند و همین مردم نیز میلیاردها تومان کمک به جبهه‌ها می‌فرستند. ◀️ خدا آیت‌الله احسان‌بخش امام جمعه رشت را رحمت کند. آمد توی جبهه و گفت چرا گیلان ما نباید تیپ داشته باشد؟ چرا مازندران تیپ کربلا را دارد؟ ما هم باید یک تیپ داشته باشیم. گفتیم آقا تیپ هزینه دارد، خرج دارد. گفت من می‌دهم؛ نیروی انسانی آن را هم می‌فرستم؛ برنج و روغنش را می‌دهم و واقعاً هم این کار را کرد. هر دفعه برای هر عملیات کاروان می‌فرستاد. شاید یک مرتبه بیش از ۵۰۰ کامیون برنج، چای و الوار از گیلان برای تیپ قدس و سایر یگان‌ها آورد. 🔗 لینک فروش کتاب: http://shop.hdrdc.ir/ @nashremarzoboom