✅«سیاوش» جنگ را از زبان یک سرباز روایت میکند
🔴معرفی کتاب «سیاوش» در سایت خبرگزاری کتاب ایران
◀️از خصوصیات مهم کتاب سیاوش این است که بیشتر روایتهای منتشر شده از دوران دفاع مقدس توسط رزمندهها که داوطلبانه در میدانهای جنگ حضور داشتهاند بیان شده است، اما این کتاب جنگ را از زبان یک سرباز روایت میکند. در واقع بخش عمده کتاب به بازنمایی نقش سربازان در سالهای اول جنگ تحمیلی میپردازد. از دیگر ویژگیهای مهم کتاب پرداختن به نقش و جایگاه نیروهای ژاندارمری و اقدامات آنها در حراست از مناطق مرزی در دوران دفاع مقدس است.
◀️این کتاب تصویری قابل تأمل از دوران پهلوی اول در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴٠ ارائه میدهد، همچنین وقوع جنگ تحمیلی فصل جدید و متنوع دیگری در این کتاب است که حجم قابل توجهی را به خود اختصاص داده است. حضور داوطلبانه راوی در مناطق جنگی از جمله در یکی از مناطق مرزی در آبادان به نام روستای حَیِّر (در کنار اروندرود) و شرح حوادث آن منطقه پس از اعلام احتمال وقوع جنگ، حضور داوطلبانه در خرمشهر تا چند روز قبل از سقوط شهر و همچنین شرح عملیات کوی ذوالفقاری و حضور در اهواز، رامشیر و جایزون از موضوعات طرح شده در این کتاب است.
◀️زاویه دید کتاب اول شخص است و خاطرات از زبان یک نفر روایت شده است. طبق گفته نویسنده در مقدمه، کتاب سیاوش محصول حدود شش سال مصاحبه عمیق و هدفمند با راوی به صورت شفاهی و کتبی، گفتوگو با اطرافیان وی، مطالعه اسناد رسمی انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی، مطالعه کتابهای خاطره مرتبط، سفر ده روزه به استان خوزستان و آشنایی با محیط آبادان و خرمشهر، گفتگوی مستمر با کارشناسان و خوانندگان حرفهای کتابهای خاطره و همچنین تلاش راوی برای دستیابی به پارهای از اطلاعات مهم مربوط به دوران گذشته زندگی پدرش است. در مجموع ۷٠ ساعت مصاحبه با راوی و خانوادهاش انجام شده و به دلیل عدم سکونت راوی در تهران ۶۳٠ سؤال مکتوب از وی پرسیده شده است.
◀️نزدیک شدن به زبان راوی، پرداختن به آداب و رسوم اقوام لر، تطبیق گفتههای راوی با اسناد رسمی و دیگر اطلاعات موجود و مراجعه چندین باره به آرشیو روزنامهها، اسناد و کتابهای خاطره و اطلسهای جنگ و... از ویژگیهای دیگر کتاب است. این کتاب در ۲۸ فصل نوشته شده و برای تکمیل اطلاعات خوانندگان در قسمت انتهای کتاب عکسها، اسناد، نقشهها، فهرست کتابهایی که در پانویس از آنها استفاده شده آمده است. کتاب سیاوش توسط فائزه ساسانیخواه نوشته شده و انتشارات مرز و بوم آن را منتشر کرده است.
🔗 لینک مطلب:
https://www.ibna.ir/vdci3yappt1ary2.cbct.html
#معرفی_کتاب
#سیاوش
#نشر_مرز_و_بوم
#فائزه_ساسانی_خواه
#سیاوش_قدیر
https://www.instagram.com/p/CmErDoXObrf/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
✅دخترانی که رگ غیرت ما را به جوش آوردند!
🔴روایت سیاوش قدیر از روزهای اول جنگ در خرمشهر
◀️غیر از کمبود سلاح و مهمات، فرسودگی جسمی و روحی و گرسنگی و بیخوابیهای طولانی ما را خسته کرده بود. از خودم میپرسیدم که باز هم باید در خرمشهر بمانم یا بروم؟ چه کار باید کنم؟ توی فکر بودم که دیدم یک دستگاه وانت بهسرعت بهسمت مسجد آمد و یک نفر سپاهی از آن پیاده شد و به داخل مسجد رفت. به نظرم آمد که با مسئولان مسجد مشورت میکند. بعد، چند نفر به میان نیروهای پراکندهٔ اطراف مسجد آمدند و با لحنی مهربان، از همۀ نیروهایی که داخل و اطراف مسجد جامع بودند، تقاضا کردند که به خطوط درگیری بروند. یکی از آنها گفت: «برادرای عزیز و مسلمون! میدونم همۀ شما روزا و شبای زیادی جلوی دشمن ایستادین و خسته هستین؛ ولی برای رضای خدا و برای حفظ خرمشهر، یه بار دیگه شانستون رو امتحان کنین. نیروهای دشمن توی منطقه پلیسراه در حال ساخت استحکامات هستن دارن. تانکاشون با سرعت خیلی زیاد وارد کوچههای کشتارگاه شده. همۀ ما باید به یاری خدا قبل از تاریکی هوا به دشمن حمله کنیم. الان برادرای شما در حال جنگ تنبهتن با دشمن هستن. شاید همین الان که من با شما صحبت میکنم چند نفر از اونا به خاطر حملههای دشمن شهید یا مجروح شده باشن.»
◀️همۀ نیروهایی که مقابل مسجد جامع ایستاده بودند در سکوت به هم نگاه میکردند. همه روحیهٔ خودشان را از دست داده بودند. انگار منتظر بودیم کسی اسممان را صدا بزند و بگوید که فلانی و فلانی بیایید بروید خط تا آمادهٔ رفتن به محل درگیری شویم. اولین بار بود که برای رفتن به خطوط مقدم اظهار تمایل نمیکردم. از لابهلای جمعیت، چند دختر جوان خرمشهری، همراه با چند نیروی لباس شخصی بیرون آمدند که همگی تفنگ ژ۳ دستشان بود و گفتند: «آقا ما رو ببرین! ماشین بگیرین تا ما رو ببرن اونجا.» دخترها قدرت بدنی داشتند. مشخص بود آنقدر در این چند روز دوندگی کردهاند که بدنشان مثل بدن یک سرباز واقعی زبده شده بود. یک تکاور و چند ارتشی از بین نیروهای حاضر در مسجد جلو آمدند و گفتند: «دیگه نیازی نیست با وانت به سمت دشمن بریم! با پای خودش اومده طرف ما!» دخترها با داوطلب شدنشان دوباره رگ غیرت ما را به جوش آوردند. از خودمان خجالت کشیدیم. جنبوجوش و پچپچی در جمع راه افتاد. خیلی از نیروها اعلام آمادگی کردند تا بهطرف دشمن بروند. من هم توی دلم «الله اکبر» گفتم و راه افتادم.
🔗لینک فروش کتاب:
http://shop.hdrdc.ir/
#معرفی_کتاب
#سیاوش
#نشر_مرز_و_بوم
#سیاوش_قدیر
#فائزه_ساسانی_خواه
#خرمشهر
#دختر
#غیرت
#شجاعت
@nashremarzoboom
✅ تا دیروز شاه بودجه رو میخورد، حالا بنیصدر میخوره!
🔴 روایت غلام آقایی چگینی از ماجرای اخراج شدنش از ارتش
◀️ تیپ ۸۴ خرمآباد، چند ماه در نوار مرزی ایلام مستقر شده بود. ما شبانهروز شاهد سنگرسازی عراقیا توی خاک عراق بودیم؛ ولی وسیلهای برای سنگرسازی نداشتیم. یه روز خبر دادن نمایندهٔ رئیسجمهور برای بازدید میاد. بیشتر پرسنل گفتن که وقتی اومد، همه بهش میگیم ما برای سنگرسازی امکانات میخوایم؛ ولی یکی گفت که بهتره یه نفر بهنمایندگی از ما حرف بزنه. بچههای گروهان، من رو انتخاب کردن. نمایندهٔ بنیصدر با هلیکوپتر و همراه با سرهنگی اومد. توی جمع پرسنل سخنرانی کرد و گفت که عراق چند وقته به نقاطی از مرزای ما تجاوز میکنه؛ باید آماده باشیم تا اگه دست به اقدامی زد، جواب دندونشکن بهش بدیم.
◀️ بعد از سخنرانی، بهنمایندگی از پرسنل جلو رفتم و احترام نظامی گذاشتم و گفتم که من بهنمایندگی از طرف پرسنل حاضر پیش شما اومدم. چند ماهه ما اینجا هستیم و میبینیم عراقیا در حال ساخت استحکامات هستن. ما هم اینجا در طول روز بیکاریم. برای ما هم امکاناتی مثل سیمان و وسایل سنگرسازی بیارین تا سنگرسازی کنیم که اگر خدایناکرده عراق حمله کرد، غافلگیر نشیم. جواب داد که برای این کار بودجه نداریم. بیاختیار گفتم: «تا دیروز شاه بودجه رو میخورد، حالا بنیصدر میخوره!» او جلوی پرسنل، سیلی محکمی به صورتم زد. عصبانی شدم و دیگه نفهمیدم چیکار میکنم. دویدم بیرون، تفنگم رو از زیر چادر برداشتم تا بزنمش. چند نفر از پرسنل جلوم رو گرفتن. نمایندهٔ بنیصدر متوجه شد و سریع از اونجا رفت.
◀️ وقتی سوار هلیکوپتر شد، دستور داد من رو بفرستن شهر ملکشاهی؛ جایی که مستقر بود. قبل از رفتن، درجهدارایی که من نمایندهشون بودم، صورتجلسهای نوشتن و به دست دژبان ارشد دادن و بهش تأکید کردن که غلام آقایی چگینی از طرف ما حرف زده و حرف او، حرف همۀ ماست. وقتی به ملکشاهی رسیدیم، من رو بردن دژبانی و همزمان صورت جلسه رو به نمایندهٔ بنیصدر تحویل دادن. او بعد از مطالعهٔ همزمان صورتجلسه گفت که شانس آوردی! این صورت جلسه تو رو نجات داد؛ و الا همینجا دادگاه نظامی میشدی و میدادم تیربارونت کنن. بعد به طرفم اومد و با نوک خودکار درجههام رو بیرون آورد و گفت: «از این ساعت به بعد عضو پرسنل ارتش نیستی» و به سرهنگی که بغل دستش نشسته بود گفت که دستور تسویه حسابش رو صادر کن تا برای بقیه عبرت باشه!
🔗 لینک فروش کتاب:
http://shop.hdrdc.ir/
#معرفی_کتاب
#سیاوش
#نشر_مرز_و_بوم
#فائزه_ساسانی_خواه
#غلام_آقایی_چگینی
#سیاوش_قدیر
#بنی_صدر
#ارتش
@nashremarzoboom
✅برشی از مصاحبه با خانم فائزه ساسانیخواه نویسنده کتاب «سیاوش»
🔴سوژه «سیاوش» از هر جهت بکر بود
◀️سوژه «سیاوش» را خانم سیده اعظم حسینی، نویسنده کتاب دا و مسئول واحد زنان ادبیات پایداری و هنر مقاومت حوزه هنری به من پیشنهاد دادند. آقای سیاوش قدیر خیلی خلاصه یک بخشهایی از خاطراتشان را نوشته بودند، من هم خواندم و کار را پسندیدم. اینگونه بود که کار را شروع کردم. این پروژه پیچیدگیهای خاص خودش را داشت و نکات جدیدی را در حوزه انقلاب و دفاع مقدس مطرح میکرد. بخش قبل از انقلاب اسلامیاش خیلی مهم بود، ماجرایی که مرتبط با زندگی پدرشان بود. وقایع مربوط به اسفند ۵۷ و بحث کردستان نیز خیلی مهم بود. چون کردستان معمولا در کتابهای خاطره از سال ۵۸ با دکتر چمران و پاوه شروع میشود ولی ایشان از سال ۵۷ شروع میکنند. یعنی موضوع با اینکه مهم است ولی بکر است. ما از بانوان، نظامیها، سپاهیها، ارتشیها و... در جنگ خاطره داریم ولی از سربازها خیلی کم خاطره داریم. روایت ایشان، روایت یک سرباز است که جنگ را روایت میکند و میشود بهعنوان یک بخش مغفولمانده جنگ به آن نگاه کرد.
◀️آقای قدیر اوایل خیلی دوست داشت کار سریعتر به نتیجه برسد ولی توجیه شدند که کار، کار مهمی است. وقتی توجیه شدند، همکاری خیلی خوبی داشتند که میتواند واقعا الگوی باشد برای راوی کتابهایی که میخواهند، نوشته شوند. برای کتاب «سیاوش»، از افرادی که به آبادان و خرمشهر و بحث کردستان تسلط داشتند، کمک گرفتم. در خوانش متن هم افراد مختلف با رویکردهای مختلف فکری کتاب را خواندند و نظرشان را میگفتند. این پروژه اگر به نتیجه رسیده بهخاطر صبوری بوده است. ما چهارپنج سال تلاش کردیم در رابطه با پدر ایشان، هر منبعی که قابل استناد و دسترسی است را پیدا کنیم. یکی دیگر از مسیرهای موفقیت انجام پروژه، همکاری خود راوی بود و همچنین همسر ایشان که کلی همراهی داشتند.
◀️امیدوارم کتاب «سیاوش» چرخه موفق خودش را در معرفی طی کند. من وظیفهام را انجام دادم، راوی هم انجام داد، ناشر هم هزینه کرده فقط امیدوارم به دست مخاطبان اصلی خودش برسد. این مخاطبان میتوانند سربازها، نظامیها، علاقهمندان به جنگ در خرمشهر و آبادان باشند، خود مردم خرمآباد باشند چون راوی اصالتان خرمآبادی هست، علاقهمندان به کردستان باشند و کلیه افرادی که به مطالعه تاریخ شفاهی جنگ و انقلاب علاقه دارند. سرباز در عین حال که لباس نظامی تنش کرده، از بدنهٔ مردم است. روایتی که ایشان از خودش و سربازهای اطرافش میدهد، جذاب است.
#معرفی_کتاب
#سیاوش
#نشر_مرز_و_بوم
#فائزه_ساسانی_خواه
#سیاوش_قدیر
@nashremarzoboom
✅دخترانی که رگ غیرت ما را به جوش آوردند!
🔴روایت سیاوش قدیر از روزهای اول جنگ در خرمشهر
◀️غیر از کمبود سلاح و مهمات، فرسودگی جسمی و روحی و گرسنگی و بیخوابیهای طولانی ما را خسته کرده بود. از خودم میپرسیدم که باز هم باید در خرمشهر بمانم یا بروم؟ چه کار باید کنم؟ توی فکر بودم که دیدم یک دستگاه وانت بهسرعت بهسمت مسجد آمد و یک نفر سپاهی از آن پیاده شد و به داخل مسجد رفت. به نظرم آمد که با مسئولان مسجد مشورت میکند. بعد، چند نفر به میان نیروهای پراکندهٔ اطراف مسجد آمدند و با لحنی مهربان، از همۀ نیروهایی که داخل و اطراف مسجد جامع بودند، تقاضا کردند که به خطوط درگیری بروند. یکی از آنها گفت: «برادرای عزیز و مسلمون! میدونم همۀ شما روزا و شبای زیادی جلوی دشمن ایستادین و خسته هستین؛ ولی برای رضای خدا و برای حفظ خرمشهر، یه بار دیگه شانستون رو امتحان کنین. نیروهای دشمن توی منطقه پلیسراه در حال ساخت استحکامات هستن دارن. تانکاشون با سرعت خیلی زیاد وارد کوچههای کشتارگاه شده. همۀ ما باید به یاری خدا قبل از تاریکی هوا به دشمن حمله کنیم. الان برادرای شما در حال جنگ تنبهتن با دشمن هستن. شاید همین الان که من با شما صحبت میکنم چند نفر از اونا به خاطر حملههای دشمن شهید یا مجروح شده باشن.»
◀️همۀ نیروهایی که مقابل مسجد جامع ایستاده بودند در سکوت به هم نگاه میکردند. همه روحیهٔ خودشان را از دست داده بودند. انگار منتظر بودیم کسی اسممان را صدا بزند و بگوید که فلانی و فلانی بیایید بروید خط تا آمادهٔ رفتن به محل درگیری شویم. اولین بار بود که برای رفتن به خطوط مقدم اظهار تمایل نمیکردم. از لابهلای جمعیت، چند دختر جوان خرمشهری، همراه با چند نیروی لباس شخصی بیرون آمدند که همگی تفنگ ژ۳ دستشان بود و گفتند: «آقا ما رو ببرین! ماشین بگیرین تا ما رو ببرن اونجا.» دخترها قدرت بدنی داشتند. مشخص بود آنقدر در این چند روز دوندگی کردهاند که بدنشان مثل بدن یک سرباز واقعی زبده شده بود. یک تکاور و چند ارتشی از بین نیروهای حاضر در مسجد جلو آمدند و گفتند: «دیگه نیازی نیست با وانت به سمت دشمن بریم! با پای خودش اومده طرف ما!» دخترها با داوطلب شدنشان دوباره رگ غیرت ما را به جوش آوردند. از خودمان خجالت کشیدیم. جنبوجوش و پچپچی در جمع راه افتاد. خیلی از نیروها اعلام آمادگی کردند تا بهطرف دشمن بروند. من هم توی دلم «الله اکبر» گفتم و راه افتادم.
🔗لینک فروش کتاب:
http://shop.hdrdc.ir/
#معرفی_کتاب
#سیاوش
#نشر_مرز_و_بوم
#سیاوش_قدیر
#فائزه_ساسانی_خواه
#خرمشهر
#دختر
#غیرت
#شجاعت
https://eitaa.com/nashremarzoboom