✅وقتی برادران س.پاهی و ارتشی به هم ایمان آوردند!
🔴روایت شهید صیاد شیرازی از شناسایی مشترک ارتش و س.پاه
◀️در جلساتی که در ستاد اهواز برگزار میشد، نکتههای جالبی پیش میآمد. همیشه نگران بودیم که اگر بچههای ارتش و س.پاه را تنها بگذاریم ممکن است به سبب اختلاف فرهنگی که دارند، با هم درگیر شوند. این بود که سعی میکردیم من و برادر رضایی روی جلسات اشراف داشته باشیم. بحثی پیش آمد که توانایی ما برای عملیات در بستان جواب نمیدهد. برادران س.پاه پیشنهاد کردند که با برادران ارتش به شناسایی برویم. بچههای س.پاه معتقد بودند که میشود حمله کرد و ارتشیها میگفتند: «عمق عملیات زیاد است و نمیشود.» از این نگران بودیم که اگر اینها با هم به شناسایی بروند، به سبب اختلاف سن و اختلاف روحیه ممکن است در راه گرفتاری پیش بیاید.
◀️برادر غلامعلی رشید، مسئول عملیات س.پاه و سرتیپ شهید نیاکی، فرمانده لشکر ۹۲ زرهی اهواز، گفتند: «با هم میرویم شناسایی.» با چند نفر دیگر رفتند و بعد از دو سه روز برگشتند. ما نگران بودیم که اینها گزارش تلخ از اوضاع بدهند. گفتیم: «جدا جدا گزارش بدهید.» اول سرتیپ شهید نیاکی آمد. ایشان حدود ۵۸ سال داشت. متحیر بود. مدام میگفت: «جناب سرهنگ من مطمئنم که ما پیروز میشویم.» پرسیدم: «چه دیدی؟» گفت: «این برادرها ما را یک جاهایی بردند که اصلاً آنجاها را ندیده بودیم. درست در قلب و پشت دشمن است. ما اگر با نیروی کمی که داریم حمله کنیم، دشمن همانجا کارش تمام میشود.» خوشحال شدم. خوشحالی به این علت نبود که جایی پیدا شده و میتوان عملیات را انجام داد؛ بیشتر به این علت بود که خداوند تفضل کرده و حالا که اولین بار است داریم برای خدا میجنگیم، نیروهای قدیمی ارتش اینطور اظهار امیدواری میکنند. نکته مهمتر، پیوند قلبی با بچههای س.پاه در این رفتوبرگشت بود.
◀️نوبت به برادر رشید رسید. دیدم ایشان هم متحیر است. اولین جملهای که گفت این بود: «من دیگر به برادران ارتشی ایمان آوردم.» پرسیدم: «چه شده؟» گفت: «شناسایی سختی بود و فکر میکردم اینها نمیتوانند با ما بیایند. سنوسالشان بالاست و میبرند. اینها همه جا آمدند. خودمان خسته شده بودیم. برگشتیم. چون خسته بودیم شب یک جایی ماندیم. صبح زود، نماز خواندیم و خوابیدیم. نور و حرارت آفتاب مرا بیدار کرد. چشمهایم را به زور باز کردم و دیدم سرهنگ نیاکی دارد ورزش میکند. ما حالش را نداشتیم برخیزیم، ولی ایشان ورزش میکرد. اصلاً حالتی بود که گفتم ای بابا، ما هنوز اینها را نشناختیم.»
#معرفی_کتاب
#ناگفته_های_جنگ
#نشر_سوره_مهر
#نشر_مرز_و_بوم
#احمد_دهقان
#شهید_صیاد_شیرازی
#ارتش
@nashremarzoboom