eitaa logo
نسل مقدم
21.1هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.7هزار ویدیو
17 فایل
📣 رسانه مردمی،شفاف،صادق #آخرین_اخبار_فرهنگی_علمی_اجتماعی_هنری @behnamnasiry ارتباط با ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹طنز جبهه! 💥داستانهای آقا فریبرز (1):👇 🌿...می‌گویند در جهنم مارهایی هست که اهالی محترم جهنم، از دست آنها به اژدها پناه می‌برند!😜 و حالا من هم دچار چنین وضعیتی شده بودم. آن هم از دست یک "جِغِله تُخس وَرپریده" که نام باشکوه "فریبرز" را بر خود یدک می‌کشید... 😳 یک نوجوان 15 ساله "دراز بی‌نور" که به قول معروف به "نردبان دزدها" می‌ماند... یادش بخیر...😀 برای خودش "زلزله ایی" بود... زلزله ائی با هشت ریشتر و شاید هم بالاتر...😚 "خونه خراب کن" بود به تنهائی یه حوزه یه لشگر یه شهر رو حریف بود..😊 وای خدا!؟ من چی کشیدم از دستش...😰😥 🌿...در حوزه که بودیم یک طلبه تازه وارد بود که انگار از طرف شیطان😈 مأمور شده بود بیاید و فضای آرام و بی‌تنش آن‌جا را به جنجال بکشاند...😊 اسمش فریبرز😎 بود که به پیشنهاد استادمان شد:👇 سلمان!... قربان سلمان❤ بروم... آن بزرگوار کجا و این👈 سلمان جعلی کجا؟🎩😀 🌿... کاری نبود که نکند... 😇 از راه‌ انداختن مسابقات گل کوچک میان طلاب...😔 تا اذان گفتن در نیمه‌های شب...😣 و به راه انداختن نماز جماعت بدون وقت.... 😃قایم کردن آفتابه ها...😞😍 بعد هم خودش می‌رفت در حجره‌اش تخت می‌خوابید و ما تازه شصت‌مان خبردار می‌شد که هنوز دو ساعتی به اذان صبح مانده است!...😊 🌿...کارهائی می کرد که به عقل جن😈 هم نمی رسید👈 از ریختن مورچه‌های آتشی در عمامه ‌مان تا انداختن عقرب و رتیل در سجاده نمازمان...😳جنگ بین مورچه ها را برگزار می کرد...😍 در شیشه گلاب، جوهر می‌ریخت و وسط عزاداری و در خاموشی روی جمعیت می‌پاشید....😊😠‍ یادم  میاد یه ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎﯼ ﮐﻤﯿﻞ، ﭼﺮﺍﻏﺎﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻧﺪ،😖 ﻣﺠﻠﺲ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﺎﺻﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺷﮏ می‌ریخت😥ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ:👇 😊ﺍﺧﻮﯼ ﺑﻔﺮﻣﺎ ﻋﻄﺮ ﺑﺰﻥ، ﺛﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ... بهش گفتم, ﺍﺧﻪ ﺍﻻ‌ﻥ ﻭﻗﺘﺸﻪ؟!😥 💕گفت: ﺑﺰﻥ ﺍﺧﻮﯼ، ﺑﻮ ﺑﺪ ﻣﯿﺪﯼ، ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﺠﻠﺴﻤﻮﻧﺎ...😍 ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺖ ﮐﻠﯽﺛﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ حاجی جان...👏ﺑﻌﺪ ﺩﻋﺎ ﮐﻪ ﭼﺮﺍﻏﺎ ﺭﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ...😇 خنده بازاری شده بود😆ﺻﻮﺭﺕ ﻫﻤﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩ😥 ﺗﻮ ﻋﻄﺮ ﺟﻮﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ!...😳 ﺑﭽﻪ ﻫﺎ هم ﯾﻪ ﺟﺸﻦ ﭘﺘﻮﯼ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﺮﺍﺵ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ… 😃ولی قبل جشن پتو یه نکته عرفانی گفت👈به این مضمون که: 👇 💥این رو سیاهی با یه شستشو راحت با آب میره... 😇حواسمون باشه مقابل خدا رو سیاه نباشیم...😎از فریبرز این حرفها بعید بود و کمی هم عجیب به نظر می رسید...😵😏فکر کنم تحولاتی در آقا فریبرز داشت شکل می گرفت...😵 به کانال نسل مقدم بپیوندید 👇 🇮🇷 @nasle_mughadam 🇮🇷
🗨️ طنز جبهه! 💥داستانهای آقا فریبرز (2):👇 🌿...اوایل سعی کردم با بی‌اعتنایی او را از سر خودم باز کنم...😖 اما خودم کم آوردم و او از رو نرفت...😍 بعد سعی کردم با ترشرویی و قیافه عصبی گرفتن دورش کنم؛ 😠 اما او مانند کودکی  می‌ماند که هر بی‌اعتنایی و تنبیه که از پدر و مادر می‌بیند، به حساب مهر و محبت می‌گذارد.😔 در آخر در تنهایی افتادم به خواهش و تمنا که تو را به مقدسات قسم ما را بی‌خیال شو و بگذار در دنیای خودم باشم...😠😖😇این ماجرا گذشت...😳 تا مدتی که داوطلبانه خواستم برم جبهه...😇 😰 گفتم پیش خودم هم فال است و هم تماشا, میروم جبهه هم ادای تکلیف کرده باشم و هم از شر فریبرز در امان باشم😞 به همه هم سپردم به کسی نفرمایند که من میخوام برم جبهه👌 خصوصا به فریبرز خان...😊 چشتان روز بد نبیند...😖 نمیدونم از کجا متوجه شد...😃 🌿...تا متوجه شد میخوام برم جبهه, خیلی با ادب و با کلاس آمد نشست کنارم😜و با حالت خاصی که پررویی و شرارت در آن موج میزد آمد دستش را روی کتفم گذاشت😇 و با بوسی که بر گونه ام زد, گفت:👇 😆حاج آقا، مگر امام نگفته پشتیبان روحانیت باشید تا به مملکت آسیبی نرسد!؟...😰 گفتم: خب... منظور 😥 گفت: خوب به فرموده امام 👈 من هم هوای شما را دارم تا آسیبی به خودم و مملکت نرسد!😀 💥با خنده‌ای 😊 که ترجمه نوعی از گریه بود،😥 گفتم: برادرجان،❤ امام فرموده‌اند پشتیبان ولایت فقیه باشید، نه پشتیبان من مادر مرده! ...😖 تو رو به جدت بگذار این چند صباح را که مانده تا شهادت را مثل آدمیزاد سر کنم.😏 اما نرود میخ آهنین در سنگ!...😵😢 بالاخره با چرب زبانی مخصوص به خودش😄 مجبور شدم با خودم اونو ببرم جبهه😀👌 🌿... عاقبت اعزام شدیم جبهه و من به عنوان روحانی گردان معرفی شدم و فریبرز هم به عنوان کمک بنده و متخصص جنگ روانی😇 با دشمن در کنارم, مشغول به کار شد..😊 یه مدت بعد هم رفتیم خط پدافندی و در آنجا مستقر شدیم...😳😵😜 💥در گردان یک بنده خدایی بود که صدایی داشت جهنمی، به نام مصطفی. انگار که صدتا شیپور زنگ‌زده را درست قورت داده باشد.😍 آرام و آهسته که حرف می‌زد، پرده گوش مان پاره می‌شد، بس که صداش کلف و زمخت بود. فریبرز، مصطفی را تشویق کرد که الا و بالله باید اذان نمازها را تو بگویی! ...😳😀 🌿...مصطفی هم نه گذاشت و نه برداشت و چنان اذانی گفت...😣 که هیچ مسلمانی نشنود و هیچ کافری نبیند!...😵 از الف الله‌اکبر تا آخر اذان، بندبند بدن نمازگزارانی که مقیم سنگری که حسینیه شده بود، لرزید...😠😥😖 🔥آن شب تاصبح دسته جمعی کابوسی دیدیم وحشتناک و مخوف!😇 تنها دو نفر این وسط کیف کردند. آقا مصطفی، اذان‌گوی شیپور قورت داده و فریبرزخان!👌از آن به بعد هرکس که به فریبرز😊😄 می‌خواست توپ و تشر بزند، فریبرز دست به کمر تهدیدش می‌کرد که: اگر یک‌بار دیگر به پر و پایم بپیچی به مصطفی می‌گویم اذان بگوید! و طرف جانش را برمی‌داشت و الفرار!😀😊 به کانال نسل مقدم بپیوندید 👇 🇮🇷 @nasle_mughadam 🇮🇷
دهم ماه رمضان روز رحلت جانگداز (س) 💐 در روايتی نقل شده است كه حضرت خديجه (س) در کنار پنج تن آل عبا، در آخرت محبان وشيعيان را شفاعت می‌کند. ⚪️ بشر بن حبيب مى گويد ازامام صادق (ع) راجع به تفسير آيه, «بين آن دو پرده ‏ای است و در اعراف مردانی هستند»، سوال شد، امام فرمود ديواری بين بهشت وجهنم است، که پيامبر(ص)، على، حسن، حسين، فاطمه و خديجه (س) بر روى آن ايستاده‌اند فرياد مى ‌زنند كجايند محبين ما كجايند شيعيان ما؟... دوستان و شيعيان را به خدمت آن بزرگواران مى ‏آورند که آنها را به نام و نام پدرهاشان می ‌شناسند اين است تفسير آيه‏ "يعرفون كلا بسيماهم‏" دست آنها را می ‌گيرند و از پل صراط عبور می دهند و وارد بهشت می نمايند... : بحار الأنوار - ط مؤسسة الوفاء العلامة المجلسي ج: 24 ‍💥یکی از اساتید می فرمودن؛ هرکس حاجت مهمی داره، در شب و روز رحلت حضرت خدیجه (س) به ایشان متوسل بشه و به تعداد ابجد اسم ایشان، یعنی 622 بار صلوات برای ایشان بفرستد.ان شاءالله حاجت خود را می گیرد.حضرت خدیجه (س) ام المومنین است و بسیار بخشنده هرکس مال حلال، همسر خوب و فرزند خوب میخواهد ، و در واقع هر کس دنیای حلال می خواهد به ایشان متوسل شود. ‍ ‍ 🍁خدیجه ی انقلاب :مرحوم خانم محریزه بوسعدیا ( لعیب ) اهل تونس و از ساکنین شهر پاریس بانوی بزرگواری که ۳۵سال قبل به مذهب تشیع مشرف شد این مرحومه از ثروت زیادی برخوردار بود خودش می گفت که قبلا ها به مرکز ایرانی ها می آمده و مهر نماز ها را می ربایده چون گفته بودند اینها بت پرست هستند بعد که اگاهی پیدا کرد و شیعه شد دایم استغفار می کرد... وقتی شیعه شد تمام خدمه و دوستان او نیز شیعه شدند خانم لعیب به پیروی از سرور خود حضرت خدیجه کبری (س) تمامی ثروت خود را در راه اسلام خرج کرد. بنحوی که در اخر عمری اموراتش بسختی می گذشت تمامی افتخار ایشان این بود که امام خمینی ( ره ) شخصا با یک چایی با دست مبارکش از این ایشان در جمکران پذیرایی کرده است...📌خانم لعیب در پاریس در گذشت و در شهر قم بخاک سپرده شد... 💥یکی از معجزات الهی که منجر به پیروزی عملیات فتح‌المبین شد، آخرین شناسایی شب قبل از عملیات بود. من، حسین قجه‌ای و محسن وزوایی برای یافتن بهترین مسیر هدایت گردان به پشت جبهه دشمن و تصرف توپخانه آنها به مأموریت رفتیم. پس از اتمام کار شناسایی برای استراحت دور هم نشسته، کمپوتی را باز کردیم و در حالی که آرام صحبت می‌کردیم مشغول خوردن شدیم و به یکدیگر تأکید می‌کردیم که قوطی خالی را با خود ببریم تا نشانی از خود به جا نگذاشته باشیم. 💥با خوشحالی به مقر بازگشتیم و پس از ارائه گزارش کار، ناگهان به خاطر آوردیم که غفلت کرده و قوطی را همانجا گذاشته ایم. دیگر کاری نمی‌توانستیم بکنیم و فقط به خدا توکل کردیم. اوایل شب بعد، چند ساعتی پس از حرکت گردان، محسن وزوایی با بی سیم اعلام کرد که راه را گم کرده است. همه نگران بودند حتی فرمانده‌مان حاج احمد متوسلیان به سجده رفته و با گریه به پروردگار التماس می‌کرد. چند لحظه بعد خبر داده شد که گردان راهش را پیدا کرده و عملیات با رمز فاطمه الزهرا (س) آغاز شد. بعدها فهمیدم فرمانده گردان مسیر را از روی همان قوطی جا مانده پیدا کرده است  عملیات فتح المبین بامداد دوم فروردین ماه سال ۶۱ در جغرافیایی به وسعت ۲۵۰۰ کیلومتر در جبهه جنوب ایران آغاز شد. این عملیات که تا روز دهم فروردین به طول انجامید؛ چهار مرحله داشت و چهار قرارگاه عملیاتی از چهار محور شوش، رودخانه کرخه، کوه میشداغ، در جاده اهواز-اندیمشک و غرب دزفول حمله را آغاز کردند. فرماندهان ارتش و سپاه در این عملیات؛ آزادسازی بخش هایی از خاک ایران، انهدام لشگرها و ادوات نظامی عراق و در نهایت دور کردن خط مقدم و آتش موثر عراق از مرزها را به عنوان اهداف اصلی طراحی کردند. منطقه عملیات به چهار محور تقسیم شد و چهار قرارگاه قدس، نصر، فجر و فتح مسئولیت این چهار محور را برعهده گرفتند. مسئولیت «محور تی‌شکن» و «چاه نفت» برعهده قرارگاه قدس بود، غرب پل نادری را قرارگاه نصر اداره کرد، قرارگاه فجر مسئولیت غرب شوش را عهده دار شد و در نهایت  محور رقابیه و تصرف این تنگه هم با قرارگاه فتح بود و.... ⬅️ 81 زن در 28 هفته کشته شدند! ثمره زن زندگی آزادی در غرب به کانال نسل مقدم بپیوندید 👇 🇮🇷 @nasle_mughadam 🇮🇷
⭐به چهره‌اش توی آينه‌ي موتور نگاه ‌كردم. منتظر عكس‌ العملش بودم. جواب داد: بچه‌ها خبر آوردن كه محمد هم زخمي شده. با خودم گفتم زخمی عیبی نداره. حداقل دوباره می تونم ببینمش. گفتم: كدوم بيمارستان بستريه؟ چشمانم همچنان به‌ آينه‌ي موتور دوخته شده بود كه چه جوابي مي‌دهد، اما جوابي نداد. دوباره تكرار كردم كدوم بيمارستان؟ ناگهان از آينه ديدم چشماش پر از اشك شده و فکش می لرزه...😇 ⭐ گفتم: 👈 💞محمدشهيد شده؟😰 سکوت کرد و جوابي نداد. من جواب خودم رو گرفتم. به يكباره به ياد وصيت محمد افتادم : دوست دارم اگر خبر شهادتم روشنيدي بگي"انا للّه و انا اليه راجعون." 👈صداش توی گوشم می پيچيد. انگار تمام آب بدنم خشك شده بود... 😭به زور خودم رو به ميله‌هاي موتور چسباندم و آروم گفتم: "انالله و انااليه راجعون. "داداش گفت: مواظب باش.بابا و مامان چیزی نمي‌دونن تا چند لحظه‌ي ديگه بچه‌هاي سپاه میان و به اونا خبر ميدن. من از ديروز خبر دار شدم، ولي نتونستم بهشون بگم...😣 ⭐به منزل پدرشان رسيديم. هر دو در كوچه باز بود. بابا و مامان محمد روي لبه‌ي چاه آب توی حیاط نشسته بودند و چشم به راه بودند. سلام كردم...👈 اتفاقاً شب گذشته عمه‌ي مادرم هم فوت كرده بود. مامان حالتم را ديد و گفت: سيّد، عيبي نداره پير بود. مرده كه مرده. پيرا بايد بميرن و جونا بمونن. شاد باش. ان‌شاءالله امروز دیگه محمد سرو کله ش پیدا میشه. یادت میاد پارسال هم بعد از سیزده اومده بود...؟ ⭐سعي كردم برگردم تا پشتم به آنها باشد. مبادا تغييرات توی چهره‌ام رو ببينند. تعارفم کردن برم بالا. از چهار پله‌ي منزل شان نمي‌توانستم بالا بروم. ديوار خانه را با دست گرفتم و بالا رفتم. به هر سختي بود وارد اتاق شدم. ميوه، آجيل و شيريني وسط اتاق بود. گوشه‌اي نشستم و به ديوار تكيه دادم. طبق معمول بچه‌ها در حياط شروع به بازي كردند. پدرش پرتقال و پسته مي‌خورد و پوستش را به طرف من پرت مي‌كرد و مي‌خواست با شوخي های همیشگی اش خوشحالم كنه. ⭐زير لب از خدا طلب صبر مي‌كردم كه مادر با پدر به تندي برخورد كرد كه چه كارش داري، ولش كن، سر به سرش نگذار ابراهیم، حوصله نداره. 13 روزه كه چشم به راه پسرته، حق داره، به حال خودش بذارش. آقاجون هم ول‌كن نبود كه نبود. من حال شوخي نداشتم...😢 👈 چندين بارخواستم داد بزنم. ولي به نفسم مسلط شدم وسكوت كردم. با خودم مي‌گفتم: "خدايا دارم منفجر ميشم.😳 چراب چه‌هاي سپاه نمي‌آیند؟😇 ⭐در همين گيرودار بودم كه صداي چند ماشين و هياهو از بيرون خانه به گوش رسيد. گفتم: آقاجون پاشو كه دوست‌هاي محمد اومدن دیدنت."👈 سرتان را درد نیاورم اینطوری بود که من در سیزده عید سبزه زندگیم برای همیشه گره زدم😰 راوی سیده نساء هاشمیان همسر سردار شهید اصغریخواه به👈 گزارش جهان به نقل از مشرق فرارسیدن شب شهادت موالموحدین امیر المومنین حضرت علی علیه السلام به شیعیان و عزاداران آن حضرت تسلیت باد. به کانال نسل مقدم بپیوندید 👇🏻 🇮🇷 @nasle_mughadam 🇮🇷
💥ماموریت ما استقامت است:👇 💠 «صراط مستقیم از متن جهنم می گذرد؛ جهنمی که با دست اغواشدگان شیاطین بر کره زمین برپا شده است. شیاطین می دانند که اگر به ما اجازه رشد بدهند، سیر آینده تاریخ جهان از کف اختیارشان خارج خواهد شد و دیری نخواهد پایید که جهان از فریاد حق طلبانه همه مستضعفین و محرومین، پر خواهد گشت. این تقدیر محتومی است که دیر یا زود چه آنان بخواهند و چه نخواهند روی خواهد نمود. هر کس به پیامبر اسلام گرویده » 🍂جمله ای زیبا از : 🥀قدم صدق ، هرگز بر صراط نمی لرزد . .. ۲۰ فروردین سالگرد شهید آوینی، گرامیباد 📎 قدمی که نتیجه ی ، ایمان است . . . 🌷 سخنان جاودانه سید شهیدان اهل قلم شهید به کانال نسل مقدم بپیوندید 👇 🇮🇷 @nasle_mughadam 🇮🇷
💠 فضیلت شب جمعه امام باقر(ع): خداوند متعال، هر شبِ جمعه، از آغاز شب تا پایان آن، از فراز عرش خویش ندا مى دهد: 🔹آیا بنده مؤمنى نیست که تا پیش از سپیده دَم، مرا براى آخرت و دنیایش بخواند و من، پاسخش دهم؟ آیا بنده مؤمنى نیست که تا پیش از سپیده دم از گناهانش به درگاه من، توبه کند و من هم به سوى او بازگردم [و توبه اش را بپذیرم]؟ 🔹آیا بنده مؤمنى نیست که من، روزى اش را بر او تنگ کرده باشم و او تا پیش از سپیده دم، افزایش در روزى اش را از من بخواهد و من، بر روزى او بیفزایم و به آن گشایش دهم؟ 🔹آیا بنده مؤمنِ بیمارى نیست که تا پیش از سپیده دم از من شفا بخواهد و شفایش دهم؟ آیا بنده مؤمنِ زندانى و غم زده اى نیست که از من بخواهد از زندان آزاد کرده، رهایش کنم؟ 🔹آیا بنده مؤمنِ ستم دیده اى نیست که تا پیش از سپیده دم از من بخواهد که دادش را بستانم و من، انتقام او را بگیرم و داد وى بستانم؟ و تا سپیده دَم، به این ندا ادامه مى دهد. 📚تهذیب الأحکام،ج ۳،ص ۵ 💟 آیت الله بهجت(ره): در بین تمام مستحبات ، دو عمل است که بی نظیر می باشد و هیچ عملی به آنها نمےرسد. ✨۱- نماز شب ✨۲- گریه بر امام حسین (ع) 🌺 شهید مهدی زین الدین: ما باید حسین‌ وار بجنگیم, حسین‌وار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه حسین‌ وار جنگیدن یعنی دست از همه چیز کشیدن در زندگی... هرگاه شب جمعه شهدا را ياد کرديد آنها شما را نزد سیدالشهدا(ع) یاد می كنند.... 💟 آیت الله بهجت(ره): در بین تمام مستحبات ، دو عمل است که بی نظیر می باشد و هیچ عملی به آنها نمےرسد. ✨۱- نماز شب ✨۲- گریه بر امام حسین (ع) 🌺 لایوم کیومک یا اباعبدالله خواهر شهید جهاد مغنیه می گفت: مادر من یک زن فوق العاده ست. وقتی خبر شهادت بابا (عماد مغنیه) رسید رفت دو رکعت نماز خوند. و تا دید ما با دیدن پیکر بابا بی تاب شدیم، خطاب به بابا گفت: الحمدلله که وقتی شهید شدی، کسی خانواده ات رو به اسارت نبرد و به ما جسارت نکرد. و اینگونه ما آروم شدیم... خبر شهادت جهاد که رسید، باز مادر غیر مستقیم ما رو آروم کرد، صورت جهاد رو بوسید و گفت: ببین دشمن چه بر سر جهادم آورده، البته هنوز اربا اربا نشده، لایوم کیومک یا اباعبدالله (ع) ... ما هم از خجالت آروم شدیم... 🌺 شهیداحمد کاظمی: اگر می خواهید تاثیر گذار باشید... اگر می خواهید به عمر و خدمت و جایگاهتون ظلم نکرده باشید؛ ما راهی به جز اینکه یک شهید زنده در این عصر باشیم نداریم... 🌺مثل دشمنای امام حسین(ع) تانک عراقی آتش گرفت. یه سرباز خودش رو از تانک پرت کرد بیرون. گیج گیج بود. نگاهی به اطرافش کرد. سر جاش ایستاد و قمقمه اش رو برداشت. شروع کرد به آب خوردن. یکی از بچه ها نشانه رفت طرفش. علی اکبر زد زیر اسلحه اش و گفت: چی کار کمی کنی؟ مگه نمی بینی داره آب میخوره؟ نگذاشت بزندش گفت: شما مثل امام حسین (ع) باشید، نه مثل دشمنای امام حسین (ع)...روایتی از زندگی شهید علی اکبر محمد حسینی 🌺یا حسین شهید داشتیم پیکر شهدامون رو با کشته های بعثی تبادل می کردیم که ژنرال عراقی گفت: چند تا شهید هم ما پیدا کردیم، تحویلتون میدیم یکی از شهدایی که عراقی ها پیدا کرده بودند پلاک نداشت. سردار باقر زاده پرسید: از کجا می دونید این شهید ایرانیه؟ اینکه هیچ مدرکی نداره! ژنرال بعثی گفت: با این شهید یک پارچه قرمز رنگ پیدا کردیم که روی اون نوشته بود: «یا حسین شهید»، فهمیدیم ایرانیه... 🌷همه چیز دست امام حسین علیه السلام باهم قرار گذاشته بودیم هرکسی شهید شد، از اون طرف خبر بیاره. شهید که شد خوابشو دیدم. داشت می رفت، با قسم حضرت زهرا سلام الله علیها نگهش داشتم. باگریه گفتم: «مگه قرار نبود هرکسی شهید شد ازون طروف خبر بیاره.» بالاخره حرف زد گفت: «مهدی اینجا قیامتیه! خیلی خبرهاس. جمعمون جمعه؛ ولی ظرفیت شما پایینه.هرچی بگم متوجه نمی شید.» گفتم: «اندازه ظرفیت کوچیک من بگو» فکر کرد وگفت: «همین دیگه ، امام حسین علیه السلام وسط میشینه ماهم حلقه میزنیم دورش، برای آقا خاطره میگیم.» بهش گفتم: «چی کارکنم تا آقا من روهم ببره » نگاهم کرد وگفت: «مهدی! همه چیز دست امام حسینِ علیه السلام  همه پرونده ها میاد زیر دست حضرت آقا، نگاه می کنه هرکسی روکه بخواد یه امضای سبز می زنه می برندش. برید دامن حضرت رو بگیرید.» خاطره ای از شهید جعفر لاله به روایت حاج مهدی سلحشور به کانال نسل مقدم بپیوندید 👇 🇮🇷 @nasle_mughadam 🇮🇷