عبرتی شگفت انگیز از گردش روزگار
در زمان به قدرت رسیدن صدام در عراق ، از جمله احزاب مخالف صدام حزب سوسیالیست بود که صدام دستور قلع و قمع اعضای آن را به برادر ناتنی خود *&برزان تکریتی**سپرده بود .
یکی از دستگیر شدگان این حزب ، میاده زن جوان ۲۲ ساله و شوهرش بودند که هر دو به اعدام محکوم شدند .
میاده نُه ماهه باردار بود و روزهای آخر بارداری خود را طی مینمود که قبل از اعدام نامهای برای برزان تکریتی مینویسد و از او در خواست می کند که اعدامش را تا زمان تولد بچه به تأخیر بیاندازند.
برزان قبول نکرد و در جواب نامهی میاده نوشت :
جنین داخل شکمت هم باید بمیرد و با تو دفن گردد ...
میاده که روزهای آخر بارداری را طی میکرد ، در روز موعود به پای چوبهی دار رفت و التماسهای او تاثیری در تاخیر حکم برزان نداشت .
میاده در حین اعدام ، بالای دار وضع حمل کرد و فرزند پسری با بند ناف به روی تخته، به پایین افتاد.
رضیه زنِ زندانبان، با اشاره رییس زندان، طفل را در لباسهای مادرش پیچیده و به گوشهای منتقل کرد !.
برزان پس از اجرای حکم اعدام از رییس زندان، حال و روز میاده و جنینش را جویا شد و گزارش خواست .
رییس زندان نیز در گزارش نوشت :
جنین با مادر در چوبهی دار ماند تا مُرد ...
رییس و پزشک زندان و رضیه زنِ زندانبان، با هم ، همقسم شدند که همدیگر را به برزان تکریتی نفروشند و توافق کردند که رضیه نوزاد را به خانهاش ببرد و با راضی کردن شوهرش شناسنامه برای کودک بگیرد ...
از آن پس نوزاد را ولید میخواندند ...
سال ها گذشت و ولید بزرگ شد .
برادر میاده (دایی واقعی ولید) در آلمان زندگی میکرد و سالها پیشتر، خبرهایی درباره خواهرزادهاش ولید از رضیه دریافت کرده بود.
او در سال ۲۰۰۳ میلادی و پس از سقوط رژیم بعثی صدام به عراق برگشت تا یادگار خواهرش میاده را پیدا و با خود به آلمان ببرد و از روی آدرس و نشانیهایی که رضیه داده بود او را یافت ...
ولید قبول نکرد که، به آلمان مهاجرت کند و گفت:
رضیه مثل مادرم هست ، او جان مرا نجات داده و زحمت بسیاری برای من کشیده ، هرگز تنهایش نمی گذارم ...
این اتفاق زمانی بود که رضیه بازنشسته شده بود .
رضیه با خواهش از مسوولین ، ولید را به جای خود، به عنوان زندانبان و مأمور زندان استخدام میکند .
ملت عراق، افراد حزب بعث را یکی پس از دیگری دستگیر میکردند ، از جمله دستگیر شدگان برزان تکریتی برادر ناتنی صدام بود .
از قضای الهی، ولید پسر میاده ، مسئول مستقیم سلول برزان تکریتی شد و هم آنجا بود که قصهی مادر و فرزند درون شکمش را به برزان گفت
پس از صدور و تأیید حکم اعدامِ برزان ، ولید به عنوان زندانبان مأمور اجرای اعدام او شد و با دست خود طناب دار را بر گردن برزان انداخت .
بدینسان دست حق، ستمگر بیرحم را از جایی که گمان نمی کرد، به سزای اعمالش رساند ...
یقیناً روزگار به گردنکشان و ظالمان مهلت می دهد، تا شاید برگردند، ولی فراموشی در کار روزگار و در جزاء و کیفر أعمال ستمگران وجود نخواهد داشت ...
از کتاب. معشوقه ی صدام حسین🪢👟💫
ارادتمند: ناصر کاوه
روزی معلم کلاس پنجم به دانش آموزانش گفت: "من همه شما را دوست دارم" ولی او در واقع این احساس را نسبت به یکی از دانش آموزان که تیدی نام دارد،نداشت.
لباس های این دانش آموز همواره کثیف بودند، وضعیت درسی او ضعیف بود و گوشه گیر بود.این قضاوت او بر اساس عملکرد تیدی در طول سال تحصیلی بود.زیرا که او با بقیه بچه ها بازی نمی کرد و لباس هایش چرکین بودند و به نظافت شخصی خودش توجهی نمیکرد؛تیدی بقدری افسرده و درس نخوان بود که معلمش از تصحیح اوراق امتحانی اش و گذاشتن علامت در برگه اش با خودکار قرمز و یادداشت عبارت " نیاز به تلاش بیش تر دارد" احساس لذت میکرد.
روزی مدیر آموزشگاه از این معلم درخواست کرد که پرونده تیدی را بررسی کند.
معلم کلاس اول درباره اونوشته بود" تیدی کودک باهوشی است که تکالیفش را با دقت و بطور منظمی انجام میدهد"؛معلم کلاس دوم نوشته بود" تیدی دانش آموز نجیب و دوست داشتنی در بین همکلاسی های خودش است ولی بعلت بیماری سرطان مادرش خیلی ناراحت است"اما معلم کلاس سوم نوشته بود" مرگ مادر تیدی تاثیر زیادی بر او داشت. او تمام سعی خود را کرد ولی پدرش توجهی به او نکرد و اگر در این راستا کاری انجام ندهیم بزودی شرایط زندگی در منزل، بر او تاثیر منفی میگذارد"در حالی که معلم کلاس چهارم نوشته بود" تیدی دانش آموزی گوشه گیر است که علاقه ای به درس خواندن ندارد و در کلاس دوستانی ندارد و موقع تدریس میخوابد" این جا بود که تامسون، معلم وی، به مشکل دانش آموز پی برد و از رفتار خودش شرمنده شد.این احساس شرمندگی موقعی بیش تر شد که دانش آموزان برای جشن تولد معلمشان هرکدام هدیه ای با ارزش در بسته بندی بسیار زیبا تقدیم معلمشام کردند و هدیه تیدی در یک پلاستیک مچاله شده بود ؛ خانم تامسون با ناراحتی هدیه تیدی را باز کرد. در این موقع صدای خنده ی تمسخر آمیز شاگردان کلاس را فرا گرفت. هدیه ی او گردنبندی بود که جای خالی چند نگین افتاده آن به چشم میخورد و شیشه عطری که سه ربع آن خالی بود.اما هنگامی که خانم تامسون آن گردنبند را به گردن آویخت و مقداری از آن عطر را به لباس خود زد و با گرمی و محبت از تیدی تشکر کرد. صدای خنده ی دانش آموزان قطع شد.
در آن روز تیدی بعد از مدرسه به خانه نرفت و منتظر معلمش ماند و با دیدنش به او گفت: " امروز شما بوی مادرم را میدهی"در این هنگام اشک های خانم تامسون از دیدگانش جاری شد زیرا تیدی شیشه عطری را به او هدیه داده بود که مادرش استفاده میکرد و بوی مادرش را در معلمش استشمام میکرد.
از آن روز به بعد خانم تامسون توجه خاص و ویژه ای به تیدی می کرد و کم کم استعداد و نبوغ آن پسرک یتیم دوباره شکوفا شد و در پایان سال تحصیلی شاگرد ممتاز کلاسش شد. پس از آن تامسون دست نوشته ای را مقابل درب منزلش پیدا کرد که در آن نوشته شده بود" شما بهترین معلمی هستی که من تا الان داشته ام".خانم معلم در جواب او نوشت که تو خوب بودن را به من آموختی.
بعد از چند سال خانم تامسون پس از دریافت دعوت نامه ای از دانشکده ی پزشکی که از او برای حضور در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان رشته ی پزشکی دعوت کرده بودند و در پایان آن با عنوان " پسرت تیدی" امضاء شده بود، شگفت زده شد.
او در آن جشن در حالی که آن گردنبند را به گردن داشت و بوی آن عطر از بدنش به مشام میرسید، حاضر شد ؛آیا میدانید تیدی که بود؟
تیدی استوارد مشهورترین پزشک جهان و مالک مرکز استوارد برای درمان سرطان است
*مهربان باشیم ، این ساده ترین کار دنیاست...*
ارادتمند: ناصر کاوه
💥عشقش گردان حنظله و کمیل بود:👇
🌟 یکبار پرسیدم برای چه این کار را میکنی؟ گفت در والفجر مقدماتی باید این بچهها را عقب میآوردم نشد. مدیون اینها هستم برگشتم اینجا تا آنهایی را که به من لبخند زدند ودست تکان دادند را برگردانم.عکسهایی از آن شهدا را نشان میداد و میگفت «منطقه را میشناسم کسی غیر از من نمیتواند این شهدا را در بیاورد به اینها قول دادم. میدانی چند هزار مادر منتظر بچههای شان هستند؟
به نظرت ارزش ندارد بعد از چند وقت به یک مادر شهید گمنام پسرش راتحویل دهیم؟ خوشحالی همان مادر برای من کافی است».
💥سردار گمنام تفحص بود:👇
🌟 در هرکاری که برای شهدا بود خودش را فراموش میکرد با پای مصنوعی ناراحتی کلیه و با داشتن فرزند معلول (عباس) برای تفحص به منطقه میرفت حتی خانواده هم همراه او میشدند ولی یک بار نشد بگوید خسته شدم استراحت کنیم. او از خیلی کارها ابایی نداشت وقتی میخواست موتور بیل مکانیکی را تعمیر کند با تمام وجود میرفت داخل موتور. ما آستینهایمان را بالا میزدیم و مراقب بودیم روغنی نشویم ولی او به این جور چیزها توجهی نداشت وقتی شهیدی پیدا میشد, منتظر بیل نمیماند کاری نداشت زمین نرم است یا سفت با دستش زمین را میکند و یا حسین یاحسین گویان خاکها را کنار میزد و شهید را روی دستان خود پای پیاده عقب میبرد...
🌟 برای امینت مقر قرار شد دور محوطه خاکریز زده شود علی آقا بیل مکانیکی را برداشت و شروع به کار کرد بچهها هم هرکدام مشغول کاری شدند ولی چون کار نیمه تمام ماند قرار شد شب پست بدهیم. لیستی نوشته شد هرکس باید به نوبت نگهبانی میداد بچهها آنقدر خسته بودند که نفر اول خوابش برد و به دنبال آن چون نفر بعدی را نتوانسته بود صدا کند همه خواب ماندند علی آقا خودش تا سحر ایستاد که بچهها راحت بخوابند...
#کتاب_فاتحان_قله_های_عاشقی
#ناصر_کاوه
منبع:خبرگزاری تسنیم
🌷 من ۵۲_ساعت در سردخانه بودم👇
🌷ما از نسلی بودیم که با التماس و گریه تقاضا میکردیم به جبهه برویم.... در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه، دشمن پاتکهای سنگینی انجام میداد که در یکی از این پاتکها بر اثر انفجار خمپاره بیهوش شدم و خون زیادی از بدنم رفت. بعد از این اتفاق مرا به سوسنگرد منتقل کرده بودند و دکتر بعد از معاینه اعلام کرده بود هیچ علائم حیاتی وجود ندارد. در فاصلهای که مرا از سوسنگرد به اهواز منتقل میکردند، بدون اینکه جایی را ببینم؛ یک لحظه صدای فرمانده محور، محمدرضا ابوالفتحی که بعداً به شهادت رسید را شنیدم که گفت: مسعود، اشهد خود را بخوان و بعد از آن چیزی به یاد ندارم.
🌷۵۲ ساعت بعد، به هوش آمدم و متوجه شدم در بیمارستان شهید چمران اهواز هستم، یکی از کارکنان هلالاحمر اهواز به من گفت: از بخار زیر نایلونی که روی تو وجود داشت، متوجه شدم نفس میکشی. در این فاصله به خانواده من اطلاع میدهند که شهید شدهام، مراسم فاتحه و ختم برگزار و بنیاد شهید شهرستان اسلام آباد غرب در آن زمان پلاکارد شهادت مرا در درب منزل نصب میکند که این پلاکارد را تا چند وقت پیش نگهداشته بودم. بعد از ۲ ماه بستری، از بیمارستان مرخص شدم و ۴۲ ترکش یادگار آن دوران است که در بدنم وجود دارد.
🌷شبی که اعزام میشدم از مادرم خداحافظی نکردم، اما دعای مادرم در آخرین لحظات شهادت، مرا برگرداند. شهدا برای آرمانهای الهی جنگیدند و امروزه خون شهیدان از دست نرفته و اصول آنها حفظ شده است و مسئولان برای خدمت بیشتر و بهتر باید برنامه ریزی کنند و تمام تلاش خود را بهکار گیرند. باید تمام ایثارگریهای دوران دفاع مقدس را به جوانان و نسلهای بعدی انتقال دهیم و در این راستا تلاشهای خوبی صورت گرفته است و باید هرچه بیشتر ادامه پیدا کند.
#کتاب_کشکول_خاطرات_دفاع_مقدس
#ناصرکاوه
راوی: رزمنده دلاو، جانباز مسعود محمدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ تفاوت زبان بدن رهبــر انقلـاب با مسئولـان خارجی و مردم
🍃صلواتی برای سلـامتی مقتدرترین رهبر زمان بفرستید😍
@serat_18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یادبود | #دفاع_مقدس
حالت چطوره اخوی؟
- حالم خیلی خوبه
از اول شب دستم قطع شد از مچ
با همین دستم جنگیدم 🥺
مرد شما بودید و کسی حتی ادای شما را هم نمیتواند در بیاورد
#ایران_تا_ابد_بدهکار_شماست
▫️از رزمندگان لشگر دلاور ۱٠ سیدالشهدا(ع) عملیات بیت المقدس ۲ روی پل معلق سیدالشهدا(ع)
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری | #شهدا
🔻شهیدان در برترین تجارت عالم برنده شدند...
📍مرکز فضای مجازی راهیان نور
➕به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری | #یادمان_فکه
🔻 کشور روزهای دشوار،زخمی سربلند بحران ها...
📍مرکز فضای مجازی راهیان نور
➕به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #راهیان_نور
🔻شب عملیات خیبر کمترین چیزی که اینجا قبول کردند جمجمه هاست...
📍مرکز فضای مجازی راهیان نور
➕به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
عملیات و الفجر مقدماتی.mp3
6.93M
📻 رادیوپلاک
بیسیم چی
(( عملیات والفجر مقدماتی ))
⭐️ تولید و انتشار در رادیو پلاڪ⭐️
°•﴿رادیورسمےستادراهیان نورڪشور﴾•°
به مناسبت:
سالروز عملیات والفجر مقدماتی
〰〰🖊نگارنده: خانم بیگدلی
••💻 تدوین: محمد بردستانی
گوینده: زهرا سادات نصیرزاده
📥پیشنهاد دانلود 📤پیشنهادارسال
✨پیشڪش میشود بھ سیدالشهداے جبهه مقاومت:
[سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانے🇮🇷]
و همه شهدای مدافع حرم
🖇به رادیو پلاک بپیوندید...
🎙【 @radiopelak 】🎧
#فکه
#راهیان_نور
#حاج_قاسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #یادمان_فکه
📍شروع پیاده روی زائرین راهیان نور از شوش تا یادمان شهدای فکه
🔻 پس قرار ما با راهیان سوی معراج افلاکیان...
➕به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
📔 #بخوانید | #کتاب_شهدایی
📚 عنوان کتاب: بی برادر
🔻روایتهایی از زبان دوستان و همرزمان شهید مدافعحرم جواد محمدی
✍ نویسنده: بهزاد دانشگر
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🔰 #معرفیشهید | #حمزه_شیرزاد
♦️ شهید به مال دنیا اصلاً اهمیت نمی داد یک روز کفش خریده بود و آن را با خاک آغشته کرده بود و به او گفتم چرا کفش هایت را خاکی کردی ؟ گفتند:« من نمی خواهم لباس نو وکفش نو بپوشم شاید کسی باشد که توان خرید آن را داشته باشد ببیند و ناراحت شوند .
🔅 شهید انسانی با اخلاقی بود هر گاه که می خواست از منزل بیرون برود از پدر و مادر اجازه می گفت و با آن ها مشورت می کرد برادرم در حوزه نکا مشغول تحصیل بودند و از طریق حوزه به جبهه رفتند بار آخری که می خواست به جبهه برود اصلاً به ما چیزی نگفتند و ما از طریق آقای مالک اکبرزاده فهمیدم که شهید را در اندیمشک در مسجد مشغول نماز خواندن دیدند و ما از آنجا با خبر شدیم .
🌷 شهید در بین مردم وخانواده بسیارمهربان وبااخلاق بود و بسیاردرکارهاصداقت داشت نسبت به قرآن و دعا خواندن بسیارپایبند بود . حق الناس رارعایت می کرد . امانتداری واخلاق درعمل،تواضع وفروتنی،حجب وحیا،وفای به عهد،پایبندی به مسائل شرعی . نمازاول وقت وشرکت درنمازجماعت از ویژگیهای شهید بوده است.
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 قتلگاه فکه
تصاویر کمتر دیده شده از پیکرهای تفحص شده شهیدان عملیات والفجر مقدماتی در گودال قتلگاه ۱۷ بهمن ۱۳٦۱ -
سالروز عملیات والفجر مقدماتی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🍂
🍂
🔻 شکست در والفجر یک،
صلحطلبشدن صدام
بررسی دلیل ناکامیها/۶
┄┅┅❀🔴❀┅┅┄
🔻 در آستانه زمستان ۶۱ با تصویب شورای عالی دفاع، اصل فرماندهی مورد توجه سران کشور قرار گرفت و امام خمینی (ره) فرمان تعیین رئیس شورای عالی دفاع را بهعنوان مسئول ارشد سیستم دفاعی کشور صادر کرد که آیتالله خامنهای برای اینسِمت انتخاب شد و تصمیم گرفت فرماندهی عملیات بزرگ زمستانی ایران (والفجر مقدماتی) در جنوب فکه_شرق میسان را به فرماندهی کل سپاه واگذار کنند. در ادامه هم، باحضور یکی از عناصر نفوذی منافقین در واحد اطلاعات و عملیات سپاه ۱۱ که بهعنوان بسیجی در این واحد خدمت میکرد، اطلاعات محرمانه زیادی از نیروهای ایرانی عملکننده در والفجر مقدماتی بهدست فرماندهان سپاه چهارم عراق رسید و رزمندگان زیادی در والفجر مقدماتی در قتلگاه فکه به شهادت رسیدند. آن عنصر نفوذی پیش از شروع عملیات مورد اشاره، خود را از محور طاووسیه به عراق رساند و پناهنده شد. احمد استادباقر یکی از سرتیمهای اطلاعات عملیات لشکر ۲۷ هم در خاطرات خود که در کتاب «خاطرات شناسایی منطقه قصر شیرین و ذهاب» چاپ شدهاند و در فصل پنجم کتاب «کوهستان آتش» به آنها اشاره شده، گفته در جریان شناسایی پاسگاه طاووسیه در منطقه والفجر مقدماتی، یکی از بچهها گم شد. آن شخص محسن سرواهرابی عنصر نفوذی مجاهدین خلق بود که اطلاعات باارزشی را به ارتش عراق رساند و عملیات را لو داد. در نتیجه چنیناتفاقاتی بود که محسن رضایی فرمانده وقت سپاه، به فرماندهان لشکرهای سپاه دستور داد نباید از عناصر غیرسپاهی در واحد اطلاعات عملیات استفاده کنند. همینمساله هم باعث دلخوری یکی از نیروهای مهم اطلاعات عملیات لشکر ۲۷ بهنام مجید زادبود شد که یک بسیجی بود و علاقهای به فعالیت در قالب کادر سپاه نداشت.
بههرحال با شکست عملیات والفجر مقدماتی، نظر آیتالله خامنهای و دیگر اعضای شورای عالی دفاع همچنان بر اصل وحدت فرماندهی بود اما برای عملیات بعدی، یعنی والفجر ۱، محوریت فرماندهی به نیروی زمینی ارتش واگذار شد که این عملیات هم به ناکامی انجامید. پس از ناکامی در والفجر ۱، امام خمینی دستور داد ماموریت فرماندهی ادامه سریعملیاتهای والفجر به آیتالله هاشمی رفسنجانی واگذار شود. به این ترتیب از اردیبهشت تا بهمنماه ۶۲ با رعایت هماناصل وحدت فرماندهی، عملیاتهای والفجر ۲، والفجر۳ و والفجر۴ در کوهستانهای غرب و شمال غرب کشور در دستور کار قرار گرفتند. اما بحران انتخاب بهترین شیوه مدیریت عالی دفاع در جبهه ایران علیه عراق، تا ۳۰ بهمن ۶۲ یعنی سهروز پیش از اجرای عملیات خیبر ادامه داشت که در نهایت در همانروز با دستور امام خمینی، آیتالله هاشمی رفسنجانی بهطور رسمی بهسمت فرمانده عالی جنگ منصوب شد. اما مشکلی که تا پیش از این انتصاب وجود داشت، گسترش ناگهانی ظرفیت کمّی سازمان رزم سپاه بود که خود را از آذرماه سال ۶۱ به بعد، بهویژه با تشکیل سپاههای سوم صاحبالزمان، هفتم فجر و یازدهم قدر نشان داد. شهید همت که در برهه اجرای عملیات والفجر مقدماتی فرمانده سپاه ۱۱ قدر بود، پس از پایان این عملیات سخنرانی جالبی داشته که دربخشی از آن گفته پس از گفتگوی محسن رضایی با میرحسین موسوی خامنه نخستوزیر وقت و مطلعشدن موسوی از اینکه سپاه در آن مقطع ۱۲ لشکر رزمی دارد، تازه موضع دولتمردان کشور نسبت به سپاه نرم شده و برای اولینبار از زمان شروع جنگ، بودجه نظامی سپاه به سطح بودجه مصوب ارتش رسیده است.
به این ترتیب، با دستور محسن رضایی، از اواخر بهمن ۶۱، مقرر شد فرماندهان سپاههای سهگانه سوم صاحبالزمان، هفتم فجر و یازدهم قدر، فرماندهی لشکرهای اصلی این سپاهها یعنی لشکر ۲۷، لشکر ۱۴ و لشکر ۸ را هم بهطور همزمان به عهده داشته باشند. این تدبیر در عملیات والفجر ۱ به کار گرفته شد و در نهایت اوایل اردیبهشت ۶۲ بود که با دستور رضایی، اینسهسپاه در سازمان رزم نیروی زمینی سپاه ادغام شده و فرماندهانشان نیز به سمت پیشین خود یعنی فرماندهی لشکرهای ۲۷ محمدرسولالله، ۱۴ امام حسین و ۸ نجف اشرف برگشتند.
┄┅┅❀❀┅┅┄
#تاریخ_شفاهی
انتقال، با لینک مشترک مجاز است
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
«ملاصالح»
در ارتش آمریکا / ۵
┄┅═✼✿✵✦✵✿✼═┅┄
سپهبد راعد حمدانی می افزاید، «ما مبادله اسرای ایران و عراق را شروع کردیم که اغلب بچههایی مجروح و مصدوم بودند. یکی از اسرای ایرانی از نظر ارتش بسیار با ارزش بود، به حدی که صدام شخصا چند بار با او ملاقات کرده بود. وفیق السامرایی بدون اطلاع صدام یا رئیس بخش اطلاعات ارتش عراق، این اسیر را به ایران بازگرداند... وقتی خبر این کار السامرایی به صدام رسید، او آنچنان عصبانی و خشمگین شد که السامرایی را از نفر دومی در اطلاعات ارتش عراق خلع کرد و به عنوان افسر اطلاعات سپاه هفتم تنزل مقام داد.
... به خاطر دارم که برای ماموریت شناسایی به منطقه عملیاتی سپاه هفتم رفته بودم و مجبور بودم در ستاد این سپاه توقف کنم وقتی فرمانده سپاه وارد شد از او پرسیدم که ژنرال سامرایی اینجا چه میکند، جواب داد که السامرایی به خاطر اشتباه فاحشی که کرده، مستحق اعدام است. اما به خاطر علاقه صدام به او با تنزل مقام به اینجا منتقل شده است.»
خاطرات این آزاده قهرمان هم اکنون با عنوان (ملاصالح، سرگذشت ملاصالح قاری مترجم اسرای ایرانی) به نگارش رضیه غبیشی در ۲۸۰ صفحه و توسط انتشارات شهید کاظمی در دسترس علاقهمندان به خاطرات جنگ قرار گرفته است.
چاپ پنجاه و ششم کتاب ملا صالح (زندگی مجاهد خستگی ناپذیر ملاصالح قاری مترجم اسرا در جنگ تحمیلی) همزمان با اکران فیلم سینمایی آن ۲۳ نفر روانه بازار شد.
🔻 این کتاب در سالهای گذشته با هشتک #ملاصالح_قاری1⃣ در کانال حماسه جنوب به اشتراک گذاشته شد.
پایان
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
😴😐« شوق دیدار »
برای والفجر مقدماتی جمع شده بودیم. در مسجد حجت جمع شده بودیم تا فردا صبح به طرف منطقه عملیاتی حرکت کنیم . سرمای ❄️🌥اسفند ماه به حدی بود که همه زیپ اورکت ها را تا بیخ گلو بالا کشیده بودند اما شور و نشاط بچه ها چنان جمع ما را گرم کرده بود که خواب به چشممان نمی آمد و تا پاسی از شب بیدار بودیم .
برادر نادر دشتی پور دستور داد که چراغها 💡را خاموش کنند بلکه بچه ها بخوابند . سالن در تاریکی🌌 فرو رفت ؛ اما صدای خنده و شوخی 😍😆😂 بچه ها به اوج خود رسید . ساعت از یک و نیم شب گذشت و خبری از خواب نبود . دشتی پور دوباره وارد سالن شد و از همه خواست هرچه سریعتر به خواب برویم تا فردا برای آموزش آماده و سرحال باشیم.
اما کو گوش شنوا👂❓
وقتی برای سومین بار وارد سالن شد و با ناراحتی 😠😡چراغها را روشن کرد به بچه ها گفت :
حالا که نمی خوابید ... باید بروید سرتان را با آب سرد لوله بشورید ! 😱
بنده خدا فکر🤔🙄 می کرد با این کار بچه ها تنبیه 🤐😷خواهند شد و هر کدام در گوشه ای کز می کنند . ولی هیچ چیز و هیچ کسی حریف این بچه ها نمی شد !
بچه ها در حالی که سر خود را می شستند چنان قشقرقی به پا کرده بودند که صدای شوخی و خنده آنها گوش فلک را کر کرده بود 🙃😉 . برادر دشتی پور مبهوت در گوشه ای ایستاد و به کار آنها نگاه (👁👁) می کرد و مجبور شد تا صبح قید خواب را بزند.😩
راوی : عباس نصیری
نخلهای صبور ؛
عبدالصاحب رومزی پور
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 شکست در والفجر یک،
صلحطلبشدن صدام
بررسی دلیل ناکامیها/۷
┄┅┅❀🔴❀┅┅┄
🔻 با انحلال تشکیلات سپاه ۱۱ قدر، شهید همت دستور داد عمده کادرهای ستادی قرارگاه سپاه ۱۱ قدر، دوباره به ستاد فرماندهی لشکر ۲۷ برگردند. حسین اللهکرم یکی از همینچهرههاست که از اوایل شهریور ۶۱ به لشکر ۲۷ پیوسته و با تشکیل سپاه ۱۱ قدر و سپس انحلالش در اواخر فروردین ۶۲، معاون اطلاعات و شناسایی سپاه ۱۱ بود. او تا اواسط مهر آن سال مسئول واحد طرح و شناسایی لشکر ۲۷ بود. در همین زمان بود که پس از شکستهای والفجر مقدماتی و والفجر یک، در بهمن ۶۱ و فروردین ۶۲ در عقبه سازمانی لشکر ۲۷ یعنی سپاه منطقه ۱۰ تهران جبههای علیه فرماندهانی چون همت شکل گرفت که او در محاورات خود از این جبهه با عنوان خط سوم یا خوارج جدید یاد میکرد و ماجرای درگیری لفظیاش با اکبر گنجی در مقر سپاه تهران مربوط به همینجبههگیریهاست.
گلعلی بابایی هم در کتاب «کوهستان آتش» ضمن اشاره به ماجرای درگیری همت و گنجی، از لفظ فیلدمارشالهای جبههندیده تهراننشین برای اشاره به اعضای این جبهه اشاره کرده است.
بههرحال پس از ناکامیهای والفجر مقدماتی و والفجر یک و جلساتی که همت در تهران در اینباره داشت، به پادگان دوکوهه برگشت و با برگزاری یکنشست ضربتی با سهمدیر ارشد اطلاعات عملیات لشکر ۲۷ یعنی سعید قاسمی، مجید زادبود و حمید میرزایی اعلام کرد ماندن بیشتر در جبهه خوزستان به صلاح نیست و باید لشکر را برای عملیات به غرب برد. به این ترتیب بود که روند جابهجایی عظیم لشکر ۲۷ به جبهه غرب آغاز شد که البته فعالیتهای مقدماتی نیروهای اطلاعات عملیات این لشکر در زمینهای غرب پیشتر و از روز ۱۴ اردیبهشت ۶۲ با دستور همت شروع شده بود. شهید همت آنزمان، بهعنوان فرمانده لشکر ۲۷ تابع قرارگاه نجف اشرف با فرماندهی عزیز جعفری و (به گفته سعید قاسمی) دارای تیم اطلاعات عملیات بسیار قویای بود. همت بدون اینکه دستوری از عزیز جعفری گرفته باشد، به نیروهای اطلاعات عملیات خود گفته بود حالا که قرار است لشکر ۲۷ را در مناطق عملیاتی جنوب خرج کنند تا عملیاتهای ناموفقی مثل والفجرهای مقدماتی و یک را انجام دهد، بهتر است نیروهای اطلاعات عملیات را به جبهه میانی ببریم و در محورهایی که دارای عوارض طبیعی بسیار خوب و قابل شناسایی هستند مستقر کنیم. بهخاطر همینتفکر بود که همت یکروزپس از پایان والفجر یک، به نیروهای اطلاعات عملیات لشکر خود گفت زمین جنوب، زمینی قفل شده است و باید به غرب فکر کرد. علت این موضعش هم این بود که عملیات در جبهه میانی ایران و عراق، مربوط به مناطق تحت کنترل سپاه دوم نیروی زمینی عراق در نوار مرزی شرق استان دیاله عراق با منطقه کوهستانی مرزی مهران در خاک ایران و رو به شمال بود. بهاینترتیب با عمل در این مناطق میشد شهرهای بعقوبه، مندلی و در نتیجه بغداد را تهدید کرد. ضمن اینکه همت معتقد بود جنگیدن در مناطق غرب و شمالغرب، از دادن تلفات زیادی که ایران در جبهه جنوب میداد، جلوگیری میکند. گلعلی بابایی مستندات مربوط به آن دوره را در فصل دوم کتاب «کوهستان آتش» آورده که عنوانش «جنوب قفل شد؛ به غرب فکر کنید» است.
حسین اللهکرم که آن زمان مسئول واحد و شناسایی لشکر ۲۷ بوده، گفته آن زمان جبهه غرب نسبت به جبهه شمال غرب حساسیت بیشتری داشت چون نیروهای ایرانی میتوانستند از سهمحور به دروازههای شرقی بغداد برسند. ایران ششماه پیش از آن در عملیات مسلمبنعقیل در محور میانی عمل کرده و به نتایج مطلوبی هم رسیده بود. این بار هم هدفش از عمل در غرب، اهداف اقتصادی جبهه جنوب نبود. چون در جنوب بحث حمله به مراکز نظامی و اقتصادی عراق مطرح بود. این بار فرماندهان ایرانی، برای رفتن به جبهه غرب و شمال غرب، اهداف نظامی و سیاسی را در نظر داشتند. در جبهه غرب، جنگ نفر با نفر مطرح بود که صدام از آن پرهیز داشت. برتری ایران در این زمینه این بود که نیروی بیشمار مردمی را درلباسهای گوناگون داشت که صدام نداشت. همانطور که میدانیم برتری صدام از نظر تسلیحات و امکانات بود که پس از فتح خرمشهر، ۱۵ میلیارد دلار سلاح خریده و خط پدافندی خود را در جبهه جنوب محکم کرده بود
┄┅┅❀❀┅┅┄
#تاریخ_شفاهی
انتقال، با لینک مشترک مجاز است
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
شبهاے هجر را
گـذراندیم و
زندهایم..
ما را
به سختجانے،
این خیالمان نبود...
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
شهیدی که :
حاضر شد سرش بره ، ولی عملیات(فتح المبین)را لو نده....
تک فرزند بود و عزیز دل خانواده ، به شش زبان دنیا کاملا مسلط بود ،۱۷ سالش که بود یه روز اومد به مادر گفت میخوام برم جبهه ، مادر گفت تو عصای دست منی ، نرو . عباسعلی میگه :امام گفته .
و مادر ولایت مدار، مطیعانه، میگه: پس برو...
توی جبهه میخواستن یه کار بی خطر و یا پرسنلی بهش بدن ، اما خودش میگفت: گردان تخریب.
یه روز شهیدخرازی گفت:چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود...پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود.قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره... و تخریبچی ها رفتند...
یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده ، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...
زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده ، سرش بره زبونش باز نمیشه. برید عملیات کنید...
عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه. گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه... اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته. اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند....
در اصل عباسعلی به نمایندگی از همه ی همرزمانش ؛ به تمامی عالم این حقیقت را که ما برای مکتب، دین، رهبر، ناموس، مملکت سر میدهیم؛ اما شرف نمیدهیم را بیان کرده بود.
و لیکن هر کسی ما، نسل ما و کودکان ما را بخواهد بشناسد همین یک خاطره بالا برای آنان بس است...
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#فرازهایی_از_وصیتنامه
#شهید_عباس_سعیداوی🕊🌹
✍با سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی و درود فراوان به ارواح شهدای اسلام از آغاز تاکنون و با سلام به پدر عزیز و مادر مهربانم و کلیه خانواده و دوستان خوب ،
✍حرف هایم را مختصرانه در این سنگر تنگ و تاریک عرض می کنم چون دقایقی بیش تا شروع عملیات نمانده ،
✍به هر حال اگر خداوند متعال مرگم را شهادت قرار داد، از همه شما خانواده و دوستان خوب می خواهم که برادران حسین وار و خواهران زینب وار راهم را با عزم و اراده و ایمان مستحکم و با توکل به باریتعالی ادامه دهید .
✍و متذکرشوم که آنان که به امام خمینی و ولایت فقیه اعتقاد ندارند بر من حاضر نشده و نگریند .
✍دوستان مبادا در رختخواب ذلت بمیرید
✍و شما ای پدر و مادر عزیز مبادا بی قراری کنید که زینب(س) تحمل (داغ) 72 شهید را کرد .
✍وصیت دیگرم این است که سر وقت نماز در مساجد حاضر شوید
✍و همیشه در راه پیشرفت انقلاب اسلامی گام بردارید
✍وقت نیست از همه حلالی می طلبم و برایم دعا و طلب آمرزش کنید.
✍و همچنین چهل روز روزه برایم بگیرید و هفت ماه نماز بدهکارم – شرمنده ام .
✍دعا برای امام فراموش نشود-
و من ا....التوفیق
#عباس_سعیداوی🕊🌹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#شهیدانه
▪️نقل از #مادر_شهید مدافع حرم #داوود_نریمیسا
💢پسرم داوود زمانی که شروع به قرائت #زیارت_عاشورا میکرد در حین خواندن به تمام پهنای صورتش اشک میریخت، به طوری که بعضی دوستان یا اقوام که پای #مداحی داوود مینشستند گاهی میآمدند و به من میگفتند چرا پسرت زمانی که زیارت عاشورا را میخواند انقدر #گریه میکند! من جواب میدادم علت این گریه ها عشق به ابا عبدالله علیه السلام است.
بعد خودم از داوود علت گریه هایش را میپرسیدم میگفت مادر انسان زمانی که زیارت #عاشورا را قرائت میکند روحش به پرواز در میآید و این احساس برای همه قابل درک نیست!
مادر شهید میگوید دوست داشتم پسرم زندگی اش را وقف #اهل_بیت کند و در مسیر این خاندان قدم بردارد و به لطف خدا این اتفاق افتاد . . .
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩شهدای مدافع حرم خوزستان
🆔 @basijiyanegomnam
انتظار یعنی
با « شهیدان »
راه وصال یار را پیدا کنیم ...
آماده عملیاتی در رأس البیشه بودیم
مصادف بود با تولد صدام ؛
و عدنان خیرالله (وزیر جنگ صدام) گفته بود:
«به چادر زنان بغداد قسم! تا ۴۸ ساعت آینده
فاو را از ایرانی ها پس می گیریم».
آنشب علیآقا سخنرانی حماسی ایراد کرد
و در ضمن سخنرانی گفت:
« عدنان خیرالله میخواهد
برای صدام خوش رقصی کند اما شما
برای آبروی امام زمان (عج) میجنگید»
با آن سخنرانی شور و شوق عجیبی
بچهها را فرا گرفت و خط کارخانه نمک،
کُنج جاده فاو بصره شکسته شد.
اسم عملیات هم شد :
عملیات صاحب الزمان (عج)
راوی: علیرضا رضایی مفرد؛ هم رزم
کتاب دلیل؛ روایت نابغه اطلاعات عملیات
سردار شهید علی چیت سازیان،
نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر
#شهید_سردار_علی_چیت_سازیان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_عباس_صابری❣
عجب صفایی دارد… کارهای خود را با یاد و نام خداوند و معصومین و شهدا شروع کنید. امید رهبر بعد از خدا به شما است سلام همه شما را به شهداء و امام می رسانم.
ای پاهایم چه وقت ایستادن است، سبقت ، پیشه کنید که دنیا با همه مظاهرش میدان مسابقه است ، مسابقه انسانیت و محبت. مبادا از هر بادی مانند خسی از جا کنده شوید. استوار باشید مثل کوه و صبور باشید که خداوند به شما قوت خواهد داد.
#وصیت_شهدا🌹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1