eitaa logo
「بہ‌‌سـٰــآزِ؏‌ـشّْـ♡ـق‌🎶🎼」
3.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
298 ویدیو
5 فایل
¦ـبسـم‌رب‌عـین‌شیـن‌قـاف🕊 ز سۅز ؏ـشـق لیݪۍ دࢪ جہان مجـنۅن شد افسانہ تۅ مجـنۅن سـاز از ؏ـشـقـت مࢪا افسـانہ‌اش با‌من 🎼 ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓ @Fh1082 ‹ #شنوای‌‌ِنگفته‌هاتونم.! › https://harfeto.timefriend.net/16625436547089 تبلیغاتموטּ↓ @tabligh_haifa
مشاهده در ایتا
دانلود
⤸◗ٺــوC᭄⤸ضمیرِ دوم شخصِ من ، ⤸جار؎ در رگ‌هاےِ سرخ ، ⤸ساڪنِ قلبم ، ⤸حل شدهِ در چشمانم ، ⤸علٺِ لبخندم ⤸هسٺے!🫂🥰ꜥꜤ ⤸و مــن ... ⤸ضمیرِ اول شخصِ ٺو ، ⤸بہ اندازه ٺمامِ ٺار ٺارِ موهایٺ ، ⤸◗دوسٺٺ دارم◖!🤍💋ꜥꜤ
- ٺـُـو در هـَـرحال مَحبوبِ قَلبمـے!🥹♥️ִֶָ𓏲࣪
یکی از زیباترین چیزهایی که آدم از معشوق می‌تواند بشنود،همین است که ماریا به کامو نوشت: «حتی اگر با تو مخالف باشم،در جبهه‌ی تو می‌مانم…پس نترس» ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕⇥ . ••❥تو اومدۍ همـہ چـۍ عوض شدC᭄••❥شدۍ اونـۍ ڪہ منـو بـلـد شد💋♥️ ⤹˹ 𝓷𝓪𝓿𝓪_𝓮_𝓮𝓼𝓱𝓺 •💍• ˼ .
دیدن‌ [ ٺُC᭄] قشنڪً‌ٺرین‌ اٺفاق‌ دنیاسٺ‌!🥹♥️💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️📜 چشمانم داشت تار می شد. پس این یک ماه و چند هفته ای که خبری از ماهان نبود ، درگیر کارهای ازدواجش با پگاه بود ؟! آنهمه عشقی که ازش دم می زد فقط یه ماه دوام آورده بود؟! نفهمیدم چطور به خانه برگشتم . در را که پشت سرم بستم ، حس بازنده ای را داشتم که تمام مسیر دومیدانی را دویده و اما از آخر ،اولین نفر شده بود . چندین بار نگاهم در خانه چرخید . نمی دانم چرا هر بار که دایره های نگاهم را در خانه می چرخید ، نیکان جلوی چشمم می آمد . دلم برایش سوخت . دو روز تمام اذیتش کردم . سر یک تبانی ...تبانی بود. حسم می گفت رابطه ی پگاه و ماهان تبانی بود . حالا سر چی و به چه قیمتی ، خدا می داند . حالم خیلی بد شد . بغضم گرفت . دویدم سمت تلفن و گوشی را برداشتم و با صدایی هق هق مانند به نیکان زنگ زدم . صدایش همراه نفس هایی که معلوم بود درحال ورزش یا شاید حرکت روی تردمیل ، تند شده بود برخاست : -الو ... و صدای من با تردید میان آن بغض و اَشکان آرامی که روی صورتم می دوید ، در سکوت ماند . -مارال .... -نیکان همین الان بیا خونه . •• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️📜 -چی شده ؟ صدایش در نگرانی فرو رفت : -الو ...چی شده میگم ؟ -حالم بده ...بیاخونه تو رو خدا بیا . نفس نفس زنان پرسید : -خب بگو چی شده می گم ؟ صدای گریه ام بلند شد . اصلا نمیتوانستم حرف بزنم . پگاه دوست دوران دبیرستانم بود. اینهمه سال با او بودم . تمام حرف ها و درددل هایم را شنیده بود . لااقل خوب می دانست که چقدر عاشق ماهانم ، چطور توانست همچین کاری کند ؟ بی خبر از من ؟ واقعا میشد که شک نکرد ؟ -مارال بهت می گم چی شده ؟ نگرانم کردی . به سختی فقط گفتم : _بیا تو رو خدا . و باصدای بلندتری فریادی از گریه سر دادم و در میان " مارال ، مارال " گفتن های نیکان ، تلفن را قطع کردم . کف سالن نشستم و انگار خاطرات پرده ی جلوی چشمانم را کشیدند ، تا آغاز شوند به همان روزهایی که من احمق اجازه دادم پگاه مرا وارد بازی خطرناکی کند به اسم رفاقت . رفاقت تا کجا ؟ و من ، یه دختر دبیرستانی ساده لوح ، فقط بخاطر شیطنت های خاص پگاه که همیشه در خانواده ی ما محکوم میشد ، عاشق رفاقت با پگاه شدم و همراهش شدم تا جاییکه ... •• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{بــسمـ الله نـــــ✨ــــور} 🌼🌱
بر طلوع صبحِ چشمانٺ سلام؛حضرٺ دلبر!❤️◖
حضرٺ دلبرم♡ ⌯ ִֶָ ٺورو دوسٺ دارم مثل : ⌯ ִֶָ ٺاریڪے ڪہ ماه را ⌯ ִֶָ گلے ڪہ آب را ⌯ ִֶָ ڪودڪی ڪہ دریا را ⌯ ִֶָ نوزاد؎ ڪہ مادرش را ⌯ ִֶָ دوست میدارد! ⌯ ִֶָ ٺو را دوسٺ دارم عمیق ، ⌯ ִֶָ  بی انٺها و با ٺمام وجود ، ⌯ ִֶָ ٺو را دوسٺ دارم ! ⌯ ִֶָ از آن دوسٺ داشٺن هایی ڪہ باید باشد ⌯ ִֶָ ٺا جهان برایمان دوسٺ داشٺنے ٺر شود ⌯ ִֶָ و بٺوانیم عمیق ٺر لبخند بزنیم ، ⌯ ִֶָ دوسٺ بداریم ، ⌯ ִֶָ و دوسٺ داشٺہ شویم ! ⌯ ִֶָ آر؎ ٺو را از جان دوسٺ ٺر میدارم، ⌯ ִֶָ دوسٺٺ دارم عشق همیشڪًیم♥️!░
هدایت شده از 
خبر دارین که محرم کم کم داره میاد:))) میخوام یه چله تو کانال راه بندازم چهل روز زیارت عاشورا رو می‌فرستم فکر کنم با این حساب به روز اول محرم می‌رسیم از این بابت که کم کم خودمون رو برای محرم آماده کنیم و شنیدم که چهل روز زیارت عاشورا به طور مستمر خوندن خیلی معرکه‌اس و برآورنده‌ی هر حاجتیه پس با خلوص نیت این چهل روز رو پیش می‌بریم و به امید اینکه همه مون حاجت‌روا بشیم...🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️📜 پگاه کوله پشتی اش را روی شانه اش جابه جا کرد و درحالیکه روبه رویم می ایستاد و همراه با هرقدم من ، یک قدم به عقب می رفت ، چشم درچشمم گفت : _خیلی ترسویی مارال ... -بحث ترس نیست ... این کارای تو باعث دردسرمون می شه من می دونم . -می گم نمی شه . -آخه تو که نیازی به پول نداری واسه چی همچین کارایی می کنی ؟! خندید. آدامسش را باحرص جوید و جواب داد. -تو فکر کردی من واسه پول اینکار را رو می کنم ... واسم یه نوع تفریحه ... خوشم می آد که پسرا رو بذارم سرکار. دلم می خواست مثل پگاه آنقدر جسور بودم که جرات اینجور شیطنت ها را داشتم اما من فقط از این شیطنت ها خوشم می آمد ولی به هیچ وجه قادر به انجامش نبودم . وقتی تردیدم را دید ، مصمم تر شد تا باز وسوسه ام کند : _بریم ؟...نترس بابا ... این پسرا تا تو رو می بینن چنان گیج می شن که اصلا فکرشون به این نمی رسه که قراره جیبشون رو بزنیم . یه حال عجیبی داشتم . با شیطنت های پگاه سرحال می شدم ، اما بعد دچار یه اضطراب و استرسی می گشتم که رهایم نمی کرد. من در خانواده ای بزرگ شده بودم که همه چیز قانون داشت . •• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️📜 اما نه قانون منطقی و عقلانی . قانون مختص پدرم . پدرم امر می کرد که دخترها باید نجیب باشند پس من و مینو حتی حق نداشتیم ازخوشحالی جیغ بزنیم . اما برخلاف ما ، دانیال که از ما بزرگتر بود ، چون پسر بود ، حق داشت جیغ بزند ، بلند حرف بزند ، بلند بلند بخندد ، چرا ؟ چون پسر بود . خودم هم نمی دانستم چرا محکوم به سکوتم . بخاطر همین رفتارهای پدرم بود که فاصله ی من و پدرم زیاد و زیادتر شد . مادرم هم طرف ما نبود. او همیشه من و مینو را با زمان جوانی خودش مقایسه می کرد . زمانیکه دخترا حق تحصیل نداشتند . زمانیکه مرد سالاری محض بود و هر سنی که برای دختری خواستگاری می آمد ، این پدر خانواده بود که تصمیم می گرفت ، دخترش را شوهر بدهد یا نه . مادر خودم هم همین طوری ازدواج کرده بود و به نظر من و مینو ، خودش ، قربانی تفکر غلط پدرسالاری بود. همین رفتار مستبد پدرم که با آنکه خانه ی ما حیاط داشت اما از همان سن کودکی به ما اجازه بازی در حیاط نمی داد و مدام یه جمله ی تکراری " دختر باید نجیب باشه "، را توی سرمان می کوبید ، باعث شده بود تا من با دوستی با پگاه دنیای متفاوتی را تجربه کنم . •• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{بــسمـ الله نـــــ✨ــــور} 🌼🌱
   ◗مَثَلاً اَوَلِ صُبح اینوبَراٺ بِخونہ:⤹    ↞ألآ یا أیهـــا السّاقے ...    ↞ لَبَٺ قَنــد و لُپَٺ چایی!☕️🥰🌿◖
⿻حضرت یــارم‌♡! ﮼𖢇شنیدی که میگن حادثه خبر نمیکنه؟ ﮼𖢇من میگم ،عشقم دقیقاً یکی از همون ﮼𖢇حادثه هاست که خبر نمیکنه ! ﮼𖢇درست همون لحظـه که انتظارشو نداری ﮼𖢇از راه میرسه و غافلگیرت میڪنه! ﮼𖢇یه روز وقتی ... ﮼𖢇حواست پرٺ زندگی و روزمره‌گی هاشه ؛ ﮼𖢇یکی میاد که با بقیه فرق داره؛ ﮼𖢇لحنِ نگاهش،👀 ﮼𖢇طرزِ لبخندش،🥰 ﮼𖢇آهنگِ حرف زدنش!🗣 ﮼𖢇و تو یهو چشات باز میکنی میبینی ؛ ﮼𖢇دنیات بدون وجودش خیلی سرد و ٺاریکه! ﮼𖢇عاشق شدی و خودتم نفهمیدی چی شد؟! ﮼𖢇که تو دام عشقش افتادی ! ﮼𖢇خلاصه که حضرٺ دلبر : ﮼𖢇منم نفهمیدم چی شد تو دامت افتادم ! ﮼𖢇فقط تا چشامو باز کردم ، ﮼𖢇دیدم شدی همـه دنیام ... ﮼𖢇و میدونی چیـه ؟ ﮼𖢇این تنها دامیـه که...
𖢇واسـه خـلاص شدن ازش ؛
﮼𖢇هیچ تلاشی نمیکنم تا ابد
!💍🩷 ⿻
⌝مَحبوبم!بهشٺ در چشمانِ ٺوسٺ!🤍🥰⌞
هدایت شده از سـوتـی زنـونـه 👠🤭
گلولہ... نامِ‌مـرگ‌را‌عَوض‌مۍ‌ڪُند گاهے‌هلاڪت‌گاھے‌شَھادت'!💔
هدایت شده از سـوتـی زنـونـه 👠🤭
😶 رفیق‌عاشق‌شدن‌نه‌حرومه‌و‌نه‌جرمه عاشق‌درست‌باش‌نه‌هوس‌باز... عاشق‌آدم‌درستی‌بشو‌ ولی‌اگر‌هوس‌رو‌قاطی‌عشقت‌کنی‌ تو‌آدم‌چندشی‌هستی...💔🚶‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا