هدایت شده از 「بہسـٰــآزِ؏ـشّْـ♡ـق🎶🎼」
{بــسمـ الله نـــــ✨ــــور} 🌼🌱
هدایت شده از 「بہسـٰــآزِ؏ـشّْـ♡ـق🎶🎼」
◗مَثَلاً اَوَلِ صُبح اینوبَراٺ بِخونہ:⤹
↞ألآ یا أیهـــا السّاقے ...
↞ لَبَٺ قَنــد و لُپَٺ چایی!☕️🥰🌿◖
⿻حضرت یــارم♡!
﮼𖢇شنیدی که میگن حادثه خبر نمیکنه؟
﮼𖢇من میگم ،عشقم دقیقاً یکی از همون
﮼𖢇حادثه هاست که خبر نمیکنه !
﮼𖢇درست همون لحظـه که انتظارشو نداری
﮼𖢇از راه میرسه و غافلگیرت میڪنه!
﮼𖢇یه روز وقتی ...
﮼𖢇حواست پرٺ زندگی و روزمرهگی هاشه ؛
﮼𖢇یکی میاد که با بقیه فرق داره؛
﮼𖢇لحنِ نگاهش،👀
﮼𖢇طرزِ لبخندش،🥰
﮼𖢇آهنگِ حرف زدنش!🗣
﮼𖢇و تو یهو چشات باز میکنی میبینی ؛
﮼𖢇دنیات بدون وجودش خیلی سرد و ٺاریکه!
﮼𖢇عاشق شدی و خودتم نفهمیدی چی شد؟!
﮼𖢇که تو دام عشقش افتادی !
﮼𖢇خلاصه که حضرٺ دلبر :
﮼𖢇منم نفهمیدم چی شد تو دامت افتادم !
﮼𖢇فقط تا چشامو باز کردم ،
﮼𖢇دیدم شدی همـه دنیام ...
﮼𖢇و میدونی چیـه ؟
﮼𖢇این تنها دامیـه که...
﮼
𖢇واسـه خـلاص شدن ازش ؛ ﮼𖢇هیچ تلاشی نمیکنم تا ابد!💍🩷 ⿻
هدایت شده از سـوتـی زنـونـه 👠🤭
#یهمشتحرفحق 😶
رفیقعاشقشدننهحرومهونهجرمه
عاشقدرستباشنههوسباز...
عاشقآدمدرستیبشو
ولیاگرهوسروقاطیعشقتکنی
توآدمچندشیهستی...💔🚶♂
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️#ورقپنجاهودو📜
شیطنت هایی که اگرچه من ، فاعلش نبودم اما از دیدنشان هم ، ذوق می کردم .
اوایل خیلی می ترسیدم که پدرم یا دانیال مرا در ماشین یکی از همین پسرها با پگاه ببیند
اما کم کم این ترسم ریخت و همه چیز عادی شد و تنها عذاب وجدانی ماند که
چرا به مادرم بخاطر دیر رفتن به خانه دروغ می گویم .
قرارمان این بود که چون من از پگاه زیباتر بودم ، کنار خیابان اصلی مدرسه مثلا منتظر تاکسی می ایستادم
و کم کم خود ماشین ها و صاحبانشان ، سراغمان می آمدند .
بعضی ها ما را دعوت به خوردن یه بستنی برای دوستی و آشنایی بیشتر می کردند و ما یک کافی شاپ را مناسب این دعوت می دیدیم
و در آنجا بود که پگاه با بهانه های واهی پول آنها را می دزدید.
صدبار پدر و مادرش را سرطانی کرده بود و از غم های نداشته ی زندگیش می نالید .
آنقدر خوب نقش بازی می کرد که گاهی خودم هم محو تماشایش می شدم .
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️#ورقپنجاهوسه📜
کم کم این کار ، یک تفریح برایم محسوب شد .
به طوری که حتی بعد از پایان درسمان ، پگاه مرا وادار نمی کرد همراهش بروم .
من فقط نماد عروسکی را داشتم که توجه جلب کند
اما کسی که عواطف را با گفتن قصه های هزار و یک شبش بر می انگیخت ، پگاه بود.
پگاه از هر پسری یا مردی که گول حرف هایش را می خورد ،
هر مبلغی که خودش می خواست را صدقه می گرفت .
یه بار به عنوان پول داروهای مادرش .
یه بار به عنوان داروهای پدرش .
یه بار به عنوان داروهای خودش .
بیچاره این پسران ساده لوح که کمکش می کردند .
در آخر هم از من وهر کدام از آن پسر ها درهمان کافی شاپ ها یک عکس یادگاری می گرفت و می گفت :
-یه یادگاری دیگه از یه خر دیگه .
و من هیچ وقت نپرسیدم این عکس ها را برای چه کاری می خواهد .
واقعا یادگاری بود!
پول همه ی این صدقه های جمع شده
در جیب پگاه جمع می شد و به عناوین مختلف خرج .
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
کانال vip رمان فریب افتتاح شد🎉✨
برای خرید vip رمان فریب با بیش از ۵۰پارت جلوتر به آیدی زیر مراجعه کنید🙂
@F_82_02
🎻مزایای vip🎻
🎶بدون پیام ها و تبلیغات آزار دهنده 🎶
روزی دو پارت
🎶پارت ها خیلی جلوتر از چنل اصلی 🎶داشتن پارت های سورپرایز در اعیاد و روزهای عادی🖇️حق عضویت Vip مبلغ 30 هزار تومنه کافیه به این آیدی پیام بدید: @F_82_02
هدایت شده از 「بہسـٰــآزِ؏ـشّْـ♡ـق🎶🎼」
{بــسمـ الله نـــــ✨ــــور} 🌼🌱
هدایت شده از 「بہسـٰــآزِ؏ـشّْـ♡ـق🎶🎼」
◗مَثَلاً اَوَلِ صُبح اینوبَراٺ بِخونہ:⤹
↞ألآ یا أیهـــا السّاقے ...
↞ لَبَٺ قَنــد و لُپَٺ چایی!☕️🥰🌿◖
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️#ورقپنجاهوچهار📜
بعضی وقت ها بیشتر از خودم ، دلم برای زندگی پگاه می سوخت .
پدر و مادرش هر دو شاغل بودند و با اینکه وضع مالی خوبی داشتند
اما هیچ وقتی برای باهم بودن ، نداشتند .
پگاه تک دختر خانواده بود و از شدت بیکاری روی آورده بود به این تفریحات ناسالم .
سال ها باهم کار کردیم .
اما کم کم جاذبه ی اولیه ی این تفریح برایم کم شد .
دیگرحالم از نگاه هرز پسران و مردانی که خیره ام می شدند
و بعضا بعضی ها درخواست های نامشروعی می کردند ، بهم می خورد
و همین باعث اختلاف من با پگاه شد تا دست از این کار بکشم .
درست همان موقع بود که دانیال وارد باشگاه ورزشی ماهان شد و از پدر درخواست که سرمایه اش را در اختیار ماهان قرار دهد
و من که پس اندازی داشتم با شنیدن پیشنهاد دانیال ، به جای پدر خواهان این مشارکت شدم .
و اولین روزی که قرار صحبت برای مشارکت در باشگاه تن آرا گذاشته شد ، با ماهان آشنا شدم .
من و دانیال و ماهان به یک کافی شاپ نزدیک باشگاه رفتیم و در مورد شراکتمان صحبت کردیم.
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
🖋️#ورقپنجاهوپنج📜
ماهان پسری قدبلند با بازوانی ورزیده بود
که با آن تیشرت سفیدی که به تن داشت ،
ورزیدگی بازوانش بیشتر نمود پیدا می کرد.
جدی و رسمی صحبت می کرد و گاهی که لبخند می زد ، متوجه می شدم که چقدر به او لبخند می آید .
این آشنایی من و ماهان باعث تغییر زندگیم شد .
شاید بگویم اشتباه کردم .
شاید بتوان گفت بزرگترین خبطی که مرتکب شدم ، اما شدم .
من و ماهان بدون اطلاع بقیه باهم در ارتباط شدیم .
این اولین باری بود که پگاه نبود تا مرا وادار کند با کسی دیدار کنم .
این بار خودم می خواستم که کسی را ببینم .
و حماقت دومم وقتی بود که این راز سر به مهر را به هیچ کس نگفتم جز پگاه.
پگاهی که خودش به تنهایی بعد از کنار کشیدن من ،
همان بازی تکراری و لوس شده را ادامه داد و با پسران زیادی دوست شد .
حس وحال عجیبی داشتم .
هم خواهان ادامه ی دوستی با ماهان بودم هم ترس فاش شدن دوستی بینمان ، داشت مرا سکته می داد.
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہیگـانہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
دلبر
میدونستی
شمردن مژه های بالا و پایین
چشمات
قشنگترین زنگ ریاضی دنیاست؟...
هدایت شده از 「بہسـٰــآزِ؏ـشّْـ♡ـق🎶🎼」
{بــسمـ الله نـــــ✨ــــور} 🌼🌱
هدایت شده از 「بہسـٰــآزِ؏ـشّْـ♡ـق🎶🎼」
◗مَثَلاً اَوَلِ صُبح اینوبَراٺ بِخونہ:⤹
↞ألآ یا أیهـــا السّاقے ...
↞ لَبَٺ قَنــد و لُپَٺ چایی!☕️🥰🌿◖