eitaa logo
「بہ‌‌سـٰــآزِ؏‌ـشّْـ♡ـق‌🎶🎼」
3.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
298 ویدیو
5 فایل
¦ـبسـم‌رب‌عـین‌شیـن‌قـاف🕊 ز سۅز ؏ـشـق لیݪۍ دࢪ جہان مجـنۅن شد افسانہ تۅ مجـنۅن سـاز از ؏ـشـقـت مࢪا افسـانہ‌اش با‌من 🎼 ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓ @Fh1082 ‹ #شنوای‌‌ِنگفته‌هاتونم.! › https://harfeto.timefriend.net/16625436547089 تبلیغاتموטּ↓ @tabligh_haifa
مشاهده در ایتا
دانلود
{بــسمـ الله نـــــ✨ــــور} 🌼🌱
   ◗مَثَلاً اَوَلِ صُبح اینوبَراٺ بِخونہ:⤹    ↞ألآ یا أیهـــا السّاقے ...    ↞ لَبَٺ قَنــد و لُپَٺ چایی!☕️🥰🌿◖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️📜 نیکان باشگاه بودم که مارال زنگ زد .صدایش از ته چاه می آمد. آنقدر هق هق کرد که ترسیدم . پاهایم را باز کردم و دوطرف لبه ی تردمیل ایستادم و نفس زنان پرسیدم : _چی شده ؟ -توروخدا بیا خونه . هرفکری به سرم زد .از آمدن دزد تا ترسش از تنهایی . اما باز با شنیدن گریه های ممتدش ، همه ی این فکرها خط خورد. اما همان موقع نکته ای یادم آمد . جمله ی پگاه در آخرین تماسش : "می خوام یه سوپرایز واسه مارال ببرم " فوری دکمه ی استپ تردمیل را زدم و موبایلم را از جای مخصوصش برداشتم و به شماره اش زنگ زدم . زیاد زنگ نخورد . -الو ... -کجایی تو ؟ خندید : _وا چه سئوالیه این وقت شب ! صدایم جدی تر شد : _بهت می گم کجایی ؟ -تو خیابون ... -تو پیش مارال بودی ؟ -جن زده شدی ! از کجا خبر داری ؟ مارال بهت گفته ؟ از بس خره ... دیوونه است ... هنوز نمی دونه اینجور خبرا را رو باید از شوهرش پنهان کنه ؟! •• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️📜 صدایم عصبی بلند شد : -کار خودتو کردی پس ؟! کارت عروسی رو واسش بردی ؟! -آره خب ...دعوته ، دوستمه . با پشت دست عرق روی پیشانی ام را پس زدم وگفتم : -ببین یه بار دیگه طرف مارال بیای ..... نگفته تهدیدم را خواند .خندید : -بیام چی می شه ؟ ... بهش می گی من بهت گفتم با مارال ازدواج کنی ؟ ... بهش می گی من بهت پول دادم تا سهام ماهان رو بخری ... بگو بهش چی میگی ؟ کلافه نفسم را فوت کردم و گفتم : -به تو ربطی نداره چی می گم ، الان مارال زنمه ... قبلا هم بهت گفتم من دوستش دارم ... صدای سرفه ی ریزی آمد که جای سئوال شد . -با کی هستی ؟ با ماهانی ؟ -خیلی پررویی پسر ... به تو چه که من با کی هستم . -به اون ماهانم بگو ، دور و بر مارال پیداتون نشه ...فهمیدید یا نه ؟ -خیلی خب بابا ...زن ندیده ! و گوشی را قطع کرد. انگار کسی سیم شارژم را از پریز کشید . خسته شدم . نه از دویدن روی تردمیل ، از افکاری که در عرض چند دقیقه همه باهم ، به سرم هجوم آورد. با آنکه آمده بودم تا چند ساعتی در باشگاه بمانم ولی بخاطر مارال به خانه برگشتم . •• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو آن آزارِ شیرینی که دلخواه است تکرارَت! 🌱
رنجِ تو بر جان ما بادا ، مبادا بر تنت′!🌱
-اومــرهم‌اسٺ،اگردیگران‌نیش‌میزنند! ࣫͝ ֪֢ ׁ 𓏺 ๋࣭ 🥹♥️
↞ ܢ̣ߊ‌ܧܨ ܫܩܝ‌ ܩࡍ߭ ߊ‌ܢܚࡅ߳ߺߺܙ ߊ‌ࡐ‌...🥹🤍›
همه بزنید شبکه ۱ مستند فراخوان خونین
دوستان یک مریض داریم که خیلی عزیزه خیلی.. ایست قلبی کردن متاسفانه💔 الان بیهوشن و درصد هوشیاریشون هم پایینه😭 از همه شما دوستان خواستار دعا برای شفای ایشون رو دارم🙏 لطفا هرکسی پنج بار «ذکر امن یجیب ...» رو قرائت کنه🙏 ممنون میشم از همه تون✨🖤
دوستان لطفاً لطفاً اگه میتونید خواهش میکنم دریغ نکنید🙏 هرچند تا که میتونید بخونید💔😭 بغیر از دعا کاری نمی‌تونیم کنیم لطفاً دریغ نکنید 💔
{بــسمـ الله نـــــ✨ــــور} 🌼🌱
   ◗مَثَلاً اَوَلِ صُبح اینوبَراٺ بِخونہ:⤹    ↞ألآ یا أیهـــا السّاقے ...    ↞ لَبَٺ قَنــد و لُپَٺ چایی!☕️🥰🌿◖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️📜 کلید را که درقفل در چرخاندم و در باز شد ، انبوهی از سکوت ، دلشوره ای برایم خلق کرد که حد نداشت . -مارال... جوابی نیامد . در را پشت سرم بستم و ساک ورزشی ام را همان جلوی در رها کردم و واردخانه شدم . مارال را ندیدم . اتاق ها را گشتم . سالن را گشتم و کلافه وسط سالن ایستادم : -مارال ! صدای ریزی از آشپزخانه آمد . قدم هایم آهسته تر از همه ی ثانیه های قبل که در کل خانه چرخیده بود ، به سمت آشپزخانه حرکت کرد و نگاهم روی صورت مارال یخ زد . کنج آشپزخانه بین دوکابینت نشسته بود و آهسته می گریست . عصبی صدایم بلند شد : -نمی شنوی صدات می کنم ؟ جوابم را نداد. حالش خیلی بدتر از آنی بود که تصور می کردم . روی پنجه های پا نشستم و از نزدیک به صورت خیس از اشکش و با آن چشمان درشت و قرمز شده و مژه هایی که بخاطر رطوبت اشک ، تاب خورده بود ، خیره شدم . نگاهم جلب توجه کرد. •• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️📜 سرش سمتم چرخید و آهسته زمزمه کرد: -تا حالا رکب خوردی ؟... اونم از بهترین دوستت ... من با پگاه درد دل می کردم نیکان ... تمام ریز و بم احساس و خاطراتم رو می دونست .... حالا چطور باور کنم همه چی اتفاقی بوده ؟!... اتفاقی بوده واقعا ؟! هنوز انگار ، چیزی از من و رابطه ام با پگاه نمی دانست . نفس بلندی کشیدم و دستانم را باز کردم تا سرش را در آغوش بگیرم که خودش را بی وقفه ، وقف سینه ام کرد. سرش را به سینه ام چسباند و من قبل از اینکه ، او به زبان بیاورد ، گفتم : -مارال به من نچسب ... بوی عرق میدم . اما او تمام حواسش پی تفکرات خودش بود . پی همان صغرا و کبرایی که چیده بود و نتیجه اش داشت ، حالا دیوانه اش می کرد. -نیکان من حقم نبود اینجوری از بهترین دوستم رکب بخورم ... مگه من چند تا دوست دارم ... به خدا فقط با پگاه دوست بودم ، اونم اینجوری شد ... هنوز باورم نمی شه . کف دستم را پشت سرش گذاشتم و آرام موهایش را نوازش کردم . -آروم باش مارال جان ... به قول خودت حالا فهمیدی ... تازه ما ازدواج کردیم ... غیر از اینه که تو دیگه به ماهان فکر نمی کنی ؟ •• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال vip رمان فریب افتتاح شد🎉✨ برای خرید vip رمان فریب با بیش از ۵۰پارت جلوتر به آیدی زیر مراجعه کنید🙂 @F_82_02 🎻مزایای vip🎻
🎶بدون پیام ها و تبلیغات آزار دهنده 
🎶
 روزی دو پارت
 
🎶پارت ها خیلی جلوتر از چنل اصلی
🎶داشتن پارت های سورپرایز در اعیاد و
       روزهای عادی
🖇️حق عضویت Vip مبلغ 30 هزار تومنه کافیه به این آیدی پیام بدید: @F_82_02
‌៹بَنـد بَنـدِ وُجُـودَم . .       ៹بآ وُجُـودِت∞ جـون گرفـت🫀🤵🏻‍♂🌱
{بــسمـ الله نـــــ✨ــــور} 🌼🌱
   ◗مَثَلاً اَوَلِ صُبح اینوبَراٺ بِخونہ:⤹    ↞ألآ یا أیهـــا السّاقے ...    ↞ لَبَٺ قَنــد و لُپَٺ چایی!☕️🥰🌿◖
دلبرهمیشڪًیم! ⌯ ִֶָ 
دوسٺ‌داشٺن‌ِٺــو‌دلیل‌نمیخواهد
، ⌯ ִֶָ دوسٺ‌داشٺن‌ِٺــوجان‌میخـواهد، ⌯ ִֶָ 
جان‌بـہ‌جانم‌ڪنند
؛ ⌯ ִֶָ ◗دوسٺٺ‌دارم◖♥️✨⟿
⎬⦙ٺو دلیلے شدے واسھِ ٺپـیدنِ قلبـَم!🫵🏻💜⦙⎨