eitaa logo
「بہ‌‌سـٰــآزِ؏‌ـشّْـ♡ـق‌🎶🎼」
3.2هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
277 ویدیو
5 فایل
¦ـبسـم‌رب‌عـین‌شیـن‌قـاف🕊 ز سۅز ؏ـشـق لیݪۍ دࢪ جہان مجـنۅن شد افسانہ تۅ مجـنۅن سـاز از ؏ـشـقـت مࢪا افسـانہ‌اش با‌من 🎼 ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓ @Fh1082 ‹ #شنوای‌‌ِنگفته‌هاتونم.! › https://harfeto.timefriend.net/16625436547089 تبلیغاتموטּ↓ @tabligh_haifa
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ مادر اخمی کرد : _چه قانون مسخره ای ! باخنده گفتم : _حالا فردا که مرخص که شد می بینی اش . مادر باز گفت : _پس امشب من پیشش می مونم ... دانیال و آیلار من من کنان دنبال جوابی بودند که من گفتم : _زایمان طبیعی ، همراه قبول نمیکنن مادر ... مادره آیلار هم تا همین الان اینجا بود رفت خونه تا شب اگه نیاز شد باز برگرده ... ولی بعیده راهش بدن ... شما بری به بابا برسی بهتره " امروز چهارمین سال پیوند من و توست . روزی که در خاطر خاطره‌هایم سبزترین روز زندگیم ماند . خوشحالم که تو را دارم عزیزم . من با تو و باران خوشبختم . " این چند جمله را روی کارت کوچک تبریکی نوشتم و با خلال دندان روی کیکی که خودم پخته بودم زدم . از چند هفته قبل با باران درمورد امروز حرف زده بودم و او را آماده کرده بودم تا همراه نقشه‌ی من باشد . و ساعت نزدیک آمدن نیکان بود . نیکان و باران با هم به باشگاه رفته بودند . نیکان اصرار داشت که باید باران را از بچگی تمرین دهد . گرچه بارها سر همین موضوع بحثمان شده بود ، اما در آخر ، او پیروز میدان بود . چهار سال از عقدمان گذشته بود . و باران کوچک چهار سال قبل که درست در زمان عقد ما یکسال و چهارده روزش بود ، حالا ، پنج ساله شده بود . شیرین زبانی هایش هنوز هم دیوانه ام می‌کرد ، اما حالا خیلی خوب می توانست صدایم کند مینو ! گرچه نیکان دوست نداشت و می‌گفت کاش به باران بگویم که مادر صدایم بزند اما من هرگز نخواستم جای اسم مادر که انگار فقط برازنده ی مارال بود را بگیرم . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ من حتی به باران نگفته بودم که مادرش فوت کرده است و گرچه می‌دانستم باید روزی این حقیقت را به او بگویم اما حس می‌کردم هنوز برای باران درک این واقعیت سخت است . قضیه‌ی پگاه و ماهان هم ، با اعتراف پگاه و شکایت نیکان ، دادگاهی شد . پگاه به قتل عمد متهم شد اما بخاطر بارداریش تا زمان زایمان برای اجرای حکم مهلت گرفت . اما پس از زایمان ، به نقل از پزشک زندان ، با توجه به افسردگی پس از زایمان و خیالات و عذاب وجدان و شاید هم توهماتی که همچنان در سرش شاخ و برگ گرفته بود ، کارش به بیمارستان روانی کشید و حکم قصاص در موردش اجرا نشد . اما ماهان که متهم به مشارکت در قتل عمد و اخاذی بود ، به ده سال حبس محکوم شد و فرزند پگاه ، به پدر و مادر ماهان سپرده شد . با همه‌ی این احوالات ، گاهی وقتی در تنهایی خودم به سر گذشت مارال ، پگاه و ماهان که بر اثر حسادت و کینه‌ای بی جهت تباه شد فکر میکردم ، میدیدم گرچه مارال عزیز من ، در جوانی از دنیا رفت ، اما لااقل فرزندش باز در سایه‌ی خانواده بزرگ شد . ولی دلم حتی برای فرزند پگاه که پسری بود به نام امید ، می‌سوخت . پگاه با نامگذاری فرزندش ، آخرین آرزوی محال خودش را برای برگرداندن زمان به عقب و جبران گذشته‌ی تاریکش و یا شاید رهایی از بند اسارت و قصاص در معرض عبرت دیگران قرار داد. در افکارم باز غرق شده بودم که صدای زنگ در خانه بلند شد . فوری سمت در دویدم ... باران بود . نفس نفس زنان پله ها را بالا آمده بود: _مینو ... بابا داره می‌آد . چشمکی زدم و گفتم : -برو بهش بگو مینو دستش رو بریده . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. از رنسانس تا دیجیتال، عشق داستان ما را روایت می‌کند.♥️ ___ کدوم دوره بهتر بوده؟ دو تا آخر برای آینده خیالیه🥺😍 │❍ │❍ @AI_GRAPH ╰────────────────
. أنت بعيناي كجمال الفجِر كَـ نُور الصّباح...... تو در چشمانم همچو زیبایی سپیده دمی ، همچون نور صبح......!!
‍ ' دلم ڪـمی ؏شـق می خواهد.. با طعم بهار... پر از عطر اردیبهشت... میان رایحه یاس پیچیده رو‌‌ ے دیوار... زیر باران دل انڪَیز با چتر دستان تو... با گرمی آغوش تو.... با برق چشمان تو.... با ڪَوشنوازے صدا ےِ تو... با بهشت نڪَـاه تو... دلم ڪـمی ؏شـق می خواهد .... "با نام و قلب و احساس تو"...!!
. مگو پرنده در این لانه ماندنش سخت است بمان! که مهر تو از سینه راندنش سخت است چگونه دل نسپاری به دیگران؟ که دلت کبوتری‌ ست که یک جا نشاندنش سخت است چه حال و روز غریبی که قلب عاشق من اسیر کردنش آسان، رهاندنش سخت است زبان حال دلم را کسی نمی‌فهمد کتبیه‌های ترک‌خورده خواندنش سخت است . هزار نامه نوشتم بدون ختم کلام حديث شوق به پایان رساندنش سخت است ...
. نازے ها تانڪـ داشتند... روس ها، توپ ، و انڪَليسی‌ها با لبخند ، ڪَندم زارهايمان را درو ڪـردند... تو از ڪـدام ڪـشورے ڪـه با دست خالی، مرا غارت ڪــردے .....؟
•• . یک سلام به امام رضا علیه‌السلام برابر با یک میلیون حج است! قبر نازنین‌شان در کشور ماست اما قدر نمی‌دانیم... . •••
•• . میگن: اگه دیدی دلتنگ امام‌رضا شدی بدون اول امام‌رضا علیه‌السلام دلش برا تو تنگ شده...❤️‍🩹 . •••
سلام به اعضای جدید خواهشمندم بزنید رو پیوستن تا چنلمون رو گم نکنید🌸✨ لینک پارت اول رمانمون✨ https://eitaa.com/nava_e_eshq/20668
. ای دلارامی که جانِ ما "تویی" بی تو ما را یک نفس آرام نیست...
«اشک» زیباتــرین شعــــر بی ناب‌تـــرین عشـق ناب‌تـــرین ایمـــان داغتــــرین اشتیـــاق تب دارتــرین احــساس خـــالص ترین بیـــان و طیف ترین دوست داشتن است که همه در کوره‌ی گداخته‌ی دل به هم آمیخته ، ذوب گشته و بصورت قطره ای گرم به نام اشک بر گونه‌ی انسان جارے مے شود پس ...❈
. نامه‌های من به تو برتر از خود مایند چرا که نور، برتر از فانوس، شعر، برتر از کتاب و بوسه، برتر از لب‌هاست! نامه‌های من به تو برتر از خود مایند این نامه‌ها اسنادی هستند که دیگران زیبایی تو و عشق مرا در آن‌ها خواهند یافت ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ و باران با شوق باز از پله‌ها پایین دوید و من در خانه را نیمه باز رها کردم و فوری سس قرمزی که رو روی کابینت گذاشته بودم را برداشتم و از همان جلوی در ورودی تا خود آشپزخانه ، رو با سس قرمزی که باید نقش خون را ایفا میکرد ، قرمز کردم. خونی با طعم سس! و بعد کیک پخته شده و شاهکار دست خودم را بغل کردم و روی زمین ، دو زانو نشستم . صدای کوبش پاهای نیکان روی پله‌ها را شنیدم و از همان ضربات محکم پایش روی پله‌ها متوجه‌ی اوج نگرانیش شدم و صدایش که از جلوی در ، بلند برخاست ، حدسم را تایید کرد : -مینو !!... وارد خانه شد و با نگرانی رد قرمز سس را تا آشپزخانه دنبال کرد : -خدای من ! چه کار کردی با دستت ... ببینم . سمتم آمد و خم شد که سر بلند کردم و کیک را بالا آوردم و همراه او که بازویم را گرفته بود و نگاهش روی لبخند صورتم مات شده بود ، از جا برخاستم : -سالگرد عقدمون مبارک . دستش از روی بازویم افتاد ! باران جیغ کشید و با خوشحالی درحالیکه بالا و پایین می‌پرید ، کف زد ، ولی نگاه نیکان همچنان روی من ، دستم ، و کیک می‌چرخید و در آخر تکیه زد به کابینت و دستی به صورتش کشیده و چشمانش با حرص برایم تنگ کرد : -این چه وضع سوپرایز کردنه ! خندیدم : -این خاص خودمه ... با کمک باران نقشه‌اش رو کشیدیم . با لبخند نیمه‌ای چشم غره‌ای سمت باران رفت : -دختر بلا ! صدای خنده‌ی هر سه‌ی ما بلند شد که باران با خنده گفت : -این خون نیست ، سس قرمزه . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ -حالا برو لباس عوض کن تا چای با کیک بخوریم . نیکان سری با حرص تکان داد و موقع رد شدن از مقابلم ، محکم لپم را کشید : -تلافی می‌کنم صبر کن ... لااقل کم سس می‌زدی روی سرامیک‌ها ... گفتم انگشتت رو قطع کردی ! بلند خندیدم و او اخم و لبخندش را نشانم داد و رفت . کیک را سر میز گذاشتم و چای ریختم . منتظر آمدنشان شدم و هر سه پشت میز نشستیم . باران از تمرین‌های باشگاهش می‌گفت . یه طوری با آن سن کم از باشگاه حرف می‌زد که گاهی در دلم آرزو می‌کردم کاش بزرگتر که شد مثل نیکان نخواهد تمام زندگیش را روی باشگاه و تمرین‌های ورزشی‌اش بگذارد . بعد از کیک شام خوردیم و باران سمت اتاقش رفت . و من طبق عادت اول دنبال باران رفتم . موهایش را بخاطر تمرین‌های سرسخت نیکان ، کوتاه کرده بودم . اصلا دلم نمی‌خواست که باران دختری باشد که مثل پسرها بزرگ شود و این تنها اختلاف بزرگ فکری من و نیکان بود . روی تختش دراز کشیده بود که بوسه ای به صورتش زدم و گفتم : -امروز بابا خیلی بهت تمرین داد ؟ نگاه چشمان قشنگش توی صورتم چرخید : -نه . -باران جان یادته بهم گفتی دلت می‌خواد موهاتو بلند کنی تا واست ببافم ؟ سرش را تکان داد که گفتم : -خودت اینو به بابا نیکان بگو ... بگو دلت می‌خواد مثل دخترای دیگه موهاتو بلند کنی . -آخه موهام بلند باشه موقع تمرین اذیتم می‌کنه ! -خب تمرین نمی‌کنی دیگه . نگاهش توی صورتم ماند ... حرفی نزد و من پتو را رویش کشیدم و گفتم : -شبت بخیر . رفتم سمت در ، که گفت : -مینو ... -جان مینو . -بابا ناراحت می‌شه من تمرین نکنم ؟ -اگه خودت بهش بگی ناراحت نمی‌شه ... شبت بخیر . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• . در خیالم با خیالت بی‌خیالِ عالمم تا که هستی در خیالم، با خیالت خوش خیالِ عالمم . •••
. ای خوش‌دل و خوش‌دامن! دیوانه تویی یا من!؟ درکش قدحی با من، بگذار ملامت را...! .
﮼تــو همانی که ؛ کسی مثل تــو معشوق نشد 💛!
. بر ما ڪَذشت نيڪ و بد امّا، تو روزڪَار فڪرے‌ بہ حالِ‌خويش‌ڪن، اين روزڪَار نيست...
. زبان حال عاشق ڪَر دعایی دارد این دارد ڪه یا رَب! مهربان ڪَردان دل نامهربانش را